کد خبر: ۵۲۲۱۴
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۴
بسم الله الرحمن الرحيم

احمد در سال 1341 در يک خانواده مذهبي ديده به جهان گشود ومانند هزاران کودک مستضعف ديگر مشکلات ومحروميت هاي زندگي را از همان اوائل احساس کرد.احمد دوران ابتدايي را در دبستان ناصري ومتوسطه را در دبيرستان شهيد وحيدي وشهيد بستان پور بپايان رسانيد،احمد بعد از فارغ التحصيل شدن از دبيرستان براي اين که بتواند زندگي روزمره خود وخانواده را بهتر بچرخاند تصميم گرفت روزها کارکند،او وقتي که فهميد در خانواده اي زندگي مي کند که از نظر مالي ضعيف هستند شبانه روز را جهت رفع اين کمبود تلاش کرد او ديگر فهميده بود که طلب چيزي کردن از پدر درست نيست به همين خاطر کار مي کرد تا بتواند تمام امکانات خود را فراهم سازد وخوشحال بود که توانسته است کمي از فشار بار را از خانواده خود کم کند بهر حال زندگي با همه سختي هائي که داشت اما براي او لذت بخش بود که الحمدالله در خانواده اي نبود که در آن فساد باشد وهميشه شکر خدا را بجا مي آورد که هرچه نداريم اما ايمان واعتقادي هرچند بقدر خواندن نمازي دست وپا شکسته داريم بهرحال با تلاش فراواني که داشت توانست زندگي خود را سروسامان بخشد با شروع انقلاب فعاليت خود را جهت پيشبرد آن آغاز کرد روزها در راهپيمائي ها وشب ها پشت بام ها همراه با ديگر دوستانش فعاليت بسزائي داشت وبعد ازبه ثمر رسيدن انقلاب تصميم گرفت خدمت سربازي را در سپاه بگذراند وبه همين منظور در12 بهمن ماه سال 1361  با جمعي ديگر از دوستانش در سپاه مشغول بکار شد.احمد در همان اوائل دبيرستان مطالعات خود را آغاز کرد واز هر کتابي که مطالعه مي کرد يادداشت هاي زيادي براي خود برمي داشت او عشق وعلاقه زيادي به روحانيت داشت وبه همين خاطر کتاب هائي از شهيد مطهري وشهيد دستغيب وغيره را مطالعه مي کرد ومطالب آنها را مدنظر خود قرار مي داد ودر زندگي خود بکار مي گرفت تا اين که بعد از مدتي که گذشت دستور دفاع از کشور اسلامي داده شد واحمد برآن شد که هرچه سريع تر خود را براي اعزام به جبهه آماده وادامه حيات خود را در آنجا بگذراند واز همين جا اعزام او به جبهه آغاز مي شد اعزام به سوي نورر،اعزام به سوي عشق شهادت اعزام به سوي بهشت.احمد در 7 آذر ماه سال 1360 از طرف بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وبه همراهي چندين نفر از دوستانش راهي جبهه غرب کشور شد جبهه اي مملو از معنويت،جبهه اي از ايثار....او علاقه زيادي به جبهه داشت وجبهه را برهمه گرفتاري هاي خود مقدم مي دانست وبه همين منظور مي رفت تا کليد فنون ها وآموزش هاي سبک وسنگين را بياموزد وتا در مواقع ضروري بتواند استفاده کند او در مانورها ورزم هاي زيادي شرکت مي کرد تا بتواند هم به ديگران وهم براي خود تجربيات زيادي بردارد.اخلاق ومديريت وفرماندهي احمد براي همه رزمندگان واضح ومشخص بود آنچنان خود را ساخته بود که همه را به سوي خود جذب مي کرد وبالاخره بعد از مدتي که در جبهه بود براي بازديد به خانواده خود به کازرون برگشت او وقتي که به شهر آمد احساس ديگري داشت واصلاً نمي خواست که در شهر بماند به اندازه اي که هر وقت مسئله ازدواج مطرح مي شد در جواب مي گفت تا جنگ هست ما بايد در جبهه بمانيم وانشاءالله بعد از جنگ ازدواج خواهم کرد.تا اين که براي سومين بار که از جبهه برگشته بود از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به او ماموريت داده شد که مسئوليت بسيج سپاه پاسداران را به عهده بگيرد.ودر آنجا انجام وظيفه نمايد خلاصه در 26 بهمن ماه سال 1361 مسئول بسيج سپاه پاسداران را بعهده گرفت تمام نيروهاي بسيج را زير نظر داشت وشبانه روز در بسيج انجام وظيفه کرد بطوري که هفته اي يکبار به خانه خود مي آمد ووقتي از او سوال مي شد که چرا به خانواده خود سري نمي زني در جواب مي گفت قبول کردن مسئوليت بسيار سنگين است وهرکس که مسئوليتي را قبول مي کند تازه اول کار او مي باشد خلاصه بعد از آن که برنامه هاي بسيج را ؟؟کرد عشق به جبهه به او اجازه نداد که در بسيج بماند ودوباره تصميم گرفت به جبهه برگردد وهمگام با ديگر برادران به نبرد با مزدوران بپردازد .احمد در 2 اسفندماه سال 1362 مسئوليت يک گردان از طرح لبيک يا خميني بنام گردان زيدبن حارث را پذيرفت وبا آن برادران راهي به جبهه نور عليه ظلمت شد هنگامي که اين گردان اعزام به جبهه مي شدند انبوه زيادي از مردم آنها را بدرقه کردند در آن روز شهر هوائي ديگر داشت همه وهمه به فکر اين عزيزان بودند دوست ودشمن مي گفت که چه خبر است جوانان کجا مي روند؟بله مي روند تا که قضيه جنگ را يکسره کنند مي روند تا کربلا را آزاد سازند برادران به دوستان خود وعده آزادي کربلا وبه مادران خودشان وعده زيارت را مي دادند تا اين که آنها از ديده ها پنهان شدند ماموريت احمد با اين گردان 45روز بيش نبود اما بقول خودش وقف برجبهه شده بود وبرآن شد که ماموريت خود را به6ماه وبعد از آن به يک سال تمديد کند در اين مدت او در ابتدا مسئوليت گردان ابوذر را بعهده گرفت وبا آن برادران به نبرد پرداخت وبعد از چندي فرمانده عملياتي گردان کميل از(تيپ المهدي)را قبول کرد وبالاخره براي وداع آخرين به خانواده خود بازگشت.آخرين ديدار با خانواده ودوستانش:

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند   فرزندوعيال وخانمان را چه کند
ديوانه کني هردو جهانش بخشي    ديوانه تو هر دوجهان را چه کند

احمد در 24 بهمن ماه سال 1363 براي آخرين بار به شهر بازگشت تا با همه وداع کند وداعي آخرين وداعي پر از عشق به الله وداع خون وشهادت وداع الي الله.او با همه خداحافظي کرد وبراي آخرين بار تمام هستي هاي زندگي را در نظر خود مجسم کرد ومي رفت تا عهدي را که با خداي خود بسته بود به اجزا بگذارد او عاشق حسين(ع)بود وعاقبت در 24 اسفند ماه سال 1363 در عمليات ظفرمندانه(بدر)با بدني بدون سر به معشوقش شتافت وسراو در صحراي کربلا باقي ماند.خداوند او را با سرور شهيدان حسين بن علي(ع)محشور بگرداند وما را در ادامه راهش ثابت قدم بدارد.والسلام روحش شاد ويادش گرامي باد




چند خاطره از شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم

در اسفند ماه1362 به اتفاق تعدادي از برادران سپاه کازرون از جمله شهيد احمد رضواني شهيد سرمست ابراهيمي،شهيد صفدر شهبازي،شهيد محسن خسروي،وديگر عزيزان جهت آموزش فرماندهي گروهان به پادگان حمزه سيد الشهداء شيراز اعزام شديم روزها مشغول بوديم وشبها واوقات بيکاري در آسايشگاه که مي خواستيم استراحت نمائيم شهيد رضواني برادران را در يک مکان جمع مي نمود وکلاس حديث وتفسير آن تشکيل مي داد.هميشه مي گفت برادران وقت خود را بيهوده تلف ننمائيد به جاي غيبت کردن وحرف هاي بيهوده زدن بپائيد وقرآن بخوانيد واحاديث ائمه را گوش نمائيد.با تشکيل اين جلسات در شبها همه تشويق به فراگيري احاديث شدند وهر جلسه اي نوبت چند نفر بود که حديث بگويد وخلاصه از احاديث براي بقيه تفسير نمايد.مي گفت در خط امام وپيرو ولايت باشيد.همه صحبت هايش پند واندرز بود.قبل از شهادت مدتي در محور جزاير مجنون در منطقه کوشک با هم بوديم بنده در شب هاي تاريک مي ديدم که نماز شب مي خواند وبه رازونياز مي پرداخت روزها به کارهاي نظامي وغيره مشغول بود در کارش جدي بود ودر مواقع مناسب شوخي مي کرد گاهي کلمات را به عربي تلفظ مي نمود وبرادران را به خنده مي انداخت.به اتفاق هم که به جبهه اعزام شديم او به يک منطقه ومن به يک منطقه ديگر رفتم تا اين که در طرح لبيک يا خميني دوباره به منطقه اعزام شديم وبه مدت 6ماه کنار هم بوديم در جزاير مجنون جبهه کوشک وبعضي جاها.موقع شهادت کنارش نبودم وشنيدم در منطقه عملياتي رفته بود وهنگام برگشت از خط داخل ماشين تويوتا،گلوله توپ به جلو ماشين خورد وترکش به سرش اصابت کرد وشهيد شد وتوسط ستاد تخليه شهدا به شهرستان انتقال يافت.
من وشهيد رضواني علاوه بر اين که در گروهان سپاه با هم خدمت مي کرديم در جبهه با هم در يک گردان زندگي مي کرديم وي هميشه توکل به خدا مي کرد از خود گذشتگي عجيبي داشت در کارهاي رزمي ودو نرمش همواره ؟؟تو خودش بود در موقع غذا خوردن وکارهايي از اين قبيل آخرين نفر بود هنگام سوار شدن به ماشين سعي مي کرد عقب تويوتا بنشيند.وي از معنويات بالايي برخوردار بود زيرا در غير اين صورت با توجه به اين که فرزند بزرگ خانواده وسرپرست خانواده بود هيچ گاه داوطلبانه به جبهه اعزام نمي شد در جبهه هميشه خود را طوري آماده مي نمود که اول وقت نماز بخواند در هنگام تلاوت قرآن چشمانش پر از اشک بود ؟؟؟کلام الله را تکرار مي کرد.ومي گفت اين کلام خداوند است ونبايد همين طوري خواند.بايد ؟؟قلب خواند.روزي شهيد ميرشکاري وشهيد رضواني با يکديگر عهد بستند که هميشه با وضو باشند هيچ وقت يادم نمي رود در اميديه پايگاه پنجم شکاري در يک اتاق خوابيده بوديم وهوا طوفاني بود ورعدوبرق بود وهر لحظه انسان را از خواب بيدار مي کرد شاهد بودم که شهيد رضواني هرگاه از خواب بيدار مي شد تجديد وضو مي کرد.وي با افراد زير دست خود بسيار خوشرو وخوب بود واز مافوق خود نيز همواره اطاعت مي کرد.قبل از يک عمليات از طرف فرماندهان به گردان ابلاغ شد همه به دليل حمله شيميائي دشمن محاسن خود را بزنند شهيد رضواني مي گفت:با اين که دلم نمي خواهد ولي اطاعت مي کنم قبل از عمليات ها با بچه ها به بحث وگفتگو مي نشست .مي گفت:ما از طريق جنگ انقلاب را صادر مي نمائيم واز نعمات جنگ سخن مي گفت وتعليم وتربيت را زير بناي همه حرکت ها مي دانست دقيقاً يادم هست که سوار موتور سيکبت گردان مي شد وبه بچه ها سر مي زد وبه آنها روحيه مي داد هميشه در کارهايش اخلاص داشت ساده خودماني صحبت  کردن وبا نيرو دوست شدن از کارهاي مديريتي ايشان بود با اين که فرمانده بود اما در صف نماز جماعت کنار برادران بسيجي هاي کم سن وسال مي ايستاد و؟؟؟ را عامل عدم تربيت مي دانستند.هميشه بچه ها را در گردان جمع مي کردند ومي گفتند سوره واقعه بخوانيد ومي گفت:مبادا خواسته هاي تعالي وهوا وهوس برما حاکم شود وخداي ناکرده کوتاهي کنيم که اين بزرگترين خطر است.ايشان در عمليات بدر در سال1363 به شهادت رسيدند وبدن بدون سر وي را تشييع نمودند.

برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه و سیره شهید مراجعه کنید.

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: