کد خبر: ۹۸۳۵۷
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۰
سلسله مقالات حماسه 9 دی؛ 4-
تأکید رهبر فرزانه انقلاب بر ماندگاری حرکت حماسی امت در راهپیمایپی 9 دی، نشان از اهمیت فوق‌العاده این حضور آگاهانه در تاریخ انقلاب اسلامی دارد.

به گزارش روابط عمومی بسیج اساتید فارس،

تأکید رهبر فرزانه انقلاب بر ماندگاری حرکت حماسی امت در راهپیمایپی 9 دی، نشان از اهمیت فوق‌العاده این حضور آگاهانه در تاریخ انقلاب اسلامی دارد.به مناسبت سالروز حماسی 9 دی 88 مروری داریم بر سخنان رهبر حکیم انقلاب درباه این حرکت خودجوش مردمی.

رهبر فرزانه انقلاب در ديدار مردم قم در سالگرد قيام 19 دى ، ده روز بعد از راهپیمایی تاریخی نه دی با بیان اینکه روزهاى سال، به طور طبيعى و به خودى خود همه مثل همند؛ اين انسانها هستند، اين اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست كه يك روزى را از ميان روزهاى ديگر برميكشد و آن را مشخص ميكند، متمايز ميكند، متفاوت ميكند و مثل يك پرچمى نگه ميدارد تا راهنماى ديگران باشد، اظهار داشتند: روز عاشورا - دهم محرم - فى نفسه با روزهاى ديگر فرقى ندارد؛ اين حسين بن على (عليه السّلام) است كه به اين روز جان ميدهد، معنا ميدهد، او را تا عرش بالا ميبرد؛ اين مجاهدتهاى ياران حسين بن على (عليه السّلام) است كه به اين روز، اين خطورت و اهميت را ميبخشد. روز نوزدهم دى هم همين جور است، روز نهم دىِ امسال هم از همين قبيل است.

ایشان در ادامه تاکید کردند: نهم دى با دهم دى فرقى ندارد؛ اين مردمند كه ناگهان با يك حركت - كه آن حركت برخاسته از همان عواملى است كه نوزدهم دىِ قم را تشكيل داد؛ يعنى برخاسته ى از بصيرت است، از دشمن‌‌‌‌‌شناسى است، از وقت‌‌‌‌‌شناسى است، از حضور در عرصه ى مجاهدانه است - روز نهم دى را هم متمايز ميكنند.

9 دى در تاريخ ماند

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: مطمئن باشيد كه روز نهم دىِ امسال هم در تاريخ ماند؛ اين هم يك روز متمايزى شد. شايد به يك معنا بشود گفت كه در شرائط كنونى - كه شرائط غبارآلودگىِ فضاست - اين حركت مردم اهميت مضاعفى داشت؛ كار بزرگى بود. هرچه انسان در اطراف اين قضايا فكر ميكند، دست خداى متعال را، دست قدرت را، روح ولايت را، روح حسين بن على (عليه السّلام) را مى‌‌‌بيند. اين كارها كارهائى نيست كه با اراده‌‌‌‌ى امثال ما انجام بگيرد؛ اين كار خداست، اين دست قدرت الهى است؛ همان طور كه امام در يك موقعيت حساسى - كه من بارها اين را نقل كرده‌‌‌‌ام - به بنده فرمودند: «من در تمام اين مدت، دست قدرت الهى را در پشت اين قضايا ديدم». درست ديد آن مرد نافذِ بابصيرت، آن مرد خدا.

رهبر حیکم انقلاب ادامه دادند: اينكه من عرض ميكنم روز نُه دى در تاريخ ماندگار است، به خاطر اين است. مردم بيدارند؛ همين است كه كشور شما را نگه داشته است عزيزان من! همين است كه انقلابتان را حفظ كرده است؛ همين است كه جرأت سران استكبار را از آنها گرفته است كه بخواهند به ملت ايران حمله كنند؛ ميترسند. حالا در تبليغات، زيد و عمرو و بكر را ميكشند جلو، بمباران تبليغاتى ميكنند؛ اما حقيقت قضيه چيز ديگرى است. دشمن حقيقى آنها ملت ايران است، دشمن حقيقى آنها ايمان و بصيرت ملت ايران است، دشمن حقيقى آنها همين غيرت دينى جوانهاست كه ميجوشد. يك وقتى هم دندان روى جگر ميگذارند، صبر هم ميكنند، بايد هم بكنند؛ اما يك وقت هم آنجائى كه وقت حضور در صحنه است، مى‌‌‌‌آيند توى صحنه.

ایشان با بیان اینکه مسئولين كشور بحمداللَّه چشمشان هم باز است، مى‌‌‌‌بينند؛ مى‌‌‌‌بينند مردم در چه جهتى دارند حركت ميكنند، اظهار داشتند: حجت بر همه تمام شده است، حركت عظيم روز چهارشنبه ى نهم دى ماه حجت را بر همه تمام كرد. مسئولين قوه‌‌‌‌‌ى مجريه، مسئولين قوه‌‌‌ى مقننه، مسئولين قوه‌‌‌‌ى قضائيه، دستگاه‌‌‌هاى گوناگون، همه ميدانند كه مردم در صحنه‌‌‌اند و چه ميخواهند. دستگاه‌‌‌‌‌‌ها بايد وظائفشان را انجام بدهند؛ هم وظائفشان در مقابل آدم مفسد و اغتشاشگر و ضدانقلاب و ضدامنيت و اينها، هم وظائفشان در زمينه‌‌‌ى اداره‌‌‌‌‌‌ى كشور. مسائل كشور كه فقط مسائل مربوط به اغتشاشگران نيست؛

راهپيمائى حكومتى!

رهبر فرزانه انقلاب ادامه دادند: گفتند راهپيمائى حكومتى! بى عقلها نفهميدند كه با اين حرف دارند حكومت را تعريف ميكنند؛ دارند از حكومت تمجيد ميكنند. اين چه حكومتى است كه در ظرف دو روز - روز عاشورا (يكشنبه) آن خباثتها را راه انداختند، روز چهارشنبه اين حركت عظيم راه افتاد - ميتواند يك چنين بسيج عظيم ملى را در سرتاسر كشور بكند؟ امروز كدام كشور ديگر، كدام حكومت ديگر چنين قدرتى دارد؟ قوى‌‌‌‌ترين حكومتهاى دنيا و ثروتمندترينشان - كه ولخرجى‌‌‌‌هاى زيادى هم براى جاسوس پرورى و خرابكارى و تروريست پرورى دارند - اگر همه ى تلاششان را هم بكنند، نميتوانند ظرف

دو روز، صد هزار نفر آدم را بياورند توى خيابانهاى شهرشان يا كشورشان. چند ده ميليون انسان در سرتاسر كشور بيايند! اگر به دستور حكومت آمده باشند، اين خيلى حكومت مقتدرى است؛ پس خيلى حكومت قوى‌‌‌‌اى است كه اينجور امكان بسيج را دارد. اما حقيقت غير از اين است؛ حقيقت اين است كه در كشور ما حكومت و مردمى وجود ندارد - همه يكى اند - مسئولين حكومت، از شخص حقير اين بنده گرفته تا ديگران، هر كدام قطره‌هائى هستيم در اقيانوس عظيم اين ملت.

لحظه را بايد شناخت

رهبر انقلاب اسلامی در ديدار با اعضای شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى‌ در تاریخ 29دی 88 فرمودند: لحظه را بايد شناخت، نياز را بايد دانست. فرض بفرمائيد كسانى در كوفه دلهاشان پر از ايمان به امام حسين بود، به اهل‌بيت محبت هم داشتند، اما چند ماه ديرتر وارد ميدان شدند؛ همه‌شان هم به شهادت رسيدند، پيش خدا هم مأجورند؛ اما كارى كه بايد بكنند، آن كارى نبود كه آنها كردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند؛ در زمان، آن كار را انجام ندادند. اگر كارى كه توابين در مدتى بعد از عاشورا انجام دادند، در هنگام ورود جناب مسلم به كوفه انجام ميدادند، اوضاع عوض ميشد؛ ممكن بود حوادث، جور ديگرى حركت بكند. شناسائى لحظه‌ها و انجام كار در لحظه‌ى نياز، خيلى چيز مهمى است.

ایشان به حماسه نهم دی نیز اشاره کردند و اظهار داشتند: شوراى شما بحمدالله اين خصوصيت را داشته است. دلائل زيادى هم براى اين هست؛ آخرى‌اش همين نهم دى است؛ قبلش - ده سال قبل از اين - 23 تير است كه اشاره فرمودند؛ آن روز هم نياز لحظه‌ها بود؛ اين يك كار متعارف و معمولى نبود. راهپيمائى مردم در بيست و دوى بهمن با همه‌ى عظمتى كه دارد - كه حالا عرض خواهم كرد - يك كار متعارف است، يك كار روان‌شده است، شناخته‌شده است، متوقع است كه انجام بگيرد و انجام ميگيرد؛ اما بيست و سه‌ى تير در سال 78، يك كار متعارف نبود، يك كار متوقع نبود؛ اهميت داشت كه اين مجموعه بداند و بفهمد كه اين كار در آن شرائط، لازم است و آن را انجام بدهد.

قله‌ی فراموش نشدنى

ایشان افزودند: كار نهم دى ماهِ امسال هم همين جور بود. شناختن موقعيت، فهميدن نياز، حضور در لحظه‌ى مناسب و مورد نياز؛ اين اساس كار است كه مؤمن بايد اين را هم با خود همراه داشته باشد تا بتواند وجودش مؤثر بشود؛ آن كارى را كه بايد انجام بدهد، بتواند انجام بدهد. خوب، الحمدلله شوراى هماهنگى تبليغات اين خصوصيت را داشته است، نشان داده است؛ هم در دهه‌ى اول، در اوضاع و احوال گوناگون آن دهه - در دوران دفاع مقدس، قبل از دفاع مقدس، بعد از دوران دفاع مقدس - هم بعد از رحلت امام در مناسبتهاى مختلف كه قله‌هائى را در تاريخ ما به وجود آورد. يكى از اين قله‌هاى فراموش نشدنى، همين نهم دى امسال بود.

مردم ايستادند

رهبر فرزانه انقلاب در بيانات خود در دیدار با رییس و نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، با بیان اینکه مردم ايستادند، آخرين نمونه‌اش هم همين فتنه‌ى سال 88 بود که مردم ايستادند، اضافه کردند: همان كسانى كه به كسان ديگرى غير از منتخَب رأى داده بودند، همانها هم در مقابل آنها ايستادند. لذا ديديد در نه دى، در 22 بهمن، همه شركت كردند؛ همه آمدند. اين نشان‌دهنده‌ى اين است كه فتنه‌گران و فتنه‌انگيزان يك اقليت معدودند؛ منتها دروغ گفتند، خواستند مردم را دنبال خودشان بكشانند. اولِ كار موفق هم شدند؛ بعد كه چهره‌شان آشكار شد، نقابشان در خلال حرفها و كارهاى گوناگون افتاد، مردم از اينها رو برگرداندند. بنابراين، مردم ايستاده‌اند.

ما پيش رفتيم

ایشان در ديدار جهادگران بسيج سازندگى نیزبه حماسه نهم دی اشاره و افزودند: حركت نه دى را مى‌بينيم، حركت 22ى بهمن را مى‌بينيم، حضور عظيم در انتخابات را مى‌بينيم؛ اينها معناش چيست؟ معناش اين است كه امروز جوانان ما - كه اكثريت قاطع ملت ما هستند - و عموم ملت ما در همان جهت حركت انقلاب اسلامى و با همان ضرب دست انقلاب، رو به فزايندگى هستند، دارند پيش ميروند. پس ما پيش رفتيم.

رهبر انقلاب اسلامی بيانات در جریان سفر به شهر مقدس قم و در اجتماع بزرگ مردم این شهر نیز اظهار داشتند: بعد از اهانتى كه در روز عاشوراى سال 88 به وسيله‌ى يك عده تحريك شده نسبت به امام حسين انجام گرفت، دو روز فاصله نشد كه مردم در روز نه دى توى خيابانها آمدند و موضع صريح خودشان را علنى ابراز كردند. دستهاى دشمن و تبليغات دشمن نه فقط نتوانسته مردم را از احساسات دينى عقب بنشاند، بلكه روزبه‌روز اين احساسات تندتر و اين معرفت عميق‌تر شده است.

ایشان در تاریخ 26 آبان ماه در دیدار مردم اصفهان در روز عید قربان هم به عملکرد مردم اصفهان در جریان فتنه و راهپیمایی نه دی اشاره کردند و تاکید کردند: اصفهانى‌ها در قضاياى گذشته خوب عمل كردند. در برابر فتنه‌ى 88، در روز عظيم نه دى، در آن حركت خودجوش مردمى، عملكرد درخشانى داشتند.

اسباب فتنه‏ جويان براي فتنه‏ انگيزي در جوامع اسلامي

هر عملی برای کارگر واقع شدن، نیازمند ابزار مناسب است. فتنه نیز که یکی از کنش‏ها و واکنش‏های اجتماعی است برای پدیداری و فراگیری به این ابزار نیاز دارد. از این‏رو، فتنه‏جویان هر مقدار که مجهز به این ابزار و اسباب باشند، در عمل نیز موفق‏ترند. ما برای بیان عمل‏کرد و تأثیر فتنه در جوامع اسلامی به تحلیل و بر شمردن این ابزار می‏پردازیم:

1 ـ فریب‏کاری و تظاهر به اسلام

فتنه‏گران برای آن‏که بتوانند در ساحت جامعه به حیات خود ادامه دهند و بقای خود را تضمین کنند، خود را پایبند به قوانین و اصول تثبیت شده‏ی جامعه نشان می‏دهند. بهترین شعارها را بر می‏گزینند، موجه‏ترین چهره‏ها را به خدمت می‏گیرند. اهداف و مقاصد و نیات‏شان را پنهان می‏کنند و خود را دلسوز اسلام و مسلمانان جلوه می‏دهند. حتی شاید با پیرایه و ظاهرنمایی‏هایی به نام اسلام به مبارزه با اسلام ناب برخیزند. روزگار علی علیه‏السلام نمونه‏ی روشنی از ظهور چنین فتنه‏هایی است. معاویه که تا آخرین لحظات، از دشمنی با اسلام دست بر نمی‏داشت و در آخرین دقایق اسلام آورد، در رویارویی با علی علیه‏السلام، از اسلام دم می‏زند، از شریعت نبوی سخن می‏راند و با تبلیغات (عوام فریبی) خود را مدافع دین خدا وانمود می‏سازد. علی علیه‏السلام در پاسخ به نامه‏ای از معاویه که در آن خود را از یاوران رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهبرشمرده بود، چنین می‏فرماید:

اَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ اَتَانِی كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِیهِ اصْطِفَاءِ اللّهِ مُحَمَّدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و تأيِیدَهُ اِيّاهُ بِمَنْ اَيَّدَهُ مِنْ اَصْحَابِهِ. فَلَقَدْ خَبَّأ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَبا. اِذْ طِفقْتَ تَخْبِرنَا بِبَلاءِ اللّه تَعالَی عِنْدَنَا وَ نِعمَتِهِ عَلَيْنَا فِی نَبِيّنَا.1

اما بعد، نامه‏ات به من رسید. در آن نوشته بودی که خداوند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، را برای دین خود اختیار کرد و او را به کسانی که خود نیرویشان داده بود، یاری کرد. روزگار شگفت چیزی را از ما نهان ساخته بود و تو اکنون آشکارش ساختی. می‏خواهی ما را از نعمتی که خداوند به ما ارزانی داشته و پیامبر خود را به میان ما فرستاده است، خبر دهی؟!

مولا علی علیه‏السلام در نامه‏ای دیگر در پاسخ معاویه که آن حضرت را به قرآن دعوت کرده بود ـ حال آن‏که معاویه با ظاهر و باطن قرآن در ستیز بود، نوشت:

وَ قَدْ دَعَوْتَنَا اِلَی حُكْمِ الْقُرْءاَنِ وَ لَسْتَ مِنْ اَهْلِهِ، وَ لَسْنَا اِيَّاكَ اَجَبْنَا وَ لَكِنَّا اَجَبْنَا الْقُرْءاَنَ فِی حُكْمِهِ.2

تو ما را به حکم قرآن فرا خواندی، حال آن‏که خود اهل قرآن نیستی. ما دعوت تو را اجابت نکردیم، بلکه حکم قرآن را گردن نهادیم.

آری، معاویه همان است که آن هنگام که حکومت خود را در معرض سقوط دیدند، با هم‏دستی عمرو عاص قرآن‏ها را بر نیزه کردند و سپاه علی علیه‏السلام را به قرآن فرا خواندند آن گاه گروهی جاهلان خُرد مغز (خوارج) بدان فریفته شدند و یاری علی علیه‏السلام را وانهادند. علی علیه‏السلام در کلامی دردمندانه، این صحنه را چنین بازگو می‏نماید:

آیا آن‏گاه که از روی حیله‏گیری و فریب و مکر و نیرنگ قرآن‏ها را برافراشتند، شما نگفتید که اینان برادران و هم‏کیشان ما هستند که به کتاب خدا پناه برده‏اند؟ و از ما می‏خواهند که خطاهای گذشته‏ی آن‏ها را ببخشایم و مصلحت آن است که از آنان بپذیریم و اندوه از دلشان بزداییم؟ من به شما گفتم که این کاری است که بیرونش ایمان است و درونش تجاوز و ستم. آغازش رحمت و مهربانی است و پایانش پشیمانی.3

ایشان آن زمان که شورش و غوغای نهروانیان برخاسته بود و جاهلانه به آیه‏ی قرآنی «لاحکم الا للّه» استناد می‏جستند، چنین فرمود:

کلمةُ حق یراد بها الباطل؛ این سخن حقی است که به آن باطلی خواسته شده است.

بلی، غدر و مکر خصیصه‏ی چنین فتنه‏جویانی است که بسیار مواقع لباس زیبای اسلام‏خواهی و حق‏طلبی را در بر کرده‏اند و به پیش می‏تازند. خود را هوشمند و با کیاست و سیاست‏دان می‏دانند و می‏خوانند و غالب مردمان ناآگاه نیز آنان را این‏گونه می‏پندارند. علی علیه‏السلام در توصیف ایشان می‏فرماید:

وَ لَقَدْ أَصْبَحْنا فِی زَمَانٍ اِتَّخَذَ اَكْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْسا وَ نَسَبَهُمْ اَهْل الْجَهْلِ فیهِ اِلَی حُسنِ الْحیلَةِ مَا لَهُمْ؟ قَاتلَهُمُ اللّه!4

ما در زمانی زندگی می‏کنیم که بیشتر مردمش بی‏وفایی و غدر را گونه‏ای کیاست می‏شمارند و نادانان نیز چنین مردمی را زیرک و کارگشا می‏خوانند. اینان چه سودی می‏برند؟ خدایشان نابود کند.

2 ـ نافرمانی لشکریان

یکی دیگر از ترفندهای سیاسی فتنه‏جویان، سستی، سرپیچی و نافرمانی مردم از حاکم اسلامی است؛ زیرا زمینه‏ی شعله‏ور شدن فتنه و بهره‏مندی فتنه‏گران را فراهم می‏کند. فتنه‏جویان همواره می‏کوشند جوّ آشوب و تمرد و سستی را بگسترانند. امام علی علیه‏السلام این مردمان را به سه گروه تقسیم می‏کند. به اکراه آمدگان، بهانه‏آورندگان، نشستگان و به جنگ نامدگان.5

چنین نیروهایی قدرت ابتکار را از حاکم می‏گیرند ودر هنگامه‏ی‏های سخت، نه تنها پشتیبان مؤثری نخواهند بود، بلکه مایه‏ی قوت و قدرت فتنه‏جویان‏اند. امیر مؤمنان علیه‏السلام خطاب به گروه اول (به اکراه آمدگان) می‏فرمایند:

دَعَوْتُكُمْ اِلَی نَصْرِ اَخَواتِكُمْ فَجَرجَرْتُمْ الْجَمَلِ الْاَسَرِّ وَ تَثَاَقْلُمْ تَثَاُقَل النِّضْوِ الْاَدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ اِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ (كَاَنَّمَا يُسَاقُونَ اِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ).6

شما را به یاری برادران‏تان فرا خواندم، نالیدید همانند اشتری که از درد ناف بنالد و گرانی و سستی ورزیدید همانند اشتری پشت ریش که بار بر او نهاده باشند. سپس خردک سپاهی مضطرب و ناتوان به نزد من روانه داشته‏اید، چنان با بی‏میلی قدم بر می‏دارند که گویی به دیار مرگ‏شان می‏برند.

آن حضرت در فراز دیگری از نهج‏البلاغه در گفت و گو با نامردمان کوفه ـ هم آنان که حکومت عدلش را تباه ساختند ـ می‏فرماید:

هنگامی که شما را به جنگ دشمنان‏تان فرا می‏خوانم، چشم‏های‏تان در چشم‏خانه به دَوَران می‏افتد. گویی که در لجه‏ی مرگ دست و پا می‏زنید و از وحشت آن هوش از سرتان پریده است. راه گفت و شنودتان با من بسته است... در این روزهای چون شب ظلمانی، چگونه به شما اعتماد کنم که هرگز آن ستونی نبوده‏اید که بر آن تکیه توان داد و یاران توان‏مندی نیستید که به هنگام نیاز، نیازی برآورید؟7

و نیز درباره‏ی گروه عافیت‏اندیشان و سست‏عنصران که در هنگامه‏ی سختی‏ها برای توجیه حضور نیافتن خویش در صحنه، بهانه‏هایی به دروغ می‏تراشند و می‏بافند، می‏فرماید:

فَاذَا اَمَرْتَكُمْ بِالسَّيْرِ اِلَيْهِمْ فِی اَيّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَّارَةُ الْقَيْظِ. اَمْهِلْنَا يُسَبَّحُ عَنَّا الْحرُّ، وَ اِذَا اَمَرْتَكُمْ بِا السَّيْرِ اِلَيْهِم فِی الشَّتَاءِ قُلْتُمْ. هَذِهِ صَبَّارَةُ القُرِّ. اَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنّا البرَدُ... فَاَنْتُمْ وَ اللّهِ مِنَ السَّيْفِ اَفَرُّ.8

چون در گرمای تابستان به کارزارتان فرا خوانم، می‏گویید که در این گرمای سخت چه جای نبرد است؟ مهلت‏مان ده تا گرما فروکش کند. و چون در سرمای زمستان به کارزارتان فرا خوانم، می‏گویید که در این سوز سرما چه جای نبرد است؟ مهلت‏مان ده تا از شدت سرما کاسته شود. این همه که از سرما و گرما می‏گریزید، به خدا سوگند! از شمشیر گریزان‏ترید.

علی علیه‏السلام در خطبه‏ی 29 نهج‏البلاغه، دردمندانه بدین مسأله اشاره و چنین غم دل را بازگو می‏کند:

اَعَالیلُ بِاَضَالِیلَ. دِفَاعَ ذِی الدَّيْنِ الْمَطُول. لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِیلِ. وَ لاَ يُدَرَكُ الْحَقَّ اِلَّا بِا الْجِدّ.9

مشتی اباطیل را بهانه می‏کنید تا در کار، تعلّل ورزید، همانند وام‏داری که پیوسته ادای دین خویش به تأخیر اندازد. ذلیل سرکوفته، از خود دفع ستم نتواند کرد؛ که حق جز در سایه‏ی کوشش فراچنگ نیاید.

گروه سوم نشستگان و جنگ‏گریزان‏اند. هرگاه ندای مبارزه و جهاد برمی‏خیزد، آنان به سوراخی می‏خزند و خود را کنار می‏کشند. آنان میدان را خالی می‏گذارند و رفاه و عافیت را بر جنگ و ستیز حق‏مدارانه ترجیح می‏دهند. علی علیه‏السلاماز دست‏شان چنین می‏نالد و می‏فرمایند:

كُلَّمَا اَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ اَهْلِ الشَّامِ اَغْلَقَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ وَ انْحَجَر انحِجارَ الضَّبَّةِ فِی حُجْرها! اَلذلیلُ وَاللّهَ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ. وَ منْ رَمی بِكُمْ فَقَدْ رَمَی بِاَفْوَقَ نَاصِلٍ.10

هربار که طلایه‏ی لشکر شام از دور پدیدار گردد. هریک از شما به خانه‏ی خود می‏گریزید و در را به روی خود می‏بندید. همانند سوسماری که از بیم در سوراخ خود پنهان می‏شود، شما نیز به سوراخ خود می‏خزید یا مانند کفتار به لانه پنهان می‏شوید. به خدا سوگند! خوار و ذلیل کسی است که شما یاری‏گرش باشید. هرکه شما را چون تیر به سوی خصم افکند، تیر شکسته و بی‏پیکان به سوی او افکنده است. به خدا سوگند! در عرصه‏ی آرامش خانه، شمارتان بسیار است و در زیر پرچم نبرد، اندک.

ایشان در فراز دیگری از نهج‏البلاغه، این‏گونه از ناکسی فتنه‏گران و بی‏کسی فتنه‏ستیزان می‏نالد و خطاب به کوفیان نافرمان چنین لب به سخن می‏گشاید:

مرگ بر شما باد که با نافرمانی‏های خود، اندیشه‏ام را تباه کردید تا آن‏جا که قریش گفتند: پسر ابوطالب مردی دلیر است، ولی از آیین لشکرکشی و فنون نبرد آگاه نیست. خدا پدرشان را بیامرزد! آیا درمیان رزم‏آوران، رزم‏دیده‏تر از من می‏شناسند یا کسی را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟11

آری، نافرمانی، سستی و طمع‏ورزی مردم و سپاهیان، روزنه‏ی امید دشمن و فتنه‏جویان و زمینه‏ی دسیسه‏گری آن‏هاست. از این‏رو، لشکر باطل همواره در صدد متزلزل کردن نیروی اراده و توان لشکر حقّ است و می‏کوشد به هر وسیله‏ی ممکن روحیه‏ی جنگاوری، ستیزه‏گری و آمادگی برای مقابله را در آنان بشکند.

3 ـ سستی در اندیشه

یکی دیگر از اسباب فتنه‏جویان و ابزاری که از آن بهره می‏برند، سست عقیده بودن و پافشاری نکردن سپاهیان اسلام بر موضع حق‏شان است. مولا علی علیه‏السلامخطاب به کوفیان می‏فرمایند:

لا ابالکم ما تنتظرون بنصرکم ربّکم؟ اما دینٌ یجمعکم، و لا حميّةً تحمشکم.12

ای بی‏ریشه‏ها! چرا در یاری پروردگارتان درنگ می‏کنید؟ آیا دینی نیست که شما را با یکدیگر متحد سازد؟ آیا غیرت و حمیتی نیست که شما را به خشم آورد؟

و در فراز دیگری از سخنان خویش، نشانه‏ها و آثار پای نفشردن بر مواضع حق طلبانه را چنین بر می‏شمارد:

قَدْ تَصَاَفْیتُمْ عَلَی رَفْضِ الْآجِلِ وَحُبِّ الْعَاجِلِ وَ صَارَديِنُ اَحَدِكُمْ لِعَقَةً عَلَی لِسَانِهِ. صَنیعَ مَنْ قَد فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ. وَ اَحْرَزَ رِضَا سَيِّدِه.13

در ترک آخرت و دوستی دنیا، یک‏دل شده‏اید. دین شما اقرار است به زبان و نه به دل. در بی‏التفاتی و آسودگی نسبت به اوامر خدا، همانند کارگری هستید که کار خود به پایان رسانده و خشنودی سرور خویش حاصل کرده است.

ایشان سستی ورزیدن و درنگ در کار دین را از نتایج بی‏غیرتی در دین می‏داند و خطاب به چنین مردمانی می‏گوید:

لاتَأْخُذونَ حقّا وَ لاتَمْنَعُون ضَيْما. قَدْ خُلّيُّمْ وَالطَّرِیقَ وَالنَّجاةَ لِلْمُقْتَحِمِ وَالْهَلَكَةُ لِلْمُتِلِّوم.14

نه در جست و جوی گرفتن حقی هستید و نه در خیال دفع ستمی. راه‏تان باز است. رهایی از آن کسی است که خود را در کارهای دشوار افکند و هلاکت نصیب کسی است که در کار درنگ کند.

هنگامی که سفیان بن عوف به دستور معاویه، بر شهر انبار (در شرق فرات) تاخته و بسیاری را کشته و زنان مسلمان و اهل ذمه را هتک ناموس کرده بود، علی علیه‏السلام در خطبه‏ای خطاب به نامردان کوفه، چنین می‏فرماید:

کار را به آن‏جا رسانده‏اید که شنیده‏ام یکی از اهل شام، برزن مسلمانی داخل شده و دیگری بر زنی از اهل ذمه و خلخال و دست‏بند و گردن‏بند و گوشواره‏اش را ربوده است. و آن زن جز آن‏که «اناللّه» گوید و از او ترحّم جوید، چاره‏ای نداشته است. اگر مرد مسلمانی پس از این رسوایی از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد، بلکه مرگ را سزاوارتر است. ای شگفتا! به خدا سوگند! هم‏دست بودن این قوم با یکدیگر ـ با آن‏که بر باطل‏اند ـ و جدایی شما از یکدیگر ـ با آن‏که بر حقید ـ دل را می‏میراند و اندوه را بر آدمی چیره می‏سازد. وقتی می‏نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار می‏دهند و از جای نمی‏جنبید، بر شما می‏تازند و شما برای پیکار دست فرا نمی‏کنید، می‏گویم که ای قباحت و ذلت نصیب‏تان باد!15

آری سستی و بی‏غیرتی در امور دین سبب می‏شود انسان طعمه‏ی فتنه‏ها شود و دشمن به اهداف خود نزدیک‏تر شود. از این رو، ابتدا فتنه‏گران بر از بین بردن روحیه‏ی اهتمام به اسلام و احکام الهی همت می‏گمارند، تا این روحیه را از مسلمانان باز ستانند و با ترویج روحیه‏ی تسامح منفی و اباحه‏گری، در سد نفوذناپذیر آنان خلل وارد سازند.

4 ـ تفرقه در صفوف

یکی دیگر از ابزارهای فتنه‏انگیزی و فتنه‏جویی، اختلاف و تفرقه است. شاید بتوان گفت اصولاً فتنه، خود، زاییده‏ی اختلاف است. البته هرچه دامنه‏ی اختلاف و تفرقه بالاتر باشد، بر دامنه‏ی فتنه نیز افزوده خواهد شد. اختلاف، نیرو و توان را از آدمی می‏گیرد و انسان را زمین‏گیر می‏سازد. روش و پیشه‏ی زورمندان عالَم همواره بر همین پایه بوده است و از قاعده‏ی "تفرقه انداز و حکومت کن" بیشترین بهره را برده‏اند. اختلاف، کینه را در دل‏ها می‏پروراند و حسّ اعتماد و حُسن ظن را ویران می‏سازد. دانش و بینش را تباه می‏کند و به نیرومندی دشمن می‏انجامد. تضعیف حقیقت را در پی می‏آورد و یکی از عوامل سقوط و انحطاط جوامع است.

یکی از عوامل مهم تداوم نیافتن حکومت علی علیه‏السلام همین موضوع است که علی علیه‏السلامنیز همواره از آن در رنج بودند. در ابتدای خلافتش، عده‏ای از بیعت سر باز زدند و در خانه نشستند و حمایتش نکردند. گروهی نیز در ظاهر بیعت کردند، اما در سر هوای دیگر داشتند و در نهایت آتش جنگ جمل را برافروختند. کسانی نیز همانند معاویه سر از طاعتش برتافتند و خود تخت و سلطنت فراهم کردند. گروهی تاب عدالتش را نیاوردند و به دشمن پیوستند. با این حال در میان یاران به جا مانده‏ی علی علیه‏السلام نیز چندگانگی و چندرنگی موج می‏زد. گروه‏ها، اشخاص و قبایل گوناگون هریک با انگیزه و مقصدی گونه‏گون، نه بر طاعت علی علیه‏السلام که بر طاعت خویش بودند. هنگامی که علی علیه‏السلامبا سستی سپاهیانش رو به رو می‏شود، می‏فرماید:

اَنَّهُ لَاِغنَاءَ فِی كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتَِماعِ قُلُوبِكُمْ.16

چه سود که در شمار افزون هستید، در حالی که میانه‏ی دلهای‏تان، اتفاق اندک است.

آن هنگام که خبر چیرگی بُسربن اَرْطاة ـ که از سفاکان و ریزه‏خواران معاویه بود ـ بر یمن به علی علیه‏السلام رسید، در جمع مردم سخن راند و مایه‏ی این نگون‏بختی آنان را چنین بیان کرد:

اُنْبِئْتُ بُسْرا قَد اِطَّلَع الَْیمَن وَ اَنِّی وَ اللّهِ لَاَظنُّ اَنَّ هَوُلاءِ الْقَوْمِ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِماعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَن حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ اِمَامَكُم فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ اِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ.17

خبر یافتم که بُسر بر یمن غلبه یافته است. به خدا سوگند! پندارم که این قوم به زودی بر شما چیره شوند؛ زیرا آن‏ها با آن‏که بر باطل‏اند، دست در دست هم دارند و شما با آن‏که بر حق هستید، پراکنده‏اید. شما امام‏تان را که حق با اوست، نافرمانی می‏کنید و آنان، پیشوای خود را با آن که بر باطل است، فرمان‏بردارند.

و در جای دیگری، سوگ‏مندانه می‏فرماید:

اَيُّهَا النّاسُ، اَلُْمجْتَمِعَةُ اَبْداُنَهُمْ. اَلُْمخْتَلِفَةُ اَهْوَائُهُمْ كَلاَمُكُمْ يُوهِی الصَّمَّ الصِّلاَبِ وَ فِعْلُكُمْ يَطْمَعُ فیكُمْ الْاَعْدَاءَ!18

ای مردمی که به تن‏ها مجتمع‏اید و به آرا، پراکنده! سخنان‏تان هنگامی که لاف دلیری می‏زنید، صخره‏های سخت را نرم می‏کند، در حالی که کردارتان، دشمنان‏تان را در شما به طمع می‏اندازد.

و در کلامی دیگر به زیبایی و صراحت، پراکندگی و ناهمدلی آنان را بر ملا می‏سازد:

اَيُّهَا القَومُ الشَّاهِدَةُ اَبْدَاَنَهُم. اَلْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولَهُمْ. اَلُْمخْتَلِفَةُ اَهْوائُهُمْ اَلْمتبليَ بِهِمْ اُمَرَاَئُهُمْ صَاحِبُكُمْ يُطِیعُ اللّهُ وَ اَنْتُمْ تَعْصُونَهُ وَ صَاحِبُ اَهْلِ الشَّامِ يَعْصيِ اللّهَ وَ هُمْ يُطیعُونَهُ.19

ای کسانی که به تن حاضرید و به خرد غایب! هریک از شما را عقیدتی دیگر است.فرمان‏روایان‏تان گرفتار شمایند. فرمان‏روای شما، خدا را اطاعت می‏کند و شما نافرمانی‏اش می‏کند. فرمان‏بردار آنان، خدا را نافرمانی می‏کند و ایشان سر بر خطِ فرمانش دارند.

5 ـ شک و تردید و شایعه پراکنی

از ابزار و وسایل پرنفوذ فتنه‏گران، پراکندن شک و تردید و شایعه در دل مردمان است. نخستین گام برای از میان برداشتن فکر و عقیده‏ای، سست کردن آن اعتقاد در ذهن و دل صاحبان آن است. از این رو، طلایه‏دار بروز فتنه‏ها، ظهور شبهه و شایعه است. شبهه چنان حقایق را در هم می‏پیچد و باطل را زیبا جلوه می‏دهد، که رویارویی با آن، اراده‏ای استوار و بینشی پایدار می‏طلبد. رواج شایعه و پاشیدن بذر شک و تردید در جامعه، پیوستگی اقشار جامعه و قوام حکومت را تضعیف می‏کند و جوّ اعتماد عمومی را خدشه‏دار می‏سازد. مهم‏ترین قسمت برنامه‏ی فتنه‏گران، شبهه‏سازی، شایعه‏پراکنی و ایجاد شک و دودلی است. اصولاً فضای تنفسّی و محیط رشد و نموّ اینان، جوّ پر ابهام شبهه و شایعه است. علی علیه‏السلام در دوران خلافت خود با چنین توطئه‏هایی روبه‏رو بود، آن‏گونه که سخنانش را در نمی‏یافتند و ناجوان‏مردانه، علی علیه‏السلام را به دروغ‏گویی متهم می‏نمودند، تا هم نادانی خود را بپوشانند و هم از نفوذ کلام او بکاهند. علی این گونه با مظلومیت به شبهات پاسخ می‏دهد:

وَ لَقدْ بَلَغَنيِ اَنّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌ يَكْذِبُ. قَاتَلَكُم اللّهُ فَعَليَ مَنْ اَكْذِبُ؟ اَعَلَی اللّهِ؟ فَاَنَا اَوَّلُ مَنْ امَنَ بِهِ! اَمْ عَلَی نَبيِّهِ؟ فَاَنَا اَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! كَلّا وَ اللّهِ وَ لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ اَهْلِهَا.20

به من خبر رسیده که گفته‏اید علی دروغ می‏بندد. خدای‏تان بکشد! به چه کسی دروغ می‏بندم؟ آیا به خدا دروغ می‏بندم، در حالی که من نخستین کسی هستم که به او ایمان آورده‏ام یا بر پیامبر دروغ می‏بندم در حالی که من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کرده‏ام؟ به خدا سوگند! که نه چنین است، بلکه آن چه می‏گفتم، معنی آن در نمی‏یافتند؛ زیرا شایسته‏ی دریافت آن نبودید.

در آن زمان، بنی‏اميّه با تبلیغات عوام‏فریبانه و سلطه‏جویانه، انواع شایعات و شبهات را علیه آن حضرت می‏پراکندند، تا مهرش را از سینه‏ها بر کنند و کینش را بکارند. در طول حکومت امویان، علی علیه‏السلام را بر منابر ناسزا می‏گفتند. وی را به قتل عثمان متهم می‏ساختند و خون خلیفه‏ی مقتول را از او طلب می‏کردند. حال آن‏که خود بزرگ‏ترین شریکان خون عثمان بودند. آنان برای کتمان شخصیت علی علیه‏السلامدردناک‏ترین تهمت‏ها را بر او وارد می‏کردند. از این رو، علی علیه‏السلام خطاب بدان‏ها می‏فرماید:

اَوَلَمْ يَنْهِ بَنيِ اُمَّيَّةَ عِلْمُها بِی عَنْ قَرْ فِی اَوَمَا وَزَعَ الْجُهَّالُ سَابِقَتيِ عَنْ تُهْمَتِی؟ وَ لَمَّا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ اَبْلَغُ مِنْ لِسَانِی؟ اَنَا حَجیجُ الْمَارِقینَ وَ خصیمُ الْمُرتابینَ وَ عَلی كِتَاب اللّهِ تُعْرَضُ الْاَمْثالُ وَ بِمَا فِی الصُّدُورِ تُجَازِی الْعِبَادُ.21

آیا باز نداشت بنی‏امیه را از عیب نهادن بر من، شناخت‏شان از من؟ آیا سابقه‏ی من در دین، نادانان را از تهمت نهادن بر من مانع نگردید؟ خداوند اندرزشان داده و اندرز خداوند از سخن من رساتر است. من بر ضد کسانی که از دایره‏ی دین پای بیرون می‏نهند، احتجاج می‏کنم. من خصم کسانی هستم که در دل، شک و تردید می‏پرورند. هرکار که در آن شبهتی هست، به کتاب خدا عرضه شود و خدا، بندگان خود را به آن‏چه در دل نهان داشته‏اند، کیفر می‏دهد.

دشمنان و فتنه‏انگیزان آنچنان فضای جامعه را به شبهه، تیره و تار ساخته بودند که مولا علی علیه‏السلام می‏بایست در مقابل لشکریان خود این‏چنین داد سخن دهد:

فَوَالَّذيِ لَا اِلَهَ هُوَ اَنِّی لَعَلَی جَادَّةِ الْحَقِّ وَ اَنَّهُمْ لَعَلَی مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ.22

سوگند به آن خدایی که جز او خدایی نیست! بدرستی که من بر مسیر حقم و ایشان (لشکر معاویه) بر طریق باطل.

از نکات شگفت‏انگیز و تأسف‏آور تاریخ این است که بنی‏امیه با تبلیغات، لعاب زده‏یخود، ساده‏لوحان و زودباوران را می‏فریفتند. در شام علی علیه‏السلام را به شوخ‏طبعی بسیار متهم می‏کردند و بدان حضرت می‏تاختند، تا او را برای حکومت ناصالح قلمداد کنند. همان چیزی که پس از رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یکی از دستاویزهای بی‏مایه‏ی غاصبان برای غصب خلافت بود. مولا علی علیه‏السلام، این کینه و نیرنگ فریب‏کارانی چون عمروعاص را چنین بیان می‏فرمایند:

عَجَبا لِاْبنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لِاَهْلِ الشّام اَنَّ فِی دُعَابَةً وَ اَنِّی اِمْرُوٌ تِلْعَابَةٌ اُعَافِسُ وَ اُمَارِسُ! لَقد قَالَ بَاطِلاً وَ نَطَق آثِما. اَمّا وَشَرَّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ. اَنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ.23

در شگفتم از پسر نابغه (عمروعاص)! به شامیان می‏گوید که من بسیار مزاح می‏کنم و مردی شوخ طبعم و اهل لعب و بازیچه‏ام. این سخنی است باطل و گناه‏آلود که عمرو بر زبان آورده است. بدانید که بدترین گفتار دروغ است و او می‏گوید و دروغ می‏گوید.

شبهه، عنصر اساسی فتنه است و شبهه‏سازان نیرنگ‏باز کسانی هستند که با بهره‏گیری از ضعف‏ها، حقایق را کتمان یا وارونه می‏سازند و مقاصد باطل خویش را حق جلوه می‏دهند. در چنین شرایطی تمسک به احکام نورانی اسلام و اطاعت از حاکم عادل اسلامی می‏تواند گرداب مهیب فتنه‏ها را فرو نشاند.

پي‌نوشت‌ها:

1ـ نهج‏البلاغه، نامه‏ى 28.

2ـ نهج‏البلاغه، نامه‏ى 48.

3ـ همان، خطبه‏ى 122.

4ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 41.

5ـ نهج البلاغه، خطبه‏ى 41.

6ـ همان، نامه‏ى 35.

7ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 34

8ـ نهج‏البلاغه خطبه‏ى 27.

9ـ نهج البلاغه، خطبه‏ى 29.

10ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 69.

11ـ همان، خطبه‏ى 27.

12ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 39.

13ـ همان، خطبه‏ى 113.

14ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 123.

15ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 27.

16ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 119.

17ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 25.

18ـ همان، خطبه‏ى 29.

19ـ همان، خطبه‏ى 97.

20ـ نهج البلاغه‏ى دشتى، خطبه‏ى 71، ص 120.

21ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 75، ص 124.

22ـ همان، خطبه‏ى 197، ص 412.

23ـ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 84.

نگاهي به ماهيت حماسه نهم دي ماه 88

روز نهم دي در واقع روز نه گفتن ملت ايران به سران فتنه و آري گفتن به نظام اسلامي و بيعت مجدد مردم با آرمان هاي والاي حضرت امام خميني(ره) و رهبر فرزانه انقلاب اسلامي است. مردم در اين روز، تير خلاص را به سران فتنه شليك و پشت پيكر نامبارك فتنه را به خاك ماليدند.

اشاره

روز نهم دي ماه در تاريخ انقلاب اسلامي با عنوان روز «بصيرت» تبديل به يوم الله و ماندگار گرديد. در اين روز ماندگار و تاريخي ملت هميشه در صحنه ايران اسلامي، حماسه اي ديگر آفريد و دشمنان خدا و دينش را مأيوس و نااميد ساخت و قلب امام زمان (عج) و نائب بر حقش حضرت آيت الله العظمي خامنه اي(دامت بركاته) را شاد ساخت. بررسي چرايي پيدايي اين حماسه در سال گذشته موضوع اين نوشتار است كه به اختصار به آن پرداخته مي شود.

ماهيت حماسه نهم دي ماه 88

حماسه نهم دي 88 را از زواياي گوناگون مي توان واكاوي نمود و در باب آن سخن گفت. در ماهيت شناسي اين روز مي توان گفت نهم دي، روز غلبه جنود الهي بر جنود شيطان است. روز خروش ملت ايران و آشكار ساختن خشم مقدس در برابر اهانت ها و حرمت شكني هاي عده اي غافل و يا مزدور وابسته به اجانب نسبت به مقدسات در روز عاشوراي حسيني است. روز نهم دي در واقع روز نه گفتن ملت ايران به سران فتنه و آري گفتن به نظام اسلامي و بيعت مجدد مردم با آرمان هاي والاي حضرت امام خميني(ره) و رهبر فرزانه انقلاب اسلامي است. مردم در اين روز، تير خلاص را به سران فتنه شليك و پشت پيكر نامبارك فتنه را به خاك ماليدند.

در روز نهم دي ماه 1388، مشروعيت سياسي نظام اسلامي ايران بار ديگر با حضور خودجوش ده ها ميليوني مردم در تهران و تمامي شهرهاي ديگر كشور به جهانيان اعلام گرديد.

روز نهم دي، روزي است كه مردم ايران نشان دادند دشمنان خود و انقلاب خود را به خوبي مي شناسند و هرگز فريب حيله ها و نيرنگ هاي آنان را نمي خورند. روز نهم دي روزي است كه مردم ايران نشان دادند كه با بصيرتند و در ميان گرد و غباري كه فتنه گران به پا كرده اند هرگز، نه راه را گم مي كنند و نه دست از راهبر واقعي كه همانا ولايت فقيه است، بر مي دارند و در نهايت روز نهم دي روزي است كه مردم مسلمان و انقلابي ايران نشان دادند كه اين جمله حضرت امام (ره) را كه فرمودند: «پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به مملكت تان آسيب نرسد» به خوبي در عمل به آن معتقد و پايبند هستند.

نهم دي واكنش مردم به حرمت شكني در عاشورا

حركت خودجوش و حماسي مردم در نهم دي سال گذشته، واكنش مردم مسلمان و انقلابي ايران به حرمت شكني ها در روز عاشورا بود. روز عاشوراي سال گذشته گروهي كه خود را وابسته به فرقه سبز مي دانستند به خيابان ها آمده و در چارچوب سناريوهايي از قبل طراحي شده با دادن شعارهايي عليه نظام اسلامي و ارزش هاي آن، در حالي كه هلهله مي كردند و كف مي زدند، به عزاداران حمله ور شده و برخي از خيمه هاي عزاي حسيني را به آتش كشيدند. اين جماعت كه هيچ شباهتي به عزاداران حسيني نداشتند، در پيامي كه از سوي موسوي صادر گرديد با عنوان «ملت خداجوي» معرفي شدند. پيام موسوي و اظهارنظر برخي ديگر از سران فتنه در قبال حوادث روز عاشورا، نشان داد كه جريان فتنه با دين و اعتقادات مردم مشكل دارد و به همين دليل در برابر نظام اسلامي و ولايت فقيه ايستاده و انتخابات، بهانه اي بيش نيست.

اين رفتار فتنه گران، واكنش پرخروش و حماسي مردم در نهم دي را به دنبال داشت كه در آن مردم به صورت متحد و يكپارچه در برابر فتنه گران به صحنه آمده و آنان را منزوي ساخته و به حاشيه راندند.

چرا حرمت شكني در روز عاشورا

برخلاف ادعاي موسوي و ديگر سران فتنه و احزاب و گروه هايي كه فتنه گران را همراهي كردند، افراد حرمت شكن در روز عاشورا، هيچ نسبتي با ملت خداجوي و عزاداران امام حسين(ع) نداشتند. حرمت شكنان، مجموعه اي ناهمگون با باورها و اعتقادات متفاوت و بعضاً متضادي بودند كه با هدف مقابله با نظام اسلامي به صحنه آمده بودند. منافقين، بهايي ها، سلطنت طلبان، گروه هاي چپ گراي ماركسيستي، شيطان پرستان، ليبرال ها و ملي گرايان غرب گرا و عده اي هم از انقلابيون فرسوده و پشيمان از مبارزه با شاه و آمريكا اين جماعت را تشكيل داده بودند. بنابراين اساساً بسياري از آنان با عاشورا و فرهنگ آن و با شور و حال عزاداران امام حسين(ع) بيگانه بودند و همين بيگانگي باعث شد كه اقداماتي را انجام دهند كه مردم مومن و انقلابي چهره واقعي آنها را آن گونه كه هست، بشناسند. شعارهاي حرمت شكنان در روز عاشورا در ادامه شعارهاي پيشين آنان در روزهاي قدس، 13 آبان و 16 آذر بود. لكن اين ويژگي عاشوراي حسيني است كه به خوبي صف حق طلبان را از صف مدعيان دروغين حق جدا مي سازد.

جريان فتنه و مناسبت ها

در انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري، جرياني كه اكنون با عنوان جريان فتنه شناخته مي شود و پيش از اين با عنوان دوم خرداد و جبهه اصلاحات از آن ياد مي گرديد، اين جريان كه مطمئن بود در انتخابات پيروز نخواهد شد، سناريوي احتمال تقلب در انتخابات را طراحي كرد. كساني كه در اتاق هاي فكر اين جريان، اين سناريو را با الگوگيري از انقلاب هاي مخملي كشورهاي شوروي سابق طراحي كرده بودند، هيچ ترديدي نداشتند كه با ادعاي تقلب در انتخابات و كشاندن هواداران سازمان يافته به خيابان ها، نظام را وادار به عقب نشيني كرده و ابطال انتخابات را به رهبري و شوراي نگهبان تحميل خواهند كرد. تصور آنان اين بود كه با باطل شدن انتخابات، مديريت امور را با پشتوانه حضور هواداران حاضر در صحنه در دست خواهند گرفت و به اهداف و مقاصد سياسي خود دست خواهند يافت.

هوشياري رهبري و مردم در برابر اين جريان فتنه گر، آنان را در رسيدن به اهداف ناكام ساخت. سران فتنه و حاميان خارجي آنان كه براي اولين بار با شكست سنگين مدل انقلاب هاي رنگي در ايران مواجه شدند براي به چالش كشاندن نظام و بحران سازي براي دولت، ضمن كودتايي معرفي كردن دولت و نامشروع دانستن آن، راهبرد استفاده از مناسبت ها را براي عرض اندام در صحنه و آوردن هواداران به خيابان ها انتخاب كردند. آنان تصور مي كردند مي توان با انبوه هواداران معترض، نظام را به چالش كشيد.

مناسبت هايي كه روشنگري كرد

جريان فتنه اين تصور را داشت كه مناسبت ها بهترين فرصت براي به چالش كشاندن نظام اسلامي خواهد بود. موسوي كه ادعاي تقلب در انتخابات را داشت، اما هيچگاه مسير قانوني را براي پيگيري شكايت خود برنگزيد و به كف خيابان آمد و مردم را نيز به خيابان ها فراخواند. او تصور مي كرد مردم با او هستند و با آمدن مردم به صحنه، همه چيز بر وفق مراد او پيش خواهد رفت. اما در صحنه عمل، اتفاقات ديگري رخ داد و دست موسوي كاملاً رو شد. در اولين مناسبت كه روز قدس بود، هواداران موسوي با نماد رنگ سبز، نه تنها حرمت ماه رمضان را شكسته و در ملأ عام روزه خواري آشكار نمودند، بلكه با شعارهايي چون «نه غزه، نه لبنان» و «نه شرقي، نه غربي، جمهوري ايراني» نشان دادند كه هيچ سنخيت و تناسبي با ملت انقلابي و در خط امام(ره) ندارند. در مناسبت دوم كه سيزده آبان و سالروز ملي مبارزه با استكبار بود، اين جماعت به جاي گفتن مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل، شعار مرگ بر چين و مرگ بر روسيه سر داده و وابستگي خود به غرب و سفارتخانه هاي غربي را آشكار ساختند. در سومين مناسبت كه 16 آذر بود، خشم و كينه خود نسبت به حضرت امام(ره) را نتوانستند در دل هاي شان پنهان سازند و با به آتش كشيدن تصاوير حضرت امام، علناً نشان دادند كه آنان هدفي جز حذف تفكر امام (ره) از صحنه سياست ايران ندارند و در چهارمين مناسبت يعني در روز عاشورا، اين چهره هاي واقعي آشكار شد كه آنان با دين و اسلام مشكل دارند. در روز عاشوراي سال گذشته به طور كلي پرده از چهره منافقين جديد و مدعي خط امامي كنار رفت و مردم به خوبي دريافتند كه چگونه افرادي كه در گذشته در صف انقلاب و همراه امام(ره) بوده اند، امروز در صف دشمنان و در مقابل امام(ره) و ولايت فقيه ايستاده اند. بنابراين در روز نهم دي، ملت ايران با خلق حماسه بزرگ اعلام كردند كه آنان در صف ولايت و انقلاب و نظام هستند و نه تنها براي سران فتنه با هر سابقه اي هيچ احترامي قائل نيستند، بلكه به دليل جرايمي كه مرتكب شده اند، خواستار اشد مجازات براي آنان مي باشند.

چرا اين چنين شد؟

اما چرا برخي از افراد با سابقه انقلابي در اين مسير افتاده و اين گونه در برابر امام، نظام و ولايت قرار گرفتند؟ براي پاسخ بايد گفت، بر حسب تجربه تاريخي، حرام خواري، هواهاي نفساني، قدرت طلبي و جاه طلبي از عوامل اصلي انحراف خواص جبهه اهل حق مي باشد. خواصي كه به همين دلايل، با حضرت امير(ع)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) جنگيدند. همين دلايل سبب گرديد كه در انقلاب ما نيز خواصي كه با امام(ره) بودند و سال ها در مسئوليت هاي گوناگون حضور داشتند، امروز به خاطر دنيا و لجاجت هاي شان در برابر نظام اسلامي و رهبري آن بايستند و دنيا و آخرت شان را تباه سازند. اما آنچه باعث خرسندي و اميدواري است، بصيرت توده هاست كه نگذاشت اين انحراف خواص دنياگرا، انقلاب اسلامي را از مسير اصلي خارج سازد و نظام اسلامي را دچار انحراف نمايد.

سعدالله زارعی/

کارنامه فتنه های پس از انقلاب اسلامی

ریشه‌های فتنه 88 و چگونگی شکل گیری حماسه نهم دی

*مقدمه:

« انحراف از مسیر» و در نهایت نقطه پایان گذاشتن بر پدیده «انقلاب اسلامی» از ماه‌ها قبل از 22 بهمن 1357 شروع شد. فعالان انقلاب به‌یاد دارند که از شهریور 57 ـ به‌خصوص پس از ماجرای میدان ژاله ـ که سقوط رژیم پهلوی قطعی گردید و امید غرب برای حفظ رژیم پادشاهی در ایران به یأس بدل شد، «بدیل»‌ها یکی پس از دیگری به میدان آمدند تا تحول درونی ایران به پیروزی انقلابی اسلامی منجر نشود.

اولین بدیل‌ها از جبهه ملی انتخاب شدند آن روزها در روزنامه‌هایی که هنوز در اختیار عوامل ساواک بودند نام افرادی نظیر «علی شایگان» به‌عنوان اولین رئیس جمهور ایران تکرار و در کنار آن از کریم سنجابی و ... به‌عنوان رهبران انقلاب نام برده می‌شد. از دل این تبلیغات و ماجرا در نهایت «شاپور بختیار» بیرون آمد او با شعار تغییرات بنیادین در ایران و تغییر نظام از مطلقه به مشروطه در روز 26 دی ماه کار خود را شروع کرد. شاپور‌بختیار وظیفه داشت با شعار مصدق ـ شاه سلطنت کند نه حکومت ـ انقلاب اسلامی را 25 سال به عقب برگرداند و فرصتی ایجاد کند تا ریشه‌های فکری انقلاب بخشکد.

*فتنه ملی‌گراها

پروژه شاپور بختیار راه به جایی نبرد اما خط انحراف در انقلاب به شکل‌های دیگری دنبال شد. در این مقطع سازمان‌هایی نظیر منافقین، چریک‌های فدایی، نهضت آزادی و گروه‌های کوچکتر دیگر که به شهادت کتاب‌ها و اظهارات خود آن‌ها هیچ اعتقادی به دین و رهبری دینی و به تبع آن انقلاب دینی نداشتند، عدد و رقم ناچیز ـ هواداران اندک ـ خود را پیشاپیش راهپیمایی‌هایی که این اواخر دیگر خطر چندانی هم نداشت، می‌فرستادند و تصاویر عناصر مرده و زنده خود را به‌عنوان «شهید» یا «پیشتاز خلق» بر سر دست می‌گرفتند تا از یک سو بسیار بزرگ دیده شوند و از سوی دیگر بتوانند انقلاب و مردم را به سمت خود کشانده و در نهایت انقلاب بزرگ را به حرکتی کوچک تبدیل کنند.

در این اواخر که این‌ها گمان می‌کردند در نزد عامه مردم وجاهتی یافته و می‌توانند داعیه «رهبری» خود را به همه نشان دهند، آمدند و روز معینی را برای تظاهرات علیه رژیم پهلوی قرار دادند. اما مردم استقبال نکردند و آنان از میانه راه برگشته و اعلام کردند که در تظاهرات اعلام شده توسط «جامعه روحانیت مبارز تهران» شرکت می‌کنند. از این نقطه به بعد آنان شروع به سازماندهی جدیدی مبتنی بر «درگیری خیابانی» کردند از این رو «جنبش ملی مجاهدین» شکل گرفت. آنان تلاش کردند تا جوانانی را که آن موقع توانایی درک شرایط پیچیده را نداشتند و در عین حال دارای احساسات شدید انقلابی بودند، جذب کنند و در نهایت با کمک آنان و با به راه انداختن جنگ خیابانی، رهبری انقلاب را با «بحران» مواجه کرده و وادار به دادن امتیاز نمایند؛ اما رهبری انقلاب که بی‌بدیل و بی‌معارض بود، انقلاب را بدون اعتنا به آنان از این مرحله عبور داد.

جریانات انحرافی ملی‌گرا و منافق با پیروزی انقلاب و مطرح شدن جمهوی اسلامی به‌عنوان نسخه جایگزین رژیم پهلوی اعلام کردند که «جمهوری اسلامی نامفهوم است» و از آن بوی خودکامگی و «حکومت یک طبقه خاص»که منظورشان روحانیت بود، به مشام می‌رسد. آنان در این زمان با انواع زبان‌ها می‌گفتند عمامه همان تاج، منبر همان تخت و نعلین همان پوتین است و برای اینکه این لفاظی‌ها جا بیفتد واژه جمهوری اسلامی را به «حکومت آخوندیسم» و «دیکتاتوری نعلین» تعبیر می‌کردند.

منافقین، جبهه ملی و نهضت آزادی یکصدا خواستار به رأی گذاشتن «جمهوری دمکراتیک اسلامی» یعنی یک حکومت التقاطی و برخاسته از مدل‌های رایج در دو اردوگاه کاپیتالیسم و کمونیسم شدند؛ اما حضرت امام خمینی که از این نغمه احساس خطر می‌کردند در مقابل آنها ایستادند و ضمن سرزنش شدید آنان و ابراز تأسف از طرح این مسایل فرمودند:«جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر». وقتی جمهوری اسلامی به‌عنوان مدل حکومتی ایران به تصویب، 2/98 درصد از جمعیت واجدان شرایط رأی یعنی 055/147/20 نفر رسید از یک طرف مشخص شد که تنها 8/1 درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی آری نداده‌اند و قطعاً همه‌ی آن‌ها هم پیرو گروهک‌های ملی‌گرا یا منافق نبودند و این بی‌ریشه بودن این گروهک‌ها را به اثبات رساند و از طرف دیگر نشان داد که جمهوری اسلامی مطالبه عموم مردم و رهبری انقلاب است. البته در آن زمان بنا به اعلام مسئولان وقت وزارت کشور، منافقین و گروهک‌های کمونیستی با به‌پا‌کردن آشوب و درگیری نگذاشتند انتخابات در شهرهای گنبد، ترکمن صحرا، سقز، سنندج و مهاباد برگزار شود و در این روز ضمن حمله به نماینده آیت‌الله طالقانی شش پزشک و سه پرستار را که برای مداوای مجروحین اعزام شده بودند را هم به شهادت رساندند؛ اما با این وجود در میان آراء مردم تنها 413 نفر به «جمهوری دموکراتیک خلق» رأی داده بودند. [1]

*فتنه منافقین

وقتی نظام جمهوری اسلامی که گروهک‌ها آن را حکومت آخوندیسم خوانده بودند، به تصویب بیش از 98 درصد مردم رسید، همین گروهک‌ها به سراغ بعضی از روحانیون رفتند تا این بار بنام دفاع از اسلام و روحانیت در برابر جمهوری اسلامی بایستند! آنان با استفاده از یکی از پسران و یکی از دختران مرحوم طالقانی که یکی کمونیست و دیگری ملی‌گرا بود رفتند تا آیت‌الله سید محمود طالقانی را که آن روز دومین شخصیت انقلاب بود، در مقابل امام و انقلاب قرار دهند.

مجتبی طالقانی که در آخرین ماه‌های مانده به زمان پایان رژیم پهلوی در نامه‌ای خطاب به پدر خود نوشته بود: «پیراهن اسلام را از هر طرف که دوختیم گسیخته شد و دیگر دوخت‌و‌دوز آن فایده ای ندارد و باید آن را کنار گذاشت»، بعد از انقلاب بصورت پادوی منافقین مشغول فتنه‌گری علیه انقلاب شد از این رو نیروهای سپاه پاسداران او را در تاریخ 23 اردیبهشت 1358 دستگیر کردند. منافقین تلاش کردند تا با تحریک عواطف آیت‌الله طالقانی این شخصیت را ابتدا از امام جدا کرده و سپس رو در روی نظام تازه تأسیس شده قرار دهند و از سوی دیگر با کمک عناصر نهضت آزادی که بر شورای انقلاب هم سیطره داشتند، تلاش کردند تا تهران را به واکنش ترغیب کرده و اولین شورش خیابانی را علیه انقلاب در اولین ماه پس از اعلام موجودیت نظام جمهوری اسلامی به راه بیندازند و به عبارتی قدرت خود را که کوچکی آن در رفراندم کاملاً معلوم شده بود را بزرگنمایی کنند اما آیت‌الله طالقانی بدون درنگ وارد میدان شد و ضمن جهانی خواندن رهبری حضرت امام خمینی خطاب به گروهک‌ها گفت: «کسی‌که رو در روی انقلاب بایستد باید هلاک شود، باید نابود بشود، انقلاب، انقلاب محرومین است، انقلاب، انقلاب توده‌های مسلمان است، انقلاب، انقلاب قرآن است، انقلاب، انقلاب توحید است. هر کسی از این مسیر منحرف شود، باید پایمال شود.» و این آخرین خطبه نماز مرحوم طالقانی بود که پس از آن به نحو غیرمنتظره‌ای از دنیا رفت.

*فتنه خلق مسلمان

همزمان با تلاش جریانات ملی‌گرا و منافقین برای رویارو قرار دادن آیت الله طالقانی با انقلاب، جریانات ملی‌گرا و کمونیست با نفوذ در بیت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و با استفاده از دو تن از فرزندان منحرف او تلاش کردند تا با یک دو قطبی مذهبی، انقلاب را به چالش بکشند. این دو قطبی از یک سو پایه‌ای در مرجعیت داشت ـ تقابل آیت‌الله شریعتمداری با حضرت امام خمینی ـ و از سوی دیگر پایه‌ای در نظام‌سازی داشت ـ تقابل حزب جمهوری‌اسلامی خلق مسلمان به رهبری شریعتمداری با حزب جمهوری اسلامی به رهبری مرحوم آیت‌الله بهشتی ـ این تقابل بلافاصله پس از پیروزی انقلاب شروع شد.

عناصر منافق و غرب‌زده ذیل نام حزب خلق مسلمان و آیت‌الله شریعتمداری، اسفندماه 57 تبریز را به آشوب کشیده، چندین نفر را کشتند و صدا‌ و سیمای این شهر را به تصرف در آوردند. با اعلام انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در تاریخ 12 مرداد 58، این حزب انتخابات را تحریم کرده و پس از اعلام نتایج، حزب جمهوری اسلامی را متهم کرد که با تقلب اکثریت مجلس را به‌دست آورده و این اولین ادعای تقلب در جمهوری اسلامی است پس از آن با طرح اصل ولایت‌فقیه در مجلس خبرگان، بار دیگر درگیری این حزب با انقلاب شروع شد.

جریان انحرافی حزب خلق مسلمان و منافقین و ملی‌گراها در اثنای فعالیت مجلس خبرگان، تبریز، قم، مشهد و تهران را به آشوب کشیدند و چندین نفر را به شهادت رساندند؛ اما به موازات آن، فضای جامعه علیه این جریانات و کاظم شریعتمداری افروخته شد و لذا شورای رهبری این حزب در تاریخ 20 مرداد 58 استعفا دادند اما شریعتمداری اعلام کرد که استعفای رهبران باعث انحلال حزب نمی‌شود چرا که به ادعای نادرست او این حزب، تا سه میلیون عضو دارد. این حزب همه‌پرسی قانون‌اساسی را که روز 12 آذر 58 برگزار شد، تحریم کرد و شریعتمداری در روز رفراندوم قانون اساسی اعلام کرد: « اگر توافق‌ها مو به مو اجرا نشود، امنیت آذربایجان را تعهد نمی‌کنیم.» البته این از یک سو از روحیه فتنه‌گری و تهدید آنان حکایت می‌کرد و در عین حال نشان می‌داد که این جریان دچار انفعال شده و حالا فقط از تهدید ضمنی حرف می‌زند. شریعتمداری وانمود کرد که میان او و امام خمینی توافقی صورت گرفته و حال آنکه هیچ توافقی صورت نگرفته بود و حضرت امام خمینی ضمن دعوت از مردم، به خویشتنداری، حاضر به هیچ امتیازی نشدند.

با ادامه شرارت این جریان به خصوص در دو شهر تبریز و قم، حدود دو میلیون نفر از مردم تهران در روز 14 دی ماه 58 تظاهرات بسیار بزرگی را در مقابل سفارت آمریکا در تهران ـ به نشانه وابستگی این جریان به سفارت آمریکا که اسناد آن در لانه جاسوسی به‌دست آمده بود ـ برگزار کرده و خواستار انحلال حزب خلق مسلمان و مجازات عوامل آن شدند. متعاقب آن دادگاه انقلاب تبریز ضمن محاکمه عوامل اصلی این جریان از یک سو فعالیت این حزب و جریان را غیرقانونی اعلام کرد و حکم اعدام 12 نفر از عوامل اصلی آن که دستشان به خون چندین شهروند آغشته بود، صادر نمود.

اما فتنه این جریان با انحلال حزب و اعدام تعدادی از عوامل فتنه‌گر آن به پایان نرسید. این جریان انحرافی در سال 59 دست اندرکار یک توطئه کثیف و جنایتکارانه شد. این جریان به همراه آمریکا، فرانسه، انگلیس، عوامل رژیم سلطنتی و جریان ملی‌گرا وابسته به شاپور بختیار در فاصله آبان ماه 58 - زمانی که تصویب اصول قانون اساسی در مجلس خبرگان به پایان رسید و توطئه این جریان برای متوقف‌کردن روند انقلاب به جایی نرسید - تا تیرماه 59 دست بکار یک کودتای خونین شدند. آنان با نفوذ در میان افسران پایگاه هوایی شاهرخی همدان ـ که بعدها به نام پایگاه شهید نوژه تغییر نام داد ـ توانستند حدود 40 نفر از عناصر این پادگان را با خود همراه کنند. طرح کودتا با نام رمزی «نقاب» ـ مخفف نجات قیام ایران بزرگ ـ در اواسط سال 58 در پاریس تهیه شد و طراح آن آبان 58 برای پیگیری وارد ایران شد.

در این طرح قرار بود همزمان با ورود نظامیان پایگاه شاهرخی به کودتا، رژیم عراق به ایران حمله کند و عناصر وابسته به عراق در خوزستان «دولت آزاد خوزستان» را اعلام کنند و با بازگشت شاپور بختیار از فرانسه، تغییر رژیم ایران را از جمهوری اسلامی به «جمهوری دمکراتیک ملی» اعلام نمایند در این بین آنان موفق به اخذ فتوایی از آیت‌الله شریعتمداری شده بودند که بر مبنای آن قتل هزاران نفر از مردم ایران از جمله به شهادت رساندن حضرت امام خمینی توجیه مذهبی و قابل قبول شده بود.

عوامل کودتا، قرار بود مقر حضرت امام، صدا و سیما، پادگان نیروی زمینی ارتش، پادگان ستاد کل ارتش، پادگان حر، پادگان قصر، پادگان جمشیدیه و مراکز متعلق به سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب بمباران شوند اما عناصر متدین پادگان شاهرخی ـ نوژه ـ که موفق به شناسایی کودتا شده بودند به موقع وارد عمل شدند و از این رو عوامل کودتا در روز کودتا ـ 18 تیرماه 59 ـ دستگیر شدند. با وجود آنکه نقش شریعتمداری در این کودتا مشخص بود اما به دلایل امنیتی این نقش بر ملا نشد اما رفت و آمد افراد به منزل او تحت کنترل در آمد.

این جریان دو سال پس از کشف کودتای نوژه، بار دیگر در اردیبهشت 1361 دست اندرکار اجرای یک کودتای دیگر با محوریت شریعتمداری و صادق قطب زاده شد. این بار نقش شریعتمداری در کودتا مستقیم بود چرا که او اعضای حزب منحله خلق مسلمان را به همکاری با قطب زاده گسیل کرده و 500 هزارتومان پول نیز برای کمک به کودتا داده بود. شریعتمداری در مصاحبه به نقش خود در کودتا اعتراف کرد و خواهان رأفت جمهوری اسلامی و حضرت امام شد. پس از آن ضمن آنکه درخواست او از سوی امام پذیرفته شد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم دست به کار شده و عدم صلاحیت شریعتمداری را برای تصدی مرجعیت شیعه اعلام کرد و آیت‌الله مشکینی با صراحت اعلام کرد که 20 سال است او را می‌شناسد و معتقد است که «این آدم از اول عدالت نداشت و ابایی نداشت که خون‌ها ریخته شود». شریعتمداری در نهایت در فروردین 65 و در 81 سالگی در انزوا مرد و در یک قبرستان متروکه در قم دفن شد.

*فتنه روحانیت‌زدایی

فتنه دیگر فتنه جدا کردن مردم از روحانیت بود. در دولت اول میر حسین موسوی ـ 1360 تا 1364ـ به مرور یک جریان غیرمذهبی که پیشینه‌ی آن به گروهک‌های منحرفی نظیر جنبش مسلمانان مبارز ـ گروه حبیب‌الله پیمان ـ و جریان چپ‌گرای وابسته به شعاعی و سازمان منافقین می‌رسید، تلاش کرد تا به بهانه «مقابله با کارشکنی علیه دولت مورد حمایت امام» این دولت را به مقابله با انقلاب و نظام و اسلام بکشاند. در این کابینه بهزاد نبوی در نقش تئوری‌پرداز و کارگردان عمل می‌کرد.

با شروع بکار دولت در مهرماه 1360 بعضی از وزرای کابینه شامل احمد توکلی، حبیب‌الله عسکراولادی و .... برای انطباق تصمیمات دولت با ضوابط دینی، از امام خواستند نمایندگانی را در دولت تعیین نمایند. حضرت امام دو تن از فقهای برجسته و اقتصاددان‌های بنام حوزه ـ مرحوم آیت‌الله علی احمدی میانجی و آیت‌الله سید جعفر کریمی که به هواداری دولت هم معروف بودند ـ را برای کمک به دولت در راهبری‌های اقتصادی معرفی کردند اما چندی نگذشت که این دو به حضرت امام مراجعه کرده و به این دلیل که: « دولت بنا ندارد به نظر روحانیت بها بدهد » از حضور در دولت و شورای پول و اعتبار استعفا دادند.

پس از این توجه به مسایل دینی در دولت کم‌تر و کم‌تر شد و در انتها به کنار گذاشته شدن اکثر وزاری دین محور انجامید و در کابینه دوم موسوی ـ 1364 تا 1368 ـ از این گروه خبری نبود. در این دولت خط تنش با حوزه علمیه، مراجع، روحانیت مبارز و کانون‌های مذهبی دنبال شده و برای اینکه این خط انحرافی با مانع جدی مواجه نشود، خود را «خط امام» معرفی می‌کرد. در این دوره تنش دولت با مراجع به جایی رسید که صبر مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی ـ که نوعاً به احترام حضرت امام دخالتی در امور نمی‌کرد ـ به سر آورد و به اعتراض شدید او به سیاست‌های اقتصادی دولت انجامید. عناصر اصلی دولت نظیر بهزاد نبوی، محمد سلامتی، عابدی جعفری، محمد تقی بانکی و عبدالله نوری به روحانیت مارک «راست» و «اسلام آمریکایی» می زدند و با غیرانقلابی خواندن فقه رایج در حوزه تلاش می‌کردند تا تصویر ارتجاعی و ضد‌مردمی از فقه و فقها شیعه که به تعبیر حضرت امام استوانه‌های اسلام بودند، ارائه کرده و عملاً جامعه را از اسلام و مبانی تشیع جدا نمایند.

این جریان با وجود هجمه به مبانی دینی هیچ مخالفتی علیه خود را بر نمی‌تابیدند. به عنوان مثال موسوی یک روز روزنامه تازه تأسیس رسالت را با خود به نزد حضرت امام می‌برد و با اشاره به انتقادات اقتصادی این روزنامه به دولت می‌گوید :«تا این روزنامه منتشر می‌شود من نمی‌توانم کار کنم». این در حالی بود که در آن زمان روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی و صدا و سیما کاملاً در اختیار دولت بودند و همان خط دولت را دنبال می‌کردند. جریان فتنه در دولت دوم موسوی تلاش گسترده‌ای برای به مقابله کشاندن دولت با ریاست جمهوری داشتند. بهزاد نبوی در کابینه با صراحت به رئیس جمهور وقت اهانت می‌کرد. البته این توطئه با سکوت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ـ دامت برکاته ـ به جایی نرسد و تک‌خوانی دولت بازتاب چندانی نیافت.

*فتنه فرهنگی

یک جریان فتنه دیگر که عمدتاً هویت فرهنگی داشت از اواخر دوره نخست‌وزیری میرحسین موسوی بروز و ظهور پیدا کرد. تکوین این فتنه در روزنامه کیهان تحت مدیریت سید محمد خاتمی بود. در فاصله سال‌های 1360 تا 1365 ماشاءالله شمس‌الواعظین، بهروز گرانپایه، رضا تهرانی و مصطفی رخ‌صفت عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان بودند. این گروه که در آن روز «چپ اسلامی» خوانده می‌شدند، روزنامه را به میدانی برای جدال با روحانیت که رکن اصلی انقلاب اسلامی بود، تبدیل کردند.

فعالیت این گروه که تحت حمایت سید محمد خاتمی به‌عنوان نماینده امام و سرپرست کیهان قرار داشت، با مخالفت شهید سید حسن شاهچراغی و سپس مخالفت سید محمد اصغری به‌عنوان مدیر مسئول کیهان مواجه شد و در نهایت این گروه روزنامه را ترک کردند و ماهنامه کیهان فرهنگی را راه انداختند. کیهان فرهنگی از ابتدا به طرح مباحثی علیه فقه و معارف دینی روی آورد. سلسله مقالات « قبض و بسط تئوریک شریعت» که مدعی عرفی شدن شریعت دینی بود و توسط عبدالکریم سروش نگاشته می‌شد در این مجله به چاپ می‌رسید و مناقشه مذهبی و مخالفت علمای حوزه را در پی داشت.

در نهایت فعالیت این گروه در مجله کیهان فرهنگی نیز متوقف گردید اما گروه شمس‌الواعظین دست به انتشار یک ماهنامه تئوریک دیگر ذیل نام «کیان» زد. ماهنامه کلامی کیان تداعی‌کننده ماهنامه دیگری با همین نام بود که در خارج از کشور توسط یکی از عناصر فرهنگی رژیم پهلوی ـ محمد جعفر محجوب ـ منتشر می‌شد. با انتقال گروه شمس‌الواعظین به کیان ارتباط این گروه با نهضت آزادی علنی گردید. شمس‌الواعظین در سر مقاله اولین شماره مجله کیان از مهندس بازرگان و سایر اعضای نهضت آزادی به واسطه مقالاتی که علیه این گروه در روزنامه کیهان منتشر می‌کرد، عذرخواهی نمود و نشان داد که کاملاً به افکار لیبرالی و ملی‌گرایانه نهضت آزادی اعتقاد دارد.

این نشریه به مرور مقالات افرادی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالفضل بازرگان و سایر چهره‌های این گروهک را به چاپ می‌رساند و حتی از درج مقالات افرادی نظیر میرقهاری، مجید محمدی و لطف‌الله میثمی که به هواداران سازمان منافقین مشهور بودند، خودداری نمی‌کرد. در واقع نشریه کیان و زوج دیگرش مجله فمینیستی «زنان» به مدیر مسئولی شهلا شرکت و مهرانگیز کار -زن سیامک پورزند که بعدها ارتباط او با سازمان جاسوسی آمریکا کشف و اسناد آن منتشر گردید - دو « بنیاد سیاسی فرهنگی» بودند و مهمترین وظیفه‌شان ایجاد سرپل برای همه جریانات چپ، راست، منافق و سلطنت‌طلب مخالف نظام جمهوری اسلامی بود فعالیت این گروه اگرچه رنگی کلامی داشت ولی کاملاً سیاسی عمل می‌کرد و زدن ریشه‌های نظام دینی مهمترین مأموریت این گروه بود. این گروه با نیروهای منحرف دوران نظام که بخصوص در وزارت خانه‌های ارشاد و علوم لانه کرده بودند، در ارتباط مستقیم و مستمر بودند و افرادی نظیر رمضان‌پور، ابطحی، تاج‌زاده، سحرخیز، گرانمایه و ... از موضع دولت و با بودجه دولت آنان را مورد حمایت قرار می‌دادند.

همزمان با حلقه کیان در بخش‌های دیگر، حلقه‌های انحراف دیگری به وجود آمد. این حلقه‌ها شامل حلقه‌ی سلام به کارگردانی سید محمد خوئینی‌ها، حلقه مرکز مطالعات استراتژیک به کارگردانی سعید حجاریان، حلقه‌ی مجاهدین انقلاب با محوریت بهزاد نبوی و مصطفی تاج‌زاده، حلقه همشهری با مدیریت محمد عطریانفر، حلقه ملی مذهبی با رهبری عزت‌الله سحابی، حلقه وزارت علوم با محوریت هادی خانیکی، حلقه‌ی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران با محوریت هادی سمتی و حسین بشیریه، حلقه قم با محوریت حسینعلی منتظری، حلقه حوزه هنری با مدیریت محمد علی زم و بازیگری عناصری نظیر محسن مخملباف، حلقه دانشگاه امیرکبیر با محوریت ابراهیم یزدی و چندین حلقه دیگر می‌شدند و همه دارای نقطه قاطع بودند. نقطه تقاطع همه این‌ها سکولاریزه کردن نظام جمهوری اسلامی بود. شعار عرفی بودن حکومت و قدسی نبودن ساحت اداره جامعه و تاریخی بودن (یعنی عصری بودن) مفاهیم دینی وجه مشترک همه تبلیغات و راهبردهای سیاسی آن‌ها بود که هر کدام تحت عناوین و روش خاصی ارائه می‌گردید.

*فتنه برداشتن مرز‌های نظام

فتنه دیگر در دولت حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی نشو و نما کرد. دولت اول و دوم هاشمی ضمن اینکه از نظر فرهنگی و سیاسی از همه حلقه‌های انحراف که در پاراگراف قبل به آن اشاره شد ـ تأثیر می‌پذیرفت در درون خود نیز چند جریان انحرافی را جای داده بود. دولت اول هاشمی با شعار «کار » آغاز شد. دولت موسوم به سازندگی بعد از جنگ، شروع به کار کرد و بازسازی مناطق جنگی و خروج از اقتصاد دوره جنگ به اقتصاد دوره سازندگی از اولین مأموریت‌های آن بود؛ اما این همه باید در چارچوب ادبیات شناخته شده انقلاب تدارک می‌شد.

هاشمی و اعضای کابینه اول او از همان ابتدا این ادبیات را کنار گذاشتند و به شعار «توسعه، مقتضیات و لوازم آن» روی آوردند، از نظر هاشمی برای تغییر در عرصه اقتصادی به تغییر در عرصه فرهنگی نیاز بود. این نگاه از یک سو فرهنگ را تابع اقتصاد می‌کرد و از طرف دیگر ارزش‌های انقلاب را به قربانگاه می‌برد چرا که ارزش‌ها مقوله‌ای پیشینی‌ و زمانی‌که مصروف ـ اقتصاد ـ می‌شوند از جایگاه رفیع « ارزش»ی نزول کرده و به ابزار تبدیل می‌شوند. فرهنگ و ارزش‌ها به مشابه ابزار ـ و نه امور بنیادین ـ کالای نازله‌ای می‌شدند که در میان فرهیختگان جایگاه و منزلتی ندارند از این رو با کنار رفتن عالمان عرصه فرهنگ، دجاله‌ها میدان می‌یابند.

وقتی عرصه فرهنگ پایتخت انقلاب به عنصر واداده‌ای نظیر غلامحسین کرباسچی واگذار شد، کاملاً قابل پیش‌بینی بود که ارزش های انقلاب نه تنها از در و دیوار تهران ـ به اسم شاد کردن محیط زندگی مردم ـ بلکه از متن جامعه رخت بر می‌بندد.

یک گزارش بیانگر آن است که در دولت اول هاشمی رفسنجانی ـ 1368 تا 1371 ـ بیش از 100 کلوپ سلطنت‌طلب در تهران فعالیت رسمی داشتند و از سوی دولت حمایت می‌شدند این‌ها همه در ذیل این عبارت توجیه می‌شد که «ما برای ساختن ایران نیاز به کمک جهانی داریم و جذب کمک خارجی نیازمند تأمین استانداردهای فرهنگی آنان است و از آنجا که یکی از شاخص‌های دریافت وام، پلورالیزه و متکثّرکردن فرهنگ جامعه است، چاره‌ای جز تحمل فعالیت علنی مخالفان نداریم» همزمان با شروع این فعالیت‌ها هجمه به اجرای حدود الهی، هجمه به قضاء‌اسلامی، هجمه به نمادهای مذهبی و انسان‌های متدین، هجمه به نهادهای پاسدار اسلامیت و جمهوریت نظام نظیر شورای نگهبان، سپاه، بسیج و ولایت‌فقیه با شدت دنبال شد.

عدالت که مهم ترین ارزش اجتماعی اسلام است، به‌عنوان ضد ارزش و توجیهی برای فقیر نگه‌داشتن جامعه معرفی و مورد هجوم واقع شد. توسعه در جایگاه ارزش برتر نشست و فرار از جامعه‌ای خواهان عدالت به جامعه‌ای تشنه توسعه در دستور کار دولت قرار گرفت. معنویت مقوله‌ای شخصی شد و علناً زهد به ‌عنوان مانع حرکت به جلو تلقی گردید.

در دولت هاشمی به موازات تمسخر و تحقیر ارزش‌های انقلاب، برخورد بسیاری از مدیران با بیت‌المال بسیار گشاده دستانه بود و این سبب هدر‌رفتن منابع مالی کشور می‌شد. بعضی از نیروهای دانشگاهی معتقدند اگرچه دولت هاشمی در فاصله سال‌های 70 تا 76 نزدیک به 45 میلیارد دلار وام از صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی گرفت ولی این پول‌ها عمدتاً وارد چرخه‌ی تولید و خدمات نشد بلکه بیش از این میزان وارد شکاف‌های دولت شد و عملاً ریخت و پاش گردید با این وصف از 45 میلیارد دلاری که جذب گردید جز تعهدات و تخریب‌های فرهنگی عایدی نصیب ملت ایران نشد.

*فتنه تغییرات بنیادین

فتنه دیگر در دولت سید محمد خاتمی روی داد. وقتی خاتمی در انتخابات 76، با نزدیک به 20 میلیون رأی ـ از حدود 30 میلیون رأی ـ به پیروزی رسید، همان نیروها و حلقه‌هایی که در دوره وزارت او ـ 1364 تا 1370ـ بر سکولاریزه کردن حکومت تأکید می‌کردند از یک سو به تعبیر و تفسیر خاص از آراء مردم روی آورده و از سوی دیگر به مناصب حساس نظام مسلط شدند. یک هفته پس از اعلام نتایج آراء، نشریه « فردا» متعلق به گروهک ملی ـ مذهبی در سر‌مقاله خود به قلم عزت‌الله سحابی نوشت: «رأی به خاتمی رأی به تغییر بود و از این رو اگر خاتمی بخواهد صرفاً در چارچوب سیستم شناخته شده جمهوری اسلامی کار کند به عهد خود با مردم وفا نکرده و مسلماً انتخاب بعدی مردم کسی خواهد بود که بتواند اوضاع فعلی را دگرگون کند.»

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تحت مدیریت بهزاد نبوی و مصطفی تاج‌زاده با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کردند که: «رأی به خاتمی رأی به آزادی و تغییر بود و این رسالتی است که باید همه همت خاتمی مصروف آن گردد.» این در حالی بود که رهبر معظم انقلاب ضمن استقبال از انتخابات پر شور و پیروزی سید محمد خاتمی، این انتخابات را «فرصت» و «حماسه‌ای بزرگ» که باید صرف اعتلای کشور و انقلاب و رسیدگی به «مشکلات اولویت‌دار» مردم شود، دانستند.

با پیروزی سید محمد خاتمی، عبدالله نوری از عناصر فعال حلقه‌ی منتظری و مرتبط با حلقه ملی ـ مذهبی به همراه مصطفی تاج‌زاده عضو حلقه مجاهدین و مرتبط با حلقه کیان به وزارت کشور رفتند به همراه آنان یک تیم از نیروهای خاص سیاسی به کار گمارده شدند. بعدها معلوم شد که نوری و تاج‌زاده وزارت کشور را به ستاد اصلی مهندسی تغییرات سیاسی در بنیان‌های نظام تبدیل کرده و با برپایی کارگاه‌های آموزش سیاسی و استفاده از چهره‌های تئوریک مخالف نظام ـ نظیر حسین بشیریه و حسین قاضیان ـ و با استفاده از تشکل‌های دانشجویی به سازماندهی آشوب علیه نظام مشغول شدند. در همان موقع تاج‌زاده در جلسه‌ای گفته بود: « اگر بتوانیم 15 درصد جمعیت تهران به خیابان بکشانیم کار خود با نظام را به پایان می‌رسانیم».

همزمان با سیطره این افراد بر وزارت کشور، عطاءالله مهاجرانی، عیسی سحرخیز و چند چهره دیگر به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رفتند. این‌ها با استفاده از مطبوعات و با به‌راه انداختن موج سنگینی از روزنامه‌های مخالف نظام تلاش کردند عرصه افکار عمومی را از دست نظام خارج کنند. مصطفی معین و هادی خانیکی هم به وزارت فرهنگ و آموزش‌عالی رفتند.

دستور کار آنان فعال‌سازی تشکل‌های دانشجویی مخالف نظام و مرتبط کردن اساتید غیرمذهبی دانشگاه با پروژه تغییر بود. وزارتخانه‌های کشور، ارشاد و آموزش‌عالی در دوره خاتمی کارکردهای جاری خود را کنار گذاشته و تغییر محتوایی نظام را در دستور کار قرار دادند. این گروه‌ها و افراد اگر چه خود را «اصلاح طلب» معرفی می‌کردند ولی روش‌های بکار گرفته شده توسط آن‌ها روش برپایی یک « انقلاب» بود به‌عنوان مثال در حالیکه روش اصلاح‌طلبانه با مدارای با نظام توأم است اما این‌ها جوانان و دانشجویان را به حضور ساختار‌شکنانه در خیابان دعوت می‌کردند و تظاهرات علیه اصلی‌ترین ارزش‌ها و مقدسات نظام را مقتضای آزادی و اصلاح‌طلبی می‌خواندند. این روش بعدها توسط سعید حجاریان ذیل عنوان «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» توجیه شد.

در دوره سید محمد خاتمی ارتباط این حلقه‌ها با مراکز خارج از کشور و از جمله محافل اطلاعاتی آمریکا وصل بود بعدها وقتی در جریان فتنه سال 88 تاج‌بخش و قاضیان دستگیر شدند اعتراف کردند که از اواسط دوره خاتمی سرپل اتصال مراکز ضد ایرانی واشنگتن با داخل ایران بوده‌اند. این اتصال جنبه ایدئولوژیک نداشت و همه طیف‌های مخالف نظام را در بر می‌گرفت.

کنفرانس برلین و ویترین این اتصال فراگیر بود و حضور چهره‌هایی نظیر مهرانگیزکار، اکبر گنجی، محسن کدیور، ابوالفضل بازرگان و محسن سازگار از ایران و حضور عناصر رهبری سازمان منافقین، حضور افرادی از جریان سلطنت‌طلب و حضور افرادی از جریان‌های کمونیست نظیر چریک‌های فدایی و حزب توده و در کنار این‌ها حضور عناصر کلیدی مراکز پژوهشی سازمان سیا نظیر «رند» و عناصر ضد ایرانی اتحادیه اروپا در این کنفرانس نشان داد که جریان اصلاح‌طلب هیچ محدودیتی را برای فعالیت خود قایل نیست و مانعی بر سر راه خود احساس نمی‌کند. البته افشای ماهیت کنفرانس برلین ضربه سختی به این جریان زد.

در دوره خاتمی «آزادی» معادل و حتی برتر از اسلام خوانده می‌شد از نظر رئیس دولت، دین تحت هیچ شرایطی نباید قیدی برای آزادی قایل شود چرا که در این صورت به دین آسیب وارد می‌شود با این وصف این گروه آزادی را مطلق می‌خواستند و دین را به صورت مقید و مهمترین قید آنان آزادی بود. نتیجه طبیعی «آزادی حداکثری» و «دین حداقلی» به حاشیه رفتن دین بود. اما متأسفانه وضعیت دین در این دوره از این هم محدودتر بود. چهره‌های نظریه‌ساز اصلاحات و عناصر دولت خاتمی، دین را مقوله‌ای کلی و باطنی می‌دانستند که به عدد نفوس انسان‌ها تعریف و تفسیر می‌پذیرد و هیچ ترجیحی میان یکی از این برداشت‌ها ـ ولو این «یکی» تفسیر پیامبر از دین باشد ـ به برداشت‌های دیگر وجود ندارد و هیچ برداشتی از دین ولو توأم با نفی دین باشد را نمی‌توان مردود خواند.

در منظر مفسران عصر خاتمی از دین، عرف و عصر بر دین احاطه دارد و لذا هیچ فهمی از دین دائمی، مطلق و مقدس نیست و از آنجا که ـ به تعبیر دکتر سروش ـ امکان دسترسی به حقیقت دین وجود ندارد بنابراین آنچه را که ما از آن به دین یا امر دینی تعبیر می‌کنیم، در واقع همان برداشت‌های ناقص و غیرمقدس خود ماست پس مقدس خواندن دین یک استعاره غیرواقعی است و بهتر است ـ باز به تعبیر سروش ـ دامن ادعای قدسیت دین و قدسیت نظام برآمده از دین را برچینیم و قضاوت درباره آن را به خدا و روز قیامت واگذار کنیم. از این رو در دوره خاتمی، قرآن کریم، پیامبران، ائمه اطهار ـ علیهم‌صلوات‌الله ـ و فقهای بزرگوار شیعه و نهادهای برآمده از متن باورهای اصیل دینی نظیر ولایت‌فقیه ، حوزه‌های علمیه، مراجع، سپاه پاسداران و شورای نگهبان هزاران بار مورد هتک و هجو بعضی از اعضای دولت خاتمی و عناصر مرتبط با آن قرار گرفتند.

این روند در آخر دوره خاتمی به تحصن تحریک‌آمیز نمایندگان مجلس ششم منتهی شد نمایندگان این مجلس در حالیکه در اردیبهشت 82 طی نامه‌ای با امضای 127 نفر خطاب به رهبری، وضعیت کشور را حساس و در آستانه تهاجم نظامی سنگین آمریکا معرفی کردند، به تحصن دست زدند و در حالیکه شعارهایی مبنی بر اختناق‌آمیز بودن فضای کشور به زبان انگلیسی نوشته بودند، از رسانه‌های خارجی برای انعکاس این حرکت که حدود 20 روز به طول انجامید، دعوت می‌کردند. این حرکت با سردمداری بهزاد نبوی و محمدرضا خاتمی به‌عنوان لیدرهای مجاهدین و مشارکت با این امید دنبال شد که از یک سو مخالفان نظام را در پایتخت به خیابان بکشانند و از سوی دیگر به آمریکایی‌ها نشان دهد که وضعیت ایران شکننده است. اما این توطئه‌ها در نهایت راه به جایی نبرد و در واکنش مردم نه در همراهی بلکه در جهت حذف این جریان از فضای سیاسی کشور بروز کرد.

*بروز فتنه بزرگ سال 88

در واقع فتنه سال 88 برآیند همه فتنه‌هایی بود که از پیش از پیروزی انقلاب تا دوره خاتمی با هدف در هم کوبیدن یا انحراف انقلاب اسلامی در فضای داخلی و بین‌المللی علیه انقلاب دنبال شده بود و به صور مختلف فعالیت می‌کردند.

1 ـ کانون‌های مدیریت خارجی

فتنه سال 88 - در بعد خارجی - از سال ها قبل از 88 طراحی و دنبال شده بود. یکی از نشانه‌های آن این است که سناتور «مک کین»کاندیدای جمهوری‌خواهان در انتخابات سال 2008 در سال 1384 دقیقاً به «جنبش سبز» با همین نام! اشاره می‌کند و می‌گوید «در ایران، نظام را با جنبش سبز منهدم می‌کنیم» مک کین همان کسی است در جریان یک سخنرانی در فروردین 1386 در ایالت کارولینای شمالی آوازی منسوب به گروه «بیچ بویز» در پشت میکروفون سر داد که در آن خوانده شده بود:«بر روی ایران بمب، بمب، بمب، بمب بریزیم ....» و البته 10 ماه بعد -19 بهمن 86- راز عصبانیت خود از جمهوری اسلامی را آشکار کرد. کین در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «من همچنان اندیشناک (هراسان از) بلند همتی ایرانیان هستم ، چرا که چیرگی ایرانی بر منطقه به درازای تاریخ است».

در بعد خارجی از یک سو محافل آکادمیک و رسانه‌ای آمریکا، از سوی دیگر «دفاتر ویژه» آمریکا در کشورهای مختلف و از سوی دیگر سفارت‌خانه‌های غربی سه کانونی بودند که طی دو دهه و بخصوص در دوره نئوکان‌ها - 2000 تا 2008 -فعالیت گسترده‌ای را باهدف «تغییر در ایران» دنبال می‌کردند. ادبیات دوره بوش در ارتباط با ایران به «Regime change» موسوم شده بود. این ادبیات در دوره اوباما ـ علیرغم آنکه توقع نمی‌رفت - هم استمرار پیدا کرد.

بر اساس بررسی‌های انجام شده حداقل 8 «دفتر ویژه» در دبی ، بگرام ، بیشکک، باکو، سلیمانیه، آمستردام، لندن و واشنگتن به منظور ارتباط‌گیری ، هماهنگ‌سازی، آموزش و تجهیز به مرور و در فاصله سال‌های 1371 تا 1388 راه افتادند» این دفاتر بعضاً زیر نظر سیا و بعضاً زیر نظر پنتاگون -وزارت دفاع- فعالیت می‌کردند و در این میان دفتر دبی استثنائاً مستقیماً زیر نظر معاون اول رئیس جمهوری آمریکا فعالیت می‌کرد. اسناد می‌گویند این دفاتر به سرشاخه‌هایی در تهران وصل بوده‌اند و از طریق این سرشاخه‌ها، نخبگان ایرانی در حوزه‌های مختلف را شناسایی کرده و به این دفاتر می‌کشانده‌اند.

ورزشکاران، هنرمندان، پزشکان، مهندسان، اساتید دانشگاه، روزنامه‌نگاران، صنعتگران، بانوان، فعالان عرصه صنعت، تشکل‌های کارگری، فعالان سیاسی، احزاب و..... که تعداد آن‌ها از ده‌ها هزار نفر فراتر رفته‌اند به مرور به این دفاتر منتقل شدند و در یک برنامه چند لایه و چند مرحله توجیه و هماهنگ می‌شدند و در نهایت به‌عنوان پیشتازان تحول در نظام سیاسی ایران مورد استفاده قرار می‌گرفتند. سرپل‌های این «دفاتر ویژه» همان حلقه‌هایی بودند که در دوره هاشمی‌رفسنجانی و دوره خاتمی در دستگاه‌های مختلف فعالیت می‌کردند و سکولاریزه‌کردن نظام و جامعه ایران در دستور کارشان بود.

علاوه بر این دفاتر ویژه، دست کم 17 سفارتخانه غربی شامل سفارتخانه‌های انگلیس، کانادا، استرالیا، فرانسه، آلمان، هلند، بلژیک، سوئیس، دانمارک، فنلاند، کره جنوبی، ژاپن، سوئد، اسپانیا، اوکراین و ... به جمع‌آوری اطلاعات حساس، ارتباط هدفمند با برخی از مراکز نظام، برگزاری جلسات با بعضی از نخبگان سیاسی مخالف نظام دینی، تهیه، تجزیه و تحلیل‌های دوره‌ای و سنجش درجه و ماهیت تغییرات در جامعه ایران مشغول بودند. بعضی از این سفارتخانه‌ها -‌بخصوص سفارت انگلیس- تجهیز مخالفان و پشتیبانی مالی از آنان را دنبال می‌کردند. اینها در فتنه سال 1388 به‌صورت عملیاتی‌تر به مقابله با نظام اسلامی پرداختند به‌گونه‌ای که بعضی از عوامل سفارتخانه‌های غربی به دلیل حضور مستقیم در آشوب‌های خیابانی بازداشت و محاکمه شدند.

محور سوم، مراکز مرتبط با سازمان جاسوسی آمریکا در واشنگتن است که به‌طور ویژه روی ایران کار می‌کنند و تعداد واقعی آن‌ها مشخص نیست. یک گزارش که به مطبوعات راه پیدا کرد بیانگر آن است که حداقل 700 اتاق فکر و برنامه‌ریزی (tank tink) در آمریکا به ‌طور خاص روی مسایل ایران مطالعه کرده و پیشنهاداتی را برای دستگاه‌های تصمیم‌گیر در آمریکا تهیه می‌کنند. این اتاق‌ها بعضاً شامل مؤسساتی نظیر اینتر پرایز، مؤسسه اعانات ملی(NED)، مؤسسه صلح کارنگی، راکفلر، شورای روابط خارجی آمریکا و.... می‌شود و تعداد زیادی از آنان در درون یکی از دانشگاه‌های آمریکا قرار دارند. هر کدام از این اتاق فکرها سالانه تحقیقات میدانی راجع به ایران به‌عمل می‌آورند و به‌طور معمول هفته‌ای یک مقاله و هر دو ماه یک گزارش مبسوط تحقیقاتی راجع به ایران به نگارش درآورده و در روزنامه‌ها و یا سایت‌های خود منتشر می‌نمایند.

این مراکز در عین حال مقالات و تحقیقات ضد‌ایرانی در سطح جهانی را خریداری کرده و با هزینه‌ خود منتشر می‌نمایند براساس تحقیقاتی که یک مرکز علمی وابسته به دانشگاه تهران به‌عمل آورده، تعداد مقالات ضدایرانی این مراکز از 35000 مورد، 4200 گزارش و 300 جلد کتاب در سال فراتر می‌رود. در بعضی از مهم‌ترین این مراکز بین 3 تا 15 نفر از عناصر ایرانی مخالف جمهوری اسلامی نیز فعالیت می‌کنند. این افراد شامل مهدی خلجی، کامیلیا انتخابی فرد، فاطمه حقیقت‌جو، هوشنگ امیراحمدی، محسن سازگارا، عطاءا... مهاجرانی، اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، محمد‌جواد اکبرین، فرشاد امیر‌ابراهیمی، علی‌اکبر موسوی خوئینی‌ها، مسعود بهنود و ... می‌شود و تعدادشان از 100 نفر فراتر می‌رود. استفاده از این افراد به این دلیل صورت می‌گیرد که محافل آمریکایی از استنتاج‌هایی که درباره ایران انجام می‌دهند، اطمینان حاصل نمایند. در همه مواقعی که یکی از مراکز آمریکایی نتیجه تحقیقات خود را به شورای روابط خارجی آمریکا ارائه می‌دهد و به همین منظور «جلسه استماع» تشکیل می‌شود، حداقل دو ایرانی در کنار گزارش‌دهنده آمریکایی حضور دارند و به با تأیید این دو جلسه استماع پایان می‌یابد.

دفاتر ویژه، سفارتخانه‌ها و اتاق‌های فکر در واقع مثلث ابزار غرب برای تغییر در ایران را شکل داده‌اند. آمریکایی‌ها در عین حال در اوج فتنه 88 دفتری را در کاخ سفید تحت عنوان «دفتر هماهنگی امورایران» تحت ریاست معاون اول اوباما در کاخ سفید به وجود آوردند. کار این دفتر هماهنگ‌سازی فعالیت بخش‌های مختلف است این تصمیم پس از آن اتخاذ شد که تفاوت‌های مهم میان گزاره‌های مراکز مرتبط با وزارت خارجه و مراکز مربوط به CIA پدید آمد و بعضی از گزارشات، نتایج گزارشات دیگر را زیر سؤال می‌برد.

به‌دنبال گزارش‌های این مراکز بود که آمریکا بررسی هر طرح درباره ایران را به بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 موکول می‌کرد. در آن مقطع این نظریه به‌طور مشترک در وزارت خارجه و وزارت دفاع آمریکا(پنتاگون) پدید آمده بود که بعد از انتخابات 88 موقعیت نظام مستحکم‌تر می‌شود و لذا بهتر است رئیس جمهور مذاکره با ایران را شروع کند و بر این اساس اوباما دو نامه در اسفند 87 و اردیبهشت88 برای مقامات ایران فرستاد و درخواست گفتگو کرد، اما چیزی نگذشت که ادبیات آمریکا به نحو بی‌سابقه‌ای علیه ایران شدت گرفت. اوباما بعد از فتنه 88خود وارد میدان شده و از لزوم تغییر ایران حرف زد.

نیرو‌های نظامی آمریکایی‌ در جریان فتنه 88 به مرزهای غربی ایران نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که وارد عملیات نظامی علیه ایران شوند. خود این موضوع حکایت از آن می‌کند که مثلث(دفاتر ویژه، سفارتخانه‌ها و اتاق‌های فکر) پس از فتنه 88 راه را برای به تسلیم درآمدن ایران هموار ارزیابی کرده بودند. مراکز آمریکایی پیش از انتخابات به‌طور گسترده به ادبیات تقلب دامن می‌زدند و برای به آشوب کشیدن ایران، از پیروزی قطعی میرحسین موسوی و بروز تقلب در اعلام نام محمود احمدی‌نژاد حرف می‌زدند و با برجسته‌سازی فعالیت مخالفان، وانمود می‌کردند که نظام سیاسی ایران در آستانه سقوط قرار گرفته‌ است.

2 ـ ارتباط داخل و خارج

با مرور مسایل پس از انتخابات بخصوص در فاصله‌ 8 ماهه‌ تیر تا بهمن 1388 این نکته کاملاً ثابت می‌شود که پیوند روشنی میان به صحنه‌آمدن همزمان اصحاب فتنه در ایران و سران دولت‌های غربی وجود داشته است. حضور عناصر میدانی فتنه در رسانه‌های آمریکایی و محافل وابسته به سیا پس از رو به افول گذاشتن فتنه در ایران هم سند جداگانه‌ای برای اثبات این پیوستگی است. بعضی از این عناصر نظیر ابوالفضل فاتح، محسن مخملباف، محسن سازگارا، واحدی و مهدی هاشمی اکنون هم به‌عنوان رابط‌های سران فتنه با خارج به ایفای نقش علنی می‌پردازند و هیچ‌گاه سران فتنه نمایندگی آنان از سوی خود -که با صراحت از سوی آنان اعلام شده است- را نادرست اعلام نکرده‌اند.

یک گزارش که پس از اعلام علنی از سوی سران فتنه تکذیب نگردیده، بیان‌گر آن است که در اردیبهشت 1387 - 13 ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری ایران- جلسه‌ای در واشنگتن با حضور عناصر ضدایرانی دولت آمریکا به همراه چند تن از عناصر ایرانی مخالف جمهوری اسلامی -از جمله دکتر ابراهیم یزدی دبیر‌کل نهضت آزادی- برگزار گردیده است. در این جلسه روی پدیده تقلب در انتخابات 88 و تلاش نظام برای پیروزی دوباره دکتر محمود احمدی‌نژاد و لزوم تشکیل کمیته‌ای ذیل عنوان«صیانت از آراء» از سوی اصلاح‌طلبان تأکید شده است. پس از این جلسه دیداری میان ابراهیم یزدی و فرزند یکی از سران فتنه در تهران برگزار می‌شود. در این دیدار یزدی می‌گوید: مهمترین مسئله انتخابات آینده باید مسئله «تقلب» باشد و این موضوعی است که ابتدا باید توسط یک چهره موجه مرتبط با نظام مطرح شود چرا که طرح ابتدایی موضوع از طرف افراد یا گروه‌هایی که «خودی نظام» تلقی نمی‌شوند، پروژه‌ را خراب می‌کند و به جایی نمی‌رسد.

متعاقب این موضوع پدر این فرد که در آن زمان یک روحانی دارای موقعیت برجسته در نظام بود، شهریور ماه 87 در جمع عده‌ای از روحانیون مشهد نسبت به سلامت انتخابات ابراز نگرانی می‌کند. حدود 3 ماه بعد «کمیته مشترک صیانت آراء» از سوی جریان اصلاح‌طلب با محوریت احزاب کارگزاران، مجمع روحانیون، مشارکت و مجاهدین انقلاب اعلام موجودیت کرده و در اعلامیه‌ها و اظهارنظرهای پیاپی صلاحیت دولت و شورای نگهبان را برای برگزاری انتخابات زیر سؤال برده و خواستار تشکیل «هیئت مستقل برگزاری انتخابات» و خلع ید از شورای نگهبان و وزارت کشور ‌شدند. در آذرماه 87 مصطفی تاج‌زاده عنصر برنامه‌ریز این کمیته به‌صورت رسانه‌ای از مراجع عظام تقلید درخواست می‌کند که نظام را وادار به پذیرش هیئت مستقل انتخابات کرده و خود نمایندگانی را برای عضویت در هیأت معرفی نمایند که این در واقع مخدوش‌کردن داوری رهبری در امر انتخابات بود. همزمان این کمیته نسبت به فعالیت بسیج و سپاه در انتخابات ابراز نگرانی کرده و نظام را متهم می‌کند که برای کانالیزه‌کردن انتخابات، مأموریت‌های ویژه‌ای به این نیروها واگذار کرده است.

در این بین پس از یک ماه از اعلام کاندیداتوری سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی 20 اسفند 87 اعلام کاندیداتوری کرده و شش روز بعد، محمد خاتمی استعفا می‌دهد. این جابجایی در اسفند 87 معنای خاصی داشت و از این رو بسیاری از نیروهای سیاسی چنین رخدادی را نشانه عزم این جریان برای بر‌هم‌زدن انتخابات ارزیابی کردند. روزنامه کیهان در تاریخ 24 بهمن 87 در سر مقاله‌ای با عنوان « برای مشارکت یا برهم‌زدن» از این توطئه پرده‌برداری کرد. در آن مقطع در مورد پذیرش کاندیداتوری محمد خاتمی از سوی نظام تردیدی وجود نداشت ولی پذیرش میرحسین موسوی از سوی نظام- به دلیل سوابق منفی او در بحث ولایت‌فقیه و عدم نظام‌پذیری- با تردیدهایی مواجه بود. اما نظام این اشکال را نادیده گرفت و کاندیداتوری موسوی را پذیرفت اما کاملاً واضح بود که او چه پیروز شود و چه شکست بخورد چالش‌های مهمی را علیه نظم به وجود می‌آورد.

همزمان با این تحولات کشورهای غربی به برجسته‌سازی چهره موسوی می‌پرداختند و عملاً همه تدارکات خود را برای تقویت او به کار گرفتند.

اگر نگاهی به سیاست‌های رسمی و رسانه‌ای کشورهای غربی و هم‌پیمانان منطقه‌ای آنان در فاصله آذرماه 87 تا انتخابات خرداد 88 و پس از آن، بیاندازیم به وضوح نقش مکمل آنان در ترویج مهندس موسوی مشاهده می‌کنیم. در این میان تلویزیون فارسی بی بی سی که اساساً از آذرماه 87 شروع به کار کرد، تلویزیون V.O.A آمریکا و سایت‌های فارسی الجزیره قطر و العربیه عربستان یک جبهه مشترک رسانه‌ای به نفع موسوی به وجود آورده و در حالی‌که مراکز تحقیقاتی آن‌ها پیروزی دکتر احمدی‌نژاد را قطعی اعلام کرده بودند، میرحسین را پیروز قطعی اعلام کرده و در عین حال روی جدی‌بودن احتمال تقلب به نفع احمدی‌نژاد تأکید می‌نمودند. خود این موضوع دلیل مستقلی بود که پیوستگی داخل و خارج را نشان می‌داد.

یکی دیگر از موارد، به میدان‌آمدن سایت‌های اینترنتی «تویتر»، «فیس بوک» و «یوتیوب» بود. این سایت‌ها علی‌الظاهر خصوصی بودند و با مبدأ اروپا اداره می‌شدند ولی خبرهای بعدی بیانگر آن بود که این‌ها شبکه‌هایی آمریکایی‌اند که توسط سازمان سیا راه‌اندازی شده بودند. به عنوان مثال چند ماه پس از فتنه 88، باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد که ما به تویتر دستور دادیم که تعمیرات فنی را تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایران به عقب بیاندازد تا اخلالی در ارتباط با معترضان انتخاباتی ایران پدید نیاید.

کما اینکه تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی یک هفته قبل از زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران برنامه‌های خود از 6 ساعت در روز به 24 ساعت در روز تبدیل کرد و از ظهر روز 22 خرداد- روز انتخابات- گزارش‌های پی در پی مبتنی بر تقلب گسترده در انتخابات و در عین حال پیروزی قطعی میرحسین موسوی خبر می‌داد. این تلاش‌ها از 11 شب روز انتخابات تشدید گردید. حدود دو هفته بعد نیروی انتظامی ساختمانی متعلق به کمیته صیانت از آراء در منطقه تجریش را مورد بازرسی قرار داد و مشخص شد که بی‌بی‌سی فارسی در این ساختمان استقرار داشته است.

البته فعالیت مراکز غرب برای ایجاد فتنه 88 بسیار بیش از این است یک گزارش بیانگر آن است که حداقل 19 مرکز مجرب و برخوردار از کارشناس‌های امور ایران در فاصله سال‌های 1380 تا 1388 روی پروژه تغییر ایران متمرکز بوده‌اند و در ماه‌های منتهی به انتخابات تا یک سال پس از آن به حجم فعالیت خود به شدت افزوده‌اند. این مراکز شامل مؤسسه بروکینگز، شورای روابط خارجی، بنیاد صلح بین‌المللی کارنگی، بنیاد آمریکای جدید، بنیاد ملی برای دموکراسی، مرکز کارتر، بنیاد جامعه باز، مؤسسه سیاست خاور نزدیک واشنگتن، بنگاه رند ،کمیته خطر کنونی، بنیاد دموکراسی در ایران، خانه آزادی، مرکز مطالعات استراتژیک و راهبردی ،مؤسسه هادسون، بنیاد هریتیج، مؤسسه امریکن اینتر پرایز، مؤسسه هوور، مؤسسه کیتو و مرکز پیشرفت آمریکا می‌شود.

بعضی از این مؤسسات از جمله بنیاد هریتیج و مؤسسه سیاست خاور نزدیک واشنگتن حداقل 40 نشست تخصصی درباره ایران برگزار و مسایل ایران را از نزدیک رصد کرده‌اند. در همه این مراکز- تقریباً- بدون استثنا بین 3 تا 15 نفر از عناصر ایرانی مرتبط با جریان فتنه همکاری داشته‌اند و این نیروها علاوه بر مشارکت در بحث‌ها و طرح‌ها سایت‌هایی را به زبان فارسی برای کمک به انتقال پیام‌های فتنه‌گران راه‌اندازی کرده‌اند این سایت‌ها که متعلق به همان مراکز 19 گانه بوده‌اند شامل گذار- متعلق به خانه آزادی‌- و سردبیری فاطمه حقیقت‌جو، «توانا»- متعلق به مرکز آزادی خاورمیانه- ، «پنجره»- متعلق به بنیاد ملی برای دموکراسی-،و سردبیری هاله اسفندیاری، «راهبرد»- متعلق به بنیاد ملی برای دموکراسی- و سردبیری منوچهر محمدی، واشنگتن پریزم- متعلق به مؤسسه امنیت جهانی-، «ردیاب ایران»- متعلق به مؤسسه اویکن اینتر پرایز- و سردبیری امیرعباس فخرآور، «ابتکار امنیتی ایران» - متعلق به مؤسسه سیاست‌ خاور نزدیک واشنگتن- و سردبیری مهدی خلجی و «چراغ آزادی»- متعلق به مؤسسه کیتو- می‌شوند.

این مؤسسات به همراه جریان داخلی فتنه قرار بود، تغییرات بنیادین را در ایران رقم بزنند. رهبر معظم انقلاب اسلامی، یک هفته پس از شروع فتنه، در خطبه‌های نماز جمعه ضمن افشای طرح مشترک غرب و فتنه‌گران داخلی، چرایی شکست این طرح را بیان کردند: «خیال کردند ایران هم گرجستان است. یک سرمایه‌دار صهیونیست آمریکایی- جورج سروس- چند سال قبل از این، طبق ادعای خودش که در رسانه‌ها نقل شد، گفت من 10 میلیون دلار خرج کردم و در گرجستان انقلاب مخملی راه انداختم، حکومتی را بردم، حکومتی را آوردم، احمق‌ها خیال کردند جمهوری اسلامی ایران و این ملت عظیم هم مثل آنجاست ! ایران را با کجا مقایسه می‌کنید؟ مشکل دشمنان ما این است که هنوز هم ملت ایران را نشناخته‌اند».

جالب این است که هم فتنه‌گران داخلی و هم دولت‌های غربی از حداکثر فشار برای ایجاد تغییر در ایران استفاده کردند. فتنه‌گران داخلی با اصرار بر ابطال انتخابات و به خیابان کشاندن مخالفان و هواداران خود و تخریب و به آتش‌کشیدن مساجد و کشتن ده‌ها شهروند بی‌گناه کشور جلو آمدند و دولت آمریکا ضمن کنارگذاشتن تمام قواعد حقوقی ناظر بر مواجهه با یک کشور مستقل، نیروهای نظامی خود را برای دخالت نظامی در ایران- در صورت عدم توانایی حکومت در مهار شورش‌های انتخاباتی- به حال آماده باش درآورد و از طریق عراق به سمت مرزهای غربی ایران گسیل کرد.

3ـ گام آغازین دعوت به شورش

شورش‌های خیابانی و درگیری خونین علیه نظام ابتدا در بیانیه‌ها، نامه‌های سرگشاده و کنفرانس‌های خبری بروز پیدا کرد و سپس به کف خیابان‌ها کشیده شد. حجت‌الاسلام هاشمی‌رفسنجانی سه روز پیش از روز برگزاری انتخابات در اقدامی غیر معمول نامه سرگشاده‌ای خطاب به رهبر معظم انقلاب صادر کرد. این نامه آکنده از خشم و فاقد سلام و والسلام که در مکاتبات مذهبی می‌آید، بود.

هاشمی در این نامه از نشانه‌های پیدایی شعله‌های آتشفشان در خیابان‌ها، میادین و دانشگاه‌ها در صورت پیروزی محمود احمدی‌نژاد خبر داد و تنها راه علاج را در رد صلاحیت احمدی‌نژاد دانست. نامه‌ هاشمی علاوه بر پخش در رسانه‌های خارجی و بسیاری از رسانه‌های داخلی به صورت انبوه چاپ و از طریق هزاران عامل به دست عابران در خیابان‌های تهران داده می‌شد و این موضوع کاملاً از تلاش جدی جریان فتنه برای ایجاد آشوب و درگیری گسترده خبر می‌داد. اشاره هاشمی به «آتش‌فشان‌ها» در «دانشگاه‌ها» در واقع تهدید نظام به استفاده از ظرفیت دانشگاه آزاد اسلامی بود. بعدها مشخص شد که در این دانشگاه با محوریت فرزندان هاشمی تلاش گسترده‌ای برای کشاندن دانشجویان و اساتید به خیابان‌ها صورت گرفته است. این دانشگاه‌ در فاصله تیر تا بهمن 88 نقش زیادی در زنده نگه‌داشتن روند اعتراض علیه نظام ایفا کرد.

4ـ پروژه تقلب برای واژگونی نظام

بحث پروژه تقلب برای اثرگذاری بر انتخابات نبود بلکه از اساس برای تغییر بنیادی نظام دنبال شد. بعدها که عناصر میانی فتنه بازداشت شدند، مصطفی تاج‌زاده ضمن اعتراف به اینکه در انتخابات تقلب عمده‌‌ای که نتیجه را دگرگون کند، رخ نداده است، فاش کرد که بحث تقلب همه ماجرا نبوده است. او در پاسخ به این سؤال که با ابطال انتخابات هم بار دیگر در انتخابات کاندیدای آن‌ها شکست می‌خورد پس فایده این طرح چه بود، گفت: «اگر نظام ابطال انتخابات را می‌پذیرفت، آنگاه ما بحث عدم صلاحیت شورای نگهبان و وزارت کشور و به طور کلی نهادهای نظام را برای برگزاری مجدد انتخابات، دنبال می‌کردیم و نظام را ساز‌وکار دیگری که لازمه‌ آن تعویق یک‌ساله انتخابات بود، وادار می‌کردیم.

در این یک‌سال طبعاً نهادهای نظام به‌خصوص دولت به تعلیق درمی‌آمد و اوضاع از کنترل نظام خارج می‌شد، آنگاه در این یک‌سال ما زمینه تغییرات اساسی در نظام را فراهم می‌کردیم.»

موضوع دیگر این بود که فضای روانی ایجاد‌شده می‌توانست به پیروزی میر‌حسین موسوی منجر شود. اسناد و خبرهای موثق بیانگر آن است که میرحسین موسوی و جریان فتنه حامی وی در نظر داشتند بلافاصله پس از پیروزی، اعلامیه‌ای صادر کرده و فهرستی از تغییرات اساسی را منتشر و از هواداران خود بخواهند تا تحقق آنها، خیابان‌ها را ترک نکنند. در صدر این فهرست، تغییر قانون اساسی و حذف ولایت‌فقیه قرار داشت کما اینکه جریان فتنه بعد از شکست در انتخابات هم همه فشار خود را روی رهبری نظام متمرکز کرد. راهپیمایی 25 خرداد 88 یک راهپیمایی اعتراضی به حساب آمد ولی راهپیمایی 30 خرداد- یک روز پس از فراخوان رهبری به آرامش و دعوت به تعقیب ادعاها از مجاری قانونی- برای شکستن حریم رهبری و فصل‌الخطاب بودن او طراحی و بعد هم در بیانیه‌های پی‌درپی تعقیب گردید.

هاشمی رفسنجانی هم در خطبه 26 تیرماه 88 خود با عبور از نظرات و فعالیت‌های رهبری برای مدیریت بحران، تحقق خواسته‌های این جریان را مورد تأکید قرار داد. او در این خطبه‌ها بار دیگر نتیجه انتخابات را مبهم خواند و از رهبری نظام خواست تا از فتنه‌گران بازداشت‌شده دلجویی کند. او در این خطبه حتی با بیانی مخدوش از عبارتی از پیامبر عظیم‌الشأن (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع)، به طور ضمنی از رهبری خواست که از کار کناره‌گیری کند. این در حالی است که حق امیرالمؤمنین در جانشینی پیامبر و بطلان مدعیان حکومت پس از رحلت پیامبر (ص) نزد همه شیعیان و بسیاری از برادران اهل سنت کاملاً ثابت است و امیرالمؤمنین علیرغم آن همه مخالفت‌های معاندان، لحظه‌ای کار تصدی جامعه اسلامی را به فتنه‌گران واگذار نکرد و پس از خود نیز امت را به تبعیت از امام مجتبی (ع) ترغیب فرمود.

*جمع به ظاهر اضداد در فتنه 88

جریان کارگزاران، مشارکت، مجاهدین، مجمع روحانیون و حزب اعتماد ملی و افرادی نظیر سید محمد خاتمی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی که زمانی خود را چپ لقب داده و زمانی به خود «خط امام» می‌گفتند، بعد از انتخابات ریاست جمهوری 1376 خود را اصلاح‌طلب می‌خواندند و مدعی بودند، نظام، قانون اساسی و ولایت‌فقیه را قبول داشته و به آن ملتزم هستند در فتنه 88 همه این ادعاها را کنار گذاشتند و با بدنام‌ترین گروهک‌ها و جریانات ضداسلامی هماهنگ و همراه شدند.

در فتنه 88 همه دولت‌های غربی و مراکز جاسوسی آن‌ها از جمله 17 سفارتخانه غربی مستقر درتهران حضور داشتند و این حضور هم عمدتاً علنی و شدید بود. علاوه بر آن سلطنت‌طلب‌ها، توده‌ای‌ها، چریک‌های فدایی، منافقین، نهضت آزادی، ملی‌مذهبی‌ها، گروهک‌های تروریستی نظیر تندر، پژاک و جندالشیطان- گروهک ریگی- هم حضور کاملاً فعالی در فتنه 88 داشته و بسیاری از عوامل آن‌ها هم در آشوب‌ها دستگیر شدند علاوه بر این‌ها اوباش و فواحش و لات‌های تهران هم فتنه را همراهی می‌کردند. با این وصف اصلاح‌طلبی نقاب از چهره برداشت و نشان داد که بسیار منافق است.

این همراهی هویتی ایدئولوژیک هم پیدا کرده بود. میرحسین موسوی در مناظرات انتخاباتی نظام را متهم کردکه منافع ملی را قربانی دفاع از فلسطین کرده و از فلسطینی‌ها فلسطینی‌تر شده است. چند هفته بعد عوامل نفاق و گروهک‌های مدعی اصلاح‌طلبی در خیابان‌های تهران شعار نه غزه نه لبنان سردادند.

میرحسین موسوی در بحث هسته‌ای، نظام را متهم کرد که با سوء مدیریت، پرونده ایران را به شورای امنیت برده است حدود دو سال بعد سایت او کلمه- با تهدیدات غرب علیه ایران همراه شد و نوشت: «نظام باید اعتماد آمریکا را جلب کند و رهبری بدون درنگ ضمن عذرخواهی از آمریکا، همه فعالیت‌های هسته‌ای کشور را به حالت تعلیق درآورد.» میرحسین موسوی در مناظره انتخاباتی سیاست خارجی ایران در منطقه را شکست خورده خواند و مدعی شد که ایران در منزوی‌ترین دوره خود در 100 سال اخیر قرار دارد. حدود دو هفته بعد جریان فتنه در خیابان‌های تهران شعار می‌دادند عراق را رها کنید و به درون مرز بازگردید. در واقع مجموعه این مباحث و رخدادهای پس از انتخابات نشان داد که جریان فتنه با خارج بسته و در یک طرح مشترک استحاله نظام را دنبال می‌کنند. می‌توان با این وصف پاسخ به این سؤال که اگر موسوی در انتخابات پیروز می‌شد چه بر سر آرمان‌های الهی امام و منافع ملی و در نتیجه امنیت ملی ایران می‌آمد، کار دشواری نیست.

5ـ خطاهای استراتژیک جریان فتنه

جریان خارجی و داخلی فتنه با توهم موفقیت، هرچه را که در درون‌ داشت، بروز داد. در واقع در فتنه 88 همه دارایی جریان به صحنه آمد چرا که آنان تردیدی در پیروزی خود بر انقلاب نداشتند. از لحاظ داخلی، جریان فتنه از مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام (ره) تا سازمان تروریستی منافقین که هزاران نفر از یاران و پیروان حضرت امام را به شهادت رسانده بود، امتداد داشت و از بعد خارجی رژیم‌های عربستان سعودی تا آمریکا را در بر می‌گرفت. همه شخصیت‌های این جریان به میدان آمدند و یکجا شکست خوردند و امروزه با یک بحران فراگیر مواجه شده‌اند.

حجت‌الاسلام هاشمی‌رفسنجانی که نوعاً نقشی در پشت صحنه داشت به غیر حرفه‌ای‌ترین شکل به روی صحنه آمد. سید حسن خمینی که بسیار محافظه‌کارانه موضع می‌گرفت، به صحنه آمد، عناصر مجمع روحانیون که سعی می‌کردند وجهه حوزوی خود را حفظ کنند، در این فتنه واقعیت واداده خود را نمایش دادند. چهره‌های تئوریسین پشت پرده‌ای نظیر کیان تاجبخش، حسین قاضیان، بهزاد نبوی و عزت‌الله سحابی به میدان آمدند. عناصر جاسوسی نظیر الهه اسفندیاری و سیامک پورزند به میدان آمدند. سفارتخانه‌های خارجی نقاب از چهره برداشتند و فعالیت‌های خلاف شئون دیپلماتیک را به نمایش گذاشتند. این‌ها همه فول بودند و خساراتی را برای فتنه‌گران برجای گذاشتند که تا 10 سال آینده هم قابل ترمیم نخواهند بود.

جریان مجاهدین انقلاب یک اصل اساسی داشتند و آن این بود که «هرکس به زندان رفت از سازمان اخراج می‌شود» چرا که دیگر قابل اعتماد نیست و از این رو بود که هاشم آغاجری بعد از آن زندانی شدن - به دلیل اظهارات هتاکانه علیه ائمه و مراجع معظم تقلید - از سازمان اخراج گردید. اینک همه اعضای این سازمان در زندان به سر می‌برند. میرحسین موسوی، سیدحسن خمینی، سید محمد خاتمی و ... که برای روز مبادا از صحنه‌های تند دور نگه می‌داشتند، در فتنه به میدان فرستادند. این گروه سال‌ها به خیال خود سال‌ها روی قم و شخصیت‌های روحانی آن و سایر شهرهای ایران برنامه‌ریزی کرده و توانسته بود بخشی از روحانیت را به خود جلب کند اما فتنه 88 این همه سرمایه روحانی را از آن‌ها جدا کرد و از این رو آنان بعد از فتنه، بارها تلاش کردند تا بار دیگر از سوی مردم و نظام به عنوان «خودی» پذیرفته شوند.

*این فتنه چگونه مهار گردید؟

فتنه 88 بی‌تردید بزرگ‌ترین فتنه‌ای بود که در طول 35 سال اخیر روی داد و از همه جریانات داخلی و خارجی مخالف نظام بهره گرفت و دارای ریشه‌های ستبری بود و نزدیک به 24 سال در پست‌های بسیار حساس کشور حضور و نفوذ قاطع داشت و در عین حال توانسته بود بخش وسیعی از نخبگان هوادار نظام را مسموع گرداند که امروزه از این نخبگان به «اصولگرایان خاموش» تعبیر می‌شود. با این وصف کاملاً واضح است که مدیریت کنترل چنین صحنه‌ای تا چه اندازه پیچیده و دشوار است.

در کشورهای دیگر معمولاً در مواجهه با فتنه‌ای به مراتب کوچک‌تر، ستادهای ویژه شکل می‌گیرند، افرادی عزل می‌شوند، افراد جدیدی نصب می‌شوند و کارهایی به صورت تعجیلی و طبعاً پر خطا انجام و شرایط فوق‌العاده اعلام شده و کارها از مجرای عادی به مجرای امنیتی منتقل می‌گردد. در بعضی از کشورهای دنیا این وضعیت فوق‌العاده ده‌ها سال به درازا کشیده شده به گونه‌ای که در جریان انقلاب اخیر مصر، یکی از مطالبات مردم لغو حالت فوق‌العاده بوده است.

رهبر معظم انقلاب در جریان فتنه اخیر در حالی که بعضی از نهادهای مسئول کشور دچار مسمومیت و انفعال شده بودند، وارد میدان شدند و با درایت فوق‌العاده مسایل را به خوبی مدیریت کردند. اولین اقدام رهبری فراخواندن میرحسین موسوی بود. امام خامنه‌ای در دیدار روز شنبه 26 خرداد با موسوی به او یادآور شد که فکر آشوب‌طلبی را کنار بگذارد و شکایت‌های خود را در چارچوب قانون پیگیری کند و سپس فرمودند که اگر تقلب به گونه‌ای که در نتیجه دخالت داشته باشد، اتفاق افتاده، مانعی برای انحلال انتخابات وجود ندارد و رهبر خود آن را محقق می‌گرداند. پس از آن، ماجرا استمرار پیدا کرد.

رهبری یک هفته به رایزنی‌های خصوصی با افراد پرداختند و سپس در روز جمعه 29 خرداد- یک هفته پس از انتخابات‌- ابعاد توطئه‌ای که علیه کشور طراحی شده است را با صراحت برای مردم توضیح دادند و با قطعیت فرمودند که عدم پذیرش قانون و تأکید غیرمنطقی بر ابطال آرای مردم آغاز دیکتاتوری است و رهبری زیر بار چنین چیزی نمی‌رود.

تدبیر سوم رهبری دستور تمدید یک هفته‌ای دوره رسیدگی به شکایات بود و درعین حال هیأتی مرکب از آقایان محمدحسن رحیمیان، غلامعلی حدادعادل و علی‌اکبر ولایتی مأمور نظارت بر بازشماری تصادفی 10 درصد از صندوق‌ها کردند. تدبیر چهارم رهبری برگزاری جلسه با اعضای ستادهای انتخاباتی 4 کاندیدا به در شنیدن نظرات و احیانا مدارک ادعای آنان بود.

اقدام پنجم رهبری روشنگری بود. حضرت امام خامنه‌ای ـ دامت برکاته‌ـ به مناسبت‌های مختلف ابعاد توطئه را افشا کرده و در هر سخنرانی لایه‌ای از موضوع را تبیین نمودند.

اما در طول این دوران، رهبری به نهادهای نظام اتکا و اعتماد داشتند و از این رو نه هیأتی خاص تعیین کردند، نه دستور ویژه‌ای دادند، نه کسی را عزل کردند و نه نصب جدیدی داشتند. این موضوع به چند دلیل صورت گرفت، تأسیس هیأت جدید برای مهار فتنه در واقع ثابت‌کننده عدم کفایت نهادهای مسئول بود و این همان خطی بود که فتنه‌گران با محوریت تاج‌زاده آن را از آذر 87 دنبال می‌کردند. عزل ونصب‌ها هم می‌توانست از بی‌ثباتی و خارج‌شدن کنترل کشور از دست نظام حکایت کند و دشمنان خارجی را در اعمال فشار جرأت داده و امیدوار نماید. رهبری حتی عضویت عناصر فتنه در نهادهای حساس نظام نظیر مجمع تشخیص مصلحت، شورای عالی انقلاب فرهنگی و ... را لغو نکردند در حالی که اخراج این افراد از این نهادها می‌توانست به داعیه نبود آزادی انتقاد در ایران را که پروژه مشترک غرب و فتنه‌گران بود، کمک کند.

نظام در مواجهه با فتنه تحت هیچ شرایطی از نیروی نظامی خود - ارتش و یا سپاه - استفاده نکرد و حتی بخش اعظم نیروهای بسیج را هم به میدان نیاورد.

کنترل فتنه‌گران به عهده نیروی انتظامی بود. پیام این برای خارج و داخل این بود که شرایط در ایران بحرانی نیست و خود این مسئله نشان داد که نظام می‌تواند فتنه‌های داخلی علیه خود را مهار نماید.

رهبری و نظام در طول مدت فتنه، امتیازی به فتنه‌گران نداد. فشار هاشمی‌رفسنجانی برای آزادی فتنه‌گران به جایی نرسید و رهبران فتنه روز به روز منزوی‌تر شدند. رهبری به صورت مرحله‌ای در توصیف جریان فتنه عباراتی را به کار می بردند که امید آنان را برای تأثیرگذاری بر نظام دائماً کاهش می‌داد. نظام، رهبران اصلی فتنه را بازداشت نکرد و برای جرایم آنان محکمه‌ای برپا ننمود و محاکمه آنان را وجدانی نمود. این مسئله سران فتنه را خوار کرد و سبب به فراموشی سپرده‌شدن آنان در اذهان اجتماعی گردید و این درحالی بود که بیش از دو میلیون نفر از شهروندان تهرانی به یکی از سران فتنه رأی داده بودند.

دستگیری موسوی، کروبی، خاتمی و ... می‌توانست چهره ایران را به عنوان نظامی که قدرت تحمل مخالفان را ندارد و از سوی آنان احساس تهدید می‌کند، مخدوش گرداند. این در حالی صورت گرفت که نظام با دستگیری عناصر میانی- که واسطه بین سران و بدنه اجتماعی بودند- ارتباط سران فتنه با بدنه اجتماعی را از هم‌گسیخت و لذا مثال موسوی و کروبی علیرغم آزادبودن نتوانستند با بدنه اجتماعی تماس برقرار کنند.

رهبری در این فتنه با عدم تشکیل کمیته ویژه و عدم عزل و نصب مسئولین کشور، اعتماد خود را به مسئولان و کارآمدی آنان و دستگاه‌های تحت امرشان نشان داد و خوشبختانه آنان نیز نوعاً به حسن اعتماد رهبری پاسخ مناسبی دادند. این موضوع از آنجا اهمیت داشت که یکی راهبردهای فتنه ناکارآمد نشان‌دادن نظام و مسئولان آن بود.

رهبری در حالی که در فتنه در نوک حمله فتنه‌گران قرار داشته و بسیار مظلوم بودند اما جز در یک مورد- انتهای خطبه‌های نماز جمعه 29 خرداد‌ماه‌- این مظلومیت را بروز ندادند و با اعتماد به خدای متعال بخش اعظمی از ‌ بار نجات انقلاب و مردم از فتنه را بر دوش کشیدند که این توانمندی بالای رهبری در مدیریت جامعه را به اثبات رساند.

رهبر در طول دوره فتنه و به طور کلی در طول 23 سال رهبری کشور، هیچگاه از خود حرف نزدند و نقش برجسته خود در مدیریت کشور را به رخ نکشیدند در حالی که ده‌ها و صدها بار از نقش مردم در 9 دی تجلیل کردند و آن را باطل‌السحر فتنه نامیدند و حال آنکه خود پیش از امت، موسی‌وار فتنه ساحران فرعونی را باطل کرده بودند.

رهبری در طول دوران فتنه، مراقب بودند که کارهای جاری کشور تعطیل نشود یا با تأخیر مواجه نگردد از این رو تحلیف و تنفیذ حکم ریاست جمهوری و تشکیل کابینه جدید در وقت خود و با صلابت تمام انجام شد و این به خوبی نشان داد که فتنه بزرگ 88 هیچ خللی در نظام پدید نیاورده است. بعد از فتنه 88، فتنه کوچک‌تری هم با محوریت جریان انحرافی پدید آمد و در این میان بسیاری از متدینین نگران شدند. در این میان بیم آن می‌رفت که دولت دوم احمدی‌نژاد نتواند دوره 4 ساله را به پایان برساند که اگر این اتفاق می‌افتاد از یک‌سو داعیه شیطانی فتنه‌گران مبنی بر بطلان انتخابات، به نوعی اثبات می‌شد و از سوی دیگر نظام با خلاء و اخلال مواجه می‌گردید. از این رو و علیرغم جفایی که جریان انحرافی به رهبری کرده بود، رهبر معظم انقلاب روی حفظ و تقویت دولت تأکید کرده و مسایل این جریان را موضوعی «فرعی» و «دولت دوم» خواندند. این موضع هم دولت را حفظ کرد، هم فتنه‌گران را ناکام کرد و هم تا حد زیادی به مهار جریان انحرافی انجامید.

*حماسه بزرگ 9 دی:

انتخابات 22 خرداد سال 88 حماسی‌ترین انتخابات جمهوری اسلامی و بلکه خاورمیانه بود که در آن 85 درصد واجدان شرایط رأی شرکت کردند و این در سی‌و‌یکمین سال پس از پیروزی یک انقلاب بی‌سابقه و بسیار جذاب و دیدنی بود. کاملاً واضح بود که چنین انقلاب و نظامی را نمی‌توان با یک رشته آشوب و صف‌بندی دشمنانه در مقابل آن به حاشیه راند. کاملاً واضح بود که همان مردمی که این حماسه انتخاباتی را رقم زده‌اند، از انقلاب خود دفاع خواهند کرد و دشمنان را عقب می‌رانند.

اولین نشانه‌ها در نماز جمعه 29 خردادماه تهران ظاهر شد. در این نماز باشکوه نزدیک به سه میلیون نفر از شهروندان تهرانی به میدان آمدند. این اجتماع اگرچه برای نماز بود ولی عملاً به یک تظاهرات معنادار ملی تبدیل گردید. رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز این نماز جمعه را به یک جبهه مستحکم برای پایان‌دادن به فتنه‌ای که راه افتاده بود، تبدیل کردند. امام خامنه‌ای- دامت برکاته‌- «قانون» جاری کشور را برای رسیدگی به اختلافات «کامل و بی‌اشکال» دانستند. ایشان اردوکشی خیابانی و زورآزمایی را غیرقابل قبول خوانده و فرمودند: «این تصور هم غلط است که بعضی خیال کنند با حرکات خیابانی، یک اهرم فشار علیه نظام درست می‌کنند و مسئولین نظام را مجبور می‌کنند، وادار می‌کنند تا به عنوان مصلحت، زیر بار تحمیلات آن‌ها بروند «نه این هم غلط است، اولاً تن‌دادن به مطالبات غیر قانونی، زیر فشار، خود این شروع دیکتاتوری است. این اشتباه محاسبه است».

رهبری راه حل را خود مردم دانسته و فرمودند: «اگر کسانی بخواهند راه دیگری- غیر از راه قانون- را انتخاب ‌کنند، آن وقت بنده دوباره خواهم آمد و با مردم صریح‌تر از این صحبت خواهم کرد».

خطبه‌های نماز جمعه رهبری بازتاب بسیار گسترده‌ای در سطح جهان داشت و برای اولین بار بود که رسانه‌های غربی با اعلام قبلی و همزمان با شروع سخنرانی، سخنان رهبری را کامل پخش می‌کردند. سخنان امام خامنه‌ای همزمان به زبان‌های مختلف ترجمه و به صورت زیرنویس از صدها شبکه تلویزیونی و خبرگزاری جهانی پخش می‌شد.

غرب کاملاٌ می‌دانست که رهبری، نقش تعیین‌کننده‌ای در تحولات دارد و از سوی دیگر گمان می‌کردند فشار به نظام طی هفته اول پس از انتخابات 22 خرداد آنقدر زیاد بوده که رهبری را وادار به دادن امتیاز به جریان فتنه ‌کند و از این رو می‌خواستند لحظه‌ای در اعلام خبر عقب‌نشینی نظام جمهوری اسلامی را از دست ندهند. از سوی دیگر کاملاً واضح بود که کوچکترین امتیاز به فتنه در این روز نظام را در سراشیبی عقب‌نشینی‌های پی در پی قرار می‌دهد و در نهایت به از بین‌رفتن نظام منجر می‌شد. در واقع این نقطه‌ای بود که غرب 31 سال در انتظار آن لحظه‌شماری کرده بود.

اما خطبه‌های تاریخی و کاملاً دقیق و حساب‌شده رهبری نه تنها گرد یأس را بر چهره غرب و فتنه‌گران داخلی پاشید بلکه خود یک فرصت مهمی برای انقلاب پدید آورد. در واقع با مکر الهی، سخنان رهبری به گوش همه دنیا رسید و یک بار مردم در غرب توانستند بدون حجاب به متن معارف و منطق انقلاب اسلامی دست پیدا کنند.

ما با مراجعه به معتبرترین سایت‌های غرب درمی‌یابیم که در تلویزیون و سایت بی‌بی‌سی انگلیسی در همان روز جمعه سه گزارش، در سایت و تلویزیون اول آمریکا یعنی C.N.N در روز جمعه 4 گزارش و روزنامه نیویورک تایمز در روزهای جمعه و شنبه 5 گزارش درباره اهمیت، متن و پیامدهای خطبه‌های رهبری تهیه و پخش شده است. این در حالی است که سه کارشناس برجسته امور رسانه- فؤاد ایزدی، نادر طالب‌زاده و حسن خجسته‌- که سال‌ها رسانه‌های غرب را ملاحظه کرده‌اند می‌گویند از زمان انتخاب حضرت امام خامنه‌ای‌- دامت برکاته‌- به رهبری تا امروز- به جز در این مورد خاص- جانشین صالح اما م تعمداً در بایکوت خبری غرب بوده و اساساً اربابان امپراتوری رسانه‌ای غرب اجازه نداده‌اند سخنان او به رسانه‌های غرب راه پیدا کند.

پس از خطبه‌های 29 خرداد تهران برای غرب مسلم شد که از جریان فتنه برای واداشتن جمهوری اسلامی به عقب‌نشینی کاری 0ساخته نیست. از این رو ابتدا باراک اوباما و سپس سایر سران دولت‌های غربی به میدان آمدند و از موضع «ملت ایران» نظام را برای عقب‌‌نشینی تحت فشار شدید قرار دادند و بیانیه‌هایی علیه ایران صادر کردند و حتی دولت آمریکا نزدیک به 100 هزار نیروی نظامی را از مراکز میانی کشور عراق به سمت مرزهای ایران به حرکت درآوردند.

بعد از خطبه‌های 29 خرداد، اعلامیه‌های مشترکی از سوی موسوی و کروبی خطاب به دستگاه قضایی صادر شد. محمد خاتمی نیز در بیانیه‌ای جداگانه به ادامه اعتراضات خیابانی صراحتاً یا تلویحاً تأکید کردند. آنان کماکان شورای نگهبان را متهم به جانبداری از یک کاندیدا و تقلب به نفع او کردند اما دعوت آنان به تظاهرات 30 خرداد چندان جمعیتی را گرد نیاورد ولی عناصر مرتبط با گروهک‌های تروریستی که بعضی از آنان پس از دستگیری گفتند که اساساً در انتخابات شرکت نکرده‌اند به میدان آمدند. در این رو 7 نفر از نیروهای بسیجی پایگاه مقداد- در جنب دانشگاه شریف‌- با سلاح گرم به شهادت رسیدند، مرکز بسیج و مسجد لولاگر که در نزدیکی این پایگاه است به آتش کشیده شدند. این ماجرا هم تأثیر عمده‌ای در ریزش بدنه اجتماعی این جریان داشت ولی از آنجا که این جریان با کارگردانی مصطفی تاج‌زاده یک شبکه گلدکوئیسی 40 هزار نفره را در ایران راه انداخته بود که سهم تهران از این شبکه حدود 4500 نفر بود، این‌ها توانستند تجمعاتی را در مناطق مرکزی تهران برگزار نمایند.

مردم بار دیگر در تظاهرات روز قدس سال 88- شهریور- به میدان آمدند ولی این حضور حول محور دفاع قدس بود و بهره فتنه‌گران از خشم مردم محدود بود. ادامه فتنه در ماه‌های بعد هرچند رمق چندانی نداشت ولی فضای داخلی کشور و تصویر جهانی ایران را تحت تأثیر قرار داده بود. از سوی دیگر در روز عاشورا- 6 دی‌- جریان فتنه از خلاء ناشی از حضور مردم در هیأت‌ها و تکیه ها استفاده کرد و خیابان انقلاب را به آشوب کشانده و به ساحت حضرت ابی‌عبدالله علیه‌السلام اهانت کردند. مردم در واکنش به فتنه‌گران، سه روز بعد یعنی روز 9 دی‌ماه به میدان آمدند و اجتماعی نزدیک به 4 میلیون نفر را به وجود آوردند.

*معنا و مفهوم 9 دی

9 دی‌ماه مقارن با روزی غیر تعطیل و ساعت تظاهرات هم سه بعدازظهر بود و از این رو با توجه به اینکه تظاهرات ملی در روز تعطیل برگزار می‌شود و قبل از ظهر به پایان می‌رسد، تظاهرات 9 دی یک رخداد ویژه به حساب می‌آید. از سوی دیگر در 22 بهمن، روز قدس و ... شرکت در تظاهرات حالتی عادی و توأم با حضور اطفال و خانواده‌ها دارد. حضور مردم هم نوعاً فاقد علامت‌های خاص می‌باشد و در این تظاهرات حضور اصالت دارد نه شعار. از سوی دیگر شرکت مردم در تظاهرات نوعاً با زمینه‌سازی رسانه‌ای و با دعوت شخصیت‌ها و نهادها صورت می‌گیرد.

تظاهرات خودجوش 9 دی از همه این جنبه‌ها جدا بود چرا که از یک سو در ساعتی برگزار شد که کارمندان، کارگران و ... به کار اشتغال داشتند و کسبه و ... ساعت استراحت خود را سپری می‌کردند با این وصف شرکت در این راهپیمایی باید توأم با انگیزه‌های بسیار قوی می‌بود. مردم شرکت گسترده کردند و- تقریباً- همه کسانی که آمدند همان واجدین شرایط رأی بودند که حدود 7 ماه پیش در انتخابات شرکت کرده بودند. در واقع می‌توان گفت همه کسانی که رأی داده بودند- اعم از اینکه به کاندیدای پیروز رأی دادند یا به کاندیداهای شکست‌خورده‌- به صحنه آمدند و به هیچ وجه از سر تفنن هم نیامده بودند بلکه صفوف کاملاً متراکم بود و همه بدون استثنا با خود علامتی حمل می‌کردند و به گرمی شعارهای جمعی را تکرار می‌کردند.

تقریباً هیچکس و هیچ نهاد رسمی دعوتی برای تظاهرات نکرده بود و تنها شورای هماهنگی تبلیغات اعلام کرده بود که مردم با تظاهرات 9 دی پاسخ هتاکی به حریم ولایت و ابی عبدالله‌الحسین در روز عاشورا را خواهند داد. شعارهای مردم کاملاً سیاسی و مستقیم و معنادار بود آنان سران فتنه را با استفاده از ادبیات زیارت عاشورا لعن می‌کردند و از آنان ابراز نفرت می‌کردند. تظاهرات نزدیک به سه ساعت به درازا کشید و موج جمعیت خیابان بزرگ انقلاب را از میدان امام حسین (ع) تا میدان آزادی را دربرگرفت و می‌توان گفت این تظاهرات تنها با انبوه جمعیتی که در روز عاشورای 57 به میدان آمدند و یا جمعیت انبوهی که امام را تا بارگاه ملکوتی‌اش بدرقه کردند، قابل قیاس می‌باشد.

تظاهرات 9 دی بازتاب گسترده‌ای در دو سطح داخلی و خارجی داشت. میرحسین موسوی که آشوب‌گران روز عاشورای تهران را «مردمی خداجو» خوانده بود، ناچار به عقب‌نشینی تاکتیکی شد و در اطلاعیه‌ای دولت برآمده از انتخابات 88 را به رسمیت شناخت. البته چند روز بعد باز هم به مقاومت در برابر نظام دعوت کرد. در مجلس، فراکسیون اصلاح‌طلب از آنچه در روز عاشورا رخ داده بود ابراز برائت کرد و با تظاهرات‌کنندگان 9 دی ابراز همبستگی نمود. در سطح بین‌المللی هم مقاله‌های فراوانی به رسانه‌های غرب راه یافت که همه در این موضوع اشتراک داشتند «رهبری انقلاب از حمایت قاطع مردم برخوردار است و مخالفان نظام جایگاهی در میان مردم ندارند.»

*درس های حماسه نهم دی

تظاهرات عظیم و کم سابقه 9 دی و نقشی که مردم در این حضور ایفا کردند، بخوبی نشان داد که کلید حل همه مسائل نظام و انقلاب و ایران در دست « مردم»‌ است و از این رو توطئه هایی که با نادیده گرفتن این عنصر توأم است هرچند از پیچیدگی و پشتوانه های زیاد برخوردار باشد، به جایی نمی‌رسد. همین عنصر بود که توطئه کودتای آمریکا در سال 57 که با حضور دو عنصر کلیدی الکساندر هیگ فرمانده ناتو و ژنرال رابرت هایزر فرمانده نیروی هوایی آمریکا با هدف ممانعت از پیروزی انقلاب اسلامی بود را باطل کرد و پس از پیروزی مانع به نتیجه رسیدن توطئه های سنگین پیاپی- در فاصله،، بهمن 57 تا 30 خرداد 60 گردید و تا امروز آن را باطل السحر گردانیده است.

*درس‌های حادثه عاشورا

درس دیگر نقش حادثه عاشورا در به وجود آمدن یوم الله 9 دی بود. تا پیش از ماجرای عاشورای 88، مقابله ی فتنه گران با دین و مبانی آن و مقدسات چندان باور پذیر نبود چرا که تعداد قابل توجهی از سران فتنه را روحانیونی تشکیل می دادند که سابقه ای هم در انقلاب داشتند و بعضی هم به بیت حضرت امام خمینی سلام الله علیه- انتساب یا رفت و آمد داشتند.

طبعاً تمیز قائل شدن میان سابقه و وضع فعلی این ها برای متدینین تا حدی دشوار بود. در این میان حادثه تلخ عاشورا فضا را شفاف کرد و غبار تردید را کنار زد البته پیش از این وقتی در تظاهرات روز قـدس 88 عده ای از هـواداران فتنه شعار « نه غزه، نه لبنان» سردادند و یا در یک تجمع مرتبط با فتنه گران در روز 16 آذر 88 تصویر حضرت امام پاره و به آن بزرگوار جسارت شد، متدینین نگران شدند ولی نوعاً آن را بی ارتباط با سران فتنه ارزیابی می کردند. تا اینکه روز عاشورا فرا رسید و جریان فتنه تصمیم گرفت از غیبت مردم در خیابان انقلاب تهران به دلیل حضور متمرکز مؤمنین در حسینیه ها، مساجد، تکایا و هیئات استفاده نماید و تصویری بحرانی از انقلاب و نظام به خارج ارائه نماید در این میان سران فتنه هواداران خود را به تجمع در خیابان انقلاب دعوت کردند و رسانه های غربی بخصوص بی بی سی انگلیس تلاش گسترده ای برای شکل دهی به این تجمع دنبال کردند.

مثلاً بی بی سی در خبرهای صبح روز عاشورا عباراتی را تکرار می کرد: «مردم از مراکز مختلف شهر راهی خیابان انقلابند، نیروی انتظامی اعلام کرده که مداخله نمی‌کند. نیروهای بسیج نیز مخالفتی بـا تظاهرات خیابان انقلاب ندارند و رهبران معترضین هم هواداران خود را از هرگونه درگیری برحذر داشته‌اند» و هرچه به ساعت 10 صبح نزدیک‌تر می‌شد این شبکه گزارش می داد که از حضور پلیس و یا نیروهای بسیجی در خیابان انقلاب خبری نیست.

در واقع هدف این بود که از یک سو با بی خطر خواندن تظاهرات روز عاشورا، جمعیت زیادی را به میدان بیاورند و از سوی دیگر میدان را برای آشوب طلبی ضد انقلاب آماده نشان دهند. به هر ترتیب در روز عاشورا جمعیتی کمتر از 5000 نفر به خیابان انقلاب آمدند و در ایـن بین آنچه از آن خبری نبود تـجمع و تظاهرات مسالمت آمیز بود.

حوالی ساعت 5/11 صبح که آتش سوزی ها، تخریب بانکها، حمله به مغازه ها و اموال عمومی به اوج خود رسید تلویزیون بی بی سی و ... با پخش مستقیم این صحنه ها، تصویری از یک شهر جنگ زده را از پایتخت ایران به نمایش گذاشتند. ظهر عاشورا که زمان شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین- علیه السلام- است تبدیل شد به صحنه آتش زدن علم ها و علامت های بزرگداشت عاشورا و فتنه عمق ماهیت خود را نشان داد و تردیدها را برطرف کرد. و در این میان هیچکدام از سران داخلی فتنه نه تنها واکنش منفی به موضوع نشان ندادند و از بی حرمتی به امام حسین (ع) برائت نجستند بلکه یکی از آنان- میرحسین موسوی- اهانت کنندگان به ساحت سیدشهیدان علیه السلام را « مردمی خداجو» لقب داد!

سه روز پس از حوادث رو عاشورای 88 با فراخوان شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی حداقل چهار میلیون نفر از مردم تهران در عصر یک روز غیرتعطیل 9 دی- به خیابان آمدند و مشابه این تجمع در این روز یا یکی دو روز پس از آن در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طومار فتنه گران را درهم پیچید. با این خبط بزرگ سران داخلی و خارجی فتنه، پرده از ماهیت فتنه ای که حدود 8 ماه کشور را بشدت درگیری کرده بود، افتاد. به عبارت دیگر خط خون حسین بن علی صلوات الله علیه- بار دیگر اردوگاه یزیدیان و امویان را افشا کرد.

*چشم انداز و سخن پایانی

نمی توان گفت فتنه گران برای همیشه محو شده اند و نیز نمی‌توان ریشه های تاریخی این جریان برای منحرف کردن نظام که در بعد خارجی از سفر هایزر و در دی ماه 57 آغاز می شود و در بعد داخلی از تلاش برای مسلط کردن عناصر وابسته ای نظیر شاپور بختیار شروع می گردد را نادیده گرفت. مهم ترین ویژگی این جریانات استفاده از «فرصت های نظام» است و در میان فرصت ها، « انتخابات»‌ موقعیت ممتازی دارد. فتنه گران بارها از انتخابات استفاده کرده و در اکثر موارد به موقعیت‌هایی هم رسیده اند. از نظر آنان انتخابات به این دلیل که برای نظام فرصتی است تا جمهوری اسلامی، مردمی و آزاد بودن خود را به جهان و مخالفان نشان دهد، ناچار است گارد خود را در برابر مخالفان تا حد زیادی باز کند و حضور آنان را بپذیرد و از طرف دیگر انتخابات فرصت تبلیغاتی فراهم می آورد تا در این فضا مخالفان انقلاب و نظام بتوانند حرف خود را بدون هزینه بزنند و حتی از تریبون های نظام هم استفاده نمایند.

علاوه بر این دو دلیل، از ‌آنجا که حضور رسانه ای مخالفان نظام در تریبون های رسمی و غیر رسمی داخل کشور نوعی وجاهت و مشروعیت و قابل قبول بودن- را به ذهنیت جامعه متبادر می کند، سربازگیری را برای آنان تسهیل می نماید. با این وصف فتنه گران حتی اگر به ظاهر حضور در انتخابات را تحریم کنند و یا بدون تحریم، اعلام کنند که لیست ارائه نمی دهند و یا شعار عدم آزادی در انتخابات را سردهند، بازهم به صندوق های رأی بعنوان « طعمه ای بی بدیل» نگاه می کنند و در صدد برمی آیند که عوامل شناخته یا ناشناخته خود را از آنها بیرون بیاورند.

در مورد انتخابات اسفند 90 علاوه بر این ها، فتنه گران از « فرصتی تاریخی»‌ و « بی بدیل» حرف زده اند سیدمحمدخاتمی و سیدمحمد موسوی خوئینی ها اعلام کرده اند که اگر ما این انتخابات را تحریم کنیم و یا از آن کناره گیری نمائیم، برای همیشه حذف شده و به سرنوشت نهضت آزادی مبتلا می گردیم. فتنه گران تا چند ماه قبل با این تحلیل که فشارهای خارجی، نظام را وادار به روی خوش نشان دادن به عوامل فتنه 88 برای مانور وحدت کرده، شروع به شرط‌گذاری برای نظام کردند.

یکی از آنان گفت شرایط رفع مشکل همان است که در خطبه 26 تیرماه 88 تهران گفته شد، یکی دیگر گفت نظام سلامت انتخابات و آزادی آن را تضمین کند، دیگر از لزوم تغییر قانون انتخابات و شکل گیری ناظران بی طرف و خلع ید شورای نگهبان و وزارت کشور در پای صندوق‌های رأی حرف زد، اما عاشورای امسال بار دیگر ابهام زدایی کرد وقتی گزارش حادثه عاشورای 88 بـار دیـگر در ایـام متصل به عاشورای امسال از صدا و سیما پخش شد، این ها از اشتباه خود بیرون آمدند. البته منظور فتنه‌گران این نیست که عناصر خود را برای رسوخ در مجلس دهم اعزام نمی‌کنند. آنان حتی ممکن است لیست غیر رسمی هم ارائه کنند و یا از نامزدهای نزدیک به خود حمایت نمائید. در این بین باردیگر این تحرکات حقیرانه باید توسط همان مردمی که آفریننده 9 دی بودند و با استفاده از همان فرهنگ عاشورایی و حضور گسترده در انتخابات مجلس نهم به سنگ کوبیده شود. ان‌شاء الله

[1] . طباطبایی، صادق، «خاطرات سیاسی اجتماعی» صفحه 301 تا 304، نشر عروج، تهران ۱۳۸۴

http://www.farsnews.com

ضلع زیرین مثلث فتنه

وقایع سال 88 در اثر علل و عوامل گوناگون داخلی و خارجی رخ داد؛ اما آنچه حائز اهمیت است، نقش‌آفرینی عده‌ای از عناصر داخلی است که اینک خود را مدافع این نظام و انقلاب معرفی می‌کنند. در این میان یکی از اضلاع فتنه‌آفرین، سید محمد خاتمی، رئیس‌دولت اصلاحات، بود که با حمایت از سران فتنه پس از شمارش آرا و اعلام نتایج، با پشتوانه‌ی دشمنان داخلی و خارجی نظام، در بسیاری از اتفاقات ناگوار آن روزها نقش‌آفرینی کرد و نظام جمهوری اسلامی را دچار چالش نمود. وی در بسیاری از افراطی‌گری‌های آن دوران نقش مؤثر و قابل توجهی داشت که بد نیست با توجه به ظاهرسازی‌ها و عوام‌فریبی‌های امروز وی و ادعای پایبندی به نظام و این انقلاب، مروری بر ساختارشکنی‌ها و نقش‌آفرینی‌های او در فتنه‌ی سال 88 داشته باشیم.

دولت اصلاحات و بسترسازی فتنه

بی‌شک، حوادثی که در انتخابات 88 رخ نمود، امری یک‌باره و بدون پیش‌زمینه‌ی قبلی نبوده است. نقش‌آفرینان در این عرصه، هر کدام به فراخور، در فراهم کردن بستر آشوب‌ها و حوادث آن روزها سهمی مؤثر داشته‌اند. سید محمد خاتمی، به‌عنوان لیدر جریان اصلاحات و یکی از پایه‌های فتنه‌ی 88 را می‌بایست کلیدی‌ترین بسترساز فتنه دانست.

در واقع، باید پایه‌گذاری فتنه‌ی 88 را از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات دانست؛ به‌گونه‌ای که افراطیون دوم خردادی و مدعیان توسعه‌ی سیاسی با زاویه‌گیری از اهداف نظام، امام‌زدایی و انقلاب‌زدایی را در دستور کار خود قرار دادند. به این ترتیب، برای نخستین بار در تاریخ انقلاب اسلامی، دولت و دستگاه اجرایی در قامت اپوزیسیون نظام ظاهر شد و با روی کار آمدن دولت خاتمی پروژه‌ی اصلی اصلاحات کلید خورد؛ به‌گونه‌ای که برنامه‌های ساختارشکن خود را با زیرپروژه‌هایی چون مطبوعات زنجیره‌ای و مبارزه با قانون مطبوعات، قتل‌های زنجیره‌ای، غائله‌ی کوی دانشگاه و 18 تیر، تئوری‌سازی اسلام خشونت‌ـ‌اسلام تسامح، پلورالیسم دینی و رنسانس اسلامی، لوایح دوقلو، فتح سنگر به سنگر، فشار از پایین چانه‌زنی از بالا، مشروعیت‌زدایی از نظام (انتخابات مجلس هفتم، استعفای دسته‌جمعی کارگزاران دولت و تحصّن مجلس ششم)، نظرسازی‌های زنجیره‌ای و... دنبال نمودند. این‌ها همه‌ی درس‌هایی بود که در آن روزها رسم و رسوم براندازی را تمرین می‌کردند.

با مرور دو دهه‌ی گذشته، می‌توان سرمنشأ شکل‌گیری اهداف ضد نظام بعد از انقلاب را در مجموعه‌ی کیهان فرهنگی، حلقه‌ی کیان و خصوصاً حلقه‌ی آئین دانست که در این میان خاتمی، به‌عنوان سرپرست روزنامه‌ی کیهان و بعد هم به‌عنوان محور اصلی شکل‏گیری حلقه‌ی آئین، از نقشی کلیدی برخوردار بود. جایی که مفاهیم کلیدی و ساختارشکن دولت اصلاحات درون این گروه‌ها تعریف و تبیین می‏شد و چهره‏هایی چون سعید حجاریان، بهزاد نبوی، محسن میردامادی، محمدعلی ابطحی، عباس عبدی، محسن کدیور، محسن امین‏زاده، هادی خانیکی، مصطفی تاج‏زاده و محمدرضا خاتمی و... بر گِرد خاتمی حلقه می‏زدند. کسانی که در واقع مدیران ارشد و اعضای اصلی شبکه‌ی فتنه به‌شمار می‌روند.

تلاش برای جلب حمایت طرف خارجی

یکی از اصلی‌ترین نقش‌های زیربنایی خاتمی برای فتنه‌ی 88 دیدارهای وی با افراد معلوم‌الحالی همچون جورج سوروس است. در طول حوادث بعد از انتخابات 88، بارها و بارها این موضوع تکرار شد که خاتمی باجرج سوروس، تاجر سرمایه‌دار صهیونیستی که ملقب به پدر انقلاب‌های رنگی است، ملاقات داشته است. سوروس رئیس هیئت‌مدیره‌ی مؤسسه‌ی جامعه‌ی باز(OSI)است که حامی اصلی مالی‌ـ‌تبلیغاتی انقلاب‌های رنگی در بلوک شرق و کشورهای اروپای شرقی بوده است و اساساً شهرتش به حمایت از جریان‌های برانداز در کشورهایی است که نظام سیاسی همسو با آمریکا ندارند. براساس اعترافات کیان تاجبخش، از متهمان دستگیرشده، در ارتباط با حوادث پس از انتخابات دهم خاتمی از سال 1385 با وی ارتباطداشته است.

کیان تاج‌بخش نماینده‌ی سابق بنیاد سوروس در ایران بود که در قسمتی از اظهاراتش در دادگاه در جمع خبرنگاران گفت: «اگر یکی از اولین نمونه‌های براندازی را ارتباط سفر عطریانفر به بنیاد سوروس قبل از 1376 بدانیم، می‌توان نهایت آن را ملاقات مستقیم خاتمی همراه ... با سوروس در نیویورک در سال 85 دانست که این یک ارتباط مستمر بوده و ادامه داشته است.»1

در حالی که این اظهارات با واکنش شدید خاتمی و تکذیب دفتر وی رو‌به‌رو شد، سوروس اطلاعات جدیدی از این دیدار را افشا کرد. وی در مراسمی که به مناسبت هشتمین سالگرد حوادث یازدهم سپتامبر در نیویورک برگزار شد، ضمن تأکید بر لزوم تقویت رویکردهای روادارانه در جهان اسلام، دیدار خود با محمد خاتمی در سال 2006 را در همین راستا ارزیابی کرد و اظهار داشت کهمجدداً در سی‌وهشتمین اجلاس مجمع جهانی اقتصاد داووس در ژانویه‌ی 2007با خاتمی ملاقات کرده است.2

طبیعی است دیدار خاتمی با کسی که پدر انقلاب‌های رنگی نام گرفته است، نمی‌تواند مفهوم دیگری جز تلاش برای براندازی داشته باشد؛ ضمن اینکه می‌توان طبق اسناد موجود، سوروس را به‌عنوان یکی از حامیان مالی براندازی در ایران دانست و دیدارهای خاتمی با وی را نیز در این چارچوب تحلیل کرد.

اما این تنها دیدار خاتمی در راستای فتنه‌ی 88 نبود. در ادامه‌ی سفرهای وی برای جلب حمایت دیگر کشورها، هشتم اردیبهشت‌ماه 88، خبرگزاری‌ها از سفر خاتمی به چند کشور عربی از جمله عربستان سعودی، مصر، مغرب، تونس، کویت و قطر خبر دادند.

در همین راستا، در 24 اردیبهشت‌ماه 88 خبر دیدار و مذاکره‌ی خاتمی با ملک عبدالله پادشاه عربستان منتشر شد. شنیده‌ها از این سفر حکایت از نقش عربستان سعودی در جریان انتخابات و حوادث پس از آن دارد؛ به‌گونه‌‌ای که سعودی‌ها حتی برنامه‌های مدونی برای همکاری رسانه‌ای باCIAدر جهت حمایت از آشوب‌های تهران را توافق کرده بودند. این مسئله امری بود که بعدها محمدعلی ابطحی3نیز در اعترافات خود به آن اشاره داشته و گفته بود در این سفر یکی از کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس مبلغی را به‌عنوان کمک به برنامه‌ی تبلیغاتی اصلاح‌طلبان اختصاص داده است. همچنین، طبق اسناد موجود، خاتمی در روزهای پیش از انتخابات با سفر به کشورهای ترکیه و استرالیا سعی در جلب حمایت طرف خارجی و ترغیب آن‌ها به حمایت از موسوی کرد که تلاش‌های وی موفقیت‌آمیز هم بود.

این موضوع امری است که یکی از سران سازمان منحله‌ی مجاهدین نیز به آن اذعان داشته و در جلسه‌ای گفته بود: «انصراف خاتمی زحمات ما را به باد داد. ما با سفارتخانه‌ها صحبت کرده بودیم؛ با بچّه‌ها در آمریکا و اروپا هم هماهنگی لازم برای تدارک چند سفر خارجی برای خاتمی صورت گرفته بود. نمایندگان خاتمی تاکنون 700 سفر استانی داشته‌اند و حامیان وی توانسته‌اند تاکنون 7 میلیارد تومان از ایرانیان دوبی کمک مالی جذب نمایند.» 4

خاتمی در آستانه‌ی انتخابات

روزهای نزدیک به انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست‌جمهوری نیز شاهد تلاش‌های محمد خاتمی در راستای به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان بود. هرچند که خاتمی در ابتدا اعلام کاندیداتوری کرد، اما چیزی نگذشت که با انصراف خود به حمایت از میرحسین موسوی پرداخت؛ اما این به معنای کناره‌گیری او از صحنه‌ی رقابت‌ها نبود. وی، با حمایت رسمی از کاندیداتوری موسوی، تلاش کرد تا مهدی کروبی را برای کناره‌گیری قانع کند که البته در این تلاش خود ناکام ماند. به طوری که با بالا گرفتن بحث‌های درون حزبی درباره‌ی وحدت حول یک کاندیدا، کروبی اعلام کرد که به هیچ‌وجه از کاندیداتوری انصراف نخواهد داد و اظهار داشت: «آیا ایرادی دارد نامزدهای جبهه‌ی اصلاحات، همه با هم وارد فضای انتخابات شوند، با هم رقابت کنند و سپس براساس یک مکانیزم خاص و در یک زمان مشخص، آنکه اقبال بیشتری داشت، بماند و دیگران کنار بروند؟» 5

خاتمی، در محافل مختلف، به سخنرانی و حمایت از کاندیداتوری موسوی پرداخت تا جایی که حتی در همایش ورزشگاه آزادی نیز در کنارفائزه هاشمیوزهرا رهنورد(همسر میرحسین موسوی) حاضر شد.سخنرانی‌های حمایت‌گونه‌ی خاتمی از موسوی با تخریب رقیب، یعنی احمدی‌نژاد و دولت وی، همراه بود. یکی از شاخصه‌های سازمان عملیات انقلاب رنگی، بزرگ‌نمایی ضعف‌های کاندیدای رقیب و نیز بحرانی نشان دادن شرایط کشور در نتیجه‌ی روی کار آمدن جناح رقیب است.

خاتمی نیز پیرو این دستورالعمل کوشید تا با سیاه‌نمایی و بزرگ‌نمایی از مشکلات دولت احمدی‌نژاد و بحرانی نشان دادن اوضاع کشور، از پیروزی مجدد رقیب جلوگیری کند. وی، در مراسم تبلیغات موسوی، بارها و بارها به ضعف‌های دولت احمدی‌نژاد پرداخت و در مقابل از میرحسین موسوی و فعالیت‌هایش تمجید کرد. خاتمی در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: «امیدوارم همه‌ی بزرگان و شخصیت‌ها به این نتیجه برسند که راه و روشی که امروز هست، نه به نفع انقلاب است نه به نفع اسلام و نه به نفع مردم.» 6 اما شدیدترین و مهم‌ترین انتقادات خاتمی به دولت نهم و شخص احمدی‌نژاد، سخنان او در دیدار با نمایندگان ائتلاف مردمی حامیان میرحسین موسوی بود. او در این دیدار، شعارهای دولت احمدی‌نژاد را انحراف از ارزش‌ها، عدالت، اخلاق و راه انقلاب و امام (ره) تفسیر کرد. 7

یکی دیگر از کارویژه‌های خاتمی قبل از شروع انتخابات، حضور فعال در پروژه‌ی تشکیک در سلامت انتخابات بود که بخشی از آن با تشکیل «کمیته‌ی صیانت از آرا» دنبال شد. کمیته‌ی صیانت از آرا، پس از رایزنی اصلاح‌طلبان با خاتمی و موسوی برای آنچه نظارت بر انتخابات عنوان می‌کردند، تشکیل شد و علی‌اکبر محتشمی‌پور بر رأس آن قرار گرفت؛ کمیته‌ای که از نظر شورای نگهبان «غیرقانونی» بود.

خاتمی در اردیبهشت 88، با اشاره به ضرورت صیانت از آرا، تصریح کرد: «نگرانی ما از برگزاری انتخابات، بالضروره به معنای ریختن رأی باطله به نام فردی خاص یا نخواندن آرای نامزدی دیگر نیست. اگرچه در همه جای دنیا ممکن است این مسائل پیش بیاید. مراد ما از این ابراز نگرانی این است که اگر کسانی پیدا شوند که احساس وظیفه کنند تا برخلاف خواست مردم و برای اینکه به گمان خویش در پیشگاه خداوند سربلند باشند، مانع از حضور مردم یا تأثیر آرای مردم شوند، دست‌اندرکاران انتخابات باید از تک‌تک آرای مردم در مقابل این افراد صیانت کنند.» 8

خاتمی همچنین با زیر سؤال بردن شورای نگهبان، این نهاد ناظر بر انتخابات را متهم به طرفداری از کاندیدایی خاص کرد و با تشکیک در فعالیت‌های شورای نگهبان، گفت: «اصلاً چرا نظارت بر انتخابات می‌گذارند، برای اینکه کسانی‌که امکانات بیشتری دارند، انتخابات را به نفع خودشان مصادره نکنند، نظارت برای این است. حالا اگر کسانی‌که نظارت می‌کنند، حتی نسبت به کسانی که در اجرا هستند، سلیقه‌های خاص و تعصبات بیشتری داشته باشند و بعد نظارت و اجرا یکسان باشند این روش، روش مطمئنی نیست. ما چه کار کنیم که این اطمینان حاصل شود؟» 9

وی همچنین خرداد 88، طی مصاحبه‌ای، اظهار داشت: «فرض کنید شورای نگهبان که نگهبان قانون اساسی است اگر خودش بر خلاف قانون اساسی عمل کند، چه کسی باید نظارت بکند؟ اگر بنده معتقد باشم این روش‌های ردصلاحیت‌ها که انجام می‌شود ولو اینکه قانون عادی هم درست شده باشد، ولی این خلاف روح قانون اساسی و خلاف این قانون و خلاف آن خواست قانون اساسی است. من کجا باید بروم حرفم را بزنم یا دیگران که معترض هستند؟» 10

این قبیل شبهه‌افکنی‌ها و اقدامات در حالی بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی صراحتاً از شبهه‌افکنی در سلامت انتخابات انتقاد کرده بودند. ایشان فرمودند: «کسانی که با ملت ایران‌اند، جزء ملت ایران‌اند، توقع دارند ملت ایران به آن‌ها توجه کنند، این‌ها دیگر علیه ملت ایران حرف نزنند و انتخابات ملت ایران را زیر سؤال نبرند. مرتب تکرار نکنند که آقا این انتخابات سالم نیست؛ انتخابات، انتخابات نیست. چرا دروغ می‌گویند؟ چرا بی‌انصافی می‌کنند؟» 11

خاتمی در رأس وقایع پس از انتخابات

22 خرداد، هم‌زمان با آغاز زمان رأی‌گیری، سید محمد خاتمی پای صندوق انتخابات در حسینیه‌ی جماران حضور یافت و در جمع خبرنگاران ابراز امیدواری کرد که انتخابات به سلامت و خوبی برگزار شود و خطاب به احزاب و جریان‌ها و اشخاص یادآور شد: «همه باید آنچه مردم انتخاب می‌کنند، بپذیرند و از رأی مردم تمکین کنند.» 12 خاتمی با وجود آنکه پیش از انتخابات معتقد بود که در ایران تقلب ممکن نیست در راستای تحقق پروژه‌ی القای تقلب به قصد آماده ساختن اذهان عمومی برای پذیرش ادعای تقلب در ادامه تأکید کرد: «همه‌ی شواهد امر حاکی است که مهندس موسوی انتخابات را برده است، اما من پیشگو نیستم.» 13

روز پس از انتخابات، با اعلام نتایج و پیروزی محمود احمدی‌نژاد، اولین بیانیه‌ی میرحسین موسوی در رد نتیجه‌ی انتخابات و فرمان شورش علیه جمهوریت صادر شد و خاتمی که خود در روز رأی‌گیری خواهان تمکین همه به رأی مردم شده بود، با همراهی موسوی و کروبی یکی از سه ضلع سران فتنه را تشکیل داد. وی صبح روز بعد از انتخابات، یعنی زمانی که آرا هنوز در حال شمارش بود، به همراه میرحسین موسوی و سیدحسن خمینی به دیدار هاشمی رفسنجانی رفت. به گفته‌‌ی هاشمی، «خواسته‌‌ی این سه نفر در دیدار ظهر 23 خرداد، ابطال انتخابات بود و راه‌های قانونی را نیز قبول نداشتند.» 14

خاتمی در روز 25 خرداد، با صدور بیانیه‌ای به مناسبت تظاهراتی که بنا بود حامیان موسوی در تهران برپا کنند، با کوبیدن بر طبل تقلب در انتخابات مدعی خدشه‌دار شدن اعتماد مردم شد و نوشت: «آنچه در جریان انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری اتفاق افتاد، باعث خدشه‌دار شدن اعتماد عمومی و منجر به واکنش‏‌های طبیعی و پر احساس مردم عزیز ما در سراسر کشور شده است.

این حق مسلم مردم است که خواستار حفظ آرای خود شوند و وظیفه‌ی‌ مسلم مسئولان کشور است که امانت‌دار این آرا باشند و تلاش کنند اعتماد عمومی، که بزرگ‌ترین پشتوانه‌ کشور و نظام است، حفظ و تقویت شود.»وی در ادامه، با زیرکی خاصی، ضمن اینکه مردم را تشویق به حضور در خیابان‌ها می‌کرد، سخن از آرامش نیز کرد و اظهار داشت: «حضور شاداب و پرنشاط شما با روش‌های مسالمت‌آمیز حق شماست که آن را رعایت کرده‌اید و توصیه می‌کنم که همچنان رعایت کنید و از چارچوب قانون خارج نشوید و آرامش و متانت خود را حفظ کنید.» 15

در همان روز، راهپیمایی غیرقانونی هواداران موسوی از میدان انقلاب تا آزادی برگزار شد که خاتمی نیز در آن حضور یافت. در همین راستا سایت رسمی خاتمی، با اذعان به این نکته که راهپیمایی 25 بهمن غیرقانونی و فاقد مجوز است، از حضور خاتمی در این راهپیمایی غیرقانونی خبر داد و نوشت: «به رغم عدم صدور مجوز راهپیمایی و به دلیل عدم امکان اطلاع‌رسانی کافی به مردم و برای ادای احترام به آن دسته از حامیانی که در راهپیمایی میدان انقلاب تا میدان آزادی حضور پیدا کرده‌اند، میرحسین موسوی،مهدی کروبیو سید محمد خاتمی در مسیر راهپیمایی حضور یافته و مردم را به آرامش دعوت خواهند کرد.» 16 که بر خلاف توصیه‌های زیرکانه و نمایشی وی، غروب روز 25 خرداد، با تخریب گسترده‌ی اموال عمومی و زخمی شدن تعدادی از شهروندان همراه بود و احتمالاً این همان آرامشی بود که وی می‌طلبید و دم از آن می‌زد!!

البته خاتمی به شرکت در راهپیمایی آن روز و همراهی با موسوی بسنده نکرد، بلکه وی در این راهپیمایی غیرقانونی سخنرانی نیز کرد و از لزوم ابطال انتخابات سخن گفت: «پاسخ به درخواست بر حق این مردم برای صیانت از آراشان تجدید این انتخابات یا تعیین یک هیئت صاحب صلاحیت بی‌طرف و شجاع و حقیقت‌یاب برای بررسی ماجرایی است که بر این انتخابات گذشته است! انتخاباتی که دلایل و شواهد کافی مانع از اعتماد به نتایج اعلام‌شده‌ی آن می‌گردد!» 17

در ادامه‌ی تلاش‌های خاتمی برای به کرسی نشاندن رأی و نظر قانون‌شکنان، وی روز 27 خرداد به همراه موسوی نامه‌ی سرگشاده‌ای را خطاب به آیت‌الله هاشمی شاهرودی، رئیس قوه‌ی قضائیه، نوشت و خواستار ملاطفت و تجدیدنظر در خصوص بازداشت‌شدگان شد.

در این نامه آمده بود: «دستگیری این شخصیت‎‎ها و افرادی که غالباً نقش فعال و مؤثری در خدمت به مردم کشور و جلوگیری از خشونت و رفتارهای غیرمدنی دارند، نه تنها مشکلی را حل نخواهد کرد، بلکه موجب تخریب افکار عمومی و تشدید نگرانی و ناآرامیهاست... از آن جناب می‌خواهیم که بر حکم مسئولیت شرعی و قانونی و نیز احساس مسئولیتی که در دفاع از حقوق شهروندان دارید، نسبت به خاتمه دادن به وضعیت نگران‌کننده و تحریک‌آمیز کنونی و جلوگیری از برخورد خشونت‌آمیز با مردم و آزادی دستگیرشدگان، هرگونه اقدام و مساعدتی را که میسر است، مبذول نمایید.» 18

مفهوم این نامه این بود که دستگاه قضا اغتشاش‌گران را به حال خود رها کنند تا آنچه می‌خواهند انجام دهند. مشابه این موضع را در غائله‌ی کوی دانشگاه نیز از سوی خاتمی شاهد بودیم که خواستار مدارا با اغتشاش‌گران شده بود.

در ادامه‌ی آشوب‌ها و لشگرکشی‌های خیابانی روز 30 خرداد، عده‌ای به دعوت مجمع روحانیون مبارز در خیابان‌ها حضور یافتند که نتیجه‌ی آن کشته شدن تعدادی از شهروندان بود. خاتمی پس از حوادث آن روز در روز 31 خرداد، با صدور بیانیه‌ای، ضمن ابراز نگرانی از امنیتی و نظامی شدن فضای کشور، انتساب حرکت سالم مردم به بیگانگان را جلوه‌ای از سیاست‌های نادرست دانست که سبب دورتر شدن مردم از حکومت می‌شود. وی، در این بیانیه، اظهار داشت: «تعیین هیئتی عادل، کاردان، بی‌طرف و شجاع، که به‌ویژه مورد اعتماد معترضان هم باشد و پذیرش داوری منصفانه‌ی آن هیئت راهی برای عبور از این مرحله و گامی مثبت در جهت تقویت نظام و بازسازی اعتماد عمومی و نیز نشانه‌ی تصمیم‌گیری خطیر و گره‌گشا در هنگامه‌های حساس به نفع مردم و در جهت آرمان‌های انقلاب است.» 19 وی همچنین راهکارهای قانونی را کافی ندانست و علناً مسیری غیرقانونی را پیشنهاد کرد: «ارجاع امر به مرجع یا مراجعی که باید حافظ حقوق مردم و مجری انتخابات سالم و آزاد و ناظر بر آن باشند، ولی خود مورد انتقاد و شکایت‌اند، راه‌حل مسئله نیست.» 20

خاتمی در حالی سعی در تبرئه‌ی براندازان از وابستگی به بیگانگان داشت که برخی نشریات و حتی مقامات غربی صراحتاً به حمایت کشورهای غربی از کودتای سبز اذعان می‌کردند؛ از جمله باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، در موردی گفت: «موسوی به منشأ الهام‌بخش آن دسته از هموطنان خود تبدیل شده است که خواهان گشایش به سوی غرب هستند.

حق آزادی بیان و تجمع، که مردم ایران خواهان آن‌اند آرزو‌ها و آرمان‌های جهان‌شمول هستند.»21این سخنان اوباما در حالی بیان می‌شد که تا آن زمان هیچ یک از رؤسای جمهور آمریکا حاضر نشده بودند از نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری در کشورمان اسمی بیاورند و از آنان حمایتی کنند.

اقدامات خاتمی به‌عنوان ضلع زیرین مثلث فتنه به همین جا ختم نشد. وی در روز 8 تیرماه، در دیدار با هیئت منتخب کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، دغدغه‌ی خود را لطمه خوردن به اعتماد عمومی دانست و راهکاری که برای حل این مسئله ارائه داد، تشکیل یک هیئت بی‌طرف بود: «به هر حال، یک حادثه‌ای رخ داده و مردم به آن اعتراض دارند؛ باید اشکالات را رفع و مردم را قانع کرد. حل این مسئله می‌تواند با تشکیل یک هیئت بی‌طرف صورت پذیرد.»22ارائه‌ی این طرح از سوی خاتمی به معنای بی‌توجهی به قانون اساسی و فرمایشات رهبری و بی‌اعتبار کردن نهادهای قانونی از جمله شورای نگهبان و وزارت کشور بود.

به دنبال دستگیری تعدادی از آشوبگران و عناصر مؤثر در اغتشاشات، روز ده تیرماه خاتمی در جمع تعدادی از خانواده‌های متهمان حاضر شد و اظهار داشت: «متأسفم از اینکه اعلام کنم جرم شما و عزیزانتان این است که در ایران ماندید و برای تقویت نظام و تأمین حقوق مسلم مردم تلاش کردید و اینک باید مورد بی‌مهری و کم‌لطفی قرار گیرید. کسانی که لب به اعتراض گشودند دلسوز ایران بودند، دلسوز نظام بودند.خیرخواهان هم متفق بودند که برای داوری درباره‌ی انتخابات به مرجعی که بی‌طرف نیست، اکتفا نکنید.» جالب اینکه خاتمی کسانی را که اصل نظام و انقلاب را نشانه رفته بودند و دشمنان نظام را به پیاده کردن اهداف شوم خود امیدوار کرده بودند دلسوز نظام می‌خواند!! وی همچنین خطاب به دستگاه قضایی در حالی که مسئولین امر را متهم می‌کرد، گفت: «اگر معتقدید جرمی واقع شده مکلفید به صراحت قانون متهم را با رعایت تمام حقوق شهروندی و با ارائه‌ی حکم قضایی که دال بر طرح شکایت حقیقی یا حقوقی از وی باشد، بازداشت کنید، به او حق انتخاب وکیل بدهید و آنچه قانون اساسی به‌عنوان حقوق یک شهروند برشمرده برای او فراهم آورید و در دادگاهی صالح به جرمی که ادعاشده رسیدگی کنید، نه اینکه به این شکل فله‌ای علاقه‌مندان به نظام و ایران توسط عده‌ای که هیچ‌کس مسئولیت کارشان را به عهده نمی‌گیرد دستگیر شده، تحت فشار قرار گیرند و دستگاه قضایی و اطلاعاتی کشور رسماً اظهار بی‌اطلاعی کند؟»23

به دنبال دیدارهای خاتمی با خانواده‌های مجرمان فتنه، وی روز 28 تیرماه در دیداری دیگر با آن‌ها تیر خلاص را به حیثیت سیاسی خود زد و سخن از رفراندوم و همه‌پرسی به میان آورد. وی در این دیدار که با حضور اعضای شاخص مجمع روحانیون مبارز از جمله موسوی خوئینی‌ها، سید محمد رضوی، مجید انصاری، موسوی بجنوردی و... بود، اظهار داشت: «من به صراحت می‌گویم اتکا به آرای مردم و برگزاری همه‌پرسی قانونی تنها راه برون‌رفت نظام از بحران فعلی است. این همه‌پرسی را باید نهادهای بی‌طرفی نظیر مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزار کنند و از مردم سؤال شود آیا آنچه پیش‌آمده، مطلوب و رضایت‌بخش است؟» طرح این مسئله در حالی بود که مردم یک بار نظر خود را در انتخابات داده بودند و این یعنی بی‌اهمیتی به نظر مردم و زیر سؤال بردن جمهوریتی که خاتمی فقط در کلام دم از آن می‌زند و ژست آن را می‌گیرد؛ ولی در عمل جایی که جمهوریت بر خلاف میلش باشد، آن را نقض می‌کند!

وی در ادامه‌ی اظهاراتش، عمل به توصیه‌های هاشمی در نماز جمعه را مقدم بر عمل به فرمایشات روشنگرانه‌ی رهبر معظم انقلاب دانست و اظهار داشت: «توصیه‌های خیرخواهانه‌ی آقای هاشمی در نماز جمعه باید مبنای عمل قرار گیرد. باید اعتماد عمومی را به جامعه باز گردد.» 24

طرح رفراندوم از سوی خاتمی به شدت مورد استقبال رسانه‎‎های ضدانقلاب قرار گرفت. در داخل نیز، مجمع روحانیون مبارز، فردای این دیدار در بیانیهای رسمی حرفهای خاتمی را تکرار و از ایده‌ی رفراندوم دفاع کرد. اما نکات قابل توجهی در این طرح وجود داشت؛ اول اینکه همه‌پرسی بر اساس قانون اساسی می‌بایست با تصویب دوسوم نمایندگان مجلس و با فرمان رهبری نظام صورت می‌گرفت. دوم اینکه وزارت کشور مسئولیت برگزاری و شورای نگهبان مسئولیت نظارت بر آن را داشتند، اما این افراد که عملکرد هیچ‌کدام از این نهادها را قبول نداشتند، چگونه قصد برگزاری رفراندوم را داشتند و سخن از آن به میان آوردند؟! این پیشنهاد خاتمی با واکنش‌هایی نیز همراه بود از جمله اینکه حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه‌ی کیهان، این پیشنهاد را دستورالعمل «مایکل لدین» دستیار ویژه‌ی وزیر دفاع وقت آمریکا دانست.

شریعتمداری، طی یادداشتی، اسنادی را منتشر نمود که نشان می‎‎داد این پیشنهاد از سوی مایکل لدین آمریکایی ارائه شده و خاتمی فقط آن را تکرار کرده است. در مقابل این افشاگری کیهان، خاتمی سکوت کرد ولی مایکل لدین در مصاحبه با واشنگتن‌تایمز پاسخ شریعتمداری را داد و به طور تلویحی، نظر کیهان را تأیید کرد.

اما نکته‌ی قابل توجه اینکه این طرح از سوی خاتمی در حالی مطرح شد که با مراجعه به تاریخ، می‌بینیم وی همان کسی است که زمانی که بنی‌صدر از برگزاری رفراندوم علیه نظام سخن گفت، ضمن متهم کردن او به سوءاستفاده از آرای عمومی، نوشت: «تا وقتی شورای نگهبان هست و فراتر از آن، رهبر انقلاب وجود دارد، در جامعه بن‌بستی به وجود نمی‌آید که رفراندوم برگزار شود.» 25اما اینک او در قامت همان بنی‌صدر ظاهر شده بود!!

