دنیایی سرد و بی احساس
در چشم هایمان احاطه کرده است، غرور
ما مانده ایم و غم عشق هایی که
سرگرممان کرده است با دروغ
ما مانده ایم و لذت هایی پنهانی
و شیطان پای همه آرزوهایمان
با تمام احساسش نعره می کشد
و می خندد به این همه درد
و مست شده است
از آتش فتنه هایی عمیق
که فراگیر شده است در دست هایمان
و شنیده ایم ، بارها و بارها
ضجه های بی عبور کودکانی اشک آلود
در مرزهایی خشک و خشن
و آهنگ شادیمان
گلوله های تانکی است
که هوار میشود گاه و بیگاه
بر پهنای باغچه ای پر از پیچک
و دیده ایم با چشم هایمان
آوارگی گلهایی بیگناه را
زیر ترکش و باروت
شاعر: سعیده کیانی نژاد
انتها/224224