کد خبر: ۱۱۸۸۵۱
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۴
خاطرات آزادگان:
انسان های کاری در اسارت هم که باشد کار می کنند.نوشته های ذیل برگرفته از خاطرات شفاهی سید عبدالرسول میری از آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی است که علی رغم اکراه ایشان مبنی بر ترس از خودستایی به اصرار خبرنگاران این سایت به رشته تحریر در آمده است
بنام خداوند بخشنده مهربان

 کارگری و کشاورزی در اسارت

همانطور که می دانید بعد از پایان جنگ اسرای ایرانی را برای زیارت امام علی  و امام حسین حضرت ابوالفضل علیهم السلام میبردند و این توفیقی بود که خداوند پس از سالها رنج اسارت به اسرای ایرانی عنایت فرموده بود که جزء اولین گروهی از مردم ایران باشند که پس از انقلاب  اسلامی توفیق زیارت عتبات عالیات در عراق را پیدا کردند.حرکات بسیار خوب و فرهنگی در این زیارتها صورت گرفت که در خاطره دیگر بیان می کنم. در اواخر مدت اسارت 5 ساله بنده یعنی در پایان سال سوم اسارت از اردوگاه رمادی ۹ به اردوگاه ۱۷ تکریت تبعید شدم ، در اردوگاه رمادی که بودم  تحرکات و مقاومتهایی انجام دادیم که عراقی ها متوجه شدند که عامل و محرک اسرای ایرانی در هنگام زیارت من بوده ام  و با توجه به دشمنی بسیار زیادشان با روحانیت از آنجا که مطلع شده بودند که من روحانی هستم  با ضرب و شتم زیاد، مرا به تکریت تبعید کردند البته در اردوگاه جدید هم، تونل وحشت و ضرب و شتم فراوان در انتظارما بود چون کسی را که از اردوگاه های دیگر می‌آوردند روزهای اول به صورت وحشیانه آنقدر کتک می‌زدند که قابل تصور نیست تا به اصطلاح از همان روز اول از وی زهر چشم بگیرند . در این مورد هم من مستثنا نبودم که در همان روز اول سر و بدنم را به شدت مجروح کردند.

 خلاصهبعد از تبعید از اردوگاه رمادی استان الانبار عراق به تکریت یکی شهرستان استان صلاح الدین ،دوران اسارت بسیار سخت بود و هرروز اسرا  را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و از لحاظ غذایی  و بهداشتی و روانی هم وضعیت بسیار نامطلوب بود . من چون بچه کشاورز بودم و کار کشاورزی هم قبل از اسارت انجام میدادم به فکر افتادم که از مقدار زمینی که در اردوگاه بود استفاده کنم و در زمانهای هواخوری سبزیجات بکارم ، آب لوله کشی اردوگاه شور بود ولی آب شرب را با تانکر می‌آوردند، که آن آب شرب برای خوردن هم کافی نبود و بسیار کم به ما آب میدادند ولی  همان آب شور هم در آن شرایط غنیمت بود حال فقط بذر سبزیجات لازم داشتیم.فکری به ذهنم رسید  که به نحوی بذر سبزی تهیه کنم. از طرفی یادم آمد که  با توجه به زمستان سرد و طاقت فرسا در تکریت، صلیب سرخ جهانی یک دست لباس گرم به هر یک از اسرا داده اند، من آن لباس گرم را توسط یکی از اسرای عرب زبان به عراقی ها فروختم و در قبال آن تقاضا کردم که بذر سبزی برایم بیاورد و کار سبزی کاری را شروع کردم و به آن عرب زبان ایرانی گفتم کسی نداند که به وسیله فروش لباس گرم بذر سبزی مهیا شده تا مشکلی برای من پیش نیاید. خلاصه به وسیله آب شور سبزی کاری خوبی صورت گرفت و اسرای عزیز از آن سبزی استفاده می‌کردند و کسی هم تا آخر اسارت متوجه نشد به چه طریقی بذر سبزی تهیه شده است فقط هم ما و هم افسران عراقی از این سبزیها استفاده میکردیم و از این طریق مقداری از ویتامینها و فیبری که بدن اسرای عزیز لازم داشت به آنها میرسید .یادم می آید آنقدر هوای تکریت سرد و سرمایش استخوان سوز بود که انگشت دستم از سوز سرما سیاه میشد ولی با یاد آوری تاکیدات معصومین علیهم السلام مبنی بر خدمت به مردم و از طرف دیگر اهمیت وجود سبزیجات در سفره که حتی امام رضا علیه السلام  میفرمود حتما باید  همیشه  سبزی در سفره باشد و بسیاری از روایات دیگر در مورد اهمیت سبریجات و  همچنین با توجه به عشقی که به اسرا و خدمت به آنها داشتم ،تحمل سرما در آن شرایط را برایم آسانتر میکرد و آنقدر برایم لذت داشت که سرما را فراموش میکردم.

*****************************************************************

خاطره شماره 2:"تحول هاشم عراقی"

همانطور که می دانید در زمان حکومت صدام لعنت الله علیه بر مردم عراق، مدت زمان سربازی عراقی ها بسیار طولانی بود و تا پایان جنگ باید در سربازی می ماندند. بطور مثال شخص قصی القلبی بنام هاشم عراقی  حدود 13 سال خدمت کرده بود و در اردوگاه  اسرای ایرانی را شدیداً مورد ضرب و شتم و آزار قرارمیداد. تا اینکه هاشم عراقی شبی آمد آسایشگاه ما و گفت من بعد از ۱۳ سال سربازی می خواهم مرخص شوم و آمده ام برای حلالیت طلبیدن ؛ مقداری صحبت کرد و گفت هر بدی که کرده ام  و شما را کتک زده ام مرا ببخشید . وقتی که خواست آسایشگاه را ترک کند من بلند شدم گفتم :«آقا هاشم من شما را حلال نمیکنم». گفت :«چرا ؟».گفتم :شما همه  اسرای اردوگاه را مورد ضرب و شتم قرار دادی و بدن من را هم  مجروح کردی و شما را نمی بخشم  ،و فردای قیامت جلوی شما را میگیرم و شکایتت را به آقا ابالفضل علیه السلام میکنم و از حقم نمیگذرم(لازم به ذکر است که ما پس از چند سال کتک خوردن متوجه شدیم که بعثی ها از حضرت عباس علیه السلام بسیار می ترسند ووقتی اسمش را می آوردیم از شدت آزارشان میکاستند)،خلاصه وقتی داشتم آن حرفها را به هاشم عراقی میزدم  اسرا با اشاره و غرولند و از روی دلسوزی به من میگفتند ول کن سید! دلت هوای کتک کرده ؟دوباره میزند سرت را میشکند و ما باید پرستاری کنیم؛«بزار بره گم بشه و شرش را کم کند ».این حرفها در گوشم زمزمه میکرد و یکدفعه  دیدم هاشم مات و مبهوت به من نگاه می کند بعد ازمکثی گفت چه کار کنم که شما مرا حلال کنید گفتم ،شما چند سال سرباز صدام بودی گفت مدت ۱۳ سال گفتم در این مدت ۱۳ سال چه خیری از طرف صدام به شما رسیده ،آیا فکر نمی‌کنی عمرت را در چه راهی گذراندی از عمرت خیر و سودی بردی آیا تاکنون به این فکر کرده ای؟، شما که هر روز اسرا را مورد کتک و آزار و شکنجه جسمی و  روحی قرار میدادید میدانید که فردای قیامت از شما طلب کارند. جنگی که شما شروع کرده بودید هم که کاملا بی نتیجه برایتان تمام شد ولی چه کسی جواب این همه خرابیها و خونهای ریخته شده را میدهد؟ ما اعتقاد داریم که قیامتی هست و شما باید جواب بدهی .آیا جواب داری؟

  وقتی دوستان  اسیر به من می گفتند:« حاج آقا این ها مرد نیستند به بگذار شرش  از سرما کوتاه بشه  وبره و گورش را گم کند با این صحبت های شما برای ما مشکل پیش می آید، ولی من تکلیف دانستم که اگر نگویم حقی  از خودم و هم از سایر اسرا ضایع شده دهاشم عراقی هم داشت همچنان گریه میکرد. بعد رو کرد به من و گفت چه کار کنم که مرا همه اسرا ببخشند گفتم یک شرط دارد و آن را بیان می‌کنم ،از این به بعد اگر رفتی و سرباز امیرالمومنین  علیه السلام شدی و رضایت آن حضرت را به دست آوردی و خطاهای گذشته را جبران کردی ما شیعیان ایشان نیز شما را حلال می کنیم.آخر الامر هاشم عراقی با چشمان گریان سوگند یا کرد برود و  تا آخر عمرش سرباز و خادم امیرالمومنین علیه السلام  باشد  به شرطی که ما هم او را ببخشیم و السلام.

 

 


.

نام:
ایمیل:
* نظر: