کد خبر: ۷۸۲۱۷
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۷
در بخشی از وصیت‌نامه شهید سید ابراهیم شجیعی آمده است: چه تأسفی را اندوهناک‌تر از این می‌دانید که از این لحظات مکرر و پر برکت انقلاب اسلامی که شب و روز ما را فرا گرفته است، کم توجه عبور کنیم....

به گزارش دفاع پرس از مشهد، دوم آبان ماه سال 1335 ه ش در روستای روئین از توابع شهرستان اسفراین به دنیا آمد. او ششمین و آخرین فرزند خانواده بود. تا کلاس پنجم در زادگاهش به تحصیل پرداخت.

سید ابراهیم به پدر در کار کشاورزی کمک می‌کرد، با او به مسجد می‌رفت و نماز می‌خواند. کودک پر جنب‌وجوش و فعال و کنجکاوی بود. صمیمی و دوست‌داشتنی بود و اوقاتش به درس خواندن، کمک به خانواده و مطالعه می‌گذاشت. او قرآن، مفاتیح و رساله را مطالعه می‌کرد. به پدر و مادرش عشق می‌ورزید.

سید ابراهیم را سید ابراهیم امین صدا می زدند

نیکوکار، پاک و امین بود که را سید ابراهیم امین خطاب می‌کردند. وی را به درستکاری و شجاعت می‌شناختند. بعد از اتمام کلاس پنجم به مدرسه‌ای در گنبد رفت و تا کلاس سوم راهنمایی در آنجا به تحصیل پرداخت. به علت بازگشت خانواده به روستا ترک تحصیل کرد. بعد از آن برای کار به اصفهان رفت و در آنجا به کار پارچه‌بافی روی آورد. بعد از مدتی کار در پارچه‌بافی در ذوب‌آهن مشغول به کار شد.

در سال 1354 به خدمت سربازی رفت و آموزش چتربازی دید. به علت شکستگی از ناحیه پا حین پرش از هواپیما، باقی‌مانده دوران خدمت را در تدارکات پایگاه هوایی گذراند.

مربی تربیتی و اخلاق

سید ابراهیم از ابتدا دوست داشت خدمتگزار مردم باشد و برای مردم کار کند. دوست داشت قدرتی داشته باشد تا با معضلات اجتماعی مانند اعتیاد و قاچاق مواد مخدر مبارزه کند. لذا در این مسیر جوان‌ها را با حقایق دین مبین اسلام آشنا کرد و آن‌ها را به انس با قرآن و نماز دعوت می‌کرد و خانواده را نیز به صبر و بردباری و صرفه‌جویی و کمک به محرومان توصیه می‌کرد.

بعد از پایان خدمت با خانم نیازی پیمان زناشویی بست که مدت زندگی مشترکشان ده سال طول کشید و ثمره این ازدواج چهار فرزند به نام‌های مهدی، زینب، سمیه، و زهرا بود.

در دوران قبل از پیروزی انقلاب در مبارزه علیه حکومت شاه حضور داشت. او در سازماندهی و سامان دادن به راهپیمایی‌های ضد رژیم  حضور فعالانه داشت و دیگران را نیز به شرکت در آن دعوت می‌کرد.

ورود به کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران

بعد از انقلاب عضو کمیته انقلاب اسلامی اسفراین شد و در سال 1358 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سبزوار شد.

بعد از تولد اولین فرزندش به سمت فرمانده گردان منصوب شد که بعدازآن به کردستان و جبهه سر پل ذهاب رفت و مدت سه ماه در آنجا ماند.

مجروحیت در عملیات های مختلف

در عملیات مسلم بن عقیل در جبهه سومار از ناحیه دهان مجروح شد و چهار دندان خود را از دست داد. در عملیات طریق‌القدس و بیت‌المقدس شرکت کرد که در عملیات طریق‌القدس در جبهه بستان از ناحیه دست مجروح شد. در 22 بهمن‌ماه سال 1362 بعد از به پایان بردن یک ماه آموزش فرماندهی، بار دیگر به جبهه اعزام شد و در اسفندماه همان سال در عملیات خیبر شرکت کرد. در آبان ماه سال 1363 به فرمانده گردان جبار در عملیات میمک حضور پیدا کرد که در این عملیات نیز از ناحیه سر و در اسفندماه همان سال در عملیات بدر از ناحیه سینه و شش‌ها مجروح شد. به دنبال این مجروحیت‌ها دکتر معالج یک سال استراحت برای او تجویز کرد، ولی سید ابراهیم بعد از یک ماه بار دیگر به جبهه رفت.

حرکت در مسیر ولایت

موضع‌گیری سیاسی او تنها دفاع از ولایت و خط رهبری بود و بر فرامین امام تکیه داشت و بی‌چون و چرا مجری دستورات رهبری و فرماندهان رده‌بالای خود بود. دارای اخلاق حسنه بود. به‌طوری‌که در لشکر 5 نصر همه فرماندهان از فرمانده لشگر گرفته تا فرماندهان گردان‌ها به شخصیت والای او اهمیت می‌دادند و حرف‌ها و نظرات او را قبول داشتند. اطرافیان را با یک برخورد شیفته خود می‌کرد. در نماز شب ناله می‌کرد و از حضرت فاطمه (س) درخواست پیروزی داشت و همچنین شهادتش را طلب می‌کرد.

سید ابراهیم شجیعی در تاریخ 1364/11/23در منطقه عملیاتی والفجر 8 بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.

پیکر پاک این سردار شهید در بهشت شهدای سبزوار به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه شهید سید ابراهیم شجیعی

...چه تأسفی را اندوهناک‌تر از این می‌دانید که از این لحظات مکرر و پر برکت انقلاب اسلامی که شب و روز ما را فرا گرفته است، کم توجه عبور کنیم. این انقلاب دارد با تمام ظالمان می‌جنگد، اما تو به انتظار نشسته‌ای که امام زمان بیاید و همه ظالمان را از بین ببرد. بدان و آگاه باش که منتظران آقا امروز با مال‌هایشان و جان‌هایشان در جبهه و پشت جبهه فریاد سر می‌دهند:یا مهدی ادرکنی. سید ابراهیم شجیعی

خاطراتی از زندگی شهید سید ابراهیم شجیعی

اگر من یا دیگران نرویم دیگر از اسلام خبری نخواهد بود

وقتی از جبهه می‌آمد، به او می‌گفتم: دیگر بدن تو سوراخ‌سوراخ است، لازم نیست به جبهه بروی. بیا و دست زن و بچه‌ات را بگیر و مدتی به روستا پیش ما بیا تا ما هم از دل‌تنگی بیرون بیاییم. او در جواب می‌گفت: مادرم. اگر من نروم یا دیگران نروند، می‌دانی چه خواهد شد؟ دیگر از اسلام خبری نخواهد بود و هر یک از ما دست یک کافر خون‌خوار خواهیم افتاد که ایمان و انسانیت ندارد. پس باید به این انقلاب و جنگ تا جایی که توان داریم کمک کنیم.

حتی به او گفته بودند که بیا مبلغی واریز کن که بروی مکه و سید ابراهیم گفته بود: مکه من همین‌جا است و به‌زودی به مکه‌ای خواهم رفت که خشنودی خدا در آن است و آن شرکت در عملیات بود.

مادر شهید

با بوق و کرنا نمی‌شود کار کرد

سید ابراهیم همیشه می‌گفت: یک مؤمن برای خدا کار می‌کند تا اجرش را خدا بدهد. با بوق و کرنا نمی‌توان کار کرد. کار برای ریا بهتر است انجام نشود. چون روسیاهی دارد، هم خود را گول زدیم و هم خدا را و خدا ما را نخواهد بخشید. او همه را به کسب تقوا، پرهیز از گناه و پرهیز از خودخواهی و ریاست‌طلبی و مقام‌خواهی توصیه می‌کرد و می‌گفت: دنیا برای من هیچ ارزش ندارد و فرماندهی برایم یک پشیزی نمی‌ارزد. شهید شجیعی مرد عمل بود و عمل و کارش بیشتر از حرفش بود و همیشه می‌گفت: مرد در میدان عمل شناخته می‌شود.

او آن‌قدر محبوب بچه‌های رزمنده بود که همه دوست داشتند در کنار او و در واحد و گردان او فعالیت کنند.

در کارهای دسته‌جمعی هیچ‌کس احساس نمی‌کرد او فرمانده است. خاضع و خاشع بود و در تمام‌کارها از جمله: در تمیز کردن، توزیع غذا، جارو کردن و کندن سنگر پیش‌قدم بود. هیچ فرقی بین خود و دیگران قائل نبود. همیشه خود را مدیون می‌دانست و بیشتر از دیگران کار می‌کرد.

او همیشه می‌گفت: برای خدا کارکنید، از کسی توقع پاداش و تشویق نداشته باشید. استقامت کنید و دیگران را به امر خیر و نیکی دعوت کنید. از گلوله و خمپاره نترسید و بدانید که اگر ترکشی از طرف خداوند مأمور نباشد، به شما اصابت نخواهد کرد. در مقابل دشمن مثل کوه محکم و استوار باشید.

آن‌قدر اعتمادبه‌نفس داشت که هر جا مشکل‌ترین عملیات بود، نیروهایش را آماده می‌کرد و خود پیش‌قدم بود و تا آن منطقه را فتح نمی‌کرد، عقب نمی‌آمد.

علی‌اصغر مهری

نفوذ و تأثیر کلام

در سال 59 روستای"صد خرو" سبزوار یک بسیجی هم نداشت. ما با یک جیپ قرمزرنگی با تعدادی از بسیجیان و سید ابراهیم شجیعی به‌طرف روستا صد خرو حرکت کردیم. در بین راه که می‌رفتیم می‌گفتیم اگر به آن روستا برویم ما را می‌زنند، اما آقای شجیعی می‌گفت: نترسید برویم جلوی مسجد ، رفتیم و او میکروفن را گرفت و شروع به صحبت کرد. در ابتدا پنج الی شش نفر بیشتر پای صحبت‌های او نبودند اما آن‌قدر سخنرانی‌اش شیوا و گیرا بود که تمام روستا جمع شدند. آن‌قدر با احساس در مورد جنگ، بسیج و جبهه صحبت کرد که مردم زار زار گریه می‌کردند. من خودم هم تحت تأثیر قرارگرفته بودم چون اولین بار بود سخنرانی سید ابراهیم را می‌شنیدم. صبح روز بعد حدود 40 نفر به بسیج آمدند و ثبت‌نام کردند. از همان روستای صد خرو می‌گفتند می‌خواهیم جبهه برویم. ما تعجب کردیم این‌قدر تحت تأثیر صحبت‌های وی قرارگرفته‌اند.

محمدرضا بجنوردی

استقلال و روی پای خود ایستادن در گرو صبر و استقامت است

یادم است قبل از عملیات والفجر 8 تازه به لشکر پنج نصر آمده بودم و گردان تحویل گرفته بودم. از نظر امکانات، گردانی که من تحویل گرفته بودم چیزی نداشت. در جلسه‌ای که با حضور حاج باقر قالیباف فرماندهی لشکر تشکیل‌شده بود در مورد کمبود امکانات در گردانم مسائلی را مطرح کردم که دستوراتی داده شد و یکسری از مشکلات حل شد و یکسری از شرایط هم محقق نشد. بعد از جلسه سید ابراهیم شجیعی دست من را گرفت و به کناری کشید و گفت برادر صفری دو روز است گردان گرفتی دوست داری که گردانت از لحاظ امکانات مثل گردان ما باشد. بیا بریم وضعیت گردان من را ببین. با همدیگر رفتیم و به پشتیبانی گردان سید ابراهیم سری زدیم. متوجه شدم که گردان سید چند کانتینر دارد که داخل هر کدام از کانتینرها همه جور امکانات بود. خودش می‌گفت امکاناتی که دارم از لشکر نگرفته‌ام. این امکانات را از عراقی‌ها گرفته‌ام در آن زمان سید ابراهیم دوشیکا، دوربین دید در شب، سلاح‌های سیمینوف و همچنین خیلی امکانات دیگر از نظر پوشاک و خوراک و لباس داشت . او به من گفت عجله نکن آقای صفری تو هم چند تا عملیات فرمانده گردان باشی وضعیتت مثل من می‌شود خودت ان‌شاءالله به این چیزها می‌رسی.

محمد صفری

زمان باید در اختیار انسان باشد نه انسان در اختیار زمان

یک‌دفعه از سید ابراهیم شجیعی سؤال کردم که چرا ساعت پشت دستت نمی‌بندی ساعت که قیمتی ندارد در پاسخ من گفت: من که ساعت پشت دستم نمی‌بندم برای ارزشش نیست، ساعت تو جیبی دارم. اگر ساعت پشت دستم ببندم ساعت مرا محدود می‌کند، و مرتب نگاه به ساعت می‌کنم. وقتی می‌بینم ساعت ده شب است پیش خود می‌گویم باید به خانه بروم که زن و بچه‌ام منتظر هستند ولی وقتی ساعت نداشته باشم تا هر وقت که کار باشد انجام می‌دهم وقتی کارم تمام شد می‌روم و به خانه و زندگی‌ام می‌رسم.

برات محمد گواهی

سخنرانی عاشورایی شهید شجیعی قبل از عملیات والفجر8 

قیافه مصمم و مردانه او مرا یاد مالک اشتر می‌انداخت. یکی از شب‌ها در منطقه عملیاتی والفجر 8 در حال سخنرانی بود که جذب سخنان او شدم. او می‌گفت برادران رزمنده، ما شما را به زور نیاوردیم. اینجا صحنه نبرد و شهادت است و اگر کسی می‌ترسد یا اینکه در هنگام پیشروی پا عقب می‌گذارد، بهتر است همین حالا ما را تنها بگذارد. می‌گفت: اگر من شهید شدم از روی جنازه من رد شوید و به جلو بروید و مبادا روحیه شما تغییر کند. شما نباید به شخص متکی باشید. بعد از سخنرانی، او را برای صرف غذا دعوت کردم. بعد از غذا با حالت خاصی چشم‌هایش را به آسمان دوخت و گفت: خدایا، من هم آماده شهادت هستم. خدایا، دیگر خجالت می‌کشم به سبزوار برگردم و به چهره پدران و مادران شهدا نگاه کنم.

من به او گفتم: شما هنوز حیف هستید و ما به وجود شما نیاز داریم و از شما روحیه می‌گیریم، اما سید ابراهیم گفت: برادر موهبتی، این غذا و این عملیات آخرین غذا و عملیات من است. این گردان عبدالله تا حالا چندین فرمانده را که هیچ کدام بیشتر از یک سال دوام نیاورده شهید کرده و این بار هم نوبت من است.

محمدابراهیم موهبتی

آرامش سید ابراهیم قبل از عروج

بعد از رسیدن به اهداف از پیش تعیین‌شده در عملیات والفجر 8، ایشان به همراه مسئول تدارکات گردان برای بررسی کمبودها با موتور در خط مقدم بودند و مانند پدری مهربان به سنگرها سر می‌زدند و جواب بچه‌ها را با لبخند می‌دادند که چهره ایشان چهره دیگری بود و از آرامش خاصی برخوردار بود. در همین زمان در میان نخلستان بر اثر اصابت ترکش توپ دشمن به شهادت رسید.

نام:
ایمیل:
* نظر: