کارگری و کشاورزی در اسارت
همانطور که می دانید بعد از پایان جنگ اسرای ایرانی را برای زیارت امام علی و امام حسین حضرت ابوالفضل علیهم السلام میبردند و این توفیقی بود که خداوند پس از سالها رنج اسارت به اسرای ایرانی عنایت فرموده بود که جزء اولین گروهی از مردم ایران باشند که پس از انقلاب اسلامی توفیق زیارت عتبات عالیات در عراق را پیدا کردند.حرکات بسیار خوب و فرهنگی در این زیارتها صورت گرفت که در خاطره دیگر بیان می کنم. در اواخر مدت اسارت 5 ساله بنده یعنی در پایان سال سوم اسارت از اردوگاه رمادی ۹ به اردوگاه ۱۷ تکریت تبعید شدم ، در اردوگاه رمادی که بودم تحرکات و مقاومتهایی انجام دادیم که عراقی ها متوجه شدند که عامل و محرک اسرای ایرانی در هنگام زیارت من بوده ام و با توجه به دشمنی بسیار زیادشان با روحانیت از آنجا که مطلع شده بودند که من روحانی هستم با ضرب و شتم زیاد، مرا به تکریت تبعید کردند البته در اردوگاه جدید هم، تونل وحشت و ضرب و شتم فراوان در انتظارما بود چون کسی را که از اردوگاه های دیگر میآوردند روزهای اول به صورت وحشیانه آنقدر کتک میزدند که قابل تصور نیست تا به اصطلاح از همان روز اول از وی زهر چشم بگیرند . در این مورد هم من مستثنا نبودم که در همان روز اول سر و بدنم را به شدت مجروح کردند.خلاصهبعد از تبعید از اردوگاه رمادی استان الانبار عراق به تکریت یکی شهرستان استان صلاح الدین ،دوران اسارت بسیار سخت بود و هرروز اسرا را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و از لحاظ غذایی و بهداشتی و روانی هم وضعیت بسیار نامطلوب بود . من چون بچه کشاورز بودم و کار کشاورزی هم قبل از اسارت انجام میدادم به فکر افتادم که از مقدار زمینی که در اردوگاه بود استفاده کنم و در زمانهای هواخوری سبزیجات بکارم ، آب لوله کشی اردوگاه شور بود ولی آب شرب را با تانکر میآوردند، که آن آب شرب برای خوردن هم کافی نبود و بسیار کم به ما آب میدادند ولی همان آب شور هم در آن شرایط غنیمت بود حال فقط بذر سبزیجات لازم داشتیم.فکری به ذهنم رسید که به نحوی بذر سبزی تهیه کنم. از طرفی یادم آمد که با توجه به زمستان سرد و طاقت فرسا در تکریت، صلیب سرخ جهانی یک دست لباس گرم به هر یک از اسرا داده اند، من آن لباس گرم را توسط یکی از اسرای عرب زبان به عراقی ها فروختم و در قبال آن تقاضا کردم که بذر سبزی برایم بیاورد و کار سبزی کاری را شروع کردم و به آن عرب زبان ایرانی گفتم کسی نداند که به وسیله فروش لباس گرم بذر سبزی مهیا شده تا مشکلی برای من پیش نیاید. خلاصه به وسیله آب شور سبزی کاری خوبی صورت گرفت و اسرای عزیز از آن سبزی استفاده میکردند و کسی هم تا آخر اسارت متوجه نشد به چه طریقی بذر سبزی تهیه شده است فقط هم ما و هم افسران عراقی از این سبزیها استفاده میکردیم و از این طریق مقداری از ویتامینها و فیبری که بدن اسرای عزیز لازم داشت به آنها میرسید .یادم می آید آنقدر هوای تکریت سرد و سرمایش استخوان سوز بود که انگشت دستم از سوز سرما سیاه میشد ولی با یاد آوری تاکیدات معصومین علیهم السلام مبنی بر خدمت به مردم و از طرف دیگر اهمیت وجود سبزیجات در سفره که حتی امام رضا علیه السلام میفرمود حتما باید همیشه سبزی در سفره باشد و بسیاری از روایات دیگر در مورد اهمیت سبریجات و همچنین با توجه به عشقی که به اسرا و خدمت به آنها داشتم ،تحمل سرما در آن شرایط را برایم آسانتر میکرد و آنقدر برایم لذت داشت که سرما را فراموش میکردم.
*****************************************************************
خاطره شماره 2:"تحول هاشم عراقی"
وقتی دوستان اسیر به من می گفتند:« حاج آقا این ها مرد نیستند به بگذار شرش از سرما کوتاه بشه وبره و گورش را گم کند با این صحبت های شما برای ما مشکل پیش می آید، ولی من تکلیف دانستم که اگر نگویم حقی از خودم و هم از سایر اسرا ضایع شده دهاشم عراقی هم داشت همچنان گریه میکرد. بعد رو کرد به من و گفت چه کار کنم که مرا همه اسرا ببخشند گفتم یک شرط دارد و آن را بیان میکنم ،از این به بعد اگر رفتی و سرباز امیرالمومنین علیه السلام شدی و رضایت آن حضرت را به دست آوردی و خطاهای گذشته را جبران کردی ما شیعیان ایشان نیز شما را حلال می کنیم.آخر الامر هاشم عراقی با چشمان گریان سوگند یا کرد برود و تا آخر عمرش سرباز و خادم امیرالمومنین علیه السلام باشد به شرطی که ما هم او را ببخشیم و السلام.
.