به گزارش تنویر ، سخن از پيشينه روحانيت، مرجعيت و حوزههاي علميه شيعه، از سرفصلهاي شاخص
بحث درباره اين صنف در دو دهه اخير بوده است. عدهاي-كه عمدتاً در زمره
روشنفكرانند- سعي كردهاند كه قالب كنوني مرجعيت و روحانيت را امري بديع و
فاقد پيشينه معرفي كنند و از همين نقطهنظر، آن را مورد حمله قرار دهند. از
اين منظر تحقيق در اين باره، فحص در موضوع يكي از مقولات مهم و مطرح در
ساحت انديشه و تاريخ شيعي است. چند روز قبل مصادف بود با سالروز ارتحال
مورخ ژرفانديش معاصر، زندهياد حجتالاسلام والمسلمين علي دواني(قده). به
ياد دارم كه در آغازين ساليان دهه 80 كه يكي از اعضاي سازمان موسوم به
مجاهدين انقلاب اسلامي سخناني درباره ارتباط روحانيت و مرجعيت با مردم در
شهر همدان بيان داشته بود، طي گفت و شنودي با استاد دواني پيجوي يافتههاي
آن بزرگ درباره تاريخچه حوزههاي شيعي و نحوه تعامل آنان با شرايط سياسي و
فرهنگي زمانه خويش گشتم. اين مصاحبه كه بيش از دو ساعت به طول انجاميد، در
آن دوره مجال انتشار نيافت. اينك در سالروز ارتحال آن پژوهنده فرزانه،
بخشهايي از گفتههاي وي در آن جلسه را به گونهاي تحليلي به شما خوانندگان
ارجمند صفحه تاريخ تقديم ميدارم. اميد آنكه محققان و علاقهمندان را مفيد
آيد.
حوزه علميه كوفه، گام نخست حوزههاي شيعي
به باور
استاد علي دواني، شهركوفه- پايگاه حكومت امير مؤمنان(ع)- شاهد شكلگيري
آغازين حلقههاي علمي تشيع بوده است. البته اين محافل نه در دوران خلافت
وحكومت علي(ع)، كه در دوران امامت امام باقر(ع) تأسيس شدهاند. به شهادت
اسناد، بهرغم برخي بدعهديهاي كوفيان با امامان شيعه، زمينههاي تعليم و
تعلم معارف اهل بيت(ع)، در اين شهر وجود داشته و تشكيل اولين حوزه علميه
شيعه را موجب گشته است:
«سابقه سازمان روحانيت شيعه از آغاز و قديمترين
زمانها تا عصر ما، به طور اجمال از اين قرار است: اولين حوزه علميه شيعي
را بايد در شهر كوفه جستوجو كرد. به هرحال كوفه هم پايگاه اميرالمؤمنين(ع)
بوده و به همين دليل، عدهاي روي شيعيان كوفه حساب ميكردند. با كمال تأسف
بيشترين ضربهاي كه امامان عاليمقام ما ديدند، از كوفه بوده است. بنده در
مقدمه مفصلي كه بر كتاب كوفه تا يكصد سال بعد از اسلام نوشتهام، به اين
حالت متضاد پرداختهام. اين شهر هم مركز سياست و هم مركز علمي شيعه بوده
است. روات و محدثين و فقهاي كوفه، بيشترين سهم را در انتشار تشيع
داشتهاند. شاگردان ممتاز امام باقر(ع)، بلكه قبلاً امام زينالعابدين(ع)،
عمدتاً از اين شهر آمدهاند. در زمان اميرالمؤمنين(ع) در اين شهر، فقط
اصحاب ايشان بودند. 20 تن از رجال معروفي كه بنده 12 نفرشان را نوشتهام و
هشت تاي ديگر را هم بناست بنويسم، از اين شهر هستند. اين 20 تن، هم اهل علم
بودند و هم اهل رزم و سياست.»
قم، كانون نشر معارف اهل بيت(ع)
به
شهادت منابع تاريخي، شهر مقدس قم از ديرباز و حتي از دوره حضور اهل
بيت(ع)، محضر و مأمن فقها و شيعيان بوده است. امامان شيعه در مكتوباتي،
فقهاي قم را مورد خطاب خويش قرار داده و به آنان توصيهها و ارجاعاتي
داشتهاند. استاد علي دواني به لحاظ تقدم زماني، پس از حوزه شيعي كوفه،
نوبت را به حوزه پرقدمت قم ميدهد و آن را از كانونهاي نشر معارف شيعي
ميدهد. علاوه بر اين استاد، با احياي اثر ارجمند وگرانسنگ تاريخ قم،
ميراثي ارجمند براي تاريخپژوهان باقي گذارده است:
«از كوفه كه بگذريم،
بعدها حوزه به معني واقعي، در قم به وجود آمده است. تاريخ قديم قم تأليف
حسنبنمحمد قمي كه شاگرد حسينبنعليبنبابويه، برادر شيخ صدوق بود و اين
كتاب را در سال378 هجري در20 باب به سبك امروزي كه تمام ريزهكاريها اعم
از آب و هوا، زمينها، رودخانهها و اوضاع جغرافي قم تا شعرا و فقها و
محدثين و... را نگاشته كه متأسفانه مفقود شده است. يكي ديگر از كتب مفقود
شده، مدينهالعلم شيخ صدوق است كه در همان قم نوشته است كه ميگويند اگر
باقي مانده بود، در كنار كتب اربعه، يكي از بزرگترين كتب روايات ما
ميشد. كتاب تاريخ قم قبلاً نزد علما بوده و بعداً مفقود شده است. بعدها
حسنبنعليبنعبدالملك قمي پنج باب از آن كتاب را در807 هجري به فارسي
ترجمه كرده و مرحوم سيد جلالالدين تهراني در سال1311 هجري، اين پنج باب را
به نام تاريخ قم چاپ كرد. از همين پنج باب باقي مانده، عظمت قم از لحاظ
ديني و حوزوي كاملاً پيداست. اگر علما و فقهاي شيعه ما در قم نبودند، اصلاً
نه تنها تشيع، بلكه دين از بين ميرفت. يعني رواياتي كه اين عده از اهل
علم از امام زينالعابدين(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل كردند، اساس
تشيع و شناخت صحيح دين اسلام است.»
راز محوريت قم در ميان پيروان اهل بيت(ع)
استاد
دواني در بخش ديگري از اين گفتوشنود، از راز توسعه حضور شيعيان و نيز
حوزههاي شيعي در شهر قم سخن ميگويد. او بر اين باور است كه پيمان وفاداري
دو برادرشيعه با حاكم زرتشتي قم در برابر حمله ديلميان، براي آنان در اين
شهر حاشيه امن ايجاد كرد و موجب شد ديگر اقوام و مرتبطان با آنان، از كوفه و
عراق به قم كوچ كنند:
«شيعيان در زمان بنياميه، خيلي در كوفه تحت نظر
بودند. دو برادر شيعه به نام عبدالله و احوص در سال81 هجري از زندان
حجاجبنيوسف فرار كردند و با تمام كسانشان به قم آمدند. يزدان پايدار
حاكم زرتشتي قم بود. او اينها را پذيرفت. ديلمها در فواصل زماني به قم
حمله و غارت و قتل و ضرب و شتم ميكردند. عبدالله و احوص به يزدانپايدار
گفتند كه اگر اجازه بدهي، ما و كسان ما به شهر بياييم، ما در تيراندازي
خيلي چابك هستيم! يزدانپايدار اجازه داد و اينها وارد قم شدند و از شهر
دفاع كردند. بقيه اقوام اينها هم كه در عراق بودند، از بيم بنياميه و
حجاجبنيوسف به قم آمدند و اساس تشيع در قم را بنا نهادند. شرح مفصل اين
ماجرا در همين پنج باب تاريخ قم آمده است. يكي از روحانيون قم به نام
مرحوم ناصرالشريعه به من گفت: اين كتاب را حك و اصلاح و تصحيح كن و من بر
آن كتاب مقدمه مفصلي نوشته و در آن توضيح دادهام كه تشيع چگونه در قم پايه
گرفت و چه شد كه حوزه علميه عراق به قم منتقل شد.
اين كتاب هم درآن
دوره و هم اخيراً، با اضافات منتشر شده است. در آن مقدمه توضيح دادم كه
اقوام همين دو نفر بودند كه كمكم حوزه را قوام دادند، از جمله
احمدبنمحمدبنعيسي، رئيسالعلماي قم، حسنبنمحمد صفار، احمدبنمحمد
برقي، در رديف اول علماي قم بودند كه شاگردان اينها، حوزه علميه قم را
تأسيس كردند. اينها در سال81 هجري به قم آمدند و از سال100 به بعد -چون
امام محمدباقر(ع) در سال114 و امام جعفر صادق در سال148 هجري به شهادت
رسيدند- در اين فاصله 20 سال، شيعيان كوفه و جاهاي ديگر به قم آمدند و
كمكم زرتشتيها هم شيعه شدند و از اواخر عمر امام محمدباقر(ع) به بعد،
حوزه علميه قم به نام روات و محدثين پايهگذاري شد. اسامي اينها خيلي زياد
است و در كتاب تاريخ قم ناصرالشريعه به صورت الفبايي از آن زمان تا حاضر
آمده است. حوزه علميه قم پس از آن، به مرور ايام خلوت شد. مخصوصاً در حمله
تيمور كه مردم قم را قتلعام كرد! او از اين كار انگيزه ديني نداشت. سنّي
بود، ولي به علما ارادت داشت. تيمور آدم دوگانهاي بود. هم بيرحم بوده، هم
حافظ قرآن و هر جا كه ميرفت، با علما و مشايخ تصوف بحث ميكرد! گاهي به
او خبر ميدادند كه اينها شيعيان متعصبي هستند و دست به قتلعام ميزد، ولي
در اصفهان هم كه همه سني بودند، شبانه به بار و بنه اينها در ميدان كهنه
اصفهان حمله كردند و تيمور هم متقابلاً دستور داد تا سه روز70 هزار نفر را
كشتند! چندان انگيزه مذهبي دركار نبوده و بيشتر خلق و خوي خونريزي خود او
بوده است.»
حوزه كاشان، نمادي از علاقه ساكنان اين شهر به خاندان پيامبر(ص)
استاد
به موازات سخن گفتن از مكانت شهر قم در ميان كانونهاي علمي شيعي، از حوزه
كاشان نيز سخن به ميان آورده است. او علت موجده اين كانون را، علاقه وافر
مردمان اين شهر به خاندان پيامبر برمي شمارد و مصداقي از آن را نيز مورد
اشاره قرار ميدهد:
«به مرور ايام شيعيان پخش شدند و قم فراموش شد. علتش
هم درست روشن نيست. بنده خيلي هم درباره اين عصر فترت تحقيق كردم و علت را
به روشني درنيافتم. فقط ميبينيم كه در قرن هفتم هجري، عماالدين طبري يكي
از دانشمندان بزرگ ما -كه هم متكلم بوده و هم محدث و هم فقيه و صاحب كتاب
كامل بهايي كه آن را براي بهاءالدين، پسر شمسالدين صاحب ديوان، وزير هلاكو
نوشته- از قم به اصفهان دعوت ميشود. معلوم ميشود كه قم هنوز تا حدي علما
و دانشمنداني از خود و ديگران داشته، ولي از كيفيت حوزه آنجا اطلاع درستي
در دست نيست. حوزه مهم ديگر در كاشان بود، چون يكي از نقاط مهم شيعهنشين
بعد از قم، كاشان بود. زكرياي قزويني در كتاب معروفش آثارالبلاد مينويسد:
در تعصب كاشانيها به تشيع همين بس كه در بيرون از كاشان، قبري را به نام
ابولؤلؤ، قاتل خليفه دوم درست كردهاند و عصرهاي جمعه به آنجا ميروند. از
جاهاي ديگري كه شاهد تجمع شيعه هستيم، محلهاي در نيشابور بوده كه شيخ صدوق
كتاب الامالي را در آنجا نوشته است. شيعهها در روزهاي جمعه در مسجد جامع
نيشابور جمع ميشدند و شيخ صدوق منبر ميرفت و حديثي را با سلسله سند، املا
ميكرده است. شيخ صدوق، شيخ مفيد و شيخ طوسي، الامالي دارند.»
حوزه علمي شيخ مفيد و تحولات سياسي شهر بغداد
اوج
و افول حضور علماي شيعه در بغداد و نيز حوزههاي شيعي آن، داستاني در خور
خوانش دارد. شيخ مفيد با ايجاد رابطهاي محترمانه و تعاملي با علماي اهل
سنت، حساسيتهاي منفي آنان را نسبت به شيعه به حداقل رساند و براي تبليغ
معارف شيعي، شرايطي مساعد فراهم نمود. پس از دانشي مرد نامدار، شيخ طوسي هم
بدين شيوه رفتار كرد و در دوران زعامت او، جامعه شيعي مجد و عظمتي
روزافزون يافت. با اين همه اين شرايط مساعد، ديري نپاييد و يك رويداد تلخ
سياسي موجب گشت كه شيخ رحل اقامت را به نجف ببرد. استاد علي دواني اين
رويداد را اينگونه روايت كرده است:
«شيخ مفيد در سال 413 هجري از دنيا
رفت. رئيس علماي شيعه و اعلم علماي كل عراق بوده است. آن موقع آزادي بوده و
فرقههاي ديگر هم در درس ايشان شركت ميكردند. هم شيخ طوسي به درس علماي
بزرگ اهل تسنن ميرفته، هم آنها به درس او ميآمدند. قرن پنجم و ششم هجري،
عصر خوبي بوده است. حوزه شيعه، در آن ايام، همه حوزهها را تحت تأثير قرار
داده بود. محفل شيخ مفيد و شاگردانش، حسينبنعبيدالله غضايري، شيخ طوسي،
سيدمرتضي، سيدرضي و حدود50،40 نفر ديگر كه در ميان آنها از اهل تسنن هم
بودهاند، آوازه فراوان داشته است. بعد حوزه به دست سيدمرتضي افتاد -كه در
سال 436 از دنيا رفته- و شيخ طوسي به علاوه شاگردي شيخ مفيد، شاگرد سيد
مرتضي هم بوده است، ولي از 436 كه سيد مرتضي از دنيا ميرود، شيخ طوسي
سرپرست همه حوزههاي شيعي در همه جا ميشود كه علما از اينجا به نقاط
شيعهنشين ميرفتند يا از آنجا به حوزه شيخ طوسي ميآمدند، به طوري كه 300
شاگرد داشته كه همه هم شخصيتهاي مهم شيعه و سني شدند. در سال 447 طغرل
سلجوقي به بغداد حمله كرد و كسي به اسم بساسيري- كه اهل فسا بوده و معلوم
نيست چرا يك فسايي را به صورت بساسيري درآوردهاند- كه سردار شيعه بود،
حمله كرد و خليفه را تحتالشعاع قرارداد و بغداد را گرفت. تا يك سال هم
حكومت كرد تا اينكه مخالفين براي طغرل سلجوقي نوشتند كه بيا به داد ما برس!
بساسيري دستور داده بود كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا عزاداري كنند.
مجالس شيعه برپا شده بود و مردم در كوي و برزن ميريختند و عزاداريهاي
مفصل ميكردند، علم به دست ميگرفتند و پياده به زيارت امام حسين(ع)
ميرفتند، در حالي كه قبلاً جرئت اين كار را نداشتند. طغرل سلجوقي كه حمله
كرد، بساسيري را گرفت و كشت و بعد سنيها سر بلند كردند. شيخ طوسي به قدري
وجهه پيدا كرده بود كه از طرف خليفه بغداد به او كرسي تدريس داده بودند كه
بر آن كرسي، علم كلام بگويد و نه علم فقه كه بر اساس مذهب شيعه است. خيلي
هم پيش خليفه موجه بود. طغرل كه حمله كرد، خانه شيخ طوسي و كتابخانهاش را
آتش زدند! روي همين اصل است كه ميگويند بسياري از كتب ارزشمند و روايات ما
درآن آتشسوزي از بين رفت. اين كتابخانه به يكي از وزراي آلبويه به نام
شاپوربناردشير -كه گويا وزير بهاءالدوله ديلمي بوده- تعلق داشته است. در
اين موقع آلبويه هم قيام كرده و يك حكومت شيعه تشكيل داده بودند. خليفه را
هم داشتند، ولي كارها دست خودشان بود. اول معزالدوله ديلمي، بعد پسرش
عضدالدوله ديلمي و بعد هم عزالدوله ديلمي حاكم شد. بعد از شاهان ساساني،
اولين كسي كه در اسلام شاهنشاه خوانده شد، همين عزالدوله ديلمي است كه
بسيار قوي و باهيبت بوده است. شاپوربناردشير در ميدان بغداد، كتابخانهاي
با 10 هزار كتاب داشته كه فقط 100تاي آنها قرآنهاي خطي نفيس بودهاند.
اين كتابخانه به دستور طغرل سلجوقي تماماً سوزانده شد! همين طور خانه و
كتابخانه شيخ طوسي و همين طور پرچم سفيدي را كه شيعيان در ايام عاشورا و
نيمه شعبان و مناسبتهاي ديگر به دست ميگرفتند و زير آن سينه ميزدند و تا
كربلا ميرفتند را آتش زدند! شيخ طوسي در سال447 مخفي شد و در اواخر448،
پنهاني به نجف آمد. نجف در آن موقع قصبهاي بيش نبوده و افرادي در اطراف
حرم حضرت علي(ع) كپر زده و خانههاي گلي ساخته بودند. شاهان شيعه مثل
عزالدوله كه به آنجا ميرفتند، به سادات و فقهاي آنجا رسيدگي ميكردند. خود
عزالدوله هم وصيت كرده بود كه در سرداب حضرت امير(ع) دفن بشود. آنها قبر
حضرت امير(ع)، قبر امام حسين(ع) و قبر مسلمبنعقيل(س) را تعمير كردند. در
همان دوره، فرقهاي به نام حمدانيها در موصل و در حلب به وجود آمد و با
وجود اينكه سيفالدوله حمداني و ناصرالدوله حمداني شيعه بودند، در آنجا
اثري از علماي شيعه نميبينيم. حوزههاي مهم شيعه اول كوفه، بعد قم و بعد
بغداد بودند تا سال448 هجري.»
شيخ طوسي و پايهگذاري حوزه علميه نجف
همانگونه
كه اشارت رفت، شيخ طوسي پس از رويداد حمله به بغداد و آتش زدن خانه و
كتابخانهاش، عزم نجف كرد و در اين شهر ساكن گشت. برحسب شواهد تاريخي،
سوخته شدن كتابخانه شيخ در بغداد، موجب شد كه بسياري از آثار و مآثر شيعي
از ميان برود. به گونهاي كه براي بسياري از فقها، اين باور پيش آمد كه
برخي روايات صادر شده از امامان معصوم(ع) كه دستاويز افتاء شيخ در دوره
خويش بوده، درجريان آن آتشسوزي از ميان رفته است.
استاد علي دواني
درباره اين مهاجرت و آثار و پيامدهاي آن ميگويد: «وقتي شاگردان شيخ طوسي
فهمیدند كه شيخ به نجف رفته است، همه آنها از بغداد و جاهاي ديگر به نجف
هجوم آوردند و شروع كردند به شهرسازي. از448 تا460-كه وفات شيخ طوسي است-
نجف به صورت يك شهر درميآيد. بنابراين پايهگذار حوزه نجف و حتي تا حدودي
شهر نجف، شيخ طوسي است. بعد از وفات ايشان، پسرش شيخ ابوعلي طوسي جاي پدر
نشست. او هم مرد ملاي بزرگي بود و شاگردان شيخ طوسي، شاگرد او هم ميشوند.
البته بعضيهايشان به شهرهايشان برميگردند. از جمله قاضيعبدالعزيز
طرابلسي كه به طرابلس و لبنان ميرود و عده ديگري از شاگردان شيخ طوسي -كه
هر كدام براي خودشان كسي بودند- در شهرهاي خودشان، حوزههايي را داير
ميكنند. از جاهاي مختلف، اهل علم به حوزه نجف ميآيند و آنجا رونق
ميگيرد.»