خاتمی و هم‌قطارانش وقتی که عرصه را همچنان بر خود تنگ دیدند، دست به دامان مراجع شدند و به همراه جمعی از اصلاح‌طلبان، 3 مردادماه نامه‌ی سرگشاده‌ای را خطاب به مراجع تقلید نوشتند. این اقدام آن‌ها با هدف ایجاد شکاف و تضاد بین حاکمیت و مراجع صورت گرفته بود؛ لذا در این نامه، ضمن اشاره به دستگیری شهروندانی که مثلاً در راهپیمایی‏های مسالمت‏آمیز شرکت کرده بودند، خواستار موضع‌گیری آنان در قبال بازداشت متهمین حوادث پس از انتخابات شدند و نوشتند: «تنها راه برون‌رفت از این وضعیت، اقدام قاطع و شفاف نسبت به توقف فرآیند امنیتی ساختن فضای پس از انتخابات، کوتاه کردن دست عوامل غیرمسئول، آزادی تمامی بازداشت‌شدگان و بازگرداندن روند رسیدگی به اتهامات به مجاری قانونی است. از شما مراجع عظام تقلید، به‌عنوان مرجع و ملجأ ملت شریف ایران، می‌خواهیم که پیامدهای زیان‌بار اتخاذ شیوه‌های قانون‌گریزانه را به دستگاه‌های ذی‌ربط خاطر نشان ساخته و آنان را نسبت به اشاعه‌ی بیدادگری در نظام جمهوری اسلامی برحذر دارید.» 26

یکی دیگر از اقدامات خاتمی پیشنهاد طرح تحقیق و تفحص از روند انتخابات و حوادث آن به مجلس شورای اسلامی بود. وی 7 مردادماه، در دیدار با اعضای فراکسیون خط امام (ره) مجلس شورای اسلامی، مسئولیت مجلس در قبال انتخابات و مسائل پس از آن را بسیار سنگین عنوان کرد و اظهار داشت: «نمایندگان مردم می‌توانند امروز طرح تحقیق و تفحص از روند انتخابات و حوادث پس از آن را در دستور کار خود قرار دهند و مطمئناً اگر هیئت بی‌طرفی این مهم را عهده‌دار شود، نتیجه‌ی کار می‌تواند بسیاری مسائل را روشن کند.» 27

اقدامات ساختارشکنانه‌ی خاتمی و هم‌کیشانش به جایی رسید که در راهپیمایی روز قدس تمامی ارزش‌ها را زیر پا گذاشتند. 27 شهریورماه خاتمی، با حضور در میان حامیان جنبش سبز، بار دیگر بر حمایت خود از آشوب‌گران صحه گذاشت. وی که قصد داشت در حوالی دانشگاه تهران به جمع راهپیمایان بپیوندد، پس از پایین آمدن از خودرویش با خشم مردم شرکت‌کننده در این راهپیمایی روبه‌رو شد که شعارهای «مرگ بر ضدولایت فقیه»، «مرگ بر منافق» و«منافق برو بیرون» را فریاد می‌کردند. واژگون شدن عمامه‌ی محمد خاتمی در میان خبرنگاران و عکاسان یکی از صحنه‌های خبرساز حاشیه‌ی راهپیمایی روز قدس بود.

اما شکستن حرمت مقدسات به روز قدس خاتمه نیافت، بلکه پنج دی‌ماه مصادف با شب عاشورای حسینی فتنه‌گران با حضور در حسینیه‌ی جماران به سر دادن شعارهای انحرافی پرداختند. در این مراسم، که اجرای آن به عهده‌ی سهیل محمودی بود و فائزه هاشمی نیز حضور داشت، با ورود خاتمی حضار با سوت و کف به استقبال وی رفتند و نه تنها حرمت شب عاشورا را نگاه نداشتند، بلکه روز عاشورا نیز با تکرار چنین اعمالی همراه شد و در حالی که مردم در هیئت عزاداری مشغول سوگواری برای سالار شهیدان بودند، این عده به تخریب اموال عمومی و اغتشاش مشغول بودند که در نهایت، این اقدامات آن‌ها با حضور پرشور مردم بصیر ایران در روز 9 دی پاسخ گفته شد و خاتمه یافت.

اما نکته‌ی قابل توجه اینکه اعترافات برخی از متهمین فتنه در دادگاه نیز پرده از چهره‌ی کسانی همچون خاتمی برداشت. به‌عنوان نمونه، محمدعلی ابطحی،‌عضو مجمع روحانیون مبارز، پس از پایان دادرسی در نشستی خبری، رفتارهای میرحسین موسوی و محمد خاتمی را عامل اغتشاشات پس از انتخابات معرفی کرد و در ادامه‌ی صحبت‌هایش از یک مثلث حامی تقلب، سخن به میان آورد که اضلاع آن را خاتمی، هاشمی رفسنجانی و موسوی تشکیل می‌دادند.

ابطحی گفت: «خاتمی فضای جامعه را می‌شناخت، وی اقتدار نظامی، انتظامی و مقام معظم رهبری، که در جایگاه والایی قرار دارند را می‌شناخت و با توجه به اینکه وی نسبت به این موضوعات شناخت داشت، این یک نوع خیانت است که از موسوی در موضوع تقلب حمایت کرد.» وی افزود: «معتقدم که خاتمی حق نداشت همه‌ی جریان بزرگ و تاریخی اصلاح‌طلب را پای موسوی قربانی کند. موسوی جریان اصلاح‌طلب را نمی‌پذیرفت و توهم اینکه موسوی طرفدار خط امام است و به این علت پیروز انتخابات خواهد شد، یکی دیگر از توهمات این نامزد انتخاباتی بود.» 28

همچنین سردار محمدعلی جعفری، فرمانده‌ی کل سپاه، شهریور 88، با اشاره به اعترافات ابطحی در دادگاه، به بخشی از اظهارات این چهره‌ی نزدیک به خاتمی اشاره کرد که گفته بود: «خاتمی و فاتح و مهدی هاشمی رفسنجانی میگفتند که برنده شدن در این انتخابات، خیلی با انتخابات گذشته فرق میکند. در این صورت جریان اصولگرا و رهبر، دیگر نمیتوانند سرشان را بلند کنند و این معنای یکسره کردن کار است؛ یعنی رسیدن به یک نظام با ولایت فقیه بسیار ضعیف شده یا بدون ولایت فقیه. اعتراضات در انتخابات کاملاً برنامه‌ریزی شده بود.» 29

وی همچنین به بخش‏هایی از سخنان خاتمی در سال 87 اشاره می‌نماید که در آن خاتمی تصریح می‏کند: «اگر در این انتخابات [دهم] احمدی‌نژاد سقوط کند، عملاً رهبری حذف میشود، اگر به هر قیمتی و به هر شکلی اصلاحات دوباره به قوه‌ی اجرایی بازگردد، دیگر رهبری اقتداری در جامعه نخواهد داشت. سقوط اصولگرایی بهمعنای پایان اقتدار رهبری تلقی میشود و با شکست اصولگرایان، باید قدرت رهبری را مهار کرد.» 30

با توجه به اعترافات خود عناصر فتنه، می‌توان بر این تحلیل صحه گذاشت که هدف فتنه‌گران و در رأس آن‌ها کسانی که داعیه‌دار این انقلاب و نظام هستند، چیزی جز حذف ولایت‌فقیه از این نظام نبوده است؛ چرا که با حذف ولایت‌فقیه، به بسیاری از نقشه‌ها و اهداف شوم و ضدنظام خود نیز دست پیدا می‌کردند و عرصه برای تاخت و تاز آن‌ها باز می‌شد.

جمع‌بندی

آنچه گفته شد، تنها بخشی از نقش‌آفرینی‌های خاتمی در فتنه‌ی 88 بوده که تاکنون آشکار شده است چه بسا اقداماتی صورت گرفته باشد که از اذهان عمومی پوشیده مانده باشد. آنچه بر همگان واضح و مبرهن است نقش‌آفرینی خاتمی به‌عنوان یکی از سه ضلع فتنه‌ی 88 است که نظام، علی‌رغم اقدامات فتنه‌گرانه‌ی وی، تاکنون با مسامحه با وی رفتار کرده است.

نمایی کلی از دو دهه فعالیت خاتمی حاکی از آن است که وی از همان آغاز، بسترساز اصلی جریانی بود که حاکمیت دوگانه و ایجاد دوقطبی در کشور را دنبال می‏کرد. اکنون نیز مواضع خاتمی همانند گذشته است منتها در برخی مواقع رفتاری کجدار و مریز و زیرکانه در پیش می‌گیرد تا از گزند نقد دور بماند. در شهریور 1389، او ضمن تأکید بر اینکه اکنون متوهمان خشونت‏گرا حاکمیت را به دست گرفته‏اند، تصریح می‏کند «ما اگر به آینده بنگریم و شاهد تلاش باشیم که برای آزادی کسانی که گرفتار شده‌اند صورت می‌گیرد و فضای امن و آزاد برای همه‌ی افراد و تشکل‌ها وگروه‌ها ایجاد می‌شود و خردمندان خیرخواه به جای متوهمان خشونت‌گرا میدان‏دار می‌شوند، به سوی وضعیتی می‌رویم که در آن انتخابات سالم و بی‌حرف و حدیث و آزاد برگزار خواهد شد .» لذا به حق می‌توان وی را آموزگار داعیه‌داران فتنه و ضلع زیرین مثلث فتنه دانست. و این یعنی خاتمی با همان تفکرات حلقه‌ی کیان و آیین. بنابراین خاتمی همان خاتمی است و جنس نقش‌آفرینی او نیز همان.


1- خبرگزاری فارس، 3 شهریور 88.

2- جرج سوروس: یکی از بهترین جلساتی که من در ارتباط با پیشبرد دموکراسی در جهان اسلام و به‌ویژه ایران در آن حضور یافتم، ملاقاتی بود که در روز سه‌شنبه 14 سپتامبر 2006 با محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، برگزار کردم... من حدود ده سال در انتظار دیدار آقای خاتمی بودم و به همین دلیل این دیدار آنچنان برای من جذاب و به یاد ماندنی بود که حتی روز و ساعتش نیز در حافظه‌ام ثبت شده است... به خاتمی گفتم با اینکه تعداد بسیاری از شهروندان سرخورده‌ی ایرانی از تغییرات اساسی در ساختار سیاسی ایران حمایت خواهند کرد، اما آنان هنوز فاقد «گروه‌های سازمان‌دهی‌شده» برای پشتیبانی از یک انقلاب (براندازی) هستند... خاتمی در این دیدار کاملاً در نقش رهبر مخالفین دولت در ایران صحبت می‌کرد... من مجدداً در سی‌وهشتمین اجلاس مجمع جهانی اقتصاد داووس در ژانویه‌ی 2007 با خاتمی ملاقات کردم که متوجه شدم، پس از یک سال دغدغه‌های خاتمی رادیکال‌تر شده است (خبرگزاری فارس، 30 شهریور 88).

3- خبرگزاری فارس، 7 آذر 91.

4- خبرگزاری فارس، 26 اسفند 1387.

5- فرارو، 6 مهر 87.

6- http://www.yazdfarda.com/news/1393/03/13122.html

7- خاتمی: بد دفاع کردن از ارزش‌ها بزرگ‌ترین لطمه زدن به ارزش‌هاست و به‌خصوص اگر ارزش‌ها تحریف شود. به نام عدالت بی‌عدالتی شود، به نام اخلاق بد‌اخلاقی شود، به نام انقلاب اموری انجام شود که اصلاً سازگاری با آرمان‌های انقلاب ندارد، این‌ها غلط است... (فرارو، 15 اردیبهشت 88)

8- رجانیوز، 12 دی 89.

9- فرارو، 15 اردیبهشت 88.

10- http://basij.ir/main/definitioncontent.php?UID=126826

11-کیهان، 10 اردیبهشت 88.

12- صراط، 24 فروردین 92.

13-همان.

14- جهان‌نیوز، 7 آبان 91.

15- تابناک، 25 خرداد 88.

16- وب‌سایت محمد خاتمی، 25 خرداد 88.

17-همان.

18- وب‌سایت محمد خاتمی، 27 خرداد 88.

19- وب‌سایت محمد خاتمی، 31 خرداد 88.

20- همان.

21- رجانیوز، 6 تیر 88.

22- وب‌سایت محمد خاتمی، 8 تیر 88.

23- وب‌سایت محمد خاتمی، 10 تیر 88.

24- وب‌سایت محمد خاتمی، 28 تیر 88.

25- خبرگزاری فارس، 8 آذر 91.

26- وب‌سایت محمد خاتمی، 3 مرداد 88.

27- وب‌سایت محمد خاتمی، 7 مرداد 88.

28- خبرگزاری فارس، 10 مرداد 88.

29- تابناک، 11 شهریور 88.

30- همان.

31- http://es-es.facebook.com/notes

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88

(قسمت اول)

اصلاحات، فتنه و تاکتیک‌‌هایی که تکرار شد!

اقدامات سیاسی و اجتماعی دولت اصلاحات و پیامدهای حاصل از آن از زوایای متعدد قابل بازخوانی است؛ یکی از ضرورت‌‌های این بازخوانی تأثیر پذیری علی- تاریخی رویدادهای 88 از آن دوران است...

تجدید نظرطلبی و پیامدهای سیاسی- اجتماعی

دوران اصلاحات که با پیروزی «سید محمد خاتمی» در انتخابات سال 76 آغاز گردید، بهار تجدید نظرطلبی محسوب می‌شود. این فرصت به دست آمده غنیمتی بود برای همه‌ی آنانی که از ادامه‌ی مسیر بازمانده بودند و غنایم از جنس «احد» و خواست‌هایی از نسخ خواست‌های «طلحه» و «زبیر» هم آنان را راضی نکرده بود. فرصت دوم خرداد و رأی به فردی نه چندان شناخته شده، گرچه در میان مردم به معنای تحول از درون و در راستای آرمان‌های متعالی دینی می‌نمود، اما تجدید نظرطلبان آن را به معنای به سر رسیدن دوران نظام اسلامی و سر آغاز دموکراسی موعود غربی می‌دانستند. از این رو فروپاشی و دموکراتیزه کردن و سکولاریزه کردن در دستور کار قرار گرفت. تلاش در برهم زدن تمامی مرزبندی‌های سیاسی، اعتقادی به جایی رسید که رهبری نظام ریزش‌ها و رویش‌ها را تبیین نمودند و از توطئه‌ی «یلتسینیزه» کردن پرده برداشتند.

دوران جولان تجدید نظرطلبان در صحنه‌ی سیاسی کشور، گر چه زمینه‌ی استحاله‌ی فرهنگی را تشدید کرد و اما پیش از همه چیز تلاش سازمان یافته‌ای فراهم گردید تا نظام اسلامی از هم بپاشد. تلاش بی‌وقفه برای تخریب ارکان حکومت اسلامی، اتهام پراکنی به نظام در خصوص استبداد و... همه مسیری بود که برای فروپاشی طی می‌شد. به این جمله توجه کنید تا روشن گردد چگونه سعی می‌شد با زیر سؤال بردن دست‌آوردها، حکومت اسلامی در مخمصه قرار گیرد «جریان قدرتمندی که در سال‌های اول انقلاب شکل پیدا کرد و بر این باور بود که بعد از انقلاب همان طور که مارکسیست‌ها می‌گویند برای ریشه کن کردن رسوبات دوران استبداد مطلقه‌ی سلطنت، باید دیکتاتوری پرولتاریا حاکم گردد. اما چون انقلاب ما اسلامی است و ما مسلمان، باید به جای دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری صلحاً برقرار ساخت.»[1]


زمینه‌ی فروپاشی یک نظام حکومتی وقتی به راحتی فراهم می‌شود که اصول و مبانی که بر اساس آن مستحکم شده، فرو ریزد و همین جاست که همه حریم‌ها و خط قرمزها به سخره گرفته می‌شود.


«در دین خط قرمز و منطقه‌ی حفاظت شده وجود ندارد. به هر مسؤولی می‌توان اعتراض کرد، پیامبرش را می‌توان به سؤال و نقد کشیده و در این برداشت دین شناسانه به خدای خالق هستی بخش می‌توان اعتراض جست، فراتر از آن می‌توان او را فتنه‌گر خواند.»[2] وقتی این گونه می‌توان در مقابل خدا به قیام برخواست، می‌توان حکومتی اسلامی را فرو پاشاند و خواست بشر را به جای آن نشاند. تجدید نظرطلبی و حرکت در مسیر فروپاشی از درون نه فقط توسط عده‌ای روشنفکر قلم به دست که از راه نفوذی‌هایی صورت می‌گرفت که کلیدی‌ترین ارکان نظام را در دست گرفته بودند. منادیان فتح سنگر به سنگر، به دنبال قدرت نبودند تا آرمان‌های متعالی الهی را در روی زمین بگسترانند، اینان شیفتگان لیبرال دموکراسی بودند که مطامع پست حیوانی را در قالب‌های جدید و زیبا برآورده می‌سازد.

وقتی رییس دولت اصلاحات از تمدن آمریکا تجلیل می‌کند؛ تمدنی که بر بربریت و خون آشامی بنا شده است و با التهاب و شوق از فرو ریختن دیوارها سخن می‌راند باید فهمید، قبله کجاست و پیش نماز کیست؟ این خودباختگی و دستپاچگی در مقابل جهان مدرن و تلاش برای تطبیق نظام سیاسی با لیبرال دموکراسی غرب تنها حوزه‌ی فعالیت دولتیان تجدید نظر طلب و پیاده نظام روشنفکر آن‌ها نبود. تئوری پردازان استحاله از درون به خوبی درک کرده بودند که نظام اسلامی بر بسترهای مردمی شکل گرفته و رشد و نما یافته است و پایه‌های مدنیت دینی در جامعه‌ی ایرانی، چنان قوی است که هرگونه تلاش برای لیبرالیزه کردن حکومت با مقاومت مردمی روبه‌رو خواهد شد. امری که تجربه‌ی آن را در دولت موقت «بازرگان» و ریاست جمهوری «بنی‌صدر» داشتند؛ از این رو، بخشی از تلاش‌ها باید بر بسترهای اجتماعی بنیان نهاده شود تا در فرصت چانه‌زنی از بالا، پایه‌های لازم برای دگردیسی فراهم گردد، برای هنگامی که قرار بود سکولاریسم حکومتی اعلام گردد.


زنان و جوانان دقیقاً دو قشر اجتماعی هستند که عمده تفاوت نظام‌های دینی و لیبرال را به نمایش می‌گذارند. زن و جوان «از هر دو جنس» ولنگار و آزاد از هر قیدی، توسعه‌ای در نظام‌های حکومتی را به نمایش می‌گذارد که بدون حضور آن‌ها ملموس نخواهد بود و از این رو باید در برنامه‌ریزهای کلان اصلاح‌طلبی جایگاهی ویژه بر آن قایل بود. تجدید نظر طلبان که به درستی مبانی و پایه‌های تئوریک عمل کرد خویش را در پای اساتید روشنفکر لیبرال و سوسیال فراگرفته‌اند باید بسترهای لازم را فراهم می‌کردند. فمینیسم و آزادی‌هایی از جنس جوانی باید در دستور قرار می‌گرفت؛ سینما، کتاب، مطبوعات و همایش‌ها باید براساس جاذبه‌های آن دو جنس دور می‌زد و اینجا بود که حاصل اصلاح‌طلبی برای زن و جوان ابزار شدگی او در مسیر خواست سیاسیون بود. وقتی پدر خوانده‌ی اصلاحات می‌گوید جوان باید جوانی کند یعنی که وظیفه و تکلیف از من ساقط است تا رشد و پویایی را برای جوان فراهم کنم.


بلکه باید او را رها کرد تا جوانی کند؟ اما به چه بهایی؟ به بهای دور ماندن او از گردونه‌ی علم، تحصیل، رخوت و سستی و گرفتاریش در دامن اعتیاد، شیطان پرستی و پوچ گرایی آن چیزی که نتیجه‌ی گفته و ناگفته‌ی تجدید نظر طلبی بود. وقتی تمام تلاش سینما گسترش عرف غربی، سنت و شیوه‌ی غربی برای زندگی جوان و زن ایرانی است؛ وقتی تمام تلاش عرصه‌ی نشر، کتاب و مطبوعات برهم زدن اخلاقیات مهذب و جایگزینی اصول بی‌قیدی است. تجدید نظرطلبی، بیکاری، اعتیاد و لنگاری، بی انضباطی و شیطانسیم را برای جوان به ارمغان می‌آورد و ازدواج، خانواده، کار و تلاش در مخمصه قرار می‌گیرد. بنابراین در کنار تلاش تجدید نظرطلبان در حوزه‌ی سیاسی که آشکارا فروپاشی را دنبال می‌کردند؛ در بسترهای اجتماعی استحاله و تخریب پایه‌های اعتقادی، ملی مردم هدف اساسی بود. در این نوشته بر آن هستیم این دو حوزه را در فرآیند تجدید نظرطلبی و استحاله مورد تفحص قرار دهیم.

زمینه‌ی فروپاشی یک نظام حکومتی وقتی به راحتی فراهم می‌شود که اصول و مبانی که بر اساس آن مستحکم شده، فرو ریزد و همین جاست که همه حریم‌ها و خط قرمزها به سخره گرفته می‌شود.


1- اقدام‌های سیاسی


در حوزه‌ی سیاسی اگر بخواهیم مسیر فروپاشی از درون را بکاویم باید در سه سطح به این مسأله بپردازیم، سطح مقام‌های رسمی و دولتی، سطح نمایندگان مجلس و سطح روشنفکران میدان دار.


تجدید نظرطلبی در سیمای کارگزاران اصلاحات


دولت اصلاحات در حوزه‌های گوناگون به دنبال ساختار شکنی بود؛ با شعار توسعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی مدنی روی کار آمد و توسعه‌ی تنش و چالش را در رأس برنامه‌ها قرار داد. همانان که دم از قانون‌گرایی می‌زدند؛ به دور زدن قانون مشغول شدند و به اسم و رسم قانون به دنبال تأمین نظر تجدید نظرطلبان شدند؛ فعالیت ارکان و نهادهای وابسته به دولت در مسیر براندازی گسترده و بی پرده است. از اقدام‌های وزارت ارشاد گرفته تا وزارت علوم تا وزارت کشور، اما در چند نقطه این حرکات تجدید نظرطلبی به اوج ساختار شکنی رسید که به مرور برخی از آن‌ها می‌پردازیم.


لوایح دوگانه


یکی از مباحث جنجالی که انرژی و وقت زیادی از نمایندگان را صرف خود کرد، ارایه‌ی لایحه‌های افزایش اختیارات رییس جمهوری و اصلاح قانون انتخابات بود که به لوایح دوگانه معروف‌اند. بر طبق لایحه‌ی اختیارات رییس جمهوری دولت تلاش داشت با افزایش اختیارات رییس جمهوری در قالب این لایحه به نوعی قانون اساسی را دور بزند. دولتی که پای بندی به قانون و اجرای قانون اساسی را ویژگی خود می‌دانست به یک‌باره لایحه‌ای را به مجلس تقدیم کرد که در تضادی آشکار با قانون اساسی بود تا جایی که بسیاری از تحلیل‌گران معتقد بودند اصلاح‌طلبان با علم به عدم تصویب آن در شورای نگهبان، به دنبال فضا سازی‌های سیاسی جدیدی بودند[3] تا ناکامی‌های خود در عرصه‌های مختلف را سرپوش گذارند. در کنار آن نباید برخی سیاسی کاری‌ها را نادیده گرفت. از عمده مباحث لایحه، افزایش اختیارات، نظارت ریاست جمهوری بر قوه‌ی قضاییه بود که در تناقضی آشکار با قانون اساسی است. اصل 156 قانون اساسی تصریح دارد؛ قوه‌ی قضاییه قوه‌ای مستقل است که پشتیبان حقوق فردی، اجتماعی و مسؤول تحقق بخشیدن به عدالت است.

اضافه کنید به این بحث استقلال قاضی را که صریح شرع است. با این اوصاف طرح مباحثی چون افزایش اختیارات ریاست جمهوری را باید فرایندی از یک بسته‌ی سیاسی برای تحکیم پایه‌های نفوذ و استحاله دانست. آنجا که در کنار بحث اختیارات، اصلاحیه‌ی قانون انتخابات هم مطرح می‌شود که بر اساس آن می‌بایست نظارت استصوابی شورای نگهبان در انتخابات حذف شود. اگر این اتفاق می‌افتاد؛ در انتخابات، افراد با هر صلاحیتی می‌توانستند شرکت کنند و با ترفندهای مدرن تبلیغاتی رأی بیاورند. این فرد می‌تواند جاسوس و مهره‌ی دشمن باشد. می‌تواند جزو محاربین با نظام اسلامی باشد و هر اقدامی را انجام دهد. اگر قوه‌ی قضاییه بخواهد دخالت کند، رییس جمهوری می‌تواند در مقابل آن بایستد. این یعنی یک هماهنگی در مراکز دولتی برای یک کودتای خزنده و سیاسی، این مسأله را در کنار مباحث و اتفاق‌های دیگر قرار دهیم، پشتوانه‌های این موضع‌گیری‌ها را به دست می‌آوریم. این مسأله که لوایح دو گانه خلاف قانون اساسی و منافع ملی و با هدف سیاسی تدوین شده است، چنان واضح بود که دولت مجبور به باز پس‌گیری آن از مجلس شد.


آشوب‌های تیرماه سال 78


آشوب‌هایی که 18 تیر ماه 1378 در دانشگاه تهران شروع شد و طی چند روز دامنه‌ای گسترده یافت، می‌توان از جنبه‌های مختلف، بررسی نمود. در کنار نقش مطبوعات زنجیره‌ای در دامن زدن به این مسأله و طیف افراطی «دفتر تحکیم» در تدارک اولیه می‌توان از نقش پنهان و آشکار برخی از مسؤولیت داران دولت اصلاحات پرده برداشت، به عنوان مثال «تاج‌زاده» معاون سیاسی وزیر کشور با حضور و سخنرانی خود در جمع آشوب‌گران به گسترش تنش‌ها دامن زد.[4]


انتظار می‌رفت مسؤولین دولتی ضمن شناسایی عوامل ایجاد آشوب و تفاوت نهادن میان آنان که خود آتش بیار معرکه بودند و دانشجویان معترض که بی‌اطلاع از پشت پرده به صحنه آمده بودند؛ به آرام سازی فضای ملتهب بپردازند. استعفای وزیر علوم جناب «مصطفی معین»، زمینه ساز گسترش بحران شد.[5] وزیری که استعفا تنها کاری بود که در عرصه‌ی مدیریت از دستش بر می‌آمد و سرانجام بر سر درخواست افزایش اختیارات در سال 82 استعفا نمود. از این رو آشوب‌های تیر ماه 78 را از جنبه‌های گوناگون، حرکتی طراحی شده باید دانست که از مراکز مختلف که معاونت سیاسی وزارت کشور یکی از آن مراکز بود، حمایت می‌شد. این برداشت از حمایت‌های وزارت کشور از آشوب‌های به اصطلاح دانشجویی، با همگامی برخی مشاورین دولتی مانند «حجاریان» همراه بود که در نشریات خود دانشجویان را به شکستن سکوت دعوت می‌نمودند.[6]


قتل‌های زنجیره‌ای


از حوادث مهمی که در دوران اصلاحات کشور را با بحران جدی مواجه نمود، قتل‌های زنجیره‌ای بود. حادثه‌ای که طی آن تعدادی از مخالفان نظام به شکل مرموزی به قتل رسیدند و این مسأله تبدیل به یک معضل امنیتی شد. با فاش شدن جریان، رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه ضمن محکوم نمودن این اقدام‌ها، دستور رسیدگی را صادر کردند و اعلام نمودند هیچ نظام حکومتی از کشته شدن چند مخالف بی‌ضرر سود نمی‌برد. در 16 دی ماه، وزارت اطلاعات طی اعلامیه‌ای اعلام کرد تعدادی از افراد خود سر این وزارتخانه در این قتل‌ها دست داشته‌اند.

این بیانیه زمینه‌ی بهره‌برداری‌های سیاسی هر چه بیش‌تر دشمنان بیرونی و عوامل داخلی را فراهم نمود. روزنامه‌های دوم خردادی از این اتفاق حداکثر استفاده را برای پیگیری مسایل جناحی بردند و حتی سعی کردند به نوعی القا کنند که عوامل قتل‌ها برای این اقدام خود از مراجع یا احیاناً مقام‌های عالی نظام حکم شرعی گرفته‌اند.[7] همین روزنامه‌ها در تداوم فضاسازی ادامه می‌دهند «قابل حدس بود که برخی تمایل ندارند این جنایات پیگیری و ریشه‌یابی گردد.» شانتاژ تبلیغاتی تجدیدنظر طلبان و وابستگان به دولت، چنان با هجمه‌ی سنگینی کلیت وزارت اطلاعات را به دلیل اشتباه عده‌ای هدف قرار دادند که وزیر اطلاعات مجبور به استعفا شد.

در حالی که اگر مسؤولان وزارت اطلاعات خودشان مقصر بودند یا نمی‌خواستند در پیگیری همکاری کنند، به طور رسمی حضور عناصری از مجموعه‌ی خود را در ماجرا اعلام نمی‌کردند. اقدام وزارت اطلاعات در این ماجرا زمینه‌ای بود تا اعتماد و اطمینان مردم برقرار شود که هرگونه خطا و اشتباه از چشمان مأموران خدوم مخفی نمی‌ماند، اما همین شفاف سازی، ابزار جبهه‌ی دوم خرداد برای کوبیدن این نهاد امنیتی گردید تا جایی که وزیر اطلاعات مجبور به استعفا شد. آنچه که مشخص است، پرونده‌های قتل‌های زنجیره‌ای به دلیل اقدام‌های موذیانه برخی از مقام‌های دولتی اصلاح‌طلبان با امنیت گره خورد و بسیاری از زوایای آن پنهان ماند. حتی کمیته‌ی تحقیقی که شکل گرفت به جای ابهام زدایی در موارد متعدد بر ابهام‌ها افزود.


از جمله ابهام‌های مهم این پرونده، حضور دو نفر از مقام‌های وزارت اطلاعات با گرایش‌های سیاسی کاملاً متضاد بود. در حالی که «سعید امامی» به جریان اصول‌گرا نسبت داده می‌شود، «مصطفی کاظمی» از نیروهای شاخص جریان اصلاح‌طلب بود. چگونه می‌شود دو فرد با چنین سلیقه‌ای در یک عملیات همکاری کنند. ضمن این که روزنامه و شخصیت‌های اصلاح‌طلب که به دلیل حضور امامی، این قتل‌ها را به جریان مقابل نسبت می‌دادند. در خصوص حضور فردی مثل کاظمی اظهار نظر نکردند. در حالی که وزیر اطلاعات به طور رسمی اعلام کرده بود که بنده کاظمی را به دلیل ارتباط با جبهه‌ی دوم خرداد به این سمت منصوب کردم تا مشکلی در روند امور پیش نیاید.[8]


هم‌چنین گفته می‌شود که «حجاریان»، «ربیعی» و «خسرو تهرانی» از مشاوران امنیتی کابینه‌ی خاتمی به وزیر اطلاعات پیشنهاد داده بودند که کاظمی به معاونت داخلی منصوب شود.[9] از طرف دیگر یکی از تحلیل‌گران مسایل امنیتی که شناخت کافی از سعید امامی و کاظمی داشته است در موضع‌گیری آشکاری مدعی شد که کاظمی وقتی در نجف آباد بود به دلیل حمایت از اقدام‌های جریان «منتظری» به تهران منتقل شده بود.[10] قتل‌های زنجیره‌ای به وسیله‌ی تجدید نظر طلبان با چند هدف صورت گرفت،
اولتضعیف وزارت اطلاعات تا دیگر نتواند در جریان‌های بعدی که برنامه‌ریزی شده بود، حضور جدی داشته باشد ودومایجاد زمینه‌ی فشار بین الملی برضد نظام وسومتضعیف جریان مقابل. حوداث بعدی مثل حادثه‌ی کوی دانشگاه نشان داد که چگونه این مسأله توانست به عنوان ابزاری در دست اصلاح‌طلبان باشد تا اهداف سیاسی خود را پیگیری کنند.

اساساً تضعیف نهادهای امنیتی از پروژه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای کلید زده شد و با هدف قرار دادن نیروی انتظامی در حادثه‌ی کوی دانشگاه و اطلاعات سپاه در ترور حجاریان ادامه یافت و این اتفاق‌ها نشان می‌دهد که این همه اقدام‌های سازمان یافته و زنجیره‌ای نمی‌تواند به تنهایی حاصل تلاش دشمنان بیرونی باشد چه آنان در طول سالیان بعد از انقلاب هموراه تمام تلاش خود را برای ضربه زدن به نظام اسلامی باشد و اینک با نفوذ تجدید نظرطلبان در دوران دستگاه اجرایی و قانون گذاری کشور به راحتی اهداف خود را پی می‌گیرند.

دولت اصلاحات در حوزه‌های گوناگون به دنبال ساختار شکنی بود؛ با شعار توسعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی مدنی روی کار آمد و توسعه‌ی تنش و چالش را در رأس برنامه‌ها قرار داد. همانان که دم از قانون‌گرایی می‌زدند؛ به دور زدن قانون مشغول شدند و به اسم و رسم قانون به دنبال تأمین نظر تجدید نظرطلبان شدند.

تجدید نظرطلبی در رفتار سیاسی مجلس ششم


مجلس ششم که در اختیار اکثریت اصلاح‌طلبان بود، از تنش آفرین و متشنج‌ترین مجالس بعد از انقلاب اسلامی بود. مجلسی که در مدت قانونی خود هزینه‌های سنگینی رابه مردم و نظام تحمیل کرد و در حقیقت نمایندگان مجلس در این دوره نقش اپوزسیون را ایفا نمودند و با تلاش در راستای اهداف تجدید نظرطلبان از ایفای وظایف اصلی خویش باز ماندند.


نوع عملکرد مجلس ششم از همان روزهای اول، سیاسی کاری و پیگیری اهداف جناحی را علنی کرد، چراکه بلافاصله بعد از انتخابات، اصلاح قانون مطبوعات در دستور کار قرار گرفت. قانونی که هنوز فرصت کافی برای اجرایی شدن را سپری نکرده بود تا نواقص و کاستی‌های آن مشخص گردد و از این رو تلاش در تغییر آن جز حرکت در مسیر فراهم سازی حضور عوامل مخل امنیت تجدید نظرطلبان و روشنفکران مزدوردر صحنه‌ی مطبوعات نبود. با نامه‌ی رهبری و اطاعت رییس مجلس، این قانون از دستور کنار رفت، اما بلافاصله با همراهی دولت، لوایح دو قلو در دستور کار قرار گرفت و این آغاز مسیر جدیدی شد برای مجلس و نمایندگان تجدید نظرطلب.


خروج از حاکمیت و رفراندوم


یکی از اقدام‌های افراطیون اصلاح‌طلب بحث خروج از حاکمیت بود که با همراهی نمایندگان مجلس وارد مرحله‌ی جدی شد. بحث خروج از حاکمیت توسط تعدادی از افراطیون مطرح شد. هدف اصلی در مرحله‌ی اول تحت فشار قرار دادن نظام برای به دست آوردن برخی امتیازات بود؛ اما کم کم تبدیل به یک وسیله برای فراهم نمودن زمینه‌ی فروپاشی نظام شد. عباس عبدی در تشریح این راهبرد اظهار می‌دارد: «مشروعیت نظام ناشی از حضور اصلاح‌طلبان است و با خروج آنان از حاکمیت، مشروعیت نظام از میان رفته و نظام عملاً دچار فروپاشی می‌شود.»[11] براین اساس قرار بود در مرحله‌ی اول حداقل 4 هزار مدیر عالی و میانی در اعتراض به خفقان در یک روز معین استعفا دهند حتی گفته شد حداقل 1000 مدیر در سطح فرماندار به بالا حاضر به استعفا شده‌اند.[12] با ادامه‌ی روند یاد شده، «علی مزروعی» مشاور اقتصادی رییس جمهور، نماینده‌ی مجلس ششم در 29 دی ماه اعلام داشت اگر اصلاحات از درون حکومت جواب ندهد ما از حکومت بیرون می‌رویم.


این پروژه با استعفای «رسول مهر پرور» نماینده‌ی در گز کلید خورد که وقتی با بی‌اعتنایی مواجه شد با وساطت رییس مجلس انصراف داد. در همین خصوص آقای «کروبی» رییس وقت مجلس می‌گوید: «یک روز آمدم مجلس دیدم وضع آشفته است و عده‌ای آمدند گفتند چی را می‌خواهی اداره کنی قرار است از حاکمیت کناره بگیریم.»[13]


نمایندگان که مدعی بودند این اقدام در راستای تأمین خواسته‌ی مردم است[14] وقتی با بی‌اعتنایی مردم به استعفا و خروج از حاکمیت روبه‌رو شدند، بحث رفراندوم را برای پیگیری مطالبات غیر قانونی پیش کشیدند. رفراندوم برای اولین بار در سال 80 توسط «محمدرضا خاتمی» نایب رییس مجلس ششم، مطرح شد و سپس در موارد متعدد و به بهانه‌های گوناگون در قالب‌ها و بیان‌های متعدد پیگیری گردید. در هنگام جریان لوایح دوگانه اعلام شد، دفتر تحکیم تغییر قانون اساسی را به رفراندوم بگذارد. محمد رضا خاتمی هم در همین هنگام اعلام داشت اگر شورای نگهبان لوایح دوگانه را رد کند، مجمع تشخیص هم رد خواهد کرد از این رو من رفراندوم را پیشنهاد می‌کنم[15] وی قبلاً در تلاش برای تحریک افکار عمومی گفته بود در صورت نیاز لازم نیست مردم به خیابان‌ها بریزند، رفراندوم برگزار می‌کنیم.[16] بحث رفراندوم بعدها هم از زبان افرادی مانند «شیرزاد»، نماینده‌ی شیراز، «تاج زاده» و مانند آن‌ها مطرح شد. اما مانند تمامی موارد، عملکرد افراطی به جز ایجاد فضای آشفته‌ی سیاسی و درگیری جناحی در سطح احزاب و مطبوعات در میان افکار عمومی با اقبال مواجه شد.

مجلس ششم که در اختیار اکثریت اصلاح‌طلبان بود، از تنش آفرین و متشنج‌ترین مجالس بعد از انقلاب اسلامی بود. مجلسی که در مدت قانونی خود هزینه‌های سنگینی رابه مردم و نظام تحمیل کرد.

نامه به رهبری


یکی از اقدام‌های افراطی دیگر مجلس ششم، نامه‌ی گستاخانه به رهبر معظم انقلاب بود. این نامه‌ها بیش‌تر در جهت هم آوایی با بیگانگان برای تضعیف جایگاه رهبری و در راستای ایجاد این ذهنیت بود که در کشور حاکمیت دوگانه وجود دارد. نکته‌ی جالب در نامه‌ی افراطیون به رهبری این بود که این نامه‌ها قبل از این که در رسانه‌های ایران منتشر شود، در رسانه‌های بیگانه منعکس شده است. نامه‌ای که با امضای 127 نماینده منتشر شد با لحن گستاخانه‌ی خود سعی در حرمت شکنی و تحمیل خواسته‌ای بود که از طرق دیگر به دست نیاورده بودند. البته خیلی از افراد برجسته‌ی اصلاح‌طلب خود از مخالفان این نامه بودند. کروبی، رییس مجلس معتقد است: «من احساس می‌کردم بسیاری از نمایندگان از روی اکراه آن را امضا کرده‌اند و در حقیقت عده‌ای افراطی تلاش نموده‌اند از زبان نمایندگان ملت خواسته‌های بیگانگان را دنبال کنند. موضع پدرانه‌ی مقام معظم رهبری و هوشیاری مردم، این پروژه را نیز ناکام گذاشت و دشمن و عوامل داخلی جز یک سرخوردگی چیزی عایدشان نگردید.


تحصن


آخرین تیر ترکش نمایندگان اصلاح‌طلب، بحث تحصن 20 روزه در اعتراض به رد صلاحیت‌شان توسط شورای نگهبان بود. اما در حقیقت این ادامه‌ی پروژه‌ای بود که نمایندگان افراطی برای کسب امتیازهای خاص دنبال می‌نمودند و با بی تفاوتی که از جانب مردم رخ داد، برآیند این حرکت شروع افول اقبال عمومی به تجدید نظر طلبان شد. آنان انتظار داشتند با تحصنشان، افکار عمومی و در حالت حداقلی قشر دانشجو آن‌ها را همراهی خواهند کرد. همراهی و همگامی بخشی از مردم می‌تواند پایگاه مستحکمی برای مطالبات بعدی فراهم کند. اما این بار نیز افراطی‌گری و تلاش برای دور زدن قانون، نتیجه‌ی معکوس داد و نتیجه‌ی انتخاباتمجلس هفتم هم نشان داد که اقدام‌های این عده‌ی افراطی حتی بسیاری از چهره‌های موجه اصلاح‌طلبان را با بی‌اقبالی مردم مواجه نمود.


البته اقدام‌های افراطی، قانون شکنی، تبدیل شدن به بوق تبلیغاتی بیگانگان و گروه‌های شکست خورده، امری رایج در مجلس ششم بود و در هر مسأله‌ای به گونه‌ای نمود پیدا می‌کرد. تلاش در جهت القای حاکمیت دوگانه و مخالفت با اختیارات رهبری، تلاش برای تغییر قانون اساسی، حمایت از زندانیان سیاسی و تبدیل شدن کمیسیون اصل 90 به مرکز حمایت از متهمان به براندازی و نطق‌های پیش از دستور آکنده از توهین و تخریب، مهم‌ترین دغدغه‌ی نمایندگان مجلس ششم بود. شاید جزو نادرترین دوره‌های مجلس در جمهوری اسلامی بود که حتی درگیری فیزیکی در آن بارها اتفاق افتاد. تمامی این مسایل در کنار هم حوادث آینده را رقم زد تا جایی که بسیاری از اصلاح‌طلبان به ناکار آمدی، سیاسی کاری، بی قانونی حاکم در مجلس ششم معترف شدند.(*)

ادامه دارد...

پی نوشتها:

[1] - روزنامه‌ی بها ر، 8 مرداد 79 ص7


[2] - دین باوری از منظرهای گوناگون، روزنامه‌ی ایران، 24/5/1378


[3]-کیهان، 1/8/81


[4] - شریف نیوز، نامه‌هایی برای امروز، 3/6/1386


[5] - گونه شناسی بحران‌ها، تهران، معاونت سیاسی نیروی مقاومت، 1381 ص 214


[6] صبح امروز، 16/4/1378


[7] - سلام، 15/10/1377


[8] - قتل‌های زنجیره‌ای در ایران ، ویکی پدیا


[9] - کابینه‌ی سید محمد خاتمی و آرمان توسعه‌ی سیاسی، شریف نیوز، 3/6/83


[10] - روح الله حسینیان


[11]- پدرام چوبین دره، پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، قم اعتدال، 1386 ص53


[12] - طراح اجرایی خروج از حاکمیت لورفت جواد مالدران، وبلاگ شخصی 8/7/81


[13] - اعتماد ملی، گفت‌وگو با مهدی کروبی24 و 25 دی 86


[14] - نسیم صبا، گفتگ‌ووی شکوری راد، 30/2/82


[15] - ایران 9/8/89


[16] - توسعه 14/7/81

* راضیه امیری رز؛ کارشناس ارشد علوم سیاسی/ انتهای متن/

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88(2)؛

اقدامات فرهنگی دولت اصلاحات؛ آبستن فتنه

دولت اصلاحات در زمان در دست داشتن قدرت با اقدامات و برنامه‌ریزی‌های دقیق و گاهاً دیکته شده از سوی غرب پایه‌گذار فتنه و اغتشاشات سال 88 بود؛ بنا‌بر‌این بررسی وضعیت و اقدامات فرهنگی این دولت و تأثیرگذاری آن بر حوادث پس از انتخابات 88 در وضعیت کنونی بسیار حائز اهمیت است...

Description: http://www.borhan.ir/Images/News/Smal_Pic/13-10-1390/IMAGE634612049944518750.jpg

گروه سیاسی برهان/ راضیه امیری رز؛انتشار گزارش کمیسیون اصل 90 مجلس درباره‌ی فتنه‌ی88 و واکنش‌ها و هجمه‌های صورت گرفته، مجدداً اذهان عمومی را به سمت برخی از سؤال‌های بی پاسخ در این زمینه برد، از جمله این‌کهآیا فتنه‌ی 88یک‌شبه و بدون پیشینه رقم‌خورد؟ آیا آن‌گونه که امروز برخی از چهره‌ها و سران اصلاح‌طلب برای زدودن غبار فتنه از دامن‌شان می‌کوشند، سیاست‌های و رویکردهای آنها به هنگام تکیه بر اریکهی قدرت زمینه‌ساز رویدادهای تلخ 88 نبود؟ برای پاسخ به این سؤال‌ها «برهان» در نظر دارد به بازخوانی رویکردهای عملی و گفتمانی دوران سازندگی و اصلاحات بپردازد.

در بخش قبلی به برخی اقدامات سیاسی دولت اصلاحات و پیامدهای آن اشاراتی شد. در این بخش به ادامه آن ها و همچنین اقدامات اجتماعی صورت پذیرفته توسط آن دولت و تأثیرات مخرب آن در جامعه می پردازم.

پیوند دولت و مجلس با روشنفکران برانداز

1- کنفرانس برلین

در پروژه‌ی تجدید نظرطلبان برای فروپاشی از درون، دو نوع صف‌بندی قابل شناسایی بود؛ یک طرف صف روشنفکران قلم به دست که قرار بود فرآیند فروپاشی از درون را با روش‌های پیچیده‌ی طرح ریزی شده در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسراییل دنبال کنند و طرف دیگر، صف نیروهای درون نظام بود که در قالب مجلس و دولت، ساختارهای مورد نیاز برای تغییر نظام را فراهم می‌نمودند. کم کم گذر زمان اتحاد استراتژیک دو جریان درون و بیرون حاکمیت را بر ملا ساخت که نمونه‌ی بارز این اتفاق «کنفرانس برلین» بود و توانست پرده از چهره‌ی بسیاری از مدعیان اصلاح‌طلبی بردارد.


کنفرانس ضدانقلابی برلین روزهای 20 و 21 فروردین سال 1379 در آلمان برگزار گردید و طیف‌های گوناگونی از اصلاح‌طلبان در آن حضور داشتند. از روزنامه‌نگاران روزنامه‌های زنجیره‌ای گرفته تا نماینده‌ی مجلس و اعضای دفتر تحکیم در کنار اعضای سازمان منافقین و مأموران مخملی سیا و موساد در آن شرکت نمودند. نشست از سوی بنیاد «هاینریش بل» وابسته به حزب سبزها که حزب تندرو و صهیونیستی است، برگزار گردید. موضوع اصلی بحث‌ها متهم نمودن جمهوری اسلامی به خفقان و استبداد بود که نیروهای اعزامی از ایران نیز در این مسیر کم نگذاشتند و شواهد عینی این جلسه محاکمه شدند.[1]


از نکات مهم این سمینار حضور یک هفته‌ای شرکت کنندگان ایرانی و دیدارهای خصوصی آنان با مقام‌های وزارت خارجه‌ی آلمان بود. هیأت ایرانی در کنار صهیونیست‌های آلمانی و منافقانی که دستشان تا مرفق به خون ملت آغشته است در کنفرانس نشستند و مباحثه کردند و این پیوند جدیدی بین تجدید نظرطلبان و صهیونیسم را نشان می‌داد. نماینده‌ی مجلس در کنفرانسی با حضور گروهک‌های معاند و براندازی شرکت کرد که در بروشور تبلیغاتی آن تأکید شده بود علت برگزاری سمینار حرکت دانشجویی تابستان گذشته‌ی ایران و سرکوب آن است. حضور اصلاح‌طلبان مرتبط با دولت اصلاحات در این کنفرانس نفرت عمومی را برانگیخت تا جایی که بسیاری از تحلیل‌گران این کنفرانس را نقطه‌ی افول بخت سیاسی اصلاح‌طلبان در ایران می‌دانند.


فضاحت اصلاح‌طلبان در جریان این کنفرانس به حدی بود که مدعیان آزادی بیان و شفافیت در عملکرد، مقابل این جریان سکوت نمودند و بعد از افشای پلان‌هایی از آن توسط سیمای جمهوری اسلامی و برخی رسانه‌های اصول‌گرا، حملات و هجمه‌های بی‌سابقه‌ای را برضد افشا کنندگان به راه انداختند و تلاش نمودند با شانتاژهای تبلیغاتی اصل ماجرا را که پیوند اصلاح‌طلبان با بیگانگان بود، پنهان نمایند. موضع‌گیری‌های جریان دوم خرداد در این مورد دور از انتظار بود.


«حزب مشارکت» که حزب دولت اصلاحات و طراح اصلی مواضع جبهه‌ی اصلاحات بود در بیانیه‌ی خود حتی یک عبارت در تقبیح کنفرانس و حضور عناصر داخلی در آن نیاورد و در عوض سیما را به دلیل افشای ماهیت کنفرانس و شرکت کنندگان به باد ناسزا و فحش گرفت. آنانی که همه‌ی ارزش‌ها و اصول دینی را با سنگین‌ترین حملات روشنفکری هدف قرار می‌دادند به یک‌باره مدافع دین و ارزش‌ها شدند و صدا و سیما را به دلیل پخش صحنه‌های غیر اخلاقی و هرزه‌ی این کنفرانس به باد انتقاد گرفتند. همان کسانی که عریان‌ترین صحنه‌ها را در سینما رواج و تبلیغ نمودند و در مطبو عات خویش ائمه(علیهم‌السلام) را به خشونت و جنگ طلبی متهم می‌نمودند و برای انحراف افکار عمومی از اصل ماجرا، پخش این تصاویر در ایام شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را منافی ارزش‌های دینی می‌دانستند. با این وجود این تلاش‌ها ثمری نداد چون پرده‌ها برافتاده بود و ماهیت اصلی اصلاح‌طلبان برملا شده بود و انزجار عمومی از این طیف سیاسی در قالب نه گفتن در ایام انتخابات خود را نمایان ساخت.

مشکل اصلی اصلاح‌طلبان و پشتوانه‌های بیرونی آن‌ها، نداشتن شناختی درست از ملت ایران بود. تمام تلاش دشمن یافتن پاشنه‌ی آشیل نظام برای ضربه‌ی نهایی است. اما همه‌ی تحرکات تا کنون بی‌سرانجام مانده و علت هم این است که دشمن و دنباله‌های داخلی آن‌ها با سبک و سیاق خویش و گزاره‌های اومانیستی و سود محور به دنبال شناخت نظام اسلامی و مردم ایران می‌روند و با این ابزارها هرگز قادر به درک علت پایداری نظام و استواری مردم در طریق انقلاب نخواهند بود. جهان غرب گرچه پی برده ولایت فقیه و رهبری رمز دوام نظام است و تمام تلاش خود را برای کوبیدن آن به کار برده است؛ اما چون از راز و رمز این محوریت نتوانسته پرده بردارد راهکار ضربه به آن را در نیافته است.

معاون رییس سابق سازمان امنیت ملی آمریکا «استانلی روم» به این تحلیل رسیده است که، آنچه تا کنون همه‌ی تحرکات ما را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی با ناکامی مواجه ساخته، اعتقاد مردم ایران به ولایت فقیه است. ولایت فقیه برای ما و گنجینه‌ی اطلاعاتی ما یک واژه‌ی بی‌تعریف است. ما نمی‌توانیم محل حضور، ظهور و حتی میزان برد آن را پیش‌بینی کنیم.[2] این همان نکته‌ای است که تلاش دشمن دقیقاً بر آن متمرکز شده است. در کنفرانس برلین هم تمام تلاش دشمن معطوف به آن شد تا با اتهام خفقان و استبداد به نظام اسلامی، به هدف نهایی یعنی ضربه به ولایت فقیه برسد.

در پروژه‌ی تجدید نظرطلبان برای فروپاشی از درون، دو نوع صف‌بندی قابل شناسایی بود؛ یک طرف صف روشنفکران قلم به دست که قرار بود فرآیند فروپاشی از درون را با روش‌های پیچیده‌ی طرح ریزی شده در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسراییل دنبال کنند و طرف دیگر، صف نیروهای درون نظام بود که در قالب مجلس و دولت، ساختارهای مورد نیاز برای تغییر نظام را فراهم می‌نمودند.

2-رابطه با آمریکا

یکی دیگر از بزنگاه‌های اتحاد و همگرایی دو جریان تجدید نظرطلب، برقراری رابطه با آمریکا بود. در یک طرف این حرکت افرادی مثل «امیر انتظام» سلطنت طلب قرار داشت و طرف دیگر دفتر تحکیم و نمایندگان مجلس (هم‌چون میردامادی) و وزرای دولت (مانند مهاجرانی) سینه چاک منافع ملی شدند که تنها با برقراری رابطه با آمریکا تأمین می‌شود و طرف دیگر روزنامه‌نگاران لیبرال مسلک و انقلابیون پشیمان دیروز (عباس عبدی).


مذاکره با آمریکا و ارتباط با آن کشور از مباحث مهم در جبهه‌ی دوم خرداد و به ویژه در میان سه تشکل مهم آن یعنی تحکیم وحدت، سازمان مجاهدین و مشارکت به شمار می‌رفت که مذاکراتی را هم هر چند به صورت غیررسمی صورت داده‌اند. مذاکره‌ی «عباس عبدی» با یکی از جاسوسان لانه‌ی جاسوسی، مذاکره‌ی «میردامادی» رییس کمسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس با برخی مقام‌های آمریکایی و شایعه‌ی مذاکره‌ی یکی از معاونین وزارت خارجه در یونان با مقام‌های آمریکا در همین راستا بود.

باید گفت جرقه‌ی مذاکره و آشتی با آمریکا توسط ریاست جمهوری وقت آقای خاتمی زده شد که با لحنی آشتی جویانه از دیوارهای بی اعتمادی سخن گفت که می‌توانند فرو بریزند و شروع آن هم با بر قراری روابط میان دو ملت قابل تحقق بود. ایشان در یک گفت‌وگوی رسانه‌ای و تحلیل غیرمنطقی و خلاف مسلمات تاریخی به تجلیل از تمدن آمریکا پرداخت و در مدت ریاست جمهوری هم گاه و بی‌گاه به چنین مباحثی دامن می‌زد. این نرمش در رأس اصلاح طلبان امیدواری بیش‌تری را در میان وادادگان اصلاح طلب ایجاد نمود. دفتر تحکیم پیش گام برگزاری میتینگ در حمایت از رابطه با آمریکا شد. این تشکل که به دلیل نفوذ جریان‌های خارج از دانشگاه، هویت اصلی خویش را مخدوش نموده بود با خط دهی نهضت آزادی که ارتباط و علایق آنان با آمریکا انکار نشدنی است. در مرحله‌ای حتی اعلام کردند در مقابل لانه‌ی جاسوسی تجمع اعتراض آمیز برگزار نخواهند کرد.[3]

در میتینگ دفتر تحکیم بود که «هاشم آغاجری» عضو مرکزیت سازمان مجاهدین انقلاب بدون اشاره به ماهیت تقابل ذاتی انقلاب اسلامی و آمریکا می‌گوید: «شعارها و مخالفت باندها با آمریکا با مصرف داخلی و تسویه حساب و ضربه‌ای برای توقف روند جریان دوم خرداد است.»[4] در این موضع‌گیری‌ها به دنبال القای این امر بودند که تداوم عدم ارتباط با آمریکا خلاف منافع ملی است و جریان مقابل آن‌ها با اهداف جناحی مانع برقراری این رابطه است.

در حالی که در میان افکار عمومی مردم ایران، آمریکا به دلیل دخالت‌های طولانی در امور داخلی ایران هم‌چون کودتای 28 مرداد و حمایت‌های بی‌دریغ از شاه در سرکوب ملت و پشتوانی و تشویق صدام برای حمله به ایران با نفرت عمومی روبه‌رو است. با این وجود دست اندرکاران اصلاحات در دولت و مجلس و در قالب‌های جریان روزنامه نگاری و روشنفکری تلاش وافری را برای فراهم نمودن زمینه‌ی سازش در برابر آمریکا مصروف داشتند. اما به دلیل این که تصمیم در خصوص این موضوع که جزو مسایل کلان و امنیتی است از حیطه‌ی وظایف آنان خارج بود و در میان افکار عمومی هم نه تنها از خشم و انزجار عمومی نسبت به آمریکا کاسته نشده است بلکه موج جدیدی از اعتراض‌ها و شعارها برضد اقدام‌ها و جنایات آمریکا شکل گرفته است، نتوانستند اقدام‌های عملی و جدی انجام دهند.


اقدام‌های اجتماعی


همان طور که در مباحث قبلی گویا بود، دولت اصلاحات و تجدید نظرطلبان میدان دار در این دوران، تمام همت و تلاش خویش را به مباحث سیاسی و حزبی معطوف داشته و مسایل مهم و کلان اجتماعی مرتبط با زندگی روزانه‌ی مردم را به محاق فراموشی سپردند، در حالی که مسایلی چون آزادی بیان، توسعه‌ی سیاسی، جامعه‌ی مدنی و چانه‌زنی و فشار برای فتح سنگر به سنگر در اولویت کاری تجدید نظرطلبان قرار داشت، حوزه‌ی مسایل اجتماعی به صورت محسوسی به حاشیه رانده شد.


مسایل اجتماعی معمولاً طیف وسیعی از عوامل را در بر می‌گیرد که ذاتاً اجتماعی‌اند و از ساختارهای اجتماعی سرچشمه می‌گیرند و با اراده‌ی اجتماعی همراه‌اند.[5] مسایل عمده‌ای مانند بیکاری، فرار مغزها، ساختار اداری و مسایل مربوط به زنان و جوانان را در این حوزه باید دنبال نمود. تجدید نظر طلبان به نوعی تغافل عمدی در این مسایل را در پیش گرفتند و اندک اقدام‌هایی هم که صورت دادند به منظور بهره‌برداری سیاسی و جناحی بود. در حالی که کشور با قرار گرفتن در دو فرآیند توسعه و انقلاب جمعیتی موقعیتی ویژه دارد، این موقعیت به دلیل پتانسیل رشد و تغییر می‌توانست به وسیله‌ی برنامه‌ریزان مورد دقت قرار گیرد.[6] در حالی که در 8 سال مدیریت اصلاح طلبان این گونه پتانسیل‌های اجتماعی بی استفاده ماند. در این جا به نمونه‌هایی از نتایج این بی‌توجهی و احیاناً برخورد سیاسی پرداخته می‌شود تا مسأله شفاف‌تر دیده شود.

1)بیکاری

بیکاری به خصوص در میان تحصیل کرده‌های دانشگاهی از معضلات اقتصادی و سیاسی بسیاری از کشورهای جهان سوم است. مسأله‌ی اساسی در کشور ما این است که با وجود این که میزان بیکاری تحصیل کرده‌ها بالا است؛ عطش ادامه‌ی تحصیل در آموزش عالی علایمی از کاهش را نشان نمی‌دهد. در کشورهای صنعتی شده از عوامل تعیین کننده‌ی تقاضای آموزش عالی شرایط بازار کار و سطح حقوق و دستمزدها است. در چنین شرایطی نظام آموزش عالی پاسخ‌گوی انتظارات بازار کار است ولی در شرایطی که سازوکار بازار نقشی در تعیین حقوق و دستمزدها ندارد و قوانین دولتی در این زمینه اعمال می‌شود؛ نظام آموزشی پیوند ارگانیک خود را با نظام اقتصادی از دست می‌دهد.

این روند در کشور ما از معضلاتی است که با افزایش امکان تحصیلات عالی شروع شده است. اما در دوره‌هایی که میزان فعالیت اقتصادی ف سرمایه گذاری در حوزه‌های زیربنایی و ... با کندی حرکت نمود این مشکل چعره بیش‌تری یافت. در دوران 8 ساله‌ی اصلاحات به دلیل مشغول شدن کارگزاران به بازی‌های سیاسی، حوزه‌های اقتصاد و تولید ضربات جبران ناپذیری دید. در این مدت با وجود این که قیمت نفت در حال صعود بود اما تحولی در زیر ساخت‌های اقتصادی صورت نگرفت.[7] بنابراین انتظارات در خصوص ایجاد فرصت‌های شغلی نه تنها بر آورده نشد بلکه روز به روز بر مجموعه‌ی بیکاران به خصوص در میان اقشار تحصیل کرده، افزوده شد.


زمانی که تولید ملی و گسترش صادرات پر رونق باشد، نتیجه‌ی منطقی آن رونق اقتصاد و افزایش سطح اشتغال و کاهش نرخ بیکاری است. در حالی که از نکات مهم عملکرد تجدید نظرطلبان در دوران 8 ساله، بی‌توجهی به تولید ملی و برعکس بال و پردادن به واردات بود و حاصل آن بسته شدن درهای بسیاری از واحدهای تولیدی داخلی بود. [8]

زمانی که تولید ملی و گسترش صادرات پر رونق باشد، نتیجه‌ی منطقی آن رونق اقتصاد و افزایش سطح اشتغال و کاهش نرخ بیکاری است. در حالی که از نکات مهم عملکرد تجدید نظرطلبان در دوران 8 ساله، بی‌توجهی به تولید ملی و برعکس بال و پردادن به واردات بود و حاصل آن بسته شدن درهای بسیاری از واحدهای تولیدی داخلی بود.


بیکاری آن هم در میان اقشار تحصیل کرده بیش از آن که یک پدیده‌ی اقتصادی باشد، یک معضل اجتماعی است. پتانسیل نیروهای جوان تحصیل کرده در طول حضور تجدید نظرطلبان در عرصه‌ی سیاسی کشور به جای این که صرف تولید، رشد و آبادانی گردد؛ تبدیل به نیروی تخریب‌گر در حوزه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شد. امکان گرفتار شدن در دام‌های بزه اخلاقی و سیاسی در نیروی پر نشاط جوان که از وضعیت هم ناراضی است به مراتب بالا است و این امر دقیقاً در دوران اصلاحات در کشور رخ داد و دامنه‌ی گسترده‌ای یافت. نیروی عظیم جوان تحصیل کرده به جای راه انداختن چرخ‌های توسعه‌ی کشور به دلیل بی تدبیری مراکز مسؤول مانند سیل‌های ویرانگر در مسیر حرکت کشور موانع جدی ایجاد نمود.

2) جوانان و زنان

زنان و جوانان دو قشر مهم جامعه‌اند. نوع نگاه جامعه به آن‌ها و تلاش در جهت ارتقای کیفیت زندگی‌شان از مباحث اساسی علوم اجتماعی است. در برنامه‌ریزی کلان حکومت‌ها هرگونه تغافل از این دو قشر، عواقب جبران ناپذیری به دنبال داشته است. تجدید نظر طلبان ضمن وقوف به اهمیت این مسأله، برنامه‌های خاصی در این راستا تدارک دیده‌اند. به رغم بی‌توجهی به مسایل عمده‌ای مثل اشتغال و معیشت ف نیرو وپتانسیل این دو قشر از اولویت اصلاح طلبان بود؛ گرچه بیش‌تر حول بهره‌برداری سیاسی و جناحی دور می‌زد.


در این راستا باید از این دو نیرو به صورت سازماندهی شده در جهت خواست‌های سیاسی
فرهنگی بهره‌برداری می‌شد. فعالیت‌های فراوانی برای به صحنه کشاندن آنان و ایجاد جنبش‌های مورد نظر صورت گرفت. عمده‌ی این هدف‌گذاری‌ها برای جوانان دانشگاهی و تشکل‌های دانشجویی بود غ چرا که در این قالب جوانان به صورت ساختارمند بودند و پیگیری مطالبات از زبان آنان به سهولت امکان پذیر بود. این مسأله در اشکال گوناگون نمود یافت به گونه‌ای که بخشی از جریان دانشجویی در دوران اصلاحات به صورت افسار گسیخته پیگیر مطالبات ساختارشکن و غیرقانونی تجدید نظر طلبان شدند که حوادث سال 78 و 82 در همین مسیر به وقوع پیوست. این حرکت‌ها با متدهای خاص تجدید نظر طلبان درون و بیرون حاکمیت شکل گرفت و هزینه‌های سنگینی را هم برای قشر دانشجو و هم برای کشور به همراه داشت.


در کنار این بخش دیگر جوانان نیز باید وارد بازی می‌شدند که متناسب با علایق، سطوح فکری و فرهنگی آنان اقدام‌هایی صورت گرفت. برای این حوزه، سینما، موسیقی و کار ویژه‌های عامه‌پسند در نظر گرفته شد. مروری بر فیلم‌های سینمایی، کنسرت‌ها و جشنواره‌های فرهنگی اهمیت این بخش اجتماعی در گفتمان تجدید نظر طلبی را نشان می‌دهد. این اتفاقات دفعی و ناخواسته نبودند بلکه در استراتژی اصلاحات اصلی اساسی بود، مشغول نمودن جوان به نیازهای کاذب جوانی؟ چنان که جناب آقای خاتمی به صراحت می‌گفت جوان باید جوانی کند. در کنار آن گروهی از جوانان نیز در قالب (
NGO)ها سازماندهی شدند که به دلیل ساختار این مراکز و ارتباط با محافل بیرونی، نقش مهمی در جذب گروهی از جوانان در این مراکز و اقدام‌های تحریک آمیز داخلی داشتند. ایجاد یأس و ناامیدی نسبت به آینده و ترویج بدبینی نسبت به حکومت از دست‌آوردهای (NGO)ها بود.


برای همگامی زنان با تجدید نظر طلبان نیز اقدام‌های متعددی به اجرا گذاشته شد. تلاش برای ایجاد انتظارات جدید در حقوق زنان، شکل دادن به اعتراض‌های اجتماعی زنان و... از آن جمله است تا جایی که مجلس ششم در یک حرکت عجولانه متن کامل کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را از تصویب گذراند[9] و با وجود اشکالات فراوان شرعی این قانون را از دست‌آوردهای مهم برای زنان تلقی نمودند که با رد آن از سوی شورای نگهبان، هجمه‌ی سنگینی برضد این نهاد ترتیب دادند؛ با این علم که این مصوبه در میان لایه‌های اجتماعی زنان با استقبال مواجه نخواهد شد. تلاش برای سامان دادن به فعالیت سیاسی
جناحی زنان نیز به قالب (NGO)ها رسید که این جا نیز شائبه‌ی بهره‌برداری سیاسی شدید مطرح بود.


اصولاً پس از پایان جنگ سرد و در عصر جهانی شدن سازمان‌های چند نفره، (
NGO)ها بیش‌تر با هدف استفاده از امکانات سازمان ملل و سازمان‌های دیگر جهانی رشد قارچ گونه‌ای یافتند بنابراین بحث تغییر ساختار از راه این مراکز چندان مورد انتظار نبود. اما تلاش دولت اصلاحات برای سازمان دادن به این گونه مراکز بیش‌تر برای ایجاد وجهه برای تجدید نظر طلبان و در راستای عملی نمودن شعارها بود. «معصومه ابتکار» معاون رییس جمهور اصلاحات ارتباط بسیاری از این تشکل‌ها را با دولت انکار نمی‌کند و حتی آن را طبیعی تلقی می‌نماید. در حالی که آنچه در این سازمان‌ها باید مد نظر باشد، بحث استقلال آن‌ها برای پیگیری مطالبات است.[10] از این گذشته اغلب ارتباط این گونه مراکز با سازمان‌های بیرونی امری طبیعی محسوب می‌شود و همین مسأله به عنوان یک آسیب است که می‌تواند امنیت ملی را مورد مخاطره قرار دهد و سوء استفاده از قشر زنان را امکان پذیر سازد. چنان که استفاده از حضور زنان در فعالیت‌های برون مرزی از ابزارهای فشار برای جمهوری اسلامی بوده است. دریافت جایزه‌ی صلح نوبل توسط «شیرین عبادی» در همین راستا برنامه‌ریزی شده بود.

حضور خبرنگاران زن ایرانی تبار هم برای اهداف جاسوسی و تحریک آمیز، ایجاد فشار رسانه‌ای برضد کشور و... از جمله ثمرات نگرش اصلاح طلبان به حضور زن در صحنه‌ی اجتماعی است. در این جهت فعالیت‌های مشکوک برخی از زنان مرتبط با مراکز خارج از کشور، هم‌چون «شهلا لاهیجی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، هاله اسفندیاری و...» افزایش یافته و حتی با هم‌گامی برخی از مسؤولین دولتی و نمایندگان مجلس روبه‌رو شده است که بهره‌برداری سیاسی و جلب توجه بیگانگان در این نوع موضع‌گیری‌ها بی‌تأثیر نبوده است. با این وجود در دوران اصلاحات به لحاظ اجتماعی و سیاسی تفاوت چندانی در به کارگیری زنان در مدیریت‌های کلان رخ نداد.

تنها جایگاه مدیریتی زنان در این دوره، معاونت رییس جمهوری بود در حالی که شعارهای رییس جمهور و مجموعه‌ی اصلاح طلبان انتظارات بیش‌تری را در بین زنان فرهیخته و تحصیل کرده ایجاد نموده بود. اصلاح طلبان ترجیح دادند به جای بهره بردن از توانمندی‌های زنان در مدیریت‌ها، به بهره‌برداری از این سوژه‌ی اجتماعی اکتفا کنند. همان طور که اشاره شد دولت اصلاحات و تجدید نظر طلبان برای دست‌یابی به اهداف خویش، به ساختارهای سیاسی و چالش در این حوزه‌ها تکیه کرده بودند و عمده مسایل و مشکلات اجتماعی از دید آنان مغفول ماند و در مواردی هم که به این حوزه‌ها توجه نمودند، متناسب با منافع سیاسی متصور بود و این نگاه گزینشی چالشی‌هایی را به دنبال داشت.

3) مدرنیزاسیون در ساختارهای اجتماعی

از مسایل دیگر چالش برانگیز در اقدام‌های اجتماعی اصلاح طلبان، مباحث ساختارهای اجتماعی و اداری و.. بود که قالب‌های مدرن و کپی برداری شده تنظیم گردید، در حالی که شرایط کنونی کشور که در مسیر توسعه قرار دارد، تفاوت‌های اساسی در پارامترهای توسعه و اجتماع با کشورهای مشابه غربی دارد. هرگونه مشابه سازی شرایط سیاسی و فرهنگی کشور با شرایط کشورهای غربی در آستانه‌ی توسعه که مطمئناً اکنون به عنوان یک امر تاریخی است، قیاس مع الفارغ است. چه در حوزه‌های اجتماعی با الگوی (NGO)ها و چه در حوزه‌ی اقتصاد باز از آزاد و مسایل فرا ساختاری.


در عصر اصلاحات تلاش بی‌وقفه‌ای صورت گرفت تا شرایط اجتماعی کشور با غرب همانند سازی شود و به این ترتیب مسیری را که آنان به عنوان نسخه‌ی توسعه و دموکراسی تشخیص داده بودند، اعمال گردد. اما گذشت 8 سال از میدان داری تجدید نظر طلبان و شیفتگان الگوی مدرن زندگی سیاسی- اجتماعی، عدم موفقیت این شیوه در جلب توجه مردم و ناتوانی دولت مردان در مینیاتوریزه کردن کشور مشخص گردید. به گونه‌ای که امروزه همان مدعیان مدرنیزاسیون و تقابل سنت و دین با مدرنیته با شعارها و قالب‌های جدیدی از عدالت، فرهنگ و ارزش‌های انقلابی وارد میدان می‌شوند. این تغییر ویترین‌ها و شعارها، شکست پروژه‌ی تجدید نظر طلبان را به صورت عیان به نمایش می‌گذارد.


در عصر اصلاحات تلاش بی‌وقفه‌ای صورت گرفت تا شرایط اجتماعی کشور با غرب همانند سازی شود و به این ترتیب مسیری را که آنان به عنوان نسخه‌ی توسعه و دموکراسی تشخیص داده بودند، اعمال گردد. اما گذشت 8 سال از میدان داری تجدید نظر طلبان و شیفتگان الگوی مدرن زندگی سیاسی- اجتماعی، عدم موفقیت این شیوه در جلب توجه مردم و ناتوانی دولت مردان در مینیاتوریزه کردن کشور مشخص گردید.

نتیجهگیری:


تجدید نظر طلبی به عنوان پدیده‌ی دهه‌های دوم و سوم انقلاب اسلامی، گفتمان جدید معاندان و مخالفان نظام جمهوری اسلامی بود که با هدف تغییر در ماهیت نظام در شیوه‌های نوینی خود را نمایان نمود تا آنچه را به وسیله‌ی کودتاها و جنگ تحمیلی امکان موفقیت نیافته بود به روش پیچیده‌تری قابل حصول نماید. استحاله‌ی فرهنگی و سیاسی هدف اصلی بود. اما به دلیل ماهیت اصلی این اتفاق که تغییر در ساختارهای نظام حکومتی جمهوری اسلامی را جست‌وجو می‌نمود، کارکردهای سیاسی، جایگاه ویژه‌ای در فرآیند این هدف پیدا کردند و دشمن تابلودار در کنار عوامل داخلی چند چهره با یک‌دیگر در قالب یک همگرایی تغییرات مورد نظر را جست‌وجو نمودند. در این میان بخشی از بدنه‌ی دولت اصلاحات و تعدادی از نمایندگان مجلس دست در دست روزنامه نگاران و روشنفکران داده و دشمن را به ایجاد تغییر امیدوار نمودند. دولت اصلاحات در قالب لوایح و موضع‌گیری‌ها و نمایندگان با رفتارهای تنش آفرین چالش‌های عمده‌ای در مسیر نظام ایجاد نمودند؛ با همه‌ی این‌ها، به دلیل پایگاه گسترده‌ی نظام اسلامی که مردم آن را تجلی آرمان‌های مذهبی خویش می‌دانند و حرکت‌های عریان تجدید نظر طلبان در همراهی با دشمنان، همه‌ی تلاش‌ها ناکام ماند و افراطی‌گری تجدید نظر طلبان به حذف دموکراتیک و مردمی آنان از صحنه‌ی سیاسی منجر شد.


پینوشتها:


1- شبکه‌ی مافیایی و کنفرانس برلین، کیهان، 7/2/1379


2- از هامبورگ 68 تا برلین 79، کیهان، 2/2/1380

3- مرتضی قمری وفا، براندازی در سکوت، مؤسسه‌ی پژوهش‌های کیهان ، 1381، ص 83

4- ـ همان

5- مسایل اجتماعی ایران، گروه مؤلفان، دانشگاه پیام نور، 1383، مقدمه
6- ـ همان، ص 106

7- سایت ماهنامه‌ی اقتصاد ایران، گفت‌وگوی مهدی تقوی استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی،1384
8- همان، هادی غنیمی فرد، دبیرکل وقت بورس اوراق بهادار

9- کاظم علمداری ،چرا اصلاحات شکست خورد، ایران امروز، 1384
10- همان

*راضیه امیری رز؛ کارشناس ارشد علوم سیاسی/ انتهای متن

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88(4)؛

آزمون تهدید و تحریم؛لغزش شاه سلطان حسین‌ها

از دلایلی که عده‌ای بر مبنای آن با عقب‌نشینی از اصول و مبانی نظام با استکبار سر یک سفره نشسته و از سابقه‌ی انقلابی خویش اظهار ندامت می‌کنند، احتمال حمله‌ی دشمن و عدم آمادگی نظام برای مقابله با مشکلاتی از قبیل جنگ و تحریم اقتصادی و ... است. همان دلیلی که شاه سلطان حسین بر مبنای آن تاج و تخت سلطنت را به دشمن سپرد!

Description: http://www.borhan.ir/Images/News/Smal_Pic/27-10-1390/IMAGE634623983351245469.jpg

گروه سیاسی برهان/ محمد امینآبادی؛در مورد ریشه‌های فتنه ی 88و ارتباط آن با دولت‌های سازندگی و اصلاحات سؤال‌های بسیاری مطرح است، از جمله این‌که تاکتیک های فتنه تا چه اندازه با سیاست‌ها و رویکردهای برخی از جریان‌های سیاسی به هنگام تکیه بر اریکه‌ی قدرت سازگاری داشت؟ یکی از این رویکردها، انفعال موجود در دولت اصلاحات بود که در فتنه خودش را به وضوح نشان داد.در متن پیش رو انفعال در دستگاه فکری اصلاح‌طلبان و دنباله‌های فکری آن ها به بررسی گذاشته شده است.

در بخش قبلی این مطلببه دو مورد از ویژگی های حکومتی شاه سلطان حسین آخرین پادشاه نگون بخت صفوی وارایه‌ی هشدارهایی در خصوص سیاستمداران حکومت اسلامی پرداختیم و در ادامه موارد دیگری مورد بررسی و کنکاش قرار میگیرد:

3- فاصله گرفتن از اصول و مبانی اولیه، موجد حکومت و قدرت


دوره‌ی صفویه از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران محسوب می‌شود، چرا که
900 سال پس از نابودی حکومت ساسانیان، یک حکومت پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سرتاسر یا بیش‌تر ایران آن روزگار فرمانروایی کند. در حقیقت پس از اسلام، چندین حکومت ایرانی مانند: «صفاریان، سامانیان، آل‌بویه، سربداران و ...» تشکیل شد، ولی هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و وحدتی بین مردم ایران به وجود آوردند، اما صفویه از عهده‌ی این امر مهم برآمد.


صفویه برای نخستین بار در تاریخ، مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران قرار داد و آن را به عنوان عامل وحدت ملی ایران انتخاب کرد. پس از تشکیل حکومت صفویه، ایران اهمیتی بیش‌تر یافت، از ثبات و وحدت برخوردار گردید و در عرصه‌ی جهانی مطرح گشت، اما حکومتی چنین مهم را شخصیتی به نام «سلطان حسین» نابود کرد.[1] شاه سلطان حسین با زیر پا گذاشتن اصولی که اقتدار دولت صفوی پای‌بند به آن بود، پایه‌های حکومت صفوی را لرزان کرد.


رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: «استقلال به این نیست که انسان شعار استقلال بدهد یا حتى مثلاً در زمینه‏هاى اقتصادى هم به یک رشد بالایى دست پیدا کند؛ نه، استقلال این است که یک ملت به هویت خود و به عزت خود معتقد و براى او اهمیت قایل باشد، براى حفظ او تلاش و کار کند و در مقابل متعرضین و مستهزیین، شرمنده‏ى اظهارات و جایگاه خود نباشد. ما متأسفانه در برخى از اوقات گذشته، می‌دیدیم که بعضى از کسانى که مرتبط با مسؤولین بودند یا حتى خودشان مسؤول یک بخشى بودند، کأنّه از گفتمان انقلاب در مقابل دیگران شرمنده‏اند و خجالت می‌کشند که حقایق انقلاب را بر زبان جارى کنند یا آن‌ها را پیگیرى کنند یا به آن‌ها اهمیت بدهند! این براى یک جامعه خیلى بلاى بزرگى است.»[2]


اعتقاد به هویت ملی، شرمنده نشدن از اظهارنظرها و جایگاه خود و یا به عبارتی عقب‌نشینی نکردن از مواضع به حق دقیقاً نقطه‌ی مقابل مؤلفه‌ی اخیر حکومت شاه سلطان حسینی است که شخص حاکم و یا مسؤول با نام اصلاحات و تجدیدنظرطلبی آرمان‌هایی که مبنای شکل‌گیری نظام بوده را منکر شده و در مقابل نظام سلطه سر تسلیم فرود آورد. تبدیل موضع تهاجمی نظام در مقابل دشمنان به موضع تدافعی اولین گام در تجدیدنظرطلبی در اصول اساسی نظام است و نظام سلطه همواره به یک گام عقب نشینی کشوری دو گام جلو خواهد آمد.


رهبر فرزانه‌ی انقلاب با اشاره به تبدیل موضع تهاجمی نظام به موضع تدافعی در برهه‌ای از تاریخ انقلاب با تحسین سیاست خارجی دولت نهم می‌فرمایند: «در زمینه‏ى سیاست خارجى هم موضع جمهورى اسلامى از اول موضع تهاجمى بود. تبدیل موضع تهاجمى به موضع تدافعى، یک خطاست و این خطا بعضاً اتفاق افتاده است! چرا موضع تهاجمى؟ یعنى ما با دنیا جنگ داریم؟ نه، معنایش این نیست؛ ما طلبکاریم. ما در قضیه‏ى سیاست‌هاى استعمارى دنیاى استعمارگر، طلبکاریم؛ در قضیه‏ى تعامل با مسأله‏ى زن در دنیا ما طلبکاریم؛ در مسأله‏ى ایجاد جنگ‌هاى داخلى و تسلیحات گوناگون ما از دنیا طلبکاریم؛ در مسأله‌ی اشاعه‏ى سلاح‌هاى اتمى و سلاح‌هاى شیمیایى و میکروبى ما از دنیا طلبکاریم؛ در مسأله‏ى خراب کردن اخلاقیات مردم و توسعه‏ى فرهنگ استهجان و لاابالی‌گرى و اشاعه‏ى شهوت جنسى ما از دنیا طلبکاریم؛ این‌ها مطالبات یک ملت زنده و با مبناست از دنیاى مسلطى که این کارهاى خلاف را دارد، انجام می‌دهد. شجاعت در قبال مسایل جهانى، مثل مسایل داخلى یک اصل است. بحمداللَّه آدم مى‏بیند که این معنا وجود دارد.»[3]


و در جای دیگر اصل اساسی نظام اسلامی در مقابل استکبار را داشتن روحیه‌ی تهاجمی می‌نامند و می‌فرمایند: «روحیه‏ى تهاجم در مقابله‏ى با زورگویان بین‏المللى، بهترین دفاع در برابر تهاجم زورگویانه‌ی هجوم است. این جور نیست که ما براى تهاجمات سیاسى بین‏المللى، بخواهیم پاسخ پیدا کنیم. یک وقتى از بنده
سال‌هاى اوایل می‌پرسیدند که آقا، شما در مقابل این حرف چه جوابى دارید؟ می‌گفتم ما جواب نداریم؛ ما ادعا داریم و مدعى این‌ها هستیم؛ در قضیه‏ى زن مدعى هستیم؛ در قضیه‏ى حقوق بشر مدعى هستیم؛ در قضایاى حقوق اساسى انسان‌ها مدعى هستیم. ما مدعى این‌ها هستیم؛ ما در مقام پاسخ‌گویى نیستیم. چرا باید سؤال بکنند تا کسى مجبور باشد، پاسخ بدهد؟ آن‌ها بى‏جا می‌کنند سؤال و ادعا می‌کنند. این روحیه، روحیه‏ى خوبى است؛ روحیه‏ى انقلاب این است؛ این است که حقیقت را روشن و درخشان می‌کند.»[4]


یکی از دلایلی که عده‌ای بر مبنای آن با عقب‌نشینی از اصول و مبانی نظام با استکبار سر یک سفره نشسته و از سابقه‌ی انقلابی خویش اظهار ندامت می‌کنند، احتمال حمله‌ی دشمن و عدم آمادگی نظام برای مقابله با مشکلاتی از قبیل جنگ و تحریم اقتصادی و ... است. همان دلیلی که شاه سلطان حسین بر مبنای آن تسلیم مهاجمین شد و تاج و تخت سلطنت را به دشمن سپرد!


رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: «می‌گویند: چرا جلب دشمنى آمریکا را می‌کنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رییس جمهور تعبیر تندى می‌کند، ناگهان آقایانِ به اصطلاح عقلا می‌گویند این تعبیر تند بود؛ این دشمنى آمریکایى‏ها را جلب می‌کند. نه آقا! دشمنى آمریکایى‏ها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنى، دشمنىِ اصولى است. از بعد از پایان جنگ تحمیلى تا امروز، هیچ وقت نبوده که احتمال حمله‏ى نظامى آمریکا به ما نباشد. امروز کم‌تر از گذشته است. مسؤولین دولت قبل، اولى که آمدند، یکى از حرف‌هایشان این بود که می‌گفتند تا قبل از آمدن دولت ما، لوله‏هاى توپ یا گلوله‏ى آمریکا به سمت ایران آماده‏ى شلیک بود؛ ما آمدیم، برداشته شد. پس خب، قبلاً بوده. در همین زمانِ دولت قبل بود که آن کسى که خودش مجسمه‏ى شرارت است، ملت ایران را جزو محور شرارت معرفى کرد. بوش، بوشِ شرور، بوشى که وجود او سر تا پا شر و پلیدى است، ملت ایران را یکى از سه ملت یا سه کشور محور شرارت قرار داد. این مال آن زمانى است که یک خرده هم ملاحظه‏ى آمریکایى‏ها را می‌کردند؛ بعضى‏ها هم از داخل گاهى اوقات چیزهایى می‌گفتند که آن‌ها خوششان بیاید.»[5]


رهبر معظم انقلاب با انتقاد از عقلانیتی که عده‌ای با بهانه‌ی آن از اصول دست بر می‌دارند، می‌فرمایند: «بعضی‌ها با نام عقلانیت، با نام اعتدال، با نام پرهیز از جنجال و دردسر بین‏المللى، می‌خواهند از مبانى انقلاب و اصول انقلاب کم بگذارند! این نمی‌شود؛ این نمی‌شود. این نشانه‏ى بى‏صبرى و نشانه‏ى خسته شدن است. گاهى این خسته شدن را - که خودشان خسته شده‏اند - به مردم نسبت می‌دهند: مردم خسته شده‏اند! نه، نخیر. مردم آن وقتى که احساس کنند مسؤولین کشور با سربلندى مسلمانى و عبودیت خودشان را اعلام می‌کنند، خوش وقت می‌شوند؛ خوشحال می‌شوند.»[6]

یکی از دلایلی که عده‌ای بر مبنای آن با عقب‌نشینی از اصول و مبانی نظام با استکبار سر یک سفره نشسته و از سابقه‌ی انقلابی خویش اظهار ندامت می‌کنند، احتمال حمله‌ی دشمن و عدم آمادگی نظام برای مقابله با مشکلاتی از قبیل جنگ و تحریم اقتصادی و ... است. همان دلیلی که شاه سلطان حسین بر مبنای آن تسلیم مهاجمین شد و تاج و تخت سلطنت را به دشمن سپرد.

یکی از دلایل دیگر عقب‌نشینی از اصول و مبانی نظام، شیفتگی مسؤولین به تمدن دشمن است. یکی از راه‌های تسلط فرهنگی دشمن بر یک کشور، شیفتگی مسؤولین آن نظام به فرهنگ بیگانه است. رهبر فرزانه‌ی انقلاب با اظهار تأسف از این که در برهه‌ای از تاریخ انقلاب این شیفتگی از سوی برخی مسؤولین نسبت به فرهنگ بیگانه هویدا بود، می‌فرمایند: «روند غرب ‏باورى و غرب‏زدگى را که متأسفانه داشت در بدنه‏ى مجموعه‏هاى دولتى نفوذ می‌کرد، متوقف کردید؛ این چیز مهمى است. حالا یک عده‏اى در جامعه، ممکن است به هر دلیلى شیفته‏ى یک تمدنى یا یک کشورى باشند؛ اما این وقتى به بدنه‏ى مدیران انقلاب و مجموعه‏هاى انقلاب نفوذ می‌کند، چیز خیلى خطرناکى مى‏شود. این دیده می‌شد؛ خب، جلویش گرفته شد.»[7]


4- خو گرفتن به تن آسایی و عافیت طلبی و از دست دادن روح مبارزه


«ابن خلدون» متفکر بزرگ اسلامی که وی را پدر علم جامعه‌شناسی نامیده‌اند، نظریه‌ای در مورد ظهور و سقوط یا حیات و ممات تمدن‌ها و حکومت‌ها ارایه کرده است ولی معتقد بود انسان‌ها پس از آن که از زندگی عشیره‌ای فاصله گرفته و به مدنیت روی آورده‌اند «عصبیت» قبیله‌ای آن‌ها که زمانی عامل بقا و متضمن دوام‌شان بود به تدریج از میان رفته باعث سستی و ضعف می‌گردد و انسان‌هایی که زمانی در بیابان در میان شداید و سختی‌های فراوان با طبیعت خشن مبارزه می‌کردند برآن غلبه یافته بودند و از سوی دیگر همواره آماده‌ی دفع مهاجمین بودند، به چنان فتور و ضعفی گرفتار می‌آیند که دیگر یارای دفاع از خویش و خانواده‌ی خویش را ندارند و از این رو در مقابل مهاجمین مستأصل شده، شکست می‌خوردند و منقرض می‌گردند.


نظریه‌ی ابن‌خلدون با اندکی اغماض در مورد سلسله‌های تاریخی صدق می‌کند و با استفاده از این نظریه می‌توان فراز و فرود و سلسله‌های مختلف را تبیین و تحلیل نمود، توضیح این که سرگذشت اکثر خانواده‌های حکومت‌گر نشان‌ دهنده‌ی این واقعیت است که گروه و یا قبیله‌ای با تکیه بر نیروی نظامی و همبستگی عشیره‌ای و قبیله‌ای خود در جنگی داخلی بر دیگر رقبا پیروز می‌شد و سلسله‌ی را بنیان می‌نهاد پس از جندی با تثبیت اقتدار و تحکیم پایه‌های قدرت، آن سلسله پادشاهان و سردمداران حکومتی از عادات قبیلگی خویش فاصله گرفته به تن‌آسایی و عیش و نوش روی می‌آوردند و میدان جنگ و عرصه‌ی نبرد و زندگی در طبیعت جای خود را به کاخ، دربار و حرم سرا می‌سپرد و به این ترتیب زمینه‌های ضعف آن خاندان فراهم شده و در جنگی مشابه آنچه سرسلسله‌گان ایل طی آن به قدرت و حکومت دست یافته بودند، علیه آنان اتفاق می‌افتد و سرنگونشان می‌کند و «شاه اسماعیل» و «شاه عباس» جای خود را به «شاه سلطان حسین» می‌دهند.[8]


امام خمینی(ره) درباره‌ی روحیه‌ی رفاه طلبی و منافات آن با مبارزه در پیام تاریخی خویش در پذیرش قطعنامه می‌فرمایند: «ملت عزیز ما که مبارزان حقیقی و راستین ارزش‌های اسلامی هستند به خوبی دریافته‌اند که مبارزه با رفاه طلبی سازگار نیست و آن‌ها که تصور می‌کنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه‌داری و رفاه‌طلبی منافات ندارد با الفبای مبازه بیگانه‌اند و آن‌هایی هم که تصور می‌کنند سرمایه‌داران و مرفهان بی‌درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می‌شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می‌کنند، آب در هاون می‌کوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت‌جویی، دو مقوله‌ای است که هرگز با هم جمع نمی‌شوند و تنها آن‌هایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.»[9] حاکمان رفاه‌طلب هرگز نمی‌توانند جلوی فساد و تباهی را بگیرند و دیر یا زود حکومتی که دچار حاکمان رفاه‌طلب و عیاش شود، سقوط خواهد کرد، چنان چه حکومت شاه سلطان حسین سقوط کرد.


5 مغلوب شدن در برابر قدرت خارجی


مؤلفه‌هایی که به اختصار توضیح داده شد، یک حکومت را تا آن اندازه سست و خالی از محتوا می‌گرداند که با هجوم استعمار خارجی و رضایت ملت در داخل این حکومت نابود می‌شود. در این حالت است که به اصطلاح ملتی که زمانی با جان فشانی‌های خود این نظام را تأسیس کرده بودند، از ترس مرگ به خودکشی پناه می‌برند!


مؤلفه‌های هویت حقیقی نظام اسلامی در مقابل گفتمان شاه سلطان حسینیسم


آن چیزی که مسلم است، بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در خلأ صورت نمی‌گیرد و اگرچه این سخنان راهنمای امت حزب الله در رسیدن به قله‌های مادی و معنوی است و در تمامی دوران‌ها ملت ایران باید این نکات را در انتخاب‌های خویش لحاظ کنند ولی از سوی دیگر سخنان هشدارگونه‌ی رهبری در دانشگاه «علم و صنعت» از احساس نگرانی عمیق ایشان که حاصل اتفاق‌های گذشته و احتمال‌های آینده است، خبر می‌دهد. نظام اسلامی از دیدگاه رهبر فرزانه‌ی انقلاب کدام ویژگی‌ها را دارد که در مقابل مؤلفه‌های حکومت شاه سلطان حسینی قرار می‌گیرد و از این مؤلفه‌ها چگونه باید پاسداری کرد؟ همه و همه سؤال‌هایی است که رهبر معظم انقلاب در این سخنرانی و در سخنرانی‌های متعدد به آن اشاره کرده‌اند.

ایشان در بخشی از سخنانشان به هویت حقیقی نظام اسلامی اشاره و تأکید کردند که هویت حقیقی نظام در حکم روح، معنا و مضمون نظام است که حفظ ساخت حقوقی جمهوری اسلامی (ارکان و دستگاه‌های نظام) بدون حفظ این هویت حقیقی فایده‌ای ندارد. رهبر معظم انقلاب اسلامی سپس مؤلفه‌های هویت حقیقی نظام اسلامی را به شرح زیر برشماری کردند:


1-اخلاق اسلامی، حفظ ارزش‌ها و کرامت انسان؛


2-عدالت‌خواهی و سعی برای ایجاد برابری و برادری؛


3-مردمی بودن مسؤولان؛


4-کار و تلاش مخلصانه و خدمت به مردم و فداکاری برای آنان؛


5-ساده زیستی و اجتناب از اشرافی‌گرایی مسؤولان و در سطح توده‌ی مردم بودن؛


6-ایستادگی قاطع در مقابل طمع ورزی و سلطه‌ی بیگانگان؛


7-طلب پویایی علمی بی وقفه؛


8-دفاع شجاعانه از حقوق ملی؛


9-تکریم جهاد و شهادت؛


10-اعتماد به مردم و اعتقاد عمیق به مشارکت آن‌ها؛


11-برخورداری از شجاعت و اعتماد به نفس؛


12-حمایت از ملت‌های مسلمان از جمله ملت مظلوم فلسطین.[10]


رهبر معظم انقلاب اسلامی در بخشی از بیاناتشان در دانشگاه علم و صنعت به تلاش 30 ساله‌ی دشمنان به ویژه در دو دهه‌ی پس از رحلت امام خمینی(ره) برای تهی کردن نظام اسلامی از روح و هویت واقعی آن (استحاله و فروپاشی جمهوری اسلامی) اشاره کردند و فرمودند: «باید بسیار مراقب بود تا این روح و سیرت نظام اسلام از دست نرود، به ویژه با توجه به این که تغییر سیرت و هویت واقعی، تدریجی و آرام است و توجه خیلی‌ها به آن جلب نمی‌شود و ممکن است افراد موقعی به خود بیایند که کار از کار گذشته باشد.»


عناصر مرعوب، واداده و مقهور دشمن (شاه سلطان حسین‌ها) به دلیل این که همواره در زمین تعیین شده از سوی دشمن بازی می‌کنند در حقیقت به عنوان دنباله‌ی دشمن محسوب می‌شوند و کامل کننده‌ی پازل آنان می‌باشند. بدین ترتیب، شاه سلطان حسین‌ها با تحمیل اراده‌ی دشمن به افکار عمومی و کشور، در واقع به بازیگران بسیار مهمی برای دشمن تبدیل می‌شوند. از این رو بازشناسی و مقابله با آنان، یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. در این راستا می‌توان به نامه‌ی سرگشاده‌ی 120 نفر از نمایندگان مجلس ششم به رهبر معظم انقلاب اسلامی در آستانه‌ی حمله‌ی آمریکا به عراق اشاره کرد. در آن نامه، نویسندگان با خطرناک معرفی کردن اوضاع منطقه و تهدیدهای نظامی برضد جمهوری اسلامی ایران، خواستار تغییر سیاست‌های نظام در قبال آمریکا شدند و تصریح کردند: «چنانچه نظام، سیاست‌های خود را تغییر ندهد، ایران همانند جنگ‌های اول و دوم جهانی اشغال خواهد شد و جمهوری اسلامی ساقط می‌شود.»

عناصر مرعوب، واداده و مقهور دشمن (شاه سلطان حسین‌ها) به دلیل این که همواره در زمین تعیین شده از سوی دشمن بازی می‌کنند در حقیقت به عنوان دنباله‌ی دشمن محسوب می‌شوند و کامل کننده‌ی پازل آنان می‌باشند. بدین ترتیب، شاه سلطان حسین‌ها با تحمیل اراده‌ی دشمن به افکار عمومی و کشور، در واقع به بازیگران بسیار مهمی برای دشمن تبدیل می‌شوند.

شاه سلطان حسین‌ها پیش‌تر از این هم در زمانی که آمریکا می‌خواست به افغانستان لشکرکشی و برای تصرف و اشغال کابل از سمت جنوب افغانستان با موانع جدی مواجه بود، اصرار می‌کردند ما باید تسلیم خواسته‌ی آمریکا شویم و اجازه دهیم آمریکا از مرزهای شرقی کشورمان برای تصرف هرات و کابل استفاده کند. شاه سلطان حسین‌ها کسانی هستند که در سال 1378 معتقد بودند که نظام در حال فروپاشی است و باید خود را از زیر آوار آن خارج کنیم. به همین دلیل سعی کردند در نقش «یلتسین» ظاهر شوند. شاه سلطان حسین‌ها کسانی هستند که خواهان مداخله‌ی اتحادیه‌ی اروپا در انتخابات هفتمین دوره‌ی انتخابات مجلس شورای اسلامی شدند و حتی مذاکره‌هایی را نیز با «سولانا» انجام دادند.


شاه سلطان حسین‌ها افرادی هستند که در آستانه‌ی هشتمین دوره‌ی انتخابات مجلس شورای اسلامی، از دشمنان و بیگانگان درخواست کردند تا قطعنامه‌ی سوم برضد جمهوری اسلامی ایران را صادر کنند تا زمینه‌ی رویگردانی افکار عمومی از گفتمان انقلاب اسلامی، امام(ره) و رهبری فراهم شود. شاه سلطان حسین‌ها کسانی هستند که پیش از انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری از نظارت خارجی سخن گفته و بعد از انتخابات با حمایت دشمنان خارجی بر طبل تقلب در انتخابات کوبیدند، فتنه گران زمانی که دشمن بر طبل جنگ کوبید و ملت بزرگ ایران را تهدید کرد، جام زهر آماده کردند و ملت را به تسلیم ترغیب و تشویق کردند.


شاه سلطان حسین‌ها عناصر و جریان‌هایی هستند که همواره مرعوب تهدیدهای دشمن شده و با بزرگ‌نمایی و خطرناک جلوه دادن تهدیدها و فوق‌العاده خواندن وضعیت کشور، سعی در مرعوب ساختن مردم و مسؤولان دارند. آن‌ها با این گونه اقدام‌های خود عدم پای‌بندی خود را به هویت حقیقی نظام و مؤلفه‌های آن و نفی‌ها و اثبات‌های جمهوری اسلامی به وضوح به اثبات می‌رسانند و تلاش‌هایشان را می‌توان در راستای خدشه وارد کردن به اصول یاد شده، ارزیابی کرد. موارد اشاره شده تنها مشتی از نمونه‌ی خروار اقدام‌های مرعوبانه‌ی شاه سلطان حسین‌ها بوده تا ضرورت بازشناسی جریان مرعوب، واداده و مقهور دشمن اثبات شود. در خاتمه بار دیگر بخشی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسلامی را مورد توجه قرار می‌دهیم، آنجا که ایشان فرمودند: «اگر روزی در میان مسؤولان کشور... شاه سلطان حسین‌ها پیدا شوند... کار مملکت و جمهوری اسلامی تمام است.»[11](*)

منابع:


[1]. همان.


[2]. رهبر معظم انقلاب در دیدار با هیأت دولت ، 2 شهریور 1387.


[3]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسؤولان و کارگزاران نظام ، 9 تیر ماه 1386.


[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با رییس جمهور و اعضای هیأت دولت ، 2 شهریور 1386.


[5]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانشجویان دانشگاه‌های یزد ،13 دی ماه 1386.


[6]. بیانات در دیدار با رؤسای سه قوه و مسؤولان نظام، 19 شهریور 1387.


[7]. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با هیأت دولت، 2 شهریوور 1387.


[8]. افراسیابی، سمیرا، شاه سلطان حسین‌های تاریخ، برگرفته از باشگاه اندیشه به نقل از روزنامه‌ی رسالت.


[9]. پیام تاریخی امام خمینی(ره) در پذیرش قطعنامه.


[10]. سراج، رضا، «شاه سلطان حسین» مصداق یا جریان؟، روزنامه‌ی کیهان، برگرفته از باشگاه اندیشه.


[11]. همان.

*محمد امینآبادی؛ کارشناس مسایل سیاسی/انتهای متن/


بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88(5)؛

ظهور تجدید نظرطلبی در ایران؛ ضروررت داخلی یا تحمیل بیرونی؟

مصطفی یقینیپور

ظهور و نقش‌آفرینی برخی عناصر و جریان‌های سیاسی و اجتماعی درون نظام پس از رحلت امام(ره) و روی کار آمدن تجدید نظرطلبان با رویکرد استحاله معرفتی و سیاسی نسبت به اصول و ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی از اهداف و راهبردهای نظام سلطه جهت فروپاشی نظام اسلامی ایران بود...

زمینه‌هاو روند شکل گیری تجدید نظرطلبی در ایران

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و شکل گیری نظام ولایی و دینی (مردم سالاری دینی) که بر مشروعیت الهی و مقبولیت مردمی تأکید می‌ورزد، مهم‌ترین دست آورد مدرنیته‌ی غربی یعنی دموکراسی و نمادهای آن به چالش کشیده شده و این انقلاب الگوی نوینی را فرا روی کشورهای اسلامی قرار داد. بدین ترتیب جغرافیای اندیشه‌ی سیاسی را نه تنها در جهان اسلام، بلکه در جهان دو قطبی دگرگون ساخت و معامله‌های جهانی را بر هم زد. از این رو، مناسبات مسلط بر نظام جهانی، قدرتمندان و فن سالاران را به مقابله با نظام مردم سالاری دینی، به عنوان یکی از مهم‌ترین عوامل ناهمخوان با نظم مبتنی بر سلطه جویی کشاند.

از سویی در ساحت اندیشه‌ی سیاسی برای انقلاب پنج گام وجود دارد:


1)انقلاب سازی؛ شامل فروپاشی نظام حاکم و پیروزی انقلابیون (نفی و ترد وضع موجود و طرح وضع مطلوب)؛


2)نظام سازی؛ تصویب قانون اساسی و استقرار نهادهای حاکمیتی (قوای سه‌گانه)؛


3)دولت سازی؛ حلول مفاهیم ایدئولوژیک و بنیادین نظام در تنه‌ی اجرایی و پیگیری تحقق آرمان‌ها و هدف‌های آن در داخل و خارج از مرزها و نیز تلاش به منظور جبران کمبودها و کاستی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه؛


4)جامعه سازی؛ تعریف و تبیین هویت ملی مشترک مبتنی بر نظام ارزشی مردم و سامان دهی نسبت مردم و حکومت؛


5)تمدن سازی؛ تبلیغ و صدور مفاهیم فرهنگی و هویتی یک جامعه به جهان خارج و هژمون سازی نظام سیاسی در بیرون.


در همین راستا، وارثان و حامیان نظام ظالمانه‌ی جهانی به رهبری ایالت متحده‌ی آمریکا،
تمام اشکال مقابله و تضعیف انقلاب را اعم از براندازی نظام (کودتا، جنگ نامنظم، تجزیه طلبی، ترور و جنگ کلاسیک) و براندازی نرم (ناتوی فرهنگی، انقلاب رنگی) و ... را به ایران تحمیل کردند تا بتوانند جلوی سیر تکاملی انقلاب را بگیرند. اما این فعالیت‌های براندازانه برای استکبار حاصلی جز شکست و تحقیر در برنداشت. در این مجال نگاه کوتاهی خواهیم داشت به رویکرد ایالات متحده‌ی آمریکا در مواجه با ایران.


الف) رویکردها و گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران


در مجموع از ابتدا تا کنون 4 رویکرد کلان و 9 گزینه‌ی راهبردی درباره‌ی ایران در مراکز و کانون‌های تصمیم ساز آمریکایی شکل گرفته است و اکثر آن‌ها نیز در مقاطع مختلف 32 سال گذشته، وارد عرصه‌ی سیاست گذاری درباره‌ی جمهوری اسلامی گشته است.


1) رویکرد جنگ


این رویکرد بیش از هر چیزی تحت تأثیر لابی اسراییل در ایالات متحده و استراتژیست‌ها و سیاسیون وفادار به اسراییل می‌باشد و ریشه‌های چنین رویکردی به دهه‌ی 90 و پایان جنگ سرد باز می‌گردد. ایده‌ی آن‌ها این بود که به منظور حفظ توازن به نفع آمریکا قدرت‌های محلی بر ضد یک دیگر بازی نمایند، به همین خاطر بود که دولت «ریگان» از صدام در طول جنگ با جمهوری اسلامی ایران حمایت کرد.رویکرد جنگ در سه گزینه‌ی اصلی،فرموله گردیده است:

1-1.گزینه‌ی جنگ و اشغال ایران؛

2-1.گزینه‌ی حمله‌ی هوایی و موشکی؛

3-1. گزینه‌ی جنگ نیابتی.

به نظر آن‌ها، دلایل ناکارآمدی گزینه‌ی نظامی ارایه شده است را می‌توان به پنج دسته‌ی زیر تقسیم نمود:

- ناکارآمدی و شکست این پروژه در طی جنگ 8 ساله‌ی عراق با ایران و مقاومت سخت مردم و دولت ایران در برابر تجاوزهای خارجی؛

- ناتوانی در طرح نقشه‌ی جامع و کارآمد نظامی برای حمله به ایران در اثر کمبود اطلاعاتی یا بی اعتباری اطلاعات موجود؛

- واکنش ایران به هر نوع حمله‌ی احتمالی هم چون حمله به اسراییل، حمله به نیروهای منطقه‌ای آمریکا، بیثبات کردن اقتصاد جهانی با نفت و تنگه‌ی هرمز؛

- پراکندگی و پنهان بودن مراکز و تأسیسات نظامی و هسته‌ای ایران؛

- پیامدهای ناخواسته هم چون افزایش وحدت و انسجام ملی.

2)رویکرد تغییر از درون

کد اصلی این رویکرد تغییر از درون، رویکردی با ماهیت براندازی نظام سیاسی و در برخی موارد همراه با تجزیه‌ی بخشی از خاک ایران می‌باشد. در این رویکرد،چهار گزینه‌ی راهبردی فرمولهگردیده است:

1-2.گزینه‌ی کودتای نظامی؛

2-2.گزینه‌ی شورش؛

3-2.نفوذ و استحاله؛

4-2.گزینه‌ی انقلاب رنگی.

کودتای نظامی و شورش، راهبردهایی است که ایالات متحده‌ی آمریکا در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پیگیری و به اجرا درآورد که هر کدام خود مهر تأییدی بر حقانیت انقلاب ایران و خوی استکباری و ضد بشری دولت آمریکا بود و دست این کشور در حمایت از تروریسم و کشتار مردم بی گناه را برای ملت‌های جهان رو نمود. گزینه‌ی انقلاب رنگی نیز در طی سال‌های گذشته در برخی کشورهای تازه مستقل شده از شوروی سابق به اجرا درآمد و دولت‌های غرب گرا با حمایت مستقیم مالی و تبلیغاتی آمریکا در این کشورها ظهور کردند و نمونه‌ی ناموفق این مدل نیز در سال 88 با همراهی طیفی از مخالفان نظام در ایران نیز پیگیری شد.

نفوذ و استحاله راهبرد دیگری بوده که به طور مفصل بدان خواهیم پرداخت اما قابل ذکر است که در نتیجه‌ی شکست استراتژی‌های مختلف غرب در مواجهه با انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران، رویکرد نظام سلطه و در رأس آن آمریکا برای رویارویی با آن دست خوش تغییر شد و براندازی نرم با دو راهبرد «تغییر ساختار» و «تغییر رفتار» از درون، در دستور کار سران کاخ سفید قرار گرفت.

نظام سلطه با این برآورد که باورهای دینی و نظام سیاسی مبتنی بر دین و رهبری دینی عامل شکست ترفندهایش در براندازی نظامی بوده است، در این راهبرد جدید خود برای استحاله و فروپاشی از درون، نقاط قوت بالا را مورد آماج قرار داد تا از ره آورد سکولاریزه کردن دین و نظام دینی، فرآیندِ تغییر ساختار و تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران، به منصه‌ی ظهور برسد؛ اما آنچه در این میان بسیار قابل تأمل و بررسی است، ظهور و نقش آفرینی برخی از عناصر و جریان‌های سیاسی اجتماعی درون نظام بود که پس از رحلت امام(ره) با استحاله‌ی معرفتی و سیاسی، از یک سو مشی تجدید نظر طلبی نسبت به اصول و ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی را در پیش گرفته و از سوی دیگر به کامل شدن پازل دشمن کمک کردند.

3) بازدارندگی و سازش

این رویکرد با دو راهبرد: 1.هویج و چماق؛ 2. تعامل و تشویق (گام به گام)، مطرح است. حامیان این رویکرد معتقد هستند چنین عملکردی برای ایالات متحده، سخت نخواهد بود چرا که این کشور در گذشته نیز با وضعیت‌های مشابه رو به ‌رو بوده است. ایالات متحده با وجودی که اتحاد جماهیر شوروی را شیطانی می‌نامید، با این حال سال‌ها ایدئولوژی و رفتار شوروی را تحمل کرد، رابطه‌ی دیپلماتیک خود را با مسکو قطع ننمود و طی این فرآیند به نتیجه‌ی سودمند و عملی برای دو طرف دست یافت و وجود خط ارتباطی مستقیم در مواقع ضروری و پر تنش می‌تواند از بروز هر گونه اتفاق هولناک و پر خطری در عرصه‌ی منطقه‌ای و بین‌المللی جلوگیری کند. این رویکرد که این روزها نیز از دهان سیاسیون و مقام‌های آمریکایی شنیده می‌شود، تقریباً حکایت از ظهور ناکامی و درماندگی آمریکا در مواجهه با نظام اسلامی دارد. امروز باید ایران را به عنوان یک قدرت اثر گذار منطقه‌ای به رسمیت شناخت و در تعامل با آن به حل بحران‌های سیاسی- اقتصادی و امنیتی جهان پرداخت.

ب) راهکارهای اجرای رویکردها بر ضد ایران

با بررسی رویکردها و طرح‌های ارایه شده در مراکز و کانون‌های تصمیم ساز بر ضد آمریکا، می‌توان استنتاج نمود که روش‌ها و راهکارهای مطرح از سوی آن‌ها در چارچوب موارد زیر قابل دسته بندی و توضیح است:

1) جریان شناسی احزاب بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

اگر به جریان‌ها، احزاب و دسته بندی‌های سیاسی کشور نگاهی عمیق و محتوایی بیندازیم، خواهیم دید که این تقسیم بندی ریشه در ادبیات سیاسی اسلام و انقلاب اسلامی نداشته و اکثراً این تقسیم بندی‌ها و نام گذاری‌ها، الگو گرفته و تحت تأثیر فرهنگ سیاسی غرب، موهوم و ذهنی می‌باشد.

در این بخش سعی داریم که به طور مختصرتاریخچهای از نحوهی شکل گیری و تکامل احزاب سیاسی و سیر گفتمان حاکم بر آنان راارایه دهیم.

جناح راست

انقلاب که پیروز شد، یک جریان انقلابیبیش تر نمیشناختیم، خط امام(ره). جامعهی روحانیت بود و حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب. اما به مرور در میان جریان خط امامی، شکاف افتاد که اگرچه کم ظرفیتیها، بیتجربگیها و اختلافسلیقهها در آن مؤثر بود، اما مشکل اساسی در جای دیگر بود؛ درست ندیدن عرصه. چند سالی نگذشته بود که حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب هر یک به دلایلی به تعارض و بن بست رسیدند.به اجبار، حزب جمهوری اسلامی تعطیل شد. سازمان مجاهدین که به دو دستگی و انشعاب آشکار رسیده بود، سرانجام منحل شد. جامعهی روحانیت هم آخر کار دو شعبه شد و امام ناچار و با دعوت هر دو طرف به اخوت و برادری، پذیرفتند که مجمع و جامعه منشعب از هم عمل کنند. هرچه بود چپ و راست موهوم و مغایر باارزشهای بومی و دینی ما به لحاظ بار معنایی جا افتاد و تا دسته بندی 4 گانه از سوی سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل دههی 70 (چپ و راست، سنتی و جدید) امتداد یافت. پس از آن هم دسته بندی تازهی اصلاح طلب، اصول گرا، محافظه کار و تحول خواه به عرصهی سیاست ما تحمیل شد.به ظاهرمهم ترین زمینههای جدایی جریان چپ مذهبی،راست سنتی و جناح میانه عبارت اند از:

الف) دو دستگی در درون حزب جمهوری اسلامی ایران؛

ب)اختلاف نظر در شیوهی ادارهی کشوربه ویژه مسایل اقتصادی؛

ج) اختلاف در انتخاب مجدد مهندس میرحسین موسوی به نخست وزیری؛

جناح راست معتقد بودند، بخش خصوصی باید در عرصهیاقتصاد مشارکت فعال داشته و دارای سهم باشد و اختیارات دولت در امور بازرگانی و دیگر مسایل اقتصادی، محدود تلقی گردد. جریان مشهور به راست سنّتی به رهبری جامعهی روحانیت مبارز تهران در قالب 14 تشکل سیاسی شامل جمعیت مؤتلفهی اسلامی، جامعهی اسلامی مهندسین، جامعهی زینب، جامعهی اسلامی، جامعهی وعاظ و ... بودند. این جریان در سالهای بعد به عناوینی چونتشکلهای همسو، جبههی پیروان خط امام و رهبری، محافظه کاران واصول گرایان مشهور شدند. از مهمترینچهرههای جامعهی روحانیت مبارز،«آیت الله خامنهای، شهید بهشتی، شهید مطهری، هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی» بودند.

جناح چپ معتقدند به اختیارات دولت در تمرکز امکانات اقتصادی، تعیین قیمت و سهمیه بندی کالاهای اساسی مورد نیاز توسط دولت تأثیر داشته که کوپنی شدن اجناس یکی از مصادیق بارز آن بود وقایل به کنترل و نظارت در امور واردات و صادرات بودند.

جناح چپ

- مجمع روحانیون مبارز

پس از انقلاب، مسایلی باعث جدایی مجمع روحانیون مبارز، از جامعهی روحانیت مبارز گردید؛ از جمله دو دستگی در حزب جمهوری اسلامی، شهادت شهید بهشتی، انتخاب و نخست وزیر و کابینهی موسوی در سال 64 و اختلاف دربارهی فهرست نامزدهایدورههای دوم (سال 63)، سوم (سال 66)، مجلس شورای اسلامی و ... ؛ اعضای مجمع طرفداران «فقه پویا» و نیز پیروان نوعی گرایش «روشنفکرانه» قلمداد شدند. از مهم ترین چهرههای اعضای مجمع روحانیون مبارز آقایان«کروبی، سید محمد خاتمی، رحیمیان، سید حمید روحانی، مجید انصاری، ابطحی، خویینی ها و توسلی» میباشد.

- سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

این سازمان از وحدت 7 گروه سیاسی مسلح (امت واحده، توحیدی، بدر، فلق، منصورون، موحدین و ...) در سال 1358 تشکیل شد، به دنبال حذفلیبرالها تعدادی از کادر مهم سازمان (بهزاد نبوی، آرمین، تاج زاده، آغاجری و سلامتی) به دنبال عدم هماهنگ شدن با«آیت الله راستی کاشانی» نمایندهی امام(ره) آن را ترک کردند و در سال 1370 یک بار دیگر همین کادر، سازمان را این بار با مشی آشکار و غیرنظامی و با عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران تأسیس کردند. این سازمان کوچک نقش رهبران در سایه و نقش دفتر سیاسی را در جریان چپ مذهبی ایفا کرده است. مواضع این گروه پس از تجدید حیات در سال 1370 ه.ش.بیش تر انتقاد از برخی عملکردهای دولت هاشمی رفسنجانی و جناح راست بود. در آستانهی انتخابات هفتمین دورهی ریاست جمهوری، این سازمان به طور آشکار از آقای «خاتمی» حمایت کرد که همین عامل استقبال مردم از این سازمان شد.

جناح میانه

«هاشمی رفسنجانی» مهم ترین و با نفوذترین نماد جناح میانه محسوب میشود. در جناح میانه جمعی از فن سالاران (تکنوکراتها) پرورش یافتند که مصلحت نظام و جامعه و فرهنگ اسلامی را در برخورد واقع گرایانه تر و مصلحت اندیشانه تر بامسایل میدیدند که معطوف به نوعی سودگرایی بود. در این دوره و در پشت سر این حلقهی بستهی فن سالاران و مصلحت گرایان، طیفی از کارشناسان، مدیران و تحصیل کردگان با رویکردی کم و بیشغربگرا (سکولار) و نوگرا با ابتکار عملبیشتر از دههی اول انقلاب به فعالیت مشغول بودند. از نخستین کلیدواژههای این جریان، تساهل اسلامی، عقلانیت و گرایش به بخش خصوصی اقتصاد بین الملل و از جمله مشخصات این جناح عدم نظارت بر کالاها و فرآوردههای فرهنگی و جلوگیری نکردن از بخشی ازفعالیتهای متنوع و مبتذل فرهنگیمیباشد. مهم ترین حزب وابسته به میانه روها، حزب کارگزاران سازندگی است. در مورد غرب، متمایل به تقلیل تندروی و مهار آرمانگراییهای اولیه (مثل صدور انقلاب و ...) و در آمدن از راه تعامل و تبادل معتدل وبعضیها دارای گرایش باطنی برقراری مناسبات باآمریکا میباشند.

حزب کارگزاران سازندگی ایران

این حزب از زمان تشکیل دولت موسوی به صورت غیررسمی، در دولت میرحسین موسوی حضور داشتند و به جهت فکری،به خصوص تفکرات اقتصادی، مقابل جریان چپ مذهبی بودند. اما ایستادگی مجلس پنجم در مقابل تندرویهای کارگزاران (دولت هاشمی رفسنجانی)، سرانجام آنان را در سال 1376 به سمت طیف دوم خرداد سوق داد. اینانبیشتر اهل چانه زنی سیاسی ومذاکرههای پشت پرده برای رسیدن به اهداف سیاسی و حل مسایل اقتصادی و فرهنگی جامعه هستند که تحت عنوان قدرت طلبان هم خواندهمیشوند. هفته نامهی بهمن (مهاجرانی)، روزنامهی زن (فائزه هاشمی)، روزنامهی هم میهن (کرباسچی)، همشهری، ایران ازمهمترینرسانهها در انعکاس مواضع این حزب بوده است.

2) ریشه یابی در مبانی معرفت شناختی و جامعه شناختی تجدید نظر طلبان

پس از بررسی روند شکل گیری جناح‌های سیاسی راست چپ و میانه رو در ایران طی سال‌های اولیه‌ی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سؤالی که مطرح می‌شود این است که خاستگاه و ریشه‌ی ظهور اصلاح طلبان هواخواه لیبرالیسم (تجدید نظر طلبان) چه بوده است؟ سؤال دوم این که توسط چه کسانی و چگونه توانستند به لایه‌های عالی و میانه‌ی حاکمیت نفوذ کنند؟

ریشه یابی ظهور تجدید نظر طلبان که اکثراً متعلق به جناح چپ مذهبی بودند و چرایی رویکرد آنان به لیبرالیسم می‌بایست، به دیدگاه‌های معرفت شناختی و جامعه شناختی آنان (جناح چپ) درباره‌ی انقلاب اسلامی توجه نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی، برخی از افراد که دارای تحصیلات کلاسیک و دانشگاهی بودند و به انقلاب هم دلبستگی داشتند، ضمن الگو پذیری از آرای «ماکس وبر» و اتکا به زمینه‌های معرفت شناختی وی، کوشیدند تحلیلی از انقلاب را ارایه دهند که افزون بر اعتبار به اصطلاح علمی و دانشگاهی، هم سویی و علقه‌ی بیش‌تری را نیز با انقلاب داشته باشد.

ماکس وبر از نظریه‌پردازان پایان قرن نوزدهم است. در محیط اجتماعی او، اثری از تفکر فلسفی و عقلی باقی نمانده بود و عقل متافیزیکی از حوزه‌ی تفکر غرب خارج شده و عقل ابزاری به نام علم تجربی باقی مانده بود و وبر می‌کوشید ناتوانی آن را از پاسخ به پرسش‌های متافیزیکی و ارزشی روشن کند. این معنا از عقلانیت با گسترش بوروکراسی و رکود جامعه نسبت به ابعاد متعالی زندگی قرین بود. او در نگاه تفهیمی خویش،کنش‌های افراد را به چهار نوعتقسیم کرد:

1.کنش‌های عقلی معطوف به هدف؛

2.کنش‌های عقلی معطوف به ارزش؛

3.کنش‌های انفعالی یا عاطفی؛

4.کنش‌های ارزشی.

ماکس وبر، به موازات نوع بندی کنش‌ها به تقسیم انواع اقتدار و سلطه پرداخت:

1. اقتدار عقلانی و بوروکراتیک متناسب با کنش نوع اول (عقلی معطوف به هدف)؛

2.اقتدار کاریزماتیک متناسب با کنش نوع سوم؛

3.اقتدار سنتی متناسب با کنش چهارم.

وبر بوروکراسی غالب بر غرب را کالبدی گسترده و فراگیر می‌بیند و حضور روح در این کالبد را منوط به وجود رهبر فرهمندانه و کاریزماتیک می‌داند. تحلیل مسایل ایران و به خصوص حکومت امام راحل(ره) از دیدگاه وبر، نیروهای جوان و انقلابی را در معرض دو آسیب اجتماعی مهم رو به رو کرد:

آسیب اول؛

تحلیل یاد شده ابعاد فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی و رهبری پیامبر گونه‌ی حضرت امام خمینی(ره) را به چارچوب نظری وبر تقلیل داد و موجب گردید تا صاحبان این گونه تحلیل‌ها از درک ویژگی‌ها و امکانات انقلاب و رهبری آن ناتوان شوند. چون رهبری امام کاریزماتیک تفسیر شد، رابطه‌ی جامعه نیز با امام عاطفی و انفعالی تعبیر گردید. در حالی که ارتباطی معنوی بود که در مجاری فرهنگ شیعی و در امتداد ارتباط مردم با ولایت سازمان یافته و از مبنای عقلی و روشنی برخوردار بود. از دیدگاه آنان این حضور استثنایی به دلیل قاعده‌مند نبودن، قابل دوام نخواهد بود و در ذات خود حرکت اصلاحی را به دنبال نخواهد داشت. پس باید هر چه سریع‌تر به سوی دیگر انحای اقتدار و به سود آن‌ها تغییر ماهیت دهد. این بود که دیر یا زود بخشی از نخبگان را به رویارویی نظری و عملی با نظام دینی وادار ساخت.

آسیب دوم؛

با گذشت زمان تحلیل انقلاب منظر آرای ماکس وبر، معتقدان بدان را در معرض نقادی‌هایی قرار داد که اندیشمندان پس از وبر بعد از جنگ دوم جهانی بر تفسیر او وارد کردند. این فرآیند تجدید نظر طلبان را مجبور به روی آوردن به نظریه‌ها و مدل‌های غربی تازه‌تر نمود. نظریه‌ی جدید برای مقابله با شکل‌گیری نظام‌های توتالیتر و در حمایت جامعه‌ی مدنی مدرن شکل گرفت. این نظریه به نفی اندیشه‌های انقلابی و رادیکال پرداخته و به تبلیغ رفرم و حرکت‌های اصلاحی در چارچوب جامعه‌ی مدنی پرداخت. تئوریسین این گفتمان «کارل پوپر» بود. آن‌ها فاشیسم ناسیونالیسم و مارکسیسم که اروپا را به خونین‌ترین جنگ‌های تاریخ کشانید، نتیجه‌ی راه حل ماکس وبر (رهبر کاریزماتیک) در مقابل نظام بروکراسی می‌دانستند و این قابل تکرار بود ...

راه حلی که برای پیگیری از این خط (کنش‌های سیاسی عاطفی) توسط برخی نظریه‌پردازان سیاسی مطرح شد، حذف ارتباط توده و مردم با رهبری ایدئولوژیک جامعه و کوتاه کردن دست مردم از مشارکت در انتخاب رئوس هرم قدرت و هم‌چنین نفی آرمان خواهی و تکوین نظام سکولار بود که حضور مستقیم مردم را بدون فیلتر احزاب خطرناک‌ترین عمل اجتماعی می‌دانست و این نقش باید به رجال سیاسی و نخبگان واگذار شود. عواملی نیز در جهت بسط و گسترش دیدگاه‌های لیبرالیستی عمل می‌کرد:

1.رحلت امام عظیم‌الشأن(ره) و پایان دوران پرشکوه دفاع مقدس؛

2.فروپاشی بلوک شرق (شوروی)؛ زیرا اندیشه‌های چپ و مارکسیستی با تأثیرپذیری از ابعاد سیاسی مارکسیسم در جامعه‌ی ایران حضور بهم رسانیده و با افول همان ابعاد، نمی‌توانست پایگاهی برای بقا داشته باشد.

3.وابستگی نظام آموزشی داخل به دنیای غرب؛

4.حمایت اقتدار سیاسی غرب و در رأس آن ایالت متحده‌ی آمریکا از این جریان تجدید نظر طلب در ابعاد مختلف سیاسی، تبلیغاتی، فرهنگی و مالی و در صورت لزوم نظامی. که در ادامه به تفصیل طرح خواهد شد.(*)

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88(6)؛

آمدند تا اصول و آرمان‌ها بروند!

تجدیدنظر طلبان که با حمایت فکری و مالی نظام سلطه زمینه‌ی کسب قدرت را به دست آوردند با گسترش تحلیل‌ها و گفتمان‌های لیبرالیستی و تحلیل انقلاب و جامعه ایران به وسیله اندیشه‌های غربی در جهت استحاله جمهوری اسلامی ایران گام برداشتند. این پروژه برای برای فروپاشی انقلاب اسلامی از درون بود که نظام سلطه آن را دنبال می کرد...

گروه سیاسی برهان/ مصطفی یقینیپور؛در بخش قبلی مقاله به زمینه‌هاو روند شکل گیری تجدید نظرطلبی در ایران اشاراتی گردید و به مبحث ریشه یابی در مبانی معرفت شناختی و جامعه شناختی تجدید نظر طلبان پرداخته شد. حال در ادامه مطلبمباحث دیگری مورد بررسی و کنکاش قرار میگیرد:

تجدیدنظر طلبان و سناریوی استحاله و فروپاشی جمهوری اسلامی ایران

در دوران سازندگی (میانه‌روها)، مسایل نظری انقلاب مورد غفلت مدیران و برنامه ریزان جامعه قرار گرفت و در تحلیل انقلاب و وضعیت جامعه‌ی ایرانی از همان تئوری‌هایی استفاده شد که در اندیشه‌ی سیاسی غرب برای تحلیل مسایل بعد از جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد و این بیش‌تر به دلیل نفوذ عناصر همین جریان (تجدید نظر طلبان) در ساختار مدیریتی کشور بود. به طور مثال مؤسسه‌ی تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری که باید زمینه‌های نظری انقلاب در مدیریت کشور را تبیین می‌کرد و با بهره‌وری از بسترهای فرهنگی جامعه، استراتژی مقابله با تحلیل‌های وارداتی و بیگانه را مشخص می‌ساخت، خود مرکز گسترش تحلیل‌ها و گفتمان‌های رفرمیستی و لیبرالی شد؛ چرا که این نهاد در اختیار همان کسانی بود که چند سال قبل حتی می‌خواستند قرآن را بر اساس اندیشه‌ی مارکسیسم تفسیر کنند.


طرح جدید مفهوم اصلاحات پس از پیروزی آقای خاتمی در هفتمین دوره‌ی ریاست جمهوری، موجب تقویت و گسترش جریان تجدید نظر طلب می‌گردد که عملاً در راستای استحاله و فروپاشی نظام گام بر می‌دارند. هر چند ایشان با طرح شعارهایی چون آزادی، قانون‌گرایی، جامعه‌ی مدنی و توسعه‌ی سیاسی که در راستای نظریه‌ی پوپر بود، از اصلاحات سخنی نگفت، اما برخی از جریان‌های منتسب به ایشان با استفاده از جریان سازی‌های مطبوعاتی، گروه‌ها و احزاب موافق و مخالف را به اصلاح طلبان و محافظه کاران تقسیم نمودند. عمدتاً طرح این شعارها از سوی لیبرال‌های ائتلاف دوم خرداد صورت گرفت؛ همان‌هایی که با حمایت فکری و مالی نظام سلطه زمینه‌ی کسب قدرت را برای خاتمی فراهم نمود

- مسیر سلطه گرایی ایالات متحده‌ی آمریکا


دکترین توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی آمریکا که با پدید آمدن بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و سازمان ملل متحد و سایر نهادهای جهانی مشروعیت پیدا کرده بود، در کشورهای جهان سوم با شکست روبه‌رو شد. یکی از دست آوردهای این شکست، با خطر رو به رو شدن منافع حیاتی آمریکا بود و این امر نظام سلطه را به چاره جویی واداشت. از اواسط دهه‌ی 80 میلادی با خلق تئوری‌های جهانی، تغییرات در راهبردها و سیاست‌های آمریکا نیز آغاز شد. بر این اساس، سیاست بازگشت به دموکراسی در دوران «ریگان» ترویج شد و این آغاز فاز دوم سلطه گرایی آمریکا بود. آن‌ها در این مرحله کوشیدند، با استفاده‌ی نرم افزاری از واژه‌ها و مفاهیمی چون «جامعه‌ی مدنی»، «دموکراسی»، «اصلاحات» و «جامعه‌ی جهانی»، سلطه‌ی مضاعف و گسترده‌تری را بر جهان تحمیل کنند.

«کارل گرشمن» معتقد است: «در دنیایی که وسایل ارتباطی و اطلاعاتی پیشرفت کرده و دانش، توسعه پیدا کرده است، توسل به زور برای امنیت ملی کافی نیست؛ بلکه تغییر عقاید و روش‌های جدید برای وصول به اهداف اصلی ضروری به نظر می‌آید. از جمله اقدام‌های آمریکا در این فاز را می‌توان به شرح زیر بیان نمود:

ترویج دموکراسی با حمایت از عناصر و جریان‌های موسوم به اصلاح طلب (تجدید نظر طلب) در مقابل دولت‌های به اصطلاح نظامی و استبدادی،رویکرد به راهبرد استحاله برای مقابله و براندازی جمهوری اسلامی واستحاله (transformation) و فروپاشی از درون (replacement) همان شیوه‌های جدید جنگیدن است. پیشینه‌ی این راهبرد به دکترین «جنگ کم شدت» باز می‌گردد. این شیوه در سه دهه‌ی پیش توانست حکومت «سالوادور آلنده» را در شیلی و «ساندنیست‌ها» را در نیکاراگوئه ساقط نماید و در سیر تکوینی با اضافه شدن نرم افزارهایی هم‌چون اصلاحات، نقش اصلی را در فروپاشی بلوک شرق و شوروی سابق ایفا نماید. قابل ذکر است که این دکترین حکومت برانداز متکی به یک اتاق فکر مجهز است. اتاق فکری که در آن «آلوین تافلر» با کتاب «موج سوم» و «به سوی تمدن جدید» و «فوکویاما» با کتاب «پایان تاریخ» و «آخرین انسان» و در نهایت «ساموئل هانتینگتون» با مقالات «رویارویی تمدن‌ها» حضور دارند.

اینان اضلاع مثلثی هستند که طرح عملی نظر نوین جهانی «جورج بوش» را تشریح می‌کند و نظام سلطه‌ی بی رقیبی را بر بنیان لیبرالیسم و مشتمل بر وحدت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ارایه می‌دهد تا بستری مناسب برای ایجاد تفوق نوین و فراگیر آمریکا فراهم آورده و به آن مشروعیت بخشد. نظریه‌ی «دهکده‌ی جهانی» مارشال مک لوهان و نظریه‌ی «جامعه‌ی باز» کارل پوپر نیز همان هدف واحد نظریه‌ی یاد شده را دنبال می‌کند. در نظر مک لوهان این دهکده همان موج سومی است که تمامی انسان‌ها و دولت‌ها می‌بایست آن را به عنوان صنعت برتر برگزینند و در چنین دهکده‌ای به غیر از لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی غرب سایر فرهنگ‌ها و ایدئولوژی‌ها پایان یافته‌اند.

بنابراین فاز دوم سلطه گرایی آمریکا بر بنیاد تئوری جهانی و فرآیند جهانی شدن ایجاد شده که با گفتمان و نظریه‌های قبلی «چند صدایی و تکثر حقیقت و نسبی بودن» تناقض و تضاد دارد! و به نوعی بازگشت به عصر استبداد تفکری «قرون وسطی» می‌باشد و این که همه آزادند از من تبعیت کنند! برپایی و استمرار نظام مردم سالار دین در ایران و تأکید بر دین محوری در تمامی شؤون فردی و اجتماعی، جوّ ارعاب و خفقان- مبنی بر این که فرهنگ‌ها نمی‌توانند مستقل باشند- را شکسته و به گفته‌ی تافلر: «خمینی با انقلابی که به راه انداخت بر همه‌ی داشت‌ها و خواسته‌های غرب که طی 400 سال به دست آمده بود، خط قرمز بطلان کشید.» از این رو اتخاذ راهبرد براندازانه با اهتمام به استحاله و تغییر هویت و حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از درون، ناظر به از میان برداشتن موانع جهان شمولی رهبری آمریکا و سلطه گرایی نوین است.

- طراحی پروژه‌ی استحاله

استحاله حرکتی است آرام و خزنده برای ایجاد تغییرات ماهوی، بی آن که سوء ظن و حساسیتی ایجاد کند. راهبرد استحاله دارای سه مرحله‌ی: «نفوذ و استحاله، استحاله‌ی رسمی و استحاله‌ی قانونی» است. این راهبرد با تلاش برای نفوذ در لایه‌های درونی حاکمیت، از سطوح عالی و میانی آن آغاز می‌گردد و این شرایط، استحاله را به مرحله‌ی استحاله‌ی رسمی پیوند می‌زند و مقدمه‌ای برای استحاله‌ی قانونی یا همان براندازی قانونی می‌شود. در این میان، تهاجم به بنیان‌های اخلاقی و فرهنگی جامعه، تغییر محیط فرهنگی، فعلیت یافتن استحاله را ممکن ساخت، با استفاده از رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی، ضمن فرهنگ سازی و تغییر نگرش مردم، روند استحاله را پر شتاب و آن را فراگیر می‌نمایند.

از سال 1362 ه.ش. فاز تحقیقاتی و مطالعاتی این پروژه به نام «فولبرایت» آغاز می‌شود تا عده‌ای تحت عنوان «اصلاح طلب» تربیت شوند و با نفوذ در ارکان نظام، زمینه‌ی شکست نهضت امام(ره) را فراهم سازند. آنان در پی یافتن جواب این سؤال بودند که عملیات استحاله را باید از چه سطحی و با چه شیوه و ابزاری آغاز کرد و چگونه باید این سناریو برای حلقه‌های ضدانقلاب و روشنفکران معاند تئوریزه شود؟

حضرت امام خمینی(ره) در پیام به مجلس خبرگان رهبری (23/4/62) می‌فرمایند: «استکبار جهانی وقتی از نابودی مطلق روحانیت و حوزه‌ها مأیوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب کرد: یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر، وقتی حربه‌ی ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راه‌های نفوذ تقویت شد.»

در اولین گام‌های پروژه‌ی نفوذ، روند مطرح ساختن آقای «منتظری» به عنوان رهبر آینده‌ی نظام از سوی باند مرموز و تبهکار «مهدی هاشمی» آغاز گردید. آنان در صدد بودند تا با نفوذ در سطح عالی حاکمیت پس از رحلت حضرت امام خمینی(ره)، سقیفه‌ای را برای انقلاب به وجود آورند و به گمان خویش موجبات استحاله‌ی رسمی نظام را فراهم کنند. اما هرگز پیش بینی نمی‌کردند که حضرت امام(ره) روزی با عزل قائم مقام خود، تمامی محاسبات آنان را بر هم زند و آنان با کنار گذاشته شدن آقای «منتظری» دچار غافل گیری و انفعال شدند.

- کاربردی شدن استراتژی نفوذ و استحاله

تئوری استحاله با انتقال به فاز اجرایی از سال 1364ه.ش. راهبردی شد. با کاربردی شدن «نفوذ و استحاله» به عنوان نخستین مرحله از مراحل سه گانه‌ی «استحاله»، این استراتژی با روندی که به آن اشاره می‌شود با چراغ خاموش و با تأکید به اجتناب از ایجاد حساسیت و سوء ظن، تخریب پایه‌ی مشروعیت و مقبولیت نظام دینی (دین، رهبری، پشتوانه‌ی مردمی) را هدف خود قرار داد. هم چنین روی گردان نمودن مردم از ارزش‌ها و حاکمیت دینی و ایجاد شکاف میان مقبولیت و مشروعیت نظام اسلامی، از مهم‌ترین اهداف این شیوه‌ی براندازی قرار گرفت.

- رسانه‌ها، ابزار داخلی

عملکرد هر انسان، ریشه در بینش‌ها و گرایش‌هایی دارد که خود برگفته از داده‌های خامی است که در زندگی روزانه به دست می‌آید. از همین روست که می‌کوشند با کانالیزه کردن اخبار و اطلاعات جهانی و تحریف یا تمجید اندیشه‌ها، ایدئولوژی‌ها و گرایش‌ها، مواضع عملی مردم را به کنترل خود در آورند. در نتیجه افزون بر وضعیت حاصل از عملکرد دولت مردان سازندگی در حوزه‌ی فرهنگ و دین داری، عده‌ای از خواص نیز با پیشه ساختن «تساهل و تسامح»، باعث فراگیر شدن غفلت و بی‌توجهی در سنگرهای فرهنگی و عقیدتی شدند. همین فرصت حاصل از کم کاری و غفلت کافی بود تا جریان روشنفکری معاند که با پیروزی انقلاب حیثیت خود را بر باد رفته می‌دید، برای فضاسازی در داخل کشور به دریافت مجوز انتشار نشریات اقدام کند.

در سال 1364ه.ش. «نهضت آزادی» با آن سابقه‌ی قبیح پیش گفته، فعالیت مجدد خود را در قالب جدیدی آغاز نمود. از سال 1364ه.ش. به بعد است که نشریاتی مانند: «آینه، دنیای سخن، کلک، جامعه‌ی سالم، هومن، زمان، بخارا، فروهر، گفت‌وگو، زنان و ...» انتشار می‌یابند.

«سیامک پور زند» یکی از عناصر هدایت کننده‌ی روزنامه‌های زنجیره‌ای و وابسته به سلطنت طلبان در اعترافات خود، هدف از فضاسازی به وسیله‌ی نشریات معاند و کج اندیش را این گونه بیان می‌کند: «هدف ما این بود که بتوانیم از شرایط و موقعیت‌ها استفاده کنیم، برای این که جوانان توجه کنند و به مسایل فرهنگی غرب و این هدف از طرف خارج کشور هدایت می‌شد ... هدف ما توجه دادن به غرب بود ... [هدف این بود] در روزنامه‌ها، مطبوعات، فضایی را به وجود بیاوریم که در مردم تصور به وجود بیاید که اوضاع در حال تغییرات است.»

یکی از عناصر وابسته به بنیاد «کیان»، ضمن تأکید بر فضاسازی در داخل کشور از راه انتشار کتاب اظهار می‌کند: «برای مقابله با نظام، بهترین روش، نوشتن و نشر کتاب فرهنگی، علمی و تاریخی است. این حرکت لزوماً باید به صورت منسجم، آرام و تدریجی صورت بگیرد.»

هر تمدنی متکی بر فرهنگ، ارزش‌ها و اصول حاکم بر آن جامعه یا جمع است، یعنی بقای خود را از این‌ها می‌گیرد، سخن عکس که برداشت می‌شود؛ آن که شما برای تغییر تمدن به هر سمت (تعالی یا زوال)، بر روی فرهنگ سرمایه‌گذاری کن تا با کم‌ترین هزینه به خواسته‌ات برسی. دقیقاً راهبرد اخیر که از بین سخنان افراد حاضر در اردوگاه دشمن برداشت می‌شود، این است که وقتی در روزنامه‌ها و کتب داخلی توانستی عقاید، ارزش‌ها و فرهنگ یک ملت را تخریب و تکذیب کنی و از مفاهیم نوینی که هیچ مبنای عقلانی و اخلاقی ندارد، سخن برانی آنگاه جا به جایی یک تمدن کار آسانی است.

- رد پای بنیادها و مؤسسه‌ها در فضاسازی خارجی

طراحان عملیات براندازی از درون، ضمن فضاسازی در داخل با راه اندازی مراکز و بنیادهای به اصطلاح علمی و فرهنگی! همزمان، فضاسازی در خارج از کشور را نیز مورد توجه قرار دادند. این الگو در حقیقت شکل تکامل یافته‌ی لژهای فراماسونری بود که در عصر مشروطه از راه مطبوعات وابسته به جریان روشنفکری و جریان سازی احزاب و نهادهای به اصطلاح مدنی، معیارها و اراده‌ی بیگانگان را با استحاله‌ی «نهضت مشروطه» به مردم تحمیل کردند. مأموریت بنیادها عبارت بوده از:

1-فضاسازی در خارج از کشور و تئوریزه کردن راهبرد تغییر حاکمیت جمهوری اسلامی ایران؛

2-برقراری ارتباط با روشنفکران و گروه‌های معاند داخلی؛

3-شناسایی بسترهای نفوذ و سرپل گیری و جذب عناصر مستعد از درون نظام؛

4-حمایت مالی از عناصر و حلقه‌های اجرایی.

بر این اساس، مراکز و بنیادهایی هم‌چون، بنیاد «سیرا»، بنیاد «کیان»، بنیاد «محوی»، بنیاد «پر»، انجمن پژوهشگران ایران و ... با پشتیبانی سرویس‌های اطلاعاتی به ویژه سازمان سیا و گردآوری یک‌صد نویسنده و راه اندازی نشریات متعدد، وارد عمل شدند و بین بنیادها و مراکز خارج نشین و مطبوعات روشنفکری داخلی مانند: «کلک، آدینه، گفت‌وگو، جامعه‌ی سالم و ...» ارتباط برقرار شد.

- چرخش در گفتمان و مشی ضدانقلاب خارج نشین

از دیگر تحولات در راستای مقابله با جمهوری اسلامی، برگزاری کنفرانس «هامبورگ» توسط سازمان سیا با همکاری سرویس اطلاعاتی آمریکا و واسطه‌گری «علی امینی» در سال 1368ه.ش. بود. سلطنت طلبان و جناح‌های چپ و راست و اپوزیسیون خارج از کشور پس از شرکت در این کنفرانس، مشی و گفتمان خود را به طور رسمی تغییر دادند.

