کد خبر: ۳۰۳۱۱
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۷:۵۹
شهیدان را شهیدان می شناسند
بين بچه ها شهيد بزرگوار معروف به صادق بود و الحق که صداقت ايشان غير قابل وصف است . صادق حدوداً قبل از عمليات بيت المقدس سال 1360 وارد جبهه شد و آن موقع ايشان کار رابطه تدارکاتي بين تيمهاي مهندسي را براي پشتيباني با يک موتور بعهده داشتند....
متن زير حاصل دست نوشته و سخنراني حاج خليل در مراسم هفتمين روز شهادت صادق را در مسجد اميرالمومنين فيروز آباد مي باشد که انشاء الله مورد اقبال ياران و همرزمان اين دو عزيز قرار مي گيرد . با آرزوي اين که اين جنگ تحميلي انشاء الله هر چه زودتر با پيروزي رزمندگان اسلام پايان يافته و با خانواده هاي شهدا قبر امام حسين عليه السلام را در کربلا زيارت نمائيم . باميد آن روز خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار . حتي در کنار مهدي خميني را نگه دار و خاطره اي ديگر از شهيد اين است : و لا تقولوا يقتل في سبيل الله اموات بل احيا و لکن لا تشعرون الذين از اصابتهم مصيبه قالو انا لله و انا اليه راجعون با سلام به امام و با سلام به تمامي شهداي اسلام و با سلام به خانواده هاي محترم شهدا از طرف برادران همسنگر صادق به خانواده محترمشان عرض مي کنم که هر چند که شما فرزند عزيزي را از دست داديد و به قول شهيد مظلوم بهشتي به دست آورديد چون شهيدانمان از دست رفته نيستند و بلکه تازه به دست مي آيند و لی ما در جبهه را از دست داديم ، چون صادق کسي نبود که ما بگوئيم که راننده لودر و بلدوزور کارهايي که در جبهه و جهاد است بلکه صادق خودش به تنهايي يک جهاد بود . و ما دلسوز جهاد را از دست داديم و برادر رزمنده و ياور رزمنده ها از طرف برادران قرار شد که در رابطه با کارهاي صادق ، هر چند که در برابر آن پيام امام به خانواده شهدا و مفقودين و سير آن که گفتند ما را چه رسد که با اين قلمهاي شکسته و بيانهاي نارسا و در وصف شهيدان و جانبازان و مفقودان و اسيراني که در جهاد في سبيل الله جان خود را فدا کرده و با سلامت خويش را از دست داده و يا به دست دشمنان اسلام اسير شده اند مطلبي نوشته و يا سخني بگوئيم و زبان ما عاجز است . 
ديگر تکليف ما روشن است که در مقام اين شهيدان و در وصف اين شهيدان زبانمان خيلي الکن تر از اينهاست . اما بنا به وظيفه اي که به گردن خودم مي بينم چون مدتي در کنار برادرمان صادق بوده ايم و از نزديک شاهد ايثارگريهاي اين برادر بودم و خواستم که به عنوان يک گزارش کاري فعاليتهاي اين برادر را هر چند که قطره اي در کنار يک اقيانوس هست و من هيچوقت نمي توانم بيان کنم ايثارگريهاي صادق و امثال صادق را اول اينکه بين بچه ها شهيد بزرگوار معروف به صادق بود و الحق که صداقت ايشان غير قابل وصف است . صادق حدوداً قبل از عمليات بيت المقدس سال 1360 وارد جبهه شد و آن موقع ايشان کار رابطه تدارکاتي بين تيمهاي مهندسي را براي پشتيباني با يک موتور بعهده داشتند و مدتي نيز با ديگر برادران مثل شهيد عباس مقصود بيگي و شهيد ابراهيم زارع و ديگر برادران در منطقه دهلران سنگرهاي عراقي را جمع آوري و در اختيار رزمندگان قرار مي دادند . که اين سنگرها هنوز موجود است . چون نيروهاي با ايمان و با اخلاص و پر تلاش خيلي زود شناسايي مي شوند و صادق نيز مورد شناسايي برادران مسئول قرار گرفته بود و عمليات بعدي ايشان بعنوان رابط موتوري در شب عمليات مسئوليت به عهده داشتند . 
کار ايشان براي اينکه مطلع بشويد از حساسيت زيادي برخوردار بود . چون بايد در کنار لودر ، بلدوزرها در زير آتش دشمن و در شب تاريک بين واحدهاي مهندسي رفت و آمد مي کردند و پيامها را مي بردند بعداً ايشان رفت و رانندگي لودر را ياد گرفت و در عمليات والفجر 2 ايشان مسئول تدارکات جهاد بودند و تدارکات در عمليات يکي از مهمترين کارهاست . اگر تدارکات نباشد چه بسا که عمليات منجر به شکست خود و مدتي نيز اسکورت دستگاههاي مهندسي را در عمليات بعهده داشتند . بعد از مدتي بخاطر مسائلي که در جهاد پيش آمد و دگرگوني که به وجود آمد ايشان مدتي بعنوان مسئول روابط عمومي و مسئول ستاد بودند که اين دوران حساسي براي صادق بود . ايشان با آن گرفتاريهايي که در قسمت روابط عمومي داشتند وسائل داخلي را جوابگو بودند در آن موقع همزمان قرار بود که عملياتي در منطقه آبادان بشود و منطقه از لحاظ کارهاي مهندسي خيلي زياد بود و علاوه بر اين کاري که صادق انجام مي داد کارهاي ديگر از جمله ما مي خواستيم که لب اروند کارهايي انجام بدهيم و چون ترديد دشمن قرار داشت ايشان از صبح تا غروب که در خود جهاد بودند شب توسط اکيپ بنا به خط مي رفت و تا صبح کارگري مي کرد . يکي از گردانهاي المهدي آمده بود و آبادان و ايشان به طور مرتب هر روز به گردان مي رفت و خودش برايشان وسايل مهندسي براي زدن جاده و سنگر و تدارکات مي برد .
با وجود آن همه کار در ستاد ، شب که مي شد انگار که تازه نيرو گرفته بود و گاهي صادق چندين شبانه روز نمي خوابيد و روزها اگر جايي در خط کاري بود بلافاصله يکي را در جهاد مي گذاشت و مي رفت در خط خميني را نگه دار . و خودش کار را انجام مي داد حتماً اين را بگويم چيزي را که برادران بيشتر ناراحت او هستند اين است که ايشان مظلوم بود و شايد در جهاد مظلومتر از ايشان نبود . بارها به من مي گفت فلاني اين حرفها را به من گفته اند و با خنده مي گفت و يقين داشت که کارش با اخلاص است و صادق با آگاهي کامل و ايمان به راهي که مي رود قدم بر مي داشت و هميشه محکم و استوار بود . يکي ديگر از کارهايشان در اين زمينه در اين دوران ساختن پلهاي دوبه اي در منطقه آبادان بوده که چه زحمتها که مي کشيد براي راه اندازي دوبه هاي مهندسي و چندين پل در منطقه آبادان زده شد و همچنين ابتکار پل دوبه اي . وقتي که در جزيره مجنون بودم ايشان آمد آنجا و گفت که فلاني من نمي خواهم که در ستاد باشم مي خواهم که در خط مقدم باشم و همانجا زخمي شد و بعد با اينکه دکتر گفته بود که ترکش در قفسه سينه است و بايد که عمل بشود ولي بي اعتنا بود و مي خواست که هميشه در جبهه باشد و از اين بابت ناراحتي زيادي مي کشيد ولي حاضر نشد به پشت جبهه بيايد در عمليات بدر ايشان از آبادان به منطقه آمده بود که مسئوليت ساختن اورژانس در جزيره مجنون به ايشان داده شد . اين اورژانس در عقب يک محور عملياتي قرار داشت و با وجودي اينکه 2 روز قبل از عمليات دستور ساختن او را دادند صادق و ديگر برادران شب و روز کار کردند و براي عمليات آماده شد و مورد استفاده رزمندگان قرار گرفت . 
بعد از عمليات قرار شد که جهاد فارس يک واحد پل خيبري داشته باشد . چون هر کاري که مي خواستيم شروع کنيم اسم صادق وجود صادق الزامي بود و مسئوليت اين واحد بعهده صادق گذاشته شد و ايشان با وجود اينکه در ابتداي کار يکي از برادران به نام شهيد عزيزي پناه در کنارش شهيد شدند ولي اسم مقر واحد پل را شهيد عزيزي پناه گذاشتند و با جديت کار را دنبال کردند و به اتفاق يکي از برادران روحاني براي نيروهايي که آمدند در آنجا برنامه ريزي مي کردند و براي تبليغات شبها دعا مي خواندند و سخنراني و در مدت کوتاهي حدود 300 نفر از برادران استان را آموزش دادند که الان در سطح استان هستند که صادق آنها را آموزش داده براي روزي که احتياج بشود . 
در کنار اين مسئوليت صادق کار نصب دکل که در سال 60 توسط شهيد رحيمي خرسند بنا شده بود دنبال مي کرد و دکلهاي ديده باني زيادي در منطقه جنوب نصب کردند و مهمتر اينکه ايشان براي اولين بار دکل شناور را در هور نصب کردند . در منطقه هور با توجه به اين که نيزار است و قابل ديده باني نيست نيروهايي اسلام نمي توانستند دشمن را ببينند . بنابراين امکان شناسايي مواضع دشمن نبود و صادق براي اولين بار دکل شناور را نصب کرد که اولين بار ايشان از بالاي دکل 20 متري با سر سقوط کرده بود و در هور وقتي ايشان را ديدم گفتم صادق انگار از بالاي دکل هم شيرجه مي زني . گفت يک اشتباهي کردم و مهار را پائين تر نزدم و رفته بود و دکل را نصب کرده بود و الان چندين دکل در هور مورد استفاده رزمندگان قرار مي گيرد . و يک کار مهمتر صادق دکلي که الان سري هست کنار خود دشمن يک جوري بنا کرده بود که مي گفتم چه جوري هست اين دکل مي گفت اگر برويد بالا بايد اينطوري نگاه عراقيها کنيد . 
توي خود سنگرها (سنگرهاي دشمن ) را مي شد ببيني و چقدر جالب اين دکل را نصب کرده الان هم هست و بايد از همان بالا زير پايت را نگاه کني تا عراقيها را ببيني . حدود 50 کيلومتر 70 کيلومتر را با دوربين مي بيند اين هم يکي از کارهاي مهمي است که صادق انجام داده است . کار ديگر ما در جزيره آبادان اين خود اروند جزيره امام حسين عليه السلام داريم . اين جزيره سد خاکي دارد . اين سدها شکسته بود و توي سنگرهاي رزمنده ها آب مي رفت و سنگرهايشان را تمام آب گرفته بود جاده هايشان را آب گرفته بود در حدود 4 تا 3 کيلومتر غذايشان را مي گرفتند و روي دستشان مي رفتند . توي سنگرها خيلي از زخميها شهيد مي شدند . 
معلوم است که يک زخمي را توي باتلاقهاي آبادان بخواهند چهار کيلومتري پياده بياورند ، زخمي کوچک هم که باشد خونريزي مي کند و شهيد مي شد و امکان جاده سازي خيلي کم بود چون دشمن مي ديد نخلهايش کم بود و مي ديد و ما اونجا تعداد زيادي از برادرانمان بخاطر ديد دشمن زخمي شده بودند  و صادق آمد با گذاشتن يک بيل ميکانيکي روي يک تخته شد و رفت اونجا و اين سد را بست . ديگر آب توي جزيره نمي رفت ديگر نه جاده مي خواهند و نه توي سنگرهاي رزمنده ها آب مي رود و همه جا خشک مي شود و قسمتي از جبهه ها قابل استفاده شد . با تمام اين فعاليتي که اين حقير نتوانستم همه را بگويم صادق بارها به من گفت که فلاني من نمي خواهم در ستاد باشم دوستانم همه رفتند و من تنها نمي خواهم عقب بمانم و مي خواهم با بچه ها توي يک جاده اي داشتيم به طول 20 کيلومتر که خيلي مهم بود . اين جاده تازده نمي شد عمليات نمي شد همه نيروها براي عمليات آماده و منتظر جاده ما بودند .
آن مدتي هم که براي ما گذاشته بودند براي ساختن جاده خيلي کم بود اينجا بود که برادران جهاد مثل هميشه ايثار کارشان ديگر به خورشيد کار نداشت که بگويند آقا بگذار خورشيد در بيايد ، لا اقل چشممان ببيند نه و دو شيفت مي شدند از صبح تا شب يک عده و از شب تا صبح هم يک عده و صادق در اينجا راننده کمپرسي بود حالا آن چه سري است که صادق اينجا راننده که پرسي بود ، آنجا که کار حساس بود ديگر راننده هاي کمپرسي اکثراً زيرکار نمي آيند . خود بچه ها مي نشينند پشت کمپرسي صادق يکي از آن نفرات بود . مي گفت به من خودم مي آيم من اين ماشين دست خودم است و به کسي نمي دهم دوباره شب تا صبح کار مي کرد راه که مي رفت بين بچه ها صادر معروف بود راه که مي رفت از به من خسته بود خواب بود مي گفتند صادق چطوري ؟ مي گفت خوابم مي آيد اينقدر ايثار .
 در همان عمليات بعد از اينکه کار تمام شد بعنوان مسئول محور عمليات انتخاب شد که محور در سخترين جا بود . قرار بود که اين برادران حدود 4 کيلومتر جاده را در شب بزنند . تا موقعي که رزمنده ها رفتند جلو پشت سرشان برادران جاده را بزنند که صبح که دشمن پاتک مي زند اينها مواضع خودشان را بتوانند نگه بدارند و تدارکات کنند . صادق با وجودي که اولين بار بود که بعنوان مسئول محور عمليات مهندسي انتخاب شد ولي خيلي قشنگ کار کرد شب بايد بروند روي بلدوزر توي کوه کار کنند حالا شما خودتان امتحان کنيد شب تاريک مي توانيد توي کوچه راه برويد ولي اينها شب تاريک ميرفتند و کار مي کردند و صادق يکي يکي بچه ها را با موتور مي برد تا سنگرهاي کمين و با وجود آتش سنگين که آنجا دشمن داشت مسير را نشان بچه ها مي داد . بعد از عمليات که برگشتيم معمولاً بعد از عمليات بچه ها اکثراً براي استراحت مي روند مرخصي صادق يکي از کساني بود که نمي رفت و هميشه بعد از عمليات مي ماند و در آبادان بعنوان مسئول مهندسي انتخاب شد و انجام وظيفه مي کرد با وجودي که توي خود ستاد تجربه داشت و خود روابط عمومي ستاد هميشه صادق بود آنجا هم توي ستاد بود و هم مسئول مهندسي بود کارها را بررسي ميکرد و هم شب که مي شد مي رفت کار (داخل) آن جزيره قبلاً بهش مي گفتند که جزيره معاويه الان جزيره امام علي عليه السلام و اينجا حدود 3_4 سال است که جاده نداريم يعني جاده اصلاً داخلي نداريم و بچه هاي جهاد رفتند که توي آن جاده زدند . 
صادق شب که مي شد کمپرسي توي خود جهاد بود همه مي رفتند و مي خوابيدند صادق سوار ماشين (کمپرسي ) مي شد و مي رفت توي خط بار آخر که رفتيم پهلويش داشت با تويوتا رانندگي مي کرد و ميخواستيم برويم توي خط ديديم خواب است از بس خسته است چندين شبانه روز نخوابيده بود بعد که رفتم پهلويش گفتم صادق بگير بخواب گفت نه کمپرسي مال من است و خوابيده يعني کار نمي کند بايد بروم کار کنم و در همان جزيره صادق شهيد مي شود و به قول بچه ها استراحت خويش را گذاشت براي اين موقع .بچه ها هر کس که شهيد مي شود مي گويند که حالا ديگه رفت راحت بخوابد . اينها خوابشان تحت کنترلشان است اگر بخواهند مي خوابند و اگر نخواهند نمي خوابند و چون مي دانند که شهيد مي شوند تا آخرين لحظه و با تمام توان کار مي کنند و اين نهايت ايثار يک شهيد است که همه وجودش را وقف جبهه کرده بود و در اين چهار سالي که در جبهه بود حتي يک بار نشد که بگويد پشت جبهه کار دارم ، حزب الله بود و بدرستي که حزب الله پيروز و رستگار است و اينجا يک چيزي مي گويم که صادق علاقه زيادي به دوستان و همچنين همرزمانش داشت و مرتب هر جا که تيپ المهدي مي رفت سراغ دوستانش را مي گرفت يکشب که هم که گردان مي خواست مانور بدهد و تهيه بريزد روي عراقيها رفته بود پهلوي بچه ها و همانجا برادر  بهمن که پسرخاله صادق ميشد در دامن صادق شهيد شده بود و چقدر صادق افسوس مي خورد و يک چيز ديگر اينکه هر چند که خيلي کم به مرخصي مي آمد ولي از شهر بدش مي آمد از امت حزب الله از آنهايي که به عينيت خون شهيدان را پاک مي کنند آنهايي که عمال خوب هستند و دنباله رو فرهنگ  و شيطان هستند . آنهايي که در شهرها جامعه اسلامي  را مي خواهند فاسد کنند و کسي جلوي اينها را نمي گيرد مگر مي شد فقط با حرف جلوي منکر را بگيرند .
 شهيد مطهري در کتاب امر به معروف و نهي از منکر در واقعه از عاشورا مي گويند فقط با حرف نمي شود بلکه بايد وارد عمل شوند و جلوي منکرات را بگيرند . اگر امر به معروف و نهي از منکر از ميان جامعه اسلامي گرفته شود اسلام شکست مي خورد . ملت بايد خود در جلوي منکرات را بگيرند . مگر مي گذاريم که خون صادق ها حاج احمدها را و ديگر شهيدان را پايمال شود و امت حزب الله بايد با راهنمايي نمايندگان امام امت جلوي منکرات را بگيرند . از طرف برادران حزب الله و همرزمان به صادق مي گويم صادق خيلي زياد رفتي اين را خيلي از برادران همرزمت گفتند مظلوم رفتي و زيبا . نخواهيم گذاشت سنگرت خالي باشد و انشاء الله تا رفع فتنه در عالم راه تو و راه شهيدان را ادامه خواهيم داد . والسلام عليکم و رحمت الله . 

شهیدصادق دهدشتی در تاریخ 23/7/64 درجبهه خسرو آبادان به فیض عظمای شهادت نائل گشتند.
/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: