آخرین اخبار
کد خبر: ۴۱۶۵۰
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۱
شهید هاشم شیخی را می توان از جمله شهدایی دانست که آرزو داشت مانند حضرت عباس (ع) و در آغوش برادر به درجه شهادت برسد.
به گزارش تنویر، در هشت سال دفاع مقدس چه بسیار رزمندگانی بودند که با توسل و اقتدا به امام حسین(ع) دلاورانه در مقابل یزدیان زمان ایستادند و مانند شهدای کربلا به سوی حضرت حق پرواز کردند.

شهید هاشم شیخی را می توان از جمله شهدایی دانست که آرزو داشت مانند حضرت عباس (ع) و در آغوش برادر به درجه شهادت برسد.

این شهید در 19 فروردین 66 با خمپاره ی دشمن از ناحیه چشم و دست مجروح شد و در آغوش برادر به آروزیش رسید.



آنچه که در ادامه آمده خاطرات خانواده شیخی از شهیدشان است:

پدر شهید می گوید فرزند شهیدم متولد سال 44 است. اسمش را هاشم گذاشتیم و هاشمی هم شد.دلیر و شجاع بود. می گفت باید مثل اسمم شوم. هیکلش از سنش هم  بزرگتر بود و  زیاد روزه می گرفت.

 همسر شهید شیخی می گوید: زمانی که به خواستگاری من آمده بود روزه بود. هاشم عادت داشت اکثر روزها روزه بگیرد. حتی زمانی که  مجروح بود. از لحاظ اخلاق و رفتار زبانزد عام و خاص بود.  آن زمان زیاد رسم نبود که زیر چادر روسری بپوشند، چادر تنها استفاده می شد.
هاشم یک روز برایم هدیه ای خریده بود. خیلی  خوشحال شدم. بازش که کردم، دیدم مقنعه ی بلندی است با گل های کوچک که بر روی آن نقش بسته. به من گفت : خواستم سختت نباشد اگر از  خانه خواستی بیرون بروی و خرید کنی، یا چیزی دستت باشد سختت شود چادرت را بگیری.

در یک شب ماه رمضان از صدای گریه بیدار شدم، دیدم هاشم سر سجاده است و زیاد گریه می کند، رفتم و بهش گفتم : هاشم از  خدا چی میخوای که این همه براش گریه می کنی؟
گفت: زهره من ازخدا شهادت می خواهم به خاطر تو...
زهره راضی شو و از ته قلبت برایم دعا کن که شهید شوم. من هم که حالش  را دیدم با یک شرط راضی شدم و برایش دعا کردم. من شنیده بودم که می گفتند شهید اولین قطره خونش که می ریزد مستجاب الدعوه می شود،من خواستم تا آن لحظه برای شهادت من هم دعا کند.
گذشت. هاشم شهید شد، به من وصیت کرده بود که قبرش  در کنار بهترین دوستش شهید جلیل ملک پور باشد در دارالرحمه. من وصیتش را گفتم ولی شرایط طوری نبود که انجام شود.
روزها کارم گریه کردن بود. می گفتم حتما بزرگان دورغ گفته اند یا هاشم به قولش عمل نکرده است. چرا من شهید نمیشوم  یا نمی میرم! چند شب بعد هاشم را در خواب دیدم که شاداب بود از او ناراحت بودم،و از طرفی به وصیتش هم عمل نکرده بودم.
 در خواب همه حرف هایم را به  هاشم گفتم که پاسخ داد: من برایت دعا کردم، نشانه ای هم  هم به من داد. گفت: زمانی که سرم را  از ماشین بیرون می کردم داشتم برای شهادت تو دعا می کردم. اما قسمت تو رسالت مادری است. برای قبرش هم به من گفت:  من الان هم پیش جلیل هستم هر موقع کارم داشتی بیا آنجا.

بعد از شهادتش پیش مادر شوهرم زندگی می کردم. روزی گوش درد عجیبی گرفتم، چون مادر شوهرم پیر بود و تنها بودیم چیزی نگفتم. در اتاق خودم گریه می کردم و به هاشم گلایه. که اگر سایه سرم بودی مرا دکتر می بردی. خوابم برده بود در خواب هاشم را دیدم آمد طرف گوشم "ها"
کرد از خواب بیدار شدم. گرمی " ها"  در گوشم احساس می کردم. درد گوشم خوب شد.

برادر شهید شیخی می گوید: هاشم زمانی از ناحیه پا و ران زخمی شده بود. من از او مواظبت می کردم. هاشم روزه می گرفت هرچه اسرار می کردیم که روزه نگیرد فایده ای نداشت. هاشم راضی نمیشد برای دست شویی رفتنش به کسی زحمت  دهد.
هاشم از بچه های اطلاعات و عملیات و  غواص ماهری بود. خانوادگی همه اهواز بودیم، در پادگان شهید دستغیب.برادرم محمد علی می خواست به جزیره مجنون برود  که هاشم گفت من هم کاری دارم با شما می آیم. به یاد دارم آن روز مینی بوسی اجاره کرده بودیم تا همگی به زیارت دانیال نبی  در شوش برویم. در آن جا مورد اصابت خمپاره قرار می گیرند و هاشم از ناحیه چشم و دست مجروح می شود، دیگر اطرافیان  شهید شده بودند فقط محمد علی زخمی مانده بود و هاشم نیم جان.
محمد علی هاشم را به سختی سوار ماشین می کند تا به بیمارستان صحرایی ببرد.از برادرم شنیدم که می گفت: هاشم لحظات آخر بلند بلند یا زهرا(س) می گفت و گاهی سرش را از شیشه بیرون می کرد. هاشم در همان راه جان به جان آفرین تسلیم می  کند.
هاشم علاقه خاصی به ساعت های جنگی داشت و زیاد غنیمت می گرفت. دوستانش برایمان تعریف می کردند: زمان حمله، دشمن در حال عقب نشینی بوده است، هاشم هم منتظر دستور بوده که چیکار کند؟ به حالت رمز پشت بسیم می گوید: حاجی ساعت ها دارند فرار می کنن دستور چی هست؟  به همین دلیل نام کتابش را ساعت ها فرار می کنند گذاشتیم.
نام:
ایمیل:
* نظر: