کد خبر: ۷۵۶۶۵
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۹
برادر شهيد مسعود اوجي به سال 1344 در شيراز ديده به دهان گشود . مسعود از همان کودکي روح پرخروش و طبع بلندي داشت و برخلاف دوستان هم سن وسالش تنها به کارهاي عادي دوران کودکي بسنده نمي کرد او از همان کودکي به توصيه دوستان و آشنا ياد شده به مطالعه کتاب علاقه وافري پيدا کرده بود و در اين زمينه پيشرفت بسياري حاصل کرد وي با توجه به درک عميقش نسبت به حقايق هستي ، خدا را از کودکي در روح پر تلاطم و جستجوگرش يافته و از همان آغاز طفوليت روح پرطراوتش زا با نماز به صفا و طهارت خدائي آراست . دوران دبستان و راهنمايي را در شيراز سپري نمود تا اينکه بالاخره در دوران سه ساله راهنمايي و با اوج گيري انقلاب اسلامي برهبري امام خميني جرقه هاي ايمان ، عشق به الله در وجودش بطرز عميق تري پيدا شد . همراه با رشد معنويش رشد فکري او نيز هميشه کساني را که نام او آشنا بودند تحت تأثير قرار مي داد و هميشه براي دوستانش بجز دوست راهنما و مشوقي نيز در امور اخلاقي و اسلامي و انقلاب بود . با اوج گيري نهضت اسلامي مانند کسانيکه بعد از سالها گمشده اي را پيدا کرده باشد مشتاقانه و صادقانه به صف انقلاب پيوست . شعله انگيزه هاي وجودش درکشاکش انقلاب فزوني گرفت ، و همه دوستاني که آنزمان با وي روابط نزديک داشتند معترفند که وي در محله شان از اولين کساني بود که در تظاهرات مهرآميز امت مسلمان شرکت جست و مزدورانه خود را به آب و آتش زد و پيام امام را به کوچه و بازار برد . دوستانش را يکي پس از ديگري وارد معرکه مي کرد و در اين راه تلاش فوق العاده اي داشت . با وجود قلت سن از آگاهي زيادي نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي برخوردار بود . وقتي کتابهاي قطور مي خواند ، همه آنرا به حساب کم تجربگي او مي گذشتند ، کمترکسي بود که بتواند انگيزه هاي کسب آگاهي و شناخت و همت بلند وي در تلاش بسوي برقراري احکام و اسلام و مبارزه عليه کفر و استبداد را درک کند . ذهن ما عليل بود و حسرت آن حسابگريها اکنون بر دلهايمان نشسته است . او از کودکي ياد گرفته بود که زندگي با عزت يعني چه و امام حسين (ع) نيز برايش الگو بود و چنانچه بعدها در ماه مرم و در عملياتي به همين نام ، در مصاف با کافران بعثي به نداي هل من ناصراً ينصرني حسين (ع) که بعد از قرنها از گلوي خميني در کربلاي ايران خارج شده بود لبيک گفت که فياستيني کنت معکم فافوز معکم . با شروع جنگ تحميلي قواي کافر صدام عليه انقلاب اسلامي دوباره شوري يافت تا به جبهه بپيوندد ، هر چند که اوائل اين توفيق حاصل نشد ولي با شرکت در گروه مقاومت مساجد و بسيج به نگهباني هايي مستمر شبانه و ديگر فعاليتهاي اينگونه اي مي پرداخت . بالاخره موفق شد که به جبهه اعزام شود اوايل سال 61 و در گيرودار فعاليتهايش در جبهه هر چه بيشتر آبديده شود . او از همين اول با حضورش در جبهه دريافت که دانشگاه واقعي آنجاست و پيوندي عميق با جبهه پيدا کرد و ديگر تا آخرين روزهاي حيات اطهرش در جبهه ماند و با اينکه مدت مأموريت دوره اوليه اش به پايان رسيده بود اما او مشتاقانه به جبهه بازگشت او در جبهه حيات ديگري مي يافت و ديگر  دنيا دلش را راضي نمي کرد .در هلهله آتش سربهاي داغ ، در غريو توپها و تانکها ، در زوزه شراره بمبها ، تنها و تنها فرياد الله اکبر و عشق و شهادت راه پرافتخار پيروزي را مي نماياند و هر کدام از فرزندان انقلاب که در اين را در خون مي غلطند ، از قطرات خونهايشان خشمها جاري مي شود و مشتها به هوا رها مي گردد و فريادها از حلقومها جوشيده مي شد و آتشهاي سوزان شراره ميکشد که : برادر شهيدم راهت ادامه دارد . و چه پرافتخار است تاريخ ملتي که سرفصلهاي آنرا شهيدانش رقم بزنند و چه حاسه آفرين است ملتي که سلاحش شهادت است و جامه اش ايمان و فريادش الله اکبر و مسيرش از ميان مستضعفين و مقصدش نجات تمامي اين قامتهاي عصيان و فرزندان ايثار را ترسيم کند به ثبت برسان تا به تمامي نسلهاي آينده نشان داده شود که افتخار از آن ملتي است که مرگ را ببازي مي گيرد و در عوض بر جاده ننگ گام نمي نهند . و اکنون اينجا دفتر زندگي برادر شهيد مسعود اوجي را که از فرزندان پاکباخته انقلاب اسلامي مي باشد مي گشائيم ، شهيد که خود نمونه اي از خيل شهيدان نوجوان انقلاب است و از تبار حسين فهميده ها که اماممان او را رهبر انقلاب خوانده شهيدي که نمونه اي از ايثار امت انقلابي ماست ، شهيدي که از جمله رزمندگاني است ه با جهاد و ماجات و شهادت خود ، جبهه ها را عطرآگين کرد  مملکت (قسمتي از متن ناخوانا ) عزم شهادت کرده بود و اين موضوع در برخوردهايش و در حالاتش بخصوص در جبهه احساس ميشد . او دريافته بود که آنگاه که در صحنه نبرد حق عليه باطل تاريخ حضور نداري چه به نماز و چه به شراب ايستاده باشي فرق نمي کند و انسان بايستي در اين گيروداد تصميم خود را بگيرد و او که تصميمش را گرفته بود گويي که هنوز فرياد حسين (ع) درگوشش طنين انداز بود که هل من ناصر ينصرني او دريافته بو که جبهه يک دانشگاه الهيات است و هر کس که زيرک و باهوش و با تقوا باشد مي تواند از اين دانشگاه فارغ التحصيل شود آنهم با مدرک قبولي نزد خدا ، شهادت . مسعود در جبهه نيز به کارهاي اوليه راضي نمي شد و سعي ميکرد هر کار دشواري که پيدا شود پيشگام و پيشقدم باشد با آموزش نظامي ويژه به واحد تخريب تيپ امام سجاد (ع) پيوست و ديگر هرجا ميدان ميني وجود داشت مسعود و همسنگرانش به آنجا مي شتافتند . کمتر به مرخصي مي آمد حتي يکبار که به مرخصي آمده بود چند ساعت بعد از ورود به شيراز و ديدن خانواده به طرف روستاي دشتک از توابع مرودشت براي تشييع جنازه يکي از همسنگرانش روانه شد . وقتي به آنجا رسيد چشمانش از فرط بيخوابي ، خستگي قرمز شده بود ولي روح او استوارو قلب او آرام بود ، آخر او مي دانست که مدتي بعد خود او نز به صف شهدا مي پيوندد ، پس درنگ و معطلي و بي تحرکي جايز نيست . جهاد تا شهادت ، جهاد تا شهادت ، من زنده ام براي رهايي من زنده ام براي نبرد به همسنگرانم در جبهه بگوييد به دوستانم در مرزها بگوييد که من براي جهاد که من براي شهادت دوباره باز ميگردم به جبهه هاي تعهد به جبهه هاي پيام . در بازگشت به جبهه از آنجا که به خدمت و مبارزه بر همه ابعاد آن بهاء مي داد کيف مدرسه اش را هم با خود برد و از طرفي مطلعات اخلاقي و عرفاني اش نيز عميق تر شده بود و همسنگرانش دردستش بجز سلاحش کتاب لقاءالله را نيز مي ديدند و او داشت براستي براي لقاءالله آرزوي ديرينه اش آماده مي شد و بالاخره با شروع عمليات ظفرمندانه محرم با الهام از ماه خون و با کلمه رمز يا زينب (س) ،مسعود که در مرحله اول عمليات شرکت نمود و در تاريخ 11آبان ماه سال 1361 در منطقه عين خوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر مظلومانه و غريبانه اما عاشقانه و عارفانه به لقاءالله پيوست و خون پاکش او را غسل داد که براي دفن او احتياج به غسل هم نبود .

اسناد شهید:


/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: