کد خبر: ۷۵۴۸۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۹
روایت زندگی شهید ابولفضل صادقی
شهید ابولفضل صادقی در سال 1344 در زرقان فارس دیده به جهان گشود و در تاریخ 19فروردین ماه سال 1366 در شلمچه در عملیات کربلای هشت به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود رسید.

به گزارش ستاد حفظ آثار سرداران و 15 هراز شهید فارس ، دوران دفاع مقدس تابلوی بسیار زیبایی از عشق و ارادت رزمندگان به اسلام و مقتدایشان است، غیرت، شجاعت، شهامت و از جان گذشتگی و دینداری مردان و زنان ایرانی بود که در آن دوران سخت همه قدرت‌های بزرگ را که علیه انقلاب نوپای ایران هم‌پیمان شده بودند، به زانو در آورد.

تمام روزها و ماه‌ها و سال‌های دوران هشت سال جنگ تحمیلی که شباهت بسیاری به حماسه خونین کربلا دارد سراسر تصویر زیبا و دلدادگی است و این تصویر زمانی زیباتر می‌شود که یکی از این یادگاران را ملاقات کنی و خاطرات آن دوران و شهادت بردارش را از زبان او بشنوید.

محمدحسین صادقی، شاعر و از نویسندگان دفاع مقدس و از یادگاران روزهای آتش و خون است که توانسته است ضمن ادای دین در عرصه‌های نبرد با دشمن، در عرصه نویسندگی نیز به موفقیت‌هایی دست یابد.

وی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در جوانی، جان خود را در کف دست گرفت و در طبق اخلاص نهاده و برای حفظ میهن و دفاع از ناموس کشور، همانند جوان‌های آن زمان، راهی جبهه و جنگ شد.

صادقی بعد از پایان جنگ ادامه تحصیل داد و بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد وارد حوزه نویسندگی شد و هم‌اکنون دارای چندین کتاب به نام جانباز کوچک، تو شبیه یه شهید،بچه های سیمرغ و... است و در حال حاضر ناشر کتاب و عضو شورای شهر زرقان می باشد.

برای آشنایی بیشتر با سردار شهید ابولفضل صادقی با برادر شهید (محمدحسین صادقی)گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

**لطفا خودتان را معرفی کنید و از خانواده بزرگوارتان برایمان بگویید.

محمد حسین صادقی هستم فرزند آقاکوچک متولد و ساکن زرقان فارس

**از برادر شهیدتان بگویید.

نام شريفش محمد حسن بود و نام مستعارش «ابوالفضل» و اكثر رزمندگان و دوستان و همسنگرانش او را با همين نام عزيز مي‌شناختند و مي‌شناسند. او فرزند سوم خانواده بود که در سال 1344 در زرقان فارس دیده به جهان گشود و در تاریخ 19فروردین ماه سال 1366 در شلمچه در عملیات کربلای هشت به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود رسید. ابوالفضل در خانواده نيز به عللي به هُدهُد شهرت داشت و ما بعد از او اکثر فعالیتهای فرهنگی خود را با همین نام انجام داده‌ایم.

**شهید محمد حسن صادقی چه ویژگی‌های اخلاقی بارزی داشت؟

پایبندی به اصول اخلاقی، صبر و مقاومت، پرهیز از منیت و خودخواهی، شجاعت و شهامت، خوش‌روئی و خوش‌برخوردی و شوخ طبعی، ساده زیستی، مخالفت شدید با غیبت، کمک به دیگران، صله رحم، شدیداً اهل مطالعه به ویژه تاریخ اسلام و تاریخ معاصر، علاقمند به شعر و ادب، مداحی و مرشدی زورخانه‌های جبهه و...

**چرا اسم خودشان را تغییر دادند و ابوالفضل گذاشتند؟

احترام و قداست خاصی برای نام ائمه قائل بودند و می‌گفتند حضرت اباالفضل غلام امام حسن و امام حسین بوده و آرزو دارم مثل آن حضرت غلام اهلبیت باشم.

نگرانی شهید ابولفضل صادقی از نفوذ نا اهلان به بدنه دولت و نظام

**چه شد که عزم جهاد کردند؟

ایشان در زمرۀ اولین بسیجیان بودند که به محض تشکیل بسیج، مدرسه را رها کرده و با دستکاری در شناسنامه وارد بسیج شدند چون نمی‌توانست وجود دشمنان را در خاک مقدس ایران اسلامی تحمل کند. پس از آن، به مدت شش سال در تمام جبهه‌ها جنگید و از هر عملیاتی یادگاری در بدن داشت. او جزو خط‌‌شکنان گردانهای فجر و کمیل لشکر المهدی بود.

**از توصیه های شهید و نکاتی که همیشه برایشان دغدغه بود برایمان بگویید.

او همیشه خودش و دیگران را توصیه به اتحاد امت و حجاب و دیانت و آزادگی و پشتیبانی از امام و ولایت فقیه و حرکت در خط رهبری می‌کرد و یکی از نگرانی‌های او نفوذ نا اهلان به بدنهدولت و نظام بود و در این رابطه می‌گفت: بعید نیست بعد از جنگ ما را محاکمه کنند که چرا جنگیدید؟

**همیشه شنیده‌ایم که از دامن زن مرد به معراج می رود. بی شک یکی از رموز چنین تربیتی را باید در رفتار مادرتان جستجو کنیم. از مادر شهید برایمان بگویید.

مرحوم مادرم زن مؤمنه و مدیر و با نفوذی بود، من هرچه از کودکی به یاد دارم، اکثر اوقات خانۀ ما محل حل اختلاف همسایه‌ها و اهالی محل بود که توسط مادرم انجام می‌شد و هرچه می‌گفت همه می‌پذیرفتند. صراحت لهجه و شهامت عجیبی داشت، پدر و مادرم تا ده پانزده سال بعد از ازدواجشان صاحب فرزند نمی‌شدند، مادرم در آن زمان به کربلا می‌رود و با نذر و نیازها و قول و قرارهائی با امام حسین می‌گذارد حاجتروا می شود، پدر بزرگوارم هم که یکی از متدینین و معتمدین محل است از طریق تعزیه‌خوانی به این نذرو نیازها کمک می‌کند تا اینکه خداوند پنج فرزند پسر و یک دختر (به ترتیب به نامهای: محمد حسین، فاطمه، محمد حسن، محمد تقی، محمد جواد و محمد هادی) به آنها می‌دهد و آنها را وقف حمایت از دین و ولایت می‌کنند. بدون شک، به همین خاطر بود که مانع حضور فرزندانشان در عرصۀ انقلاب و دفاع مقدس نمی‌شدند. در یک زمان، ما پنج نفرمان در جبهه بودیم که بزرگترین آنها از لحاظ سن من بودم و کوچکترین آنها برادرم هادی بود که سیزده ساله بود. این نکته برای خیلی‌ها عجیب بود که چگونه پدر و مادری که سالها بچه‌د‌ار نمی شده‌اند حالا تمام فرزندانشان را روبروی دشمن فرستاده‌اند. مادرم در این رابطه شعری را که زبان حال حضرت زینب (س) بود با آهنگ حزینی می‌خواند و اشک می‌ریخت، آن شعر این بود:

نگوئیدم دل زینب چه سنگ است- چه سازم بر حسینم، کار تنگ است.

**چگونه خبر شهادت برادرتان را به مادر و پدرتان دادید؟

من یک هفته بود از شهادت او اطلاع داشتم ولی چون پیکرهای بقیه شهدا هنوز زیر آتش بود و آنها را به پشت جبهه منتقل نکرده بودند چیزی به والدینم نمی‌گفتم و حالت خودم را طبیعی جلوه می‌دادم تا مشکوک نشوند، ولی آنها سالها منتظر چنین لحظه‌ای بودند هرچند برایشان خیلی سخت بود. مادرم هم فهمیده بود که خبرهایی هست چون آخرین وداع ابوالفضل با همیشه فرق داشت و وصیت‌هایش را علاوه بر مکتوب کردن بصورت شفاهی هم بیان می‌کرد و معلوم بود که بعد از شش سال، آخرین سفرش است. در ضمن در این سالها بهترین دوستان و همرزمانش شهید شده بودند و خودش هم در هر عملیاتی چندین زخم برداشته بود و دیگر طاقت دوری دوستان شهیدش نداشت. نهایتاً من هم چیزی به مادرم نگفتم، شب تولد امام زمان بود، اکثر خانواده‌های شهدا و ایثارگران در منزل حاج حسین مقدم (پدر شیهدان مقدم) جمع شده بودند من هم از مادرم خواستم به آنجا بیاید، به محض رسیدن به خیابان، مادر شهید رضا حاجی زمانی را دیدیم، پس از سلام و تعارف، مادرم از ایشان پرسید چه خبر از عباس و ابوالفضل؟ گفت: مگر انتظاری دیگری هم از عباس و ابوالفضل جز شهادت داشتیم؟ (عباس همرزم برادرم، شهید دوم خانوادۀ حاجی زمانی بود که از اولین تا آخرین روز با هم بودند، از شرکت در عملیات بازی دراز در سال 60 در منطقۀ سرپل ذهاب تا شهادت در کربلای شلمچه در تاریخ 18/1/66)

پس از آن به گلزار شهدا رفتیم، پیکرهای ده تن از شهدای زرقانی را برای وداع به سالن بیت‌الزهرا آورده بودند و محشری برپا بود از حضور مردم و نوحه و عزاداری.

**واکنش خانواده به خصوص پدرو مادر شهید در مواجهه با خبر شهادت فرزندشان چه بود؟

اگرچه آنها فرزندانشان را وقف راه خدا و اهلبیت کرده بودند و به خواست خدا راضی بودند و به شهیدشان افتخار می‌کردند اما هرچه بود پدر و مادر بودند و برایشان سخت بود. شهادت ابوالفضل باعث بیماریهای مختلف در مادرم شد و او را از پا انداخت.

**اطلاعی از چگونگی شهادت وی دارید؟

ایشان در عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه در اولین لحظۀ عملیات بعد از یک سخنرانی کوتاه و حماسی در اثر ترکش خمپاره به شهادت می‌رسد و پیکرش همان وقت به عقب بر می‌گردد. در سخنرانی‌اش گفته بود: عزیزانی که می‌خواستید انتقام حضرت فاطمه را بگیرید امروز همان روز است و دشمنی که روبروی ماست از نسل شمر و یزید است...

**شهید صادقی در چه عملیات های شرکت کردند؟

در اکثر عملیاتهای سال 60 تا 66 چون از نیروهای خط شکن بود.

**چگونه با داغ شهادت برادرتان کنار آمدید؟

در اصل تمام بچه‌های جبهه برادران ما بودند و برای تمام شهدا غمگین بودیم، هیچ فرقی بین هیچکدام از شهدا نبود، ما همگی در انتظار شهادت بودیم و شهادت را مرگ نمی‌دانستیم بلکه حیات طیبه می‌دانستیم و می‌دانیم ولی بخاطر از دست دادن ظاهری آنها هم ناراحت بودیم. در اصل، اگر ابوالفضل و دوستانش به شهادت نمی‌رسیدند به حق خود نرسیده بودند، بهترین پاداش و درجه برای آنها شهادت بود که یک عمر در سخت‌ترین شرایط دنبالش دویده بودند.

**ما چگونه می توانیم راه شهید صادقی و دیگر شهدای عظیم الشان را ادامه دهیم؟

با ادامه دادن راه و خواسته‌های آنها مثل اطاعت از رهبری، آمادگی برای دفاع از دین و ناموس و وطن، پرهیز از تفرقه، عمل به دستورات دین، شناخت دشمن در هر زمان و واکنش سریع و مقتضی در برابر دشمن، ایجاد صلح و سازش بین دوستان، ساده زیستی، مجهز شدن به علم و دانش مورد نیاز مملکت و جهان، مقاومت در برابر شیطان درون و شیطانهای برون، نوشتن خاطرات شهدا و ایثارگران و جانبازان و آزادگان سرفراز ایران اسلامی

**سخن آخر؟

حرف اول و آخر اینکه ما جنگ طلب نبوديم، اما استكبار جهاني ما را در وضعيت و شرايطي قرار داد كه مجبور به جنگيدن با متجاوزين بعثي شديم در حاليكه تازه انقلاب كرده بوديم و نياز شديد به صلح و آرامش و سازندگي داشتيم. اما در همان جنگي كه به ما تحميل شد مدينه فاضله فكري و فرهنگي ما به منصه ظهور رسيد. جبهه‌هاي ما تنها ميدان نبرد با دشمنان متجاوز نبود، ميدان جهاد اكبر و مبارزه با نفس بود. جنگ، بسياري از خوبان ما را گرفت اما مدينه فاضله ما در جبهه متجلي شد. چيزي كه آن فرهنگ را آفريد، خود جنگ نبود زيرا در عراق هم جنگ بود ولي اين فرهنگ در سربازان آنها بوجود نيامد و بلكه با اين فرهنگ بيگانه بودند. زيباترين جلوه‌هاي فرهنگي و آرماني و اخلاقي ما در آن دوران به بار نشست و پس از آن به فراموشي سپرده شد. قرار نيست آن وضعيت بحراني تا ابد ادامه يابد ولي قرار هم نيست كه مردم و مسئولین آن را فراموش كنند و براي امان ماندن از تهمت جنگ طلبي هيچ حرفي از آن دوران نزنند. ما هرگز دلمان نميخواهد حوادثي كه براي نسل ما اتفاق افتاد براي فرزندانمان هم رخ دهد اما اگر اتفاق افتد دوباره حماسه‌سازیهای مردم شروع می‌شود... در ضمن حرکت مردم در زمينۀ دفاع مقدس نیز قابل تقدیر و ستایش است مخصوصاً براي حراست و دفاع از آرامش و امنیت كه به قيمت ريخته شدن صدها هزار خون پاك به دست آمده است. در پناه امام عصر (عج) موفق و پیروز باشید.

/224224

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: 0
انتشار یافته: 1
خادم الشهدا
|
Iran, Islamic Republic of
|
11:33 - 1394/10/25
0
0
سلام
عالیه
نام:
ایمیل:
* نظر: