رفتی و گفتی عکس من را قاب کن
با خاطراتم تو دلت را خواب کن
در دست خود رمز اجابت داشتی
این بار تو شوق شهادت داشتی
هنگام رفتن گونه هایت می شکفت
دل از نبودن هیچ با من، او نگفت
سر بند تو یا فاطمه سر داده بود
تو آسمانی می شدی هرچه که بود
گاهی به من گاهی نگاهت به خدا
یعنی که باید رفت از پیش شما
حالا که وقت رفتن نبود ای جوان
با صد امید و آرزو در دل نهان
یک همسر و یک مادر و بابای خوب
یک بچّه مشتاق تو هنگام غروب
یک شب بیا در خواب من از خود بگو
از عشق ، از مردانگی ها، مو به مو
نام تو را در قلب خود حک می کنیم
آن داعشی را محو موشک می کنیم
انتهای پیام/