کد خبر: ۷۲۶۵۸
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۸
شهيد عبدالرحيم علاقه زيادي به امام جمعه عزيز حاج سيد حسين آيت الهي مي ورزيد و مدتي هم افتخار پاسداري از ايشان که همان نگهباني از اسلام و دستاوردهاي انقلاب است برعهده داشت.
 شهيد عبدالرحيم صحرائيان در سال 1341 در جهرم، در خانواده اي مذهبي و کارگري به دنیا آمد. در زمان تحصيل دوران ابتدايي بعد از فراغت از درس و مدرسه به کمک مرحوم پدر خود که صداقت و اخلاق حسنه اش زبانزد خاص و عام بود مي شتافت، از همان اوايل بچگي داراي روحي سرکش و نترس بود و در بين رفقايش شاخص تر از ديگران مي بود. دوران پر شکوه انقلاب اسلامي و قيام عليه رژيم ستم شاهي آغاز شد و رحيم هم مانند کليه امت حزب ا... از هيچ و تلاش و کوششي براي سرنگوني طاغوت کوتاهي نمي کرد، با سن کمي که داشت اقدام به تکثير و پخش بيانات حضرت امام مي نمود، در موقعي که رساله امام در دسترس نبود اقدام به توزيع و فروش آن در حسينيه کوي علي پهلوان مي نمود و در تمام اين مبارزات بر اين بود که کسي از کارهاي او اطلاعي پيدا نکند و يکبار هم توسط دژخيمان رژيم در جهرم مورد بازجويي قرار گرفت و زنداني شد.

 شهيد عبدالرحيم بعد از پيروزي انقلاب، بنا بر ضرورت تشکيل ارگانهاي انقلابي از جمله سپاه پاسداران عزم خود را جزم نمود که به عضويت سپاه در آيد ولي هنوز در جهرم سپاه تشکيل نشده بود و اين شهيد که شيفته خدمت بود و واژه انتظار براي او معنا نداشت بسوي تهران جهت رفع عطش هجرت نمود ولي بخاطر کمي سن با عضويت او موافقت نشد و به جهرم برگشت.
 با شروع جنگ تحميلي و معاصره آبادان به همراهي چند تن از برادران بسوي جبهه ها شتافت و با سن کمي که داشت تجربه هاي بسياري براي نبرد قهرمانانه و سرنوشت ساز آموخت و پس از چندي عضو رسمي و دائمي سپاه شد.
منطق جالب شهید صحرائیان در مواجه ها با بعثی ها/ چشمی که جاماند

وي کمتر اهل تعريف و خودستايي بود و تا مي توانست از همراهانش تعريف مي کرد وي مي گفت: "آن زمان که حمله بستان بود کيلومترها روي ماسه ها حرکت کرديم تا دشمن را دور بزنيم، نزديکي هاي صبح پشت سر دشمن رسيديم ولي دشمن از اين حرکت ما آگاهي يافت و برادران ما همگي در زير آتش گلوله ها زمين گير شده بودند، در اين هنگامه شهيد محمد جواد تقوايي علمي را که با خود داشت بالاي دست گرفت و فرياد برآورد که هر کس مي خواهد با من بيايد، بيايد.
عبدالرحیم تعریف می کرد؛ «عملیات بستان بود. گروه ما قرار بود دشمن را دور زده و از پشت به آنها حمله ور شویم برای همین چندین کیلومتر روی رمل و ماسه ها پیاده روی کردیم. اما وقتی به محل مورد نظر رسیدیم دشمن به وجود ما پی برد و گلوله و خمپاره بود که روی سر ما باریدن گرفت. تمام بچه ها زمین گیر شده بودند که به ناگاه [شهید] محمد جواد تقوایی ایستاد، علم و پرچمی را که در دست داشت بر افراشت و فریاد بر آورد: « هر کس می خواهد بجنگد دنبال من بیاید!»
همه بلند شدیم و دنبال محمد جواد به دل دشمن زدیم. اما مانعی جدید جلو ما قد علم کرد، یک میدان مین شناسایی نشده. طاقت نیاوردم و با فریاد ذکر «یا الله» شروع کردم در میدان مین دویدن. هر قدم که به زمین می گذاشتم منتظر انفجار و به آسمان رفتن بودم، اما خبری نشد. وقتی از میدان عبور گذشتم به پشت سر خود نگاه کردم دیدم واقعاً اگر لطف و عنایت خدا نبود، راه نجاتی برای ما نبود، بچه ها از رد پایم ا زمیدان عبور کردند!»

وقتي برادر معلمش در عمليات محرم مفقودالاثر گرديد وجود وي سبب دلگرمي خانواده بود اما از آنجا که روح عاشق پرواز در قفس تنگ دنيا جايي نيست و شهيد مي دانست که اسلام از خانواده عزيزتر است و آقا امام حسين در اين راه به شهادت رسيد، در نتيجه بعد از عمليات رمضان المبارک در واحد اطلاعات تيپ المهدي (عج) فعالانه شرکت کرد چرا که از جرأت خاصي برخوردار بود، وقتي که به مرخصي مي آمد بيش از يکي دو روز نمي ماند و هميشه از آنان که در مقابل مشکلات ناله مي کردند دلگير بود، شهيد عبدالرحيم علاقه زيادي به امام جمعه عزيز حاج سيد حسين آيت الهي مي ورزيد و مدتي هم افتخار پاسداري از ايشان که همان نگهباني از اسلام و دستاوردهاي انقلاب است برعهده داشت. وي بعدها در تمام عملياتها از جمله: والفجرها، خيبر، بدر شرکت نمود و در خيبر بر اثر ترکش مجروح شد و مدتي در خانه بود و تا زمان شهادت هنوز بدنش جاي ترکش بود.

منطق جالب شهید صحرائیان در مواجه ها با بعثی ها/ چشمی که جاماند

وی همچنان با حضور در جبهه ها به پرواز ملکوتي خويش ادامه داد تا بالاخره در 25 اسفندماه سال 1363 در ابتداي عمليات شکوهمند بدر در حاليکه با چند تن از رزمندگان در حال شناسايي دشمن خوار و زبون بودند مورد اصابت موج انفجار گلوله توپ واقع شد و پس از لحظاتي چند روحش به ملکوت اعلي پيوست.

پدرش می گوید: تازه به مرخصی آمده بود، به ایشان گفتیم: «پسرم، باز می خواهی به جبهه برگردی؟»
- «بله، قصد دارم برگردم و این بار با صندوق مرا به جهرم می آوردند!»
جا خوردیم. وقتی پا به جبهه گذاشت سنی نداشت، در صندوق یکی از اتوبوس های اعزام پنهان شده و به منطقه رفته بود. در آزاد سازی خرمشهر هم یکی از چشم هایش را داده بود. اما دست از جبهه نمی کشید. آتقدر در کارش جدی بود که شده بود فرمانده شناسایی یکی از محور های تیپ المهدی. اما پیش بینی اش درست بود، جنازه اش را مثل یک گنج با صندوق به جهرم آوردند. همیشه می گفت: «من می توانم بوی شهادت را استشمام کنم.»

یکی از همرزمانش می گوید: شهید عبدالرحیم صحراییان، یکی از نیروهای مخلص و دلسوز بود؛ درمنطقه ی "هورالعظیم" همان منطقه عملیاتی خیبر باهم به شناسایی می رفتیم.

ازخصوصیات شهید صحرائیان این بود که کارش را خیلی زود انجام می داد و تمام می کرد؛یعنی خودش را سریع به دشمن می رساند،

یک روز خدمت ایشان عرض کردم که چرا اینقدر زود کار را تمام می کنید؟

گفت: من درکار خودم منطق و ایده ی خاصی دارم گفتم چطور؟

 گفت: عراقی ها مثل زنبورند اگر بخواهی زیاد دنبالشان بروی، در واقع دست در لانه ی آن ها کرده ای و ضررش را خودت خواهی دید، به همین خاطر کار را زود و سریع تمام می کنم تا به آن ها فرصت ندهم.
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: