بود 17 اسفند 1362 بود . هوا هواي پرواز بود . اوج گرفتن و فاني شدن در خدا
. آسمان طلائيه شاهد پرواز جاودانه ي ابر مردي بود به نام ابراهيم . محمد
ابراهيم همت . سردار خيبر . يا بهتر بگويم سردار بي سر خيبر
او ذبح بزرگ خيبر شد . ابراهيم پرواز کرد و بار بزرگي را بر دوش من و تو
گذاشت . امروز حرفي مهم با تو دارم . با تو اي همکلاسي آسماني . بگذار
بگذريم و به سي سال پيش بازگرديم .
اسفند 1362 ، عمليات خيبر :
وقتي عمليات مي شد ديگر خواب و خوراک نداشت . گاهي بيشتر از نيم ساعت بيشتر
در شبانه روز نمي خوابيد . گرد و غبار خستگي از چهره اش نمايان بود اما با
خستگي مبارزه ميکرد . روز پنجم عمليات خيبر بود که دنبالش ميگشتم . گفتم :
کارت دارم حاجي
گفت : صبر کن اول نمازمو بخونم
ابراهيم ميگفت : تنها چيزي که مهمه حرکت در راه خداست .. خدا شکست مي دهد ،
پيروزي مي دهد . ما بايد به او اتکا داشته باشيم . اعضاي بدن ما ضعيف است ،
عمليات به دست ديگري است دست ما نيست که سخت باشد يا آسان . زير بناي جنگ
ما معنويت است . ما اين جنگ را با خون خود پيش مي بريم .
چه زيبا حرف ميزد و سخنش به دل رزمندگان مي نشست . حاج ابراهيم همت رفت و
امروز براي ما تنها وصيت نامه و سخنان زيبايش ماند و عمل کردن به سفارش
هايش وظيفه ي ما شد . آخر خودش در وصيت نامه اش از ما خواسته که راهش را
ادامه دهيم .
اي برادر ، امروز بيا و ادامه دهنده ي راه شهدا باش . بيا تا پشتيبان ولايت
فقيه نباشيم . بيا و دشمن را نا اميد کنيم و همچون رزمندگان ديروز بجنگيم و
امروز در صحنه ي جنگ نرم به نبرد با استکبار جهاني رويم .
نکند ميدان را خالي کني که هر موقع ميدان را خالي کرديم ضرر کرديم . نکند امام را تنها بگذاري .
شهيد همت ميگفت : حاشا که بسيجي ميدان را ترک کند
ميدان مبارزه با استکبار بايد از ما افسران جوان جنگ نرم پر شود . آيا لياقت سربازي امام زمانت را داري ؟
تو هم دست به کار شو . قلم بردار و بنويس .... اما يادت باشد به قول ابراهيم : قلم ميزنيم براي رضاي خدا