خاطرات تلخ و شیرین آزادگان فراشبندی از دوران اسارت

آزاده ی سر افراز  حاج حسین دهقان با 100 ماه و 28 روز اسارت

ماجرای فضله ی گنجشک بر سر اسیر ایرانی

زمانی که تازه اسیر شدیم، بچه ها خیلی مجروح بودند واز یک اردوگاه به اردوگاه دیگری منتقلمان کردند .در اردوگاه جدید چند درخت وجود داشت ومنطقه ای نیز وجود داشت که برای آزادگان ممنوع بود وشیر آبی آنجا بود.

یکی از برادران آزاده قرآن کوچی در دست داشت و زیر یکی از درختان نشسته و قران تلاوت می کرد، از روی درخت یک گنجشک فضله ای به روی سرش انداخت و به همین جهت مجبور شد به مکانی که شیر آب وجود داشت برورد وفضله را از روی سر خود پاک کند .

سرباز عراقی جلوی او را گرفت و پرسید کجا داری میری،  برادر رزمنده هم که چیزی نداشت تا بگوید دست گذاشت بر روی جایی که کثیف شده بود گفت: "ارسل علیهم طیرا ابابیل" و به عربی رسوند که گنجشنک سرم را کثیف کرده اند و اجازه دادند تا برود و سر خود را تمیز کند.

آزاده ی سر افراز حاج عوض نگهدار با 103ماه و دوازده روز اسارت

بهترین غذای دوران اسارت

اسارت هم خاطرات تلخ دارد و هم شیرین، اما در سال 67 که جنگ به پایان رسید سفری ما را به کربلا بردند.

در زمان اسارت غذای کمی  به ما می دادند که از نظر کیفیت بسیار پایین و از نظر تنوع و اندازه نیز یکنواخت و اندک بود که دیگر به مذاق  کسی خوش نمی آمد.

بهترین غذایی که در طول دوران اسارت خوردیم  و بهمان چسبید  در این هشت الی  نه سال، در حرم حضرت علی (ع) بود که ناهار دعوتمان کردند و هنوز هم که هنوز است مزه آن عدس پلو حرم حضرت علی (ع) در یاد و خاطرم باقی است.

آزاده ی سر افراز علی دهقان با 27 ماه و 6 روز اسارت

رقص در شب عاشورا

ما در اردوگاه دوازده بودیم، هیچ وقت طی دو سه سال اسارت شب ما را بیرون نیاوردند تا اینکه شب عاشورا همه ی آزادگان را بیرون آوردند و گفتند باید بزنید و برقصید.

نواری گذاشتند و عده ای از بچه ها را به زور مجبور به رقصیدن کردند،  ما و عده ای از بچه نیز که در این شب غمگین بودیم در گوشه ای ایستاده بودیم ولی بعثی ها می آمدند و با کابل به بدن بچه ها می زدند و می گفتند حتما باید کف بزنید که با مقابله اسرا باعث می شد که زیر بار لگد و کابل های آنها قرار گیریم.

آزاده ی سر افراز امید علی قبادی با 26 ماه وسه روز اسارت

رحلت امام شکنجه بخاطر گریه برای امام

روزی که خبر آمد امام (ره) رحمت خدا رفته به عراقی ها اطلاع داده بودند که بیشتر بسیجی ها گریه می کنند و انها نیز همه ی بچه را بیرون آوردند از آسایشگاه.

خیلی هوا غبار آلود بود و گرد وخاک نیز بلند بود و هرکسی که چشمش رو پاک می کرد از غبار، بعثیون آن را گرفته و به باد کتک می گذاشتند ما نیز ما نیز ودیگر بسیجیان به واقع گریه می کردیم چرا که امام رحلت کرده بود و با این وضعیت نزدیک به چند روز مدام در حال کتک خوردن بودیم.

چه گرد وخاک در چشممان می رفت و چه در غم امام راحل اشک می ریختیم باید کتک می خوردیم و عراقی ها نیز مامورانی را گذاشته بودند و تا می دیدند کسی خلوت کرده و در غم نشسته باید کتک می خورد.

انتهای پیام/