«غلام‌حسین میرزا صالح»، نماینده‌ی سازمان سیا پس از دستگیری در برنامه‌ی تلویزیونی «هدایت» با اشاره به جا به جایی استراتژی دشمنان انقلاب اسلامی اظهار داشت: «دولت آمریکا به خصوص کنگره‌ی آمریکا، در این اواخر دیگر حامی و پشتیبان گروه‌های تندرو و ... نیست و علت آن هم این است که این برنامه ... در سال‌های اخیر ... عملاً با شکست مواجه شد. این شکست باعث گردید کنگره به عناصر سیاست خارجی فشار آورده و خواستار این شود که از راه عناصر فرهنگی ... مقدماتی فراهم بشود که جامعه، نظرش راجع به نظام و خودش دگرگون شود.»

با تغییر استراتژی گروه‌های ضدانقلاب، جا به جایی صحنه‌ی نبرد از عرصه‌ی نظامی به حوزه‌های غیرنظامی، کاملاً مشهود می‌شود. «فرخ داداش‌پور» از عناصر وابسته به رژیم فاسد گذشته در جمع تعدادی از سلطنت طلبان می‌گوید: «اگر مبارزه را صد کیلومتر فرض کنیم، از کیلومتر صفر تا 95 آن تنها باید فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی و تبلیغاتی باشد و ما فعلاً در این وهله هستیم.»

پس از تغییر الگوی رفتار گروه‌های سلطنت طلب، حلقه‌ی دیگری از ضد انقلابیون خارج از کشور، موسوم به «ملی‌گراها» نیز مناسبات جدید را می‌پذیرند. در گام دیگر جریان‌های مارکسیستی موسوم به چپ ضدانقلاب مثل «حزب توده»، «سازمان فداییان خلق» و ... که تا پیش از این نظام اسلامی را سازش کار معرفی کرده و خواستار مبارزه با امپریالیسم بودند، با عبور از دهه‌ی 60 برای ادامه‌ی حیات گفتمان خود را تغییر دادند.

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای(مدظله) با فراستی امام گونه در 7 آذر 1360ه.ش. نخستین هشدار را نسبت به رویکرد جدید دشمن به عرصه‌ی فرهنگی اعلام داشتند و بعدها با تعبیر «شبیخون فرهنگی»، ابعاد و عمق ترفند را تشریح نمودند و فرمودند: «یک جبهه‌ی عظیم فرهنگی که با سیاست، صنعت، پول و انواع و اقسام پشتوانه همراه است، الان مثل یک سیلی راه افتاده که با ما بجنگد. جنگ هم، جنگ نظامی نیست. بسیج عمومی هم در آنجا هیچ تأثیری ندارد و آثارش هم طوری است که ما تا به خود بیاییم، گرفتار شده‌ایم.»

معظم له در سوم مرداد 1370ه.ش. فرمودند: «ما باید تهاجم فرهنگی را یک مقوله‌ی حقیقی و جدّی به حساب بیاوریم.» اما متأسفانه هیچ یک از مسؤولان فن سالار دولت توسعه‌ی اقتصادی، ضرورت سخنان ایشان را درک نکردند.

- بازگشت ضدانقلاب و حضور تأثیر گذاران در داخل کشور

بازگشت عناصر و جریان‌های ضدانقلاب و انتقال صحنه‌ی عملیات به داخل کشور این امکان را برای کارگزاران پروژه فراهم می‌کرد تا روند عملیات استحاله را پر شتاب کنند. آنان با بهره‌گیری از این فرصت استثنایی، افزون بر ارزیابی نزدیک و دقیق از وضعیت فرهنگی و سیاسی جامعه، می‌توانستند عملیات شناسایی، جذب و سرپل‌گیری از درون برخی جناح‌ها را با شتاب و ظرافت بیش‌تری انجام دهند.


«منوچهر گنجی» - وزیر آموزش و پرورش رژیم منحوس پهلوی، تئوری بازگشت را این چنین مطرح می‌کند: «ایرانیان مقیم خارج وظیفه دارند تا آنجا که می‌توانند به ایران باز گردند و در هر جا کفه‌ی عناصر مخالف با حکومت اسلامی را سنگین سازند و این به سرنگونی نظام کمک
کنند.» در راستای عملی ساختن تئوری بازگشت و فضاسازی در داخل، دو طیف به ایران بازگشتند:

1- طیف سیاسی:فراماسون‌ها، سلطنت طلبان، ملی‌گراها با کمک‌های مالی و اطلاعاتی شبکه‌های امنیتی بیگانه به براندازی جمهوری اسلامی همت گماشته‌اند.

«نادر زاده»- معاون وزیر و فرهنگ رژیم پهلوی که با حمایت پنهانی «عطا الله مهاجرانی» در سال 1369ه.ش. وارد کشور شد، می‌گوید: «دین یک مرام فردی است و هر کس می‌تواند برای خود خدایی و آیینی داشته باشد ولی به نظر من، آیین ما «میتراییسم» است.» او با گستاخی تمام دلیل بازگشت خود به ایران را نشانه‌ی دست کشیدن جمهوری اسلامی از آرمان‌های امام خمینی(ره) یاد می‌کند.

در ادامه‌ی پروژه‌ی بازگشت، با تلاش «احسان نراقی»، «علی امینی» و «هوشنگ امیراحمدی» عده‌ی کثیری از چهره‌های سرشناس وابسته به رژیم گذشته به کشور بازگشتند؛ از جمله: «بزرگ نادر زاده، داریوش آشوری از (همکاران ساواک)، محمد سام (وزیر اطلاعات و کشور کابینه‌ی هویدا)، غلام‌حسین صالح یار (سر دبیر روزنامه‌ی آیندگان، ارگان آژانس یهود)، داریوش شایگان (از فعالان دفتر رضا پهلوی) و ...»

2- طیف فرهنگی:ایندسته، تأثیرگذارتر از طیف دیگر بود. این طیف با داشتن 20 مرکز فرهنگی پر تحرک همانند بنیاد «کیان» و بنیاد «پر»، توانسته است؛ یک‌صد نویسنده‌ی ضدانقلاب را گرد هم آورد. آن‌ها با پشتیبانی خارجی توانستند کتاب‌ها و نشریه‌های فراوانی را چاپ و با کم‌ترین قیمت و حتی گاهی به صورت رایگان به داخل کشور ارسال نمایند. از جمله‌ی این نشریه‌ها: «ایران نامه، ایران شناسی، پر، سیمرغ، کیهان لندن، نیمروز و ...»

با فعال شدن گروه‌های معاند داخلی و ضرورت هماهنگی بیش‌تر میان اپوزیسیون خارج و داخل در سال 1373ه.ش. کنفرانس همبستگی هامبورگ با هماهنگی سازمان «سیا»، «سرویس اطلاعاتی آلمان» و «حسن ماسالی» (طراح کنفرانس برلین) برگزار می‌شود و «عزت الله سحابی» به همراه شماری از عناصر معاند داخلی در آن شرکت می‌کنند.

- یارگیری از درون حاکمیت

طراحان و هدایت کنندکان سناریوی براندازی برای تسریع روند استحاله، نیازمند افراد و جریان‌های جدیدی بودند تا در نقش میانجی و کاتالیزور ظاهر شوند. با چرخش تفکری از نگرش وبری به پوپری به انقلاب و امام(ره) و هم‌چنین رحلت امام عظیم‌الشأن و وضعیت نامساعد فرهنگی حاصل از دولت سازندگی، بستر مناسبی برای یارگیری دشمن از درون ساختار تشکیلاتی آن‌ها (جناح چپ) فراهم شد. هم‌چنین مخالفت با حکم «سلمان رشدی»، طرح موضوع مذاکره‌ی مستقیم با آمریکا با انتشار مقاله‌ی مهاجرانی در روزنامه و حاکم ساختن تسامح و تساهل در بخشی از ارکان فرهنگی کشور از جمله آسیب‌هایی است که طی آن سال‌ها، بروز یافت و دشمن را به پیروزی در عملیات سرپل گیری از درون حاکمیت امیدوار ساخت.

در سال 1368ه.ش. پس از معرفی «سید محمد اصغری» به عنوان نماینده‌ی رهبر معظم انقلاب و سرپرست مؤسسه‌ی «کیهان» افرادی چون «ماشاءالله شمس الواعظین»، «رضا کفاش تهرانی»، «رخ صفت»، «هادی خانیکی»، «امین زاده» و «محمد عطریانفر» که تا پیش از این، کیهان فرهنگی را تحت تأثیر آرا و اندیشه‌های «سروش» منتشر می‌کردند، از کیهان خارج شده و ماهنامه‌ی «کیان» را در سال 1370ه.ش. منتشر نمودند. البته از آن جایی که بنیاد کیان آمریکا در صدد انتشار نشریه‌ای در داخل ایران بود، این طیف نمایندگی این بنیاد را پذیرفتند. دست اندرکاران ماهنامه‌ی کیان با عناصری هم‌چون: «بیژن حکمت» (ضدانقلاب فراری از کشور)، «رامین جهانبگلو»، «داریوش شایگان»، «میرزا آقا عسگر» (از عناصر سازمانی چریک‌های فدایی خلق) و ... مرتبط می‌گردند.

انتشار کیان، نقطه‌ی عطفی در سامان یابی جریانی بود که خود را به دروغ روشنفکر دینی می‌خواند و تحت تأثیر افکار سروش قرار گرفته بود. «سروش» نیز با تأثیر پذیری از آرای کارل پوپر نظریه پرداز جامعه‌ی باز که تفکرات دین ستیزانه داشت- افکار و گفتمانی هم‌چون عصری کردن معرفت دینی، قبض و بسط شریعت، جایگزین ساختن مدیریت علمی به جای مدیریت دینی، شخصی بودن وحی الهی در مورد پیامبر، صراط‌های مستقیم و ... را گسترش داد که بر گروه‌های زیر تأثیرات عمیقی بر جای گذاشت.

گروه‌های تشکیل دهنده‌ی حلقه‌ی (107 نفره)ی موسوم به کیان عبارت‌اند از: «طیف کیهان فرهنگی، سازمان مجاهدین انقلاب (تاج زاده، محسن آرمین، هاشم آغاجری)، مرکز مطالعات استراتژیک نهاد ریاست جمهوری، تحریریه‌ی سلام (عبدی، علوی‌تبار، حجاریان)، نهضت آزادی و ملی مذهبی‌ها (محسن سازگار، مقصود فراست‌خواه و ...)، عناصر وابسته به باند مهدی هاشمی و جریان منتظری (عمادالدین باقی و اکبر گنجی) و ...»

حلقه‌ی کیان زمانی رادیکال‌تر شد که افزون بر نیروهای فرهنگی تشکیل دهنده‌ی آن در پایان دهه‌ی 60، گروهی از جوانان انقلابی عبور کرده از دهه‌ی 60 نیز بدان پیوستند. اینان که با درگذشت امام خمینی(ره) و بر کنار ماندن جناح چپ از قدرت، نهادهای امنیتی و سیاسی را وانهاده بودند و به حلقه‌ی فکری روشنفکران به اصطلاح دینی جدیدی پیوسته بودند، پس از مدتی هسته‌ی اصلی آن را تشکیل دادند، چنان که در همان نامه‌ی 107 نفر، نام چهره‌های شاخص از ایشان به چشم می‌خورد: «مصطفی تاج‌زاده» و «محسن آرمین» که روزگاری سنگ بنای کمیته‌های انقلاب اسلامی را تشکیل می‌داد-، «بهزاد نبوی» که با همراهی «سازگارا» راه زیادی تا رسیدن به حلقه‌ی کیان را پیموده بودند، «عباس عبدی» که به «سید محمد موسوی خویینی‌ها» در دادستانی انقلاب پیوسته و به همراهی او آنجا را رها کرده بود تا مرکز مطالعات استراتژیک آمادگی ورود به عرصه‌ی سیاست را تمرین کند و...

طی سال‌های اصلاحات، عمده روزنامه‌های تأثیر گذار جنبش اصلاح طلب (جامعه، توس، نشاط، عصر آزادگان، صبح امروز، خرداد، فتح و ...) و نیز هفته نامه‌هایی چون «بهمن، بهار، راه نو» را این حلقه هدایت کرده بود. فرآیند یاد شده که از سال 1368ه.ش. با خروج تدریجی و نیمه علنی از مدار آرمان‌ها و اندیشه‌های امام(ره) و دست کشیدن از اصول و مبانی انقلاب اسلامی آغاز شده بود، با تشکیل محفلی موسوم به حلقه‌ی کیان در سال 1374ه.ش. به نقطه‌ی تکوین خود رسید و توانست نقش میانجی و کاتالیزور را بازی کند. بر این اساس نشریه‌ی «پر»، متعلق به بنیاد ضدانقلابی پر در ارزیابی نقش تجدید نظر طلبان حلقه‌ی کیان طی مقاله‌ای می‌نویسد:

«... شاید کسی که در جست‌وجوی میانجی به ساختار هیأت حاکمه‌ی جمهوری اسلامی ایران و گروه بندی‌های اجتماعی و سیاسی آن طیف می‌نگرد، حداقل بر روی دو گروه تأمل می‌کند: گروه اول، نهضت آزادی و گروه دوم، سروش و پیروانش در حلقه‌ی کیان. تجدید نظر طلبان حلقه‌ی کیان با گسترش و ترویج مفاهیمی هم‌چون پلورالیسم دینی، کثرت گرایی فرهنگی، سکولاریسم، تسامح و تساهل، ذهنیت و باور خود را نسبت به تئوری جهانی به معرض نمایش گذاشتند.»

«فوکویاما» در کتاب پایان تاریخ، در صدد القای این باور است که: «پایان تاریخ، پایان ایدئولوژی‌هاست و پایان تاریخ پایان ارزش‌ها، باورها و ایدئولوژی‌ها تلقی شده و به دنبال کثرت گرایی دینی، نسبی گرایی فرهنگی و معرفتی و عرفی شدن دین می‌باشد.»

- کسب قدرت

به دست آوردن قدرت به هواخواهان لیبرالیسم این توانایی را می‌بخشید که با استفاده از نرم افزار اصلاحات، پروژه‌ی استحاله و تغییر حاکمیت را به فاز رسمی و قانونی منتقل کنند. این مرحله که دومین مرحله از فرآیند تغییر شکل و رفتار می‌باشد، مستلزم ورود اصلاح طلبان هواخواه لیبرالیسم به مراکز اجرایی و قانون گذاری کشور بود. «هانتینگتون» می‌گوید: «اصلاح طلبان دموکراتیک نه تنها لازم نبود در درون رژیم اقتدارگرا وجود داشته باشند، بلکه می‌باید در آن رژیم صاحب قدرت هم باشند.»

انتخابات بستر مناسبی برای عملیاتی شدن این فاز از سناریوی استحاله بود. نارضایتی مردم نسبت به برنامه‌های تعدیل اقتصادی، تغییر سنی گروه‌های مرجع اجتماعی، جا به جایی افکار از راه جنگ روانی و فریب اطلاعاتی باعث شد تا جریان تجدید نظر طلب خود را یک باره سوار بر امواج مردمی ببیند و بدین ترتیب در دوم خرداد 1376 مرحله‌ی دوم فرآیند تغییر (استحاله و قانونی) نیز طی شد.

- خط شکنی

بر اساس دکترین هانتینگتون، سومین مرحله از سناریو، تغییر شکل اقدام‌های لیبرال‌هاست. در این مرحله، تجدید نظر طلبان پس از کسب قدرت و ورود به ارکان حاکمیت، می‌کوشند فضای باز سیاسی و فرهنگی را به فعلیت در آورند. هجمه به مرزهای اخلاقی و اعتقادی و هنجار شکنی و توهین به مقدسات و آرمان‌های امت، فعال شدن گروه‌های اپوزیسیون به طور رسمی و شکستن خطوط قرمز از مؤلفه‌های اقدام‌های لیبرالی است که با عملیاتی شدن تئوری «فشار از پایین، چانه زنی از بالا» همزاد خواهد بود. هفته نامه‌ی «راه نو» به نقل از «سعید حجاریان» می‌نویسد: «ما راهی جز فشار از پایین و چانه زنی از بالا نداریم و این معطوف به دو پویش جمهوریت و مشروطیت است.»

- تضعیف و بی اعتبار سازی مشروعیت نظام

تضعیف و بی اعتبارسازی و از بین بردن پایگاه و مقبولیت اجتماعی مخالفان جریان تجدید نظر طلب، لیبرالیزه شدن و ایجاد جوّ ارعاب و تطمیع برای منزوی ساختن و مجذوب نمودن آن‌ها، مرحله‌ی چهارم از فرآیند تغییر شکل و استحاله‌ی رسمی و قانونی است که هانتینگتون از آن به مشروعیت قهقرایی یاد می‌کند. از روزهای پایانی سال 1376 با گسترش مطبوعات زنجیره‌ای و اجرایی شدن تئوری فشار از پایین، روند لیبرالیزه کردن جامعه شتاب بیش‌تری یافت. آن‌ها با القای تردید در باورهای مذهبی و نفی باورها و مقدسات دینی، نفی عصمت و ولایت امامان معصوم(علیهم‌السلام)، زیر سؤال بردن دست آوردهای انقلاب اسلامی و ترویج اباحه‌گری و هجمه به ارکان اصلی نظام و نهادهای تحت نظارت رهبر معظم انقلاب تغییر از بالا را به انتظار نشسته بودند.

با حضور مقتدرانه‌ی مردم در انتخابات سومین دوره‌ی مجلس خبرگان و رأی آوردن افراد انقلابی و اصول‌گرا، علی‌رغم تلاش‌ها و فعالیت‌های تجدید نظر طلبان برای دفع مردم از حضور در عرصه‌ی انتخابات، آنان را ناچار نمود تا به مشروعیت قهقرایی و جا به جایی افکار روی آورند. این مبنای سناریوهایی است که از اواسط سال 1377ه.ش. طراحی و اجرا شد.

«مصطفی کاظمی» (موسوی) -از آمران اصلی پروژه‌ی قتل‌ها در بیان اهداف اصلی این سناریو تصریح می‌کند: «تحلیل ما از اوضاع جاری روز این بود که رهبری غیر از امام است و آقای خاتمی هم به دلیل این که بیست میلیون رأی آورده و بیست میلیون پشتیبان دارد، قدرتش بیش‌تر از بنی صدر است و ما این قتل‌ها را مرتکب می‌شویم و به گردن رهبری می‌اندازیم و جنگ بین این دو منجر به شکست رهبری ... خواهد شد.»

در این راستا است که اقدام‌هایی از جمله قتل‌های زنجیره‌ای، پروژه‌ی زمستان 1377، پروژه‌ی کیانوش مظفری، پروژه‌ی «تیان آن من» چین، اقدام محرم، پروژه‌ی کوی دانشگاه و ترور سعید حجاریان صورت می‌گیرد که همگی توسط عناصر اردوگاه تجدید نظر طلبان صورت می‌گرفت و با یک شانتاژ خبری و شایعه پراکنی مطبوعاتی سعی می‌شد افکار عمومی را به این سمت سوق دهند که عاملین این اقدام‌های خشونت بار، نیروهای سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات، نیروهای انتظامی و جریان‌های راستی و اصول‌گرا هستند که در نهایت به نحوی به رهبری متصل می‌شوند. ساموئل هانتینگتون در توصیه‌ای به اصلاح طلبان هواخواه لیبرالیسیم می‌گوید: «عدم خشونت را تبلیغ، ولی خود بدان عمل کن. با این کار علاوه بر دیگر اقدامات، بهتر و آسان‌تر می‌توانی نیروهای امنیتی را به سوی خود جلب کنی.»

در جریان کوی دانشگاه 18 تیر 78 نیز تأکید داشتند که «باید فضا روی رهبری سنگین شود تا ایشان وادار به عذرخواهی گردد.» شعار «فرمانده‌ی کل قوا پاسخ گو- پاسخ گو» ناظر بر عملیاتی شدن این خط القایی است. اگرچه با درایت و هدایت امام گونه‌ی مقام معظم رهبری حضرت آیت ا.. العظمی خامنه‌ای(مدظله) و حضور میلیونی و حماسی مردم در 23 تیر ماه، این فتنه‌ی عظیم خنثی شد.

«سعید حجاریان» یک ماه پس از واقعه‌ی کوی دانشگاه در یک جمع محفلی می‌گوید: «... در کشور ما نمایش نامه‌ای در حال اجراست که سه پرده دارد و الان دو پرده از آن اجرا شده است: پرده‌ی اول قضیه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای بود، پرده‌ی دوم آن حادثه‌ی کوی دانشگاه بود و پرده‌ی سوم در راه است ... پرده‌ی سوم چیزی شبیه کودتاست یا همان پروژه‌ی محرم سابق خودمان، باید از پرده‌ی اول و دوم، سناریویی که برای پرده‌ی سوم چیره شده است را حدس بزنید ...

در قضیه اول بستر و میزبان وزارت اطلاعات بود. در دومی تحت پوشش نیروی انتظامی یک محفل شکل گرفت، در پرده‌ی سوم معلوم است که چه نهادی میزبان و بستر محفل خودسرها است.»

آری در پروژه‌ی «x» که همان پرده‌ی سوم سناریوی سعید حجاریان است، قرار بود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محکوم و معدوم شود ... اما از عملیات استحاله‌ی فروپاشی جمهوری اسلامی یک گام نهایی باقی مانده بود که آن نیز با تشکیل مجلس ششم تکمیل گردید. تجدید نظرطلبان با در اختیار گرفتن مرکز قانون گذاری کشور می‌توانستند از این به بعد چهره‌ای قانونی به خود بگیرند و از راهروهای قانون برای استحاله‌ی نظام استفاده کنند. مطرح شدن قانون مطبوعات در صحن مجلس ششم در این راستا قابل تفسیر و توجیه است و نقطه‌ی پایان برای سناریوی استحاله‌ی قانونی القای این مفهوم بود که انتخابات ریاست جمهوری سال 80 یک رفراندوم است و مردم باید بار دیگر نظر خود را درباره‌ی نوع حکومت تعیین کنند. «رجبعلی مزروعی» در روزنامه‌ی «صبح امروز» (23/2/78) می‌گوید: «اگر اقلیت در مقابل اصلاحات بایستد، یک همه پرسی ملی مسیر حرکت نظام را مشخص خواهد کرد.»

روند یاد شده آن چنان مقام‌های آمریکایی را از خود بی خود کرد که «ریچارد مکمن» مشاور کاخ سفید در اظهاراتی تصریح کرد: «ظاهراً روزهای تلخ سردرگمی با روی کار آمدن اصلاح طلبان سپری می‌شود. اصلاح طلبانی که حتی توانستند کرسی‌های نمایندگان مجلس را که دژ تسخیر ناپذیر بود، فتح کنند. ما از این پس باید شاهد فرو ریختن ستون‌های این نظام سرکش و مهار ناشدنی باشیم. نظامی که ایالات متحده‌ی آمریکا را با این همه قدرت هسته‌ای و تکنولوژی‌اش به پشت دیواری از تحقیر رانده است. من به همه‌ی دنیا می‌گویم، ما باز خواهیم گشت.»

اما باید گفت،این گفتمان ناب انقلاب اسلامی بود که بازگشت و طرح و بسط هوشمندانه‌ی گفتمان انقلاب اسلامی از سوی رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای در این ایام، در قالب سخنرانی‌های عمومی و نام گذاری سال‌های شمسی از 1378 با نام«امام خمینى(قدس سره)» به روشنگری و آگاهی بخشی در میان نخبگان و مردم پرداختند و در نهایت بار دیگر دست خداوند از آستین امت اسلام خارج شد و نگذاشت که حاصل تلاش‌های این ملت که از سال 1342 تا 1357 در راه آن مبارزه کرده بودند، از بین برود و این وعده‌ی پروردگار است که صالحان بر زمین حاکم می‌شوند.

حضور دکتر «محمود احمدی نژاد» فردی از نسل انقلاب با روحیه‌ی جهادی همه‌ی خیال‌پردازی‌ها و دسیسه چینی‌های بیهوده‌ی این کج‌اندیشان و منحرف‌الفکرها را خنثی کرد و چه زیبا فرمود آن رهبر فرزانه که: «این‌ها اشتباه اولشان این است که آقای خاتمی، گورباچف نیست، اشتباه دومشان این است که اسلام کمونیسم نیست، اشتباه سوم‌شان این است که نظام مردمی جمهوری اسلامی، نظام دیکتاتوری پروستریکا نیست. اشتباه چهارم‌شان این است که ایران یکپارچه، شوروی متشکل از سرزمین‌های به هم سنجاق شده نیست. اشتباه پنجم‌شان هم این است که نقش بی‌بدیل رهبری دینی و معنوی در ایران شوخی نیست.» (تیرماه 1379)

اما این اشتباهات از سوی مردم بی‌جواب نماند و انتخابات نهمین دوره‌ی ریاست جمهوری با دو وجهه‌ی سلب و ایجاب، رأی آری بود به تمام اسلام و انقلاب و رأی نه بود به تمام جریان‌های سیاسی تجدید نظر طلب و وابسته به نظام سلطه و به راحتی می‌توان زوال اندیشه‌ی اصلاح طلبی آمریکایی را در آن به طور تمام قد مشاهده کرد و عبرت گرفت و ما ملت ایران نیز بایستی بدانیم و هوشیار باشیم که در هر دوره‌ای امکان نفوذ و انحرافی دیگر وجود دارد...(*)

* مصطفی یقینیپور؛ محقق و پژوهشگر/انتهای متن/

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88(7)؛

«نوگرایی» و «سکولاریسم»، مهمان‌های ناخوانده‌ی سپهر سیاسی

اصلاح‌طلبان با پرورش اندیشه‌هایی همچون نوگرایی دینی و مبانی انسان‌شناسی جدید خود، به دنبال ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻰ ﺍﺳﺎسی ﺩﺭ ﻋﻮﺍﻣل ﺗﻌﻴﻴﻦﻛﻨﻨﺪﻩ‌ی ﻫﻮیت ﻣﻠﻰ و ﺯﻳﺮساخت‌های ﻓﻜﺮﻯ، ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻭ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎﻯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ مردم ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ‌های مختلف دین، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﺖ نظام جمهوری اسلامی بودند ...

گروه سیاسی برهان/ زهرا علی بخشی‌زاده؛

مبانی معرفت‌شناختی تجدیدنظرطلبی در ایران

در این مجال برآنیم با بازخوانی گفتمان اصلاحات، به این نکته پی ببریم که نطفه‌ی این جریان در کجا بسته شد، چگونه و در کجا مراحل جنینی خود را طی کرد و چگونه به بار نشست؟ البته شایان ذکر است که نگاه ما به معرفت شناسی مبانی اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی خواهد بود. در ابتدا لازم است تا نگاهی به تلقی‌های موجود از اصلاح‌طلبی داشته باشیم. به طور کلی 4 تلقی مصطلح از اصلاح‌طلبی موسوم سیاسی در جامعه‌ی ما وجود دارد:

1.جریان رفرم مذهبی، اینان اساساً بر این عقیده‌اند که تاریخ غرب بعد از رنسانس روندی را طی کرد که در آن تجدید‌نظری در مبنای دینی و ارزشی صورت گرفت و یک اصلاحات دینی در الهیات مسیحی انجام شد و پروتستانتیسم مسیحی به وجود آمد. از رهگذر این تحولات، مدرنیزاسیون کلیسا، حذف روحانیت و سکولاریسم عینی به وجود آمد که از آن دموکراسی متولد و سکولاریسم عینی حاکم شد. چون غرب از اصلاح مذهبی به دموکراسی رسید، پس ما هم در ایران باید یک رفرم مذهبی راه بیندازیم تا به دموکراسی برسیم. هم‌چنین بیان می‌کنند مانند غرب که یک «مارتین لوتری» بود که دست به اصلاحات بزند، پس در ایران هم باید یک مارتین لوتری باشد که بحث اصلاح مذهبی را انجام دهد، به همین دلیل از سال‌های 72 و 73 نشریات آمریکایی، «عبدالکریم سروش» را مارتین لوتر اسلام می‌نامیدند.

2.در تلقی دوم که از جنس نهضت روشنگری غرب می‌باشد، این عقیده وجود دارد که استقرار دموکراسی در غرب، ماحصل فلسفه‌ی روشنفکری بوده است، یعنی ماحصل عصر روشنگری، فیلسوفان شکاک بوده‌اند که این‌ها باعث شدند که دموکراتیزاسیون انجام شود.

3.تلقی سوم ناظر به جنبش حقوقی مدنی انسان‌ها در غرب است که مراد از این تلقی آن است که اساساً زمانی که حقوق مدنی مطرح شد، دموکراتیزاسیون به وجود آمد. این تلقی بر این امر تأکید می‌کند که نیروهای سیاسی روی حقوق سیاسی چون آزادی، حق مساوات بین زن و مرد (از جمله برابری دیه، تز چند شوهری) تکیه کنند.

4.تلقی چهارم، گفتمان سکولار- دموکرات است که معتقدند باید یک لحظه‌ی تاریخی و یک نقطه‌ی «ارشمیدسی» به وجود بیاید که آن لحظه، لحظه‌ی گذار است و به هیچ کدام از این 3 تلقی نیازی نیست. یک دفعه یک بسیج توده‌ای منجر به سرکوبی نظام اقتدارگرا و جایگزینی نظام دموکراتیک می‌شود.

آنچه ما در این مجال بدان خواهیم پرداخت، تلقی اول از اصلاح‌طلبی که رفرم مذهبی نام گرفته است و در اصلاح‌طلبی مرسوم هم نفوذ قابل توجهی داشته است، خواهد بود.[1]

الف) روشنفکران و براندازی نرم

در ابتدا لازم است به این مطلب پرداخته شود که روند جهانی چگونه بود و چرا اصلاح‌طلبی در ایران آمد و شروع به فعالیت کرد؟

در واقع داستان ماجرای درگیری ایران اسلامی و آمریکا از آن‌جا آغاز شد که اسلام ناب محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بعد از 1400 سال و در پی انقلابی عظیم، از صحنه‌ی ذهن‌ها و اوراق کتاب‌ها بیرون آمد و بر کرسی حاکمیت نشست. این انقلاب تمام شالوده‌های مدرنیته را به چالش کشید و اندیشمندان غرب از جمله «فوکویاما» به این نتیجه رسیدند که انقلاب ایران نظریه‌های جامعه‌شناسی غرب را به هم ریخت و به تعبیر دکتر «رحیم‌پور ازغدی» امام پرچم غبار گرفته‌ی انبیا را برداشت.

وقتی اسلام ناب که ظلم ستیزی و عدالت‌پروری ترجمان دیگر آن است، به نسخه‌ای حکومتی تبدیل می‌شود، به‌طور طبیعی آموزه‌های عدالت‌خواهانه‌ی آن نیز از عرصه‌ی تئوری به میدان عمل و اجرا وارد می‌گردد، در این حالت است که درگیری نظام برخاسته از اسلام ناب محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و نظام سلطه‌ی جهانی اجتناب‌ناپذیر می‌شود؛ چرا که نظام سلطه بر خوی استکباری تکیه دارد و اسلام ناب بر عدالت تأکید دارد و بدون آن، نظام، اسلامی نیست. از این رو، درگیری ایران اسلامی و آمریکا، یک درگیری ماهوی است و پایان آن فقط هنگامی خواهد بود که یکی از دو طرف تغییر ماهیت بدهند؛ یا آمریکا از خوی استکباری دست بکشد و به قول امام راحل از خر شیطان پیاده شود و یا نستجیربالله جمهوری اسلامی ایران، اسلام ناب محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از نسخه‌ی حکومتی خود کنار بگذارد.

چنین است که از نخستین روزهای بعد از انقلاب اسلامی تا کنون، ایران به نمایندگی از اردوگاه اسلام ناب و با عقبه‌ای به وسعت جهان اسلام و دنیای محرومان با آمریکا، به نمایندگی از اردوگاه نظام سلطه‌ی جهانی در مقابل یک‌دیگر ایستاده‌اند و میدان درگیری اگر چه بارها تغییر کرده است، اما تئوری تخاصم، نه فقط خاموش نشده بلکه هر روز گرم‌تر و داغ‌تر از روز قبل بوده و هست.[2]

امروز بیش از 15 سال است که آرایش جنگی حریف تغییر کرده است و به همین دلیل است که رهبر معظم انقلاب از لحظه‌ی استقرار در جایگاه مقام رهبری نظام اسلامی، بیش‌ترین توجه بر خود را به خنثی کردن ترفندها و توطئه‌های دشمن معطوف داشتند. ایشان اولین هشدارها را نسبت به توطئه‌ی جدید دشمن، با عبارت «تهاجم فرهنگی» اعلام نمودند و بعدها با تعبیر «شبیخون فرهنگی» ابعاد و وسعت بیش‌تر این خطر را گوش‌زد نموده و کوشیدند تا با تبیین روشنفکری، ذهن مردم و مسؤولین را نسبت به نقشه‌های متنوع و پیچیده‌ی دشمن روشن سازند.[3]

ایشان هم‌چنین در جایی دیگر می‌فرمایند: «یک عده می‌خواهند وانمود کنند که ما اصلاً دشمن نداریم، یک عده می‌خواهند وانمود کنند که اصلاً توطئه علیه ملت ایران نیست! این‌ها هم رفیق‌های همان‌ها هستند! روزنامه‌ها می‌نویسند و گاهی سخنرانان می‌گویند که اصلاً توطئه‌ای وجود ندارد! خیالات است که شما می‌کنید! نه، دشمن از همه طرف توطئه می‌کند»

آری، این پروژه‌ای که مقام رهبری نسبت به آن هشدار داده بودند، نطفه‌اش در کنفرانس «اورشلیم» اسراییل در سال 1365ه.ش. توسط پنتاگون بسته شد؛ که هدف آن تهی‌سازی نظام از اصول و ارزش‌های حاکم بر جامعه‌ی دینی و انقلابی ایران و گسترش ناامنی و بی‌ثباتی در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود و بعدها مشخص شد که در این وادی برای روشنفکران ایرانی چون «سروش»، «مجتهد شبستری» و «آغاجری» نقش ویژ‌ه‌ای قائل شده بودند. این تئوری جنگ نرم که به نام «مهندسی معکوس» لقب گرفته بود، ناظر به تحقق فروپاشی ایدئولوژیک شیعه در ایران و تغییر گفتمان غالب بود، (که توسط فوکویاما ارایه شد.)

فوکویاما معتقد است که برای پیروزی بر یک ملت باید میل و ذائقه‌ی آن ملت را تغییر داد و نظام آموزشی آن را نابود کرد، او گفته بود باید ابتدا به «ولایت فقیه» تعرض کرده و آن وقت «شهادت‌طلبی» ایرانیان را بدل به «رفاه‌طلبی» کنید و اگر این دو فرآیند تحقق یافت، خود به خود اندیشه‌های امام زمانی و عدالت‌طلبانه از جامعه‌ی ایران رخت بر می‌بندد.[4]

بدین ترتیب این‌ بار دست تعقیب سیاست نرم‌افزاری آمریکا، از آستین روشنفکری دینی یا جریان رفرم مذهبی درآمد و از آن اصلاحات که فرزند خلف روشنفکری دینی است، متولد شد.

ب) مبانی معرفت‌شناسی جریان تجدیدنظرطلب

برنامه‌ی اصلی تجدیدنظرطلبان حرکت و عمل سیاسی برای تحقق سکولاریسم و حذف دین از صحنه‌ی اجتماع و سیاست بر پایه‌ی دموکراسی و حقوق بشر غربی بود. دو مبنای اصلی تجدیدنظرطلبان، «نوگرایی» و «سکولاریسم» است که به معرفی آن‌ها می‌پردازیم.

1- نوگرایی و اهداف آن

1-1: نوگرایی دینی و انسان‌شناسی جدید

نوگرایی دینی با مفاهیمی هم‌چون اصلاح‌گری، احیاگری و نواندیشی دینی ارتباط معنایی نزدیکی دارد، به گونه‌ای که گاهی این واژه‌ها به صورت مترادف به جای هم‌دیگر به کار می‌روند. علی‌رغم تفاوت‌های اندک، می‌توان گفت که جوهر و هدف مشترک تمامی طیف‌های نوگرا به عناوین مختلف، تطبیق دین با شرایط مدرن جامعه است. در واقع مشکل نوگرایان از اینجا آغاز می‌شود که از مبانی و اصول دینی جدا شده، به آموزه‌های لیبرالی و بشری نزدیک و با پذیرش آن‌ها به تعریف و تبیین دین، انسان و جهان می‌پردازند تا بنای فکری و اعتقادی برای انسان بسازند که متناسب با تصویر و تجربه‌ی انسان از خودش باشد.[5]

بر این اساس زیر بنای اساسی گرایش‌های مختلف نوگرایان دینی، به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، انسان شناسی مدرن و ارایه‌ی تعاریف و فهم‌های جدیدی از انسان می‌باشد؛ به گونه‌ای که اگر تلقی خاصی که نظام معرفت‌شناسی نوگرایان از انسان ارایه می‌کنند حذف شود، به بنیادهای ساختار معرفتی آن‌ها آسیب‌های جدی وارد می‌کند.[6]

اساس انسان‌شناسی فردگرایانه نوگرایان، تلقی افراد به عنوان موجوداتی مستقل، واجد عقل و توانمند در تشخیص مصالح و منافع است. انسان‌ها با این ویژگی‌ها می‌توانند با دین بر سر هدایت‌گری، سعادت، تعیین ملاک‌ها و حد و مرزها به چالش برخیزند و به دین و تکالیف دینی هم به عنوان حقوق انسانی نگاه کنند و انتخاب آن‌ها از اختیارات و حقوق افراد به شمار می‌رود.[7]

انتخاب‌گری بر این اساس ویژگی اساسی انسان مدرن در تمامی موارد به ویژه در حوزه‌های فکر، اندیشه و عقیده است. برای انسان‌ها باید این امکان وجود داشته باشد که آزادانه با آرا، افکار و اندیشه‌های متعارض روبه‌رو شوند. از این فرآیند اصل انتخاب‌گری مهم‌تر و اساسی‌تر از متعلق انتخاب و آنچه که انتخاب می‌شود، می‌باشد؛ به گونه‌ای که براساس آن انسان‌ها حق انتخاب دینی را هم داشته باشند.[8]

انتخاب‌گری انسان براساس عقل خودبینانه باعث می‌شود که علاوه بر داشتن حق انتخاب بی‌دینی، تمامی امر و نهی‌های دینی هم به عنوان حقوق انسان قلمداد شود (و این عقل خودبینانه است که بر تمامی ابعاد و زندگی‌اش تأثیر می‌گذارد.) براساس چنین قدرتی، بشر همان‌گونه که جنبه‌های علمی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی خود را بازسازی می‌کند، دین را هم به گونه‌ای بازسازی می‌کند که با شرایط جدید هماهنگ باشد و با عقل مدرن مانع ‌الجمع نباشد. لازمه‌ی چنین نگرشی به انسان، داوری او درباره‌ی حقانیت یا عدم حقانیت مکاتب و ادیان و عدم تفاوت بین ادیان وحیانی و غیروحیانی است؛ چرا که با توجه به تأویل‌ها و تفاسیر گوناگون و ملاک و معیارهای مختلف، افراد انسان خود معیار شناخت حقایق و ارزش‌ها می‌شوند و معرفت دینی و حقیقت تحت تأثیر دانش‌های دیگر علوم اجتماعی، طبیعی، فلسفه‌ی علوم انسانی قرار می‌گیرد.


این معرفت در هر شخص و هر عصری با قبض و بسط مجموعه‌ی معلومات وحی یا معارف بشری، قبض و بسط می‌یابد. آن‌ها همواره براساس معلومات جدید و تازه‌ی خود، موضوعات را به شکل‌های تازه می‌فهمند و همین فهم تازه اساس بازسازی دینی او قرار می‌گیرد. در بازسازی معارف بشری، انتظارات، پیش فرض‌ها و شرایط خاص افراد به معرفت دینی آن‌ها شکل خاصی می‌دهند و ملاک‌های بشری که توسط انسان معین می‌شوند، معیار تشخیص حق و باطل و سودمند بودن و غیرسودمند بودن معارف دینی می‌گردند.

انسان‌ها در چنین وضعیتی، خود به دین قالب‌های مختلفی می‌زنند. تفاوت ادیان آسمانی و بشری از میان رفته و متون قطعی و یا متون غیرقطعی و بشری با این استدلال که انسان‌ها در هر مقطع و شرایطی برداشتی مناسب با علم و شرایط محیطی خود از آن‌ها ارایه می‌دهند یکسان تلقی می‌شوند و همه‌ی آن‌ها در یک سطح قرار می‌گیرند.[9]

1-2: مبانی معرفت شناختی

1-2-2: پلورالیسم

پلورالیسم جدید در حوزه‌ی معرفت‌شناسانه نوعی تفکر نسبی‌گرایانه است که به تمامی معضلات و رشته‌ها تعمیم داده می‌شود. پلورالیسم در حوزه‌ی معرفت‌شناختی در مقابل دیدگاهی قرار می‌گیرد که مطابق با آن، انسان‌ها می‌توانند برداشت‌های مطلق و مطابق با واقع از حقایق هستی داشته باشند. پلورالیست‌های جدید معتقدند که حرکت و تفسیر بر تمام جهان حاکم بوده و ما همواره با احتمالات بی‌شماری روبه‌رو هستیم که با منطق مطلق‌گرایی قابل تفسیر نیست. پلورالیسم در حوزه‌ی دین و دین‌شناسی در مقابل حصرگرایی دین قرار می‌گیرد. براساس نظریه‌ی حصرگرایی، حقانیت، سعادت و هدایت در گرو دینی واحد و پیروی از دستور خداوند است. در مقابل حصرگرایی، پلورالیسم که نوعی کلام جدید در معرفی هم عرضی بودن ایدئولوژی و دین‌های مختلف می‌باشد؛ همه‌ی ادیان و آیین‌ها،‌ راه‌هایی مستقل و جداگانه به سوی سعادت و حقیقت می‌داند که به سوی یک مقصد به پیش می‌روند و چون راه‌های مختلفی برای رفتن به سوی حقیقت وجود دارد، همه‌ی آن‌ها می‌توانند بر حق باشند.

دستگاه و سیستم فکری که بر پلورالیسم دینی و تجربه‌ی انسانی بنا می‌شود، تمایز بین ماهیت دین و معاف دینی بشری را بیش از هر چیز نتیجه‌ی‌ رویارویی انسان‌ها با پدیده‌های مختلف می‌داند. این سیستم فکری آغاز معرفت را از انسان می‌داند و مرحله‌ای ما قبل از شروع انسان برای شناسایی فرض نمی‌کند. معرفت دینی بر این اساس با شیوه‌های درون دینی و برهان کلامی راه به جایی نمی‌برد و باید به تجارب انسان‌ها در این خصوص رجوع کرد تا سایبانی چهل تکه از عقاید بشری و دینی برافراشته شده و انسان‌ها در سایه‌ی آن با صلح و صفا به زندگی بپردازند.

از نظر دین‌شناسی پلورال، فرهنگ‌ها، آداب و رسوم و تعلیمات، در هر قوم و ملتی، به همراه شرایط زمانی و مکانی در چگونگی برداشت و شناخت دینی مؤثر بوده که منجر به برداشت‌های مختلف، اختلاف‌ها و تعارض‌ها شده است. تلاش پلورالیست‌ها این است که اصل اختلاف برداشت‌های دینی را مقبول دین‌داران کنند تا همه‌ی آن‌ها خود را به حق دانسته و برداشت دینی‌شان هم به عنوان راهی به سوی سعادت و رستگاری انتخاب شود.

براساس نظریه‌ی پلورالیسم دینی، هیچ دین تفسیر نشده‌ای وجود ندارد و هیچ دینی نمی‌تواند خود را مقدس و فوق چون و چرایی تلقی کرده و دیگران را اهل باطل بداند. این نظریه تمامی ادیان را به نوعی بشری، نسبی و تاریخی و فاقد صحت و مرجع مطمئن معرفی می‌کند. مبنا و پایه‌ی نوگرایان دینی بعد از انقلاب اسلامی که بر پایه‌ی جدایی معرفت دینی و اصل دین قرار گرفته و بر این اساس معرفت دینی را نسبی، تاریخی، بشری و تجربی معرفی می‌کند، با پلورالیسم یکسان است. این تفکر نه فقط در حوزه‌ی‌ معرفت‌شناسی و دین‌، بلکه در مورد ارزش‌ها، ملاک و معیارهای ارزشی تأثیرگذار است و می‌تواند به مرحله‌ی عمل هم تسری داده شود.

در مرحله‌ی عمل چون تمامی ارزش‌ها با هم قابل جمع نیستند و سخن گفتن از یک شیوه‌ی زندگی به عنوان تنها شیوه‌ی صحیح زندگی عقلانی نیست، حکومت‌ها، نهادهای قدرتمند سیاسی و مذهبی و حتی افراد در مورد افکار و ارزش‌های مختلف و متعارض باید بی‌طرف باشند. می‌توان گفت که پلورالیسم معرفتی و دینی در نهایت به پلورالیسم عملی و بی‌طرفی حکومت‌ها و افراد و در نهایت لیبرالیسم در تمام ابعاد تعمیم داده می‌شود. این نگرش و دیدگاه آغازی است که نهایتش لیبرالیسمی تمام عیار خواهد بود.

1-2-3: هرمنوتیک

نوگرایی دینی در مقطع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر پلورالیسم، از هرمنوتیک، دانش قواعد و اصول تفسیر متون به عنوان وجه غالب تفکر فلسفی جهانی غرب در دهه‌های قرن بیستم متأثر بوده است. این رشته از دانش که علم تأویل هم نامیده شده، در آغاز روشی برای فهم و تأویل کتاب مقدس و سایر متون دشوار قدیمی بود. اولین کسی که هرمنوتیک را در تأویل دست‌آوردها و رشته‌های بشری از جمله تاریخ و زندگی انسانی به کاربرد و نوعی روشی هرمنوتیکی از سنخ روش‌شناسی بنیان نهاد، «ویلهلم دیلتای» (1833-1911) بود.

دیلتای هرمنوتیک را از فهم متون دینی و مقدس به مبنایی برای تدوین علوم و مطالعات فرهنگی تعمیم داد و هرمنوتیک را به نوعی روش‌‌شناسی و نظریه‌ی معرفت و شناخت تبدیل کرد. مبنای اصلی هرمنوتیک جدید کلی‌نگری، تاریخ‌باوری و معرفی حقیقت به عنوان توافق محاوره‌ای و تأکید بر ناتوانی انسان در رسیدن به خرد ناب و علم دقیق بود. ادعای رسیدن به حقیقت و کمال مطلق توسط دانشمندان با تردید و ابهام روبه‌رو شد و شناخت به عنوان فرآیندهای باز و پایان‌پذیر معرفی شد که بر پایه‌ی تفسیرها و ذهنیت‌های مختلف، اشکال خاصی می‌تواند به خود بگیرد.

مهم‌ترین ویژگی دانش هرمنوتیکی در شرایط کنونی، بسط اندیشه‌ها و درک تفاسیر بر پایه‌های وجودی و توانایی‌های انسان، تاریخ‌مندی و زمان‌بندی تجارب انسانی می‌باشد. هرمنوتیک اگر چه با تلاش برای فهم درست متون می‌باشد و رسالت آن بازسازی ذهنیت و فردیت مؤلف برای درک و فهم درست متون می‌باشد ولی این رشته در نهایت به نسبی‌گرایی تمام عیار ختم می‌شود. ادعای اصلی این شیوه، معرفت آن است که همه چیز و همه‌ی متن‌ها با تفکر و ارایه‌ی تفسیر انسانی معنا می‌یابد و هیچ متنی به خودی خود معنایی ندارد و این فهم‌ها و تفاسیر نباید تصور شود و باید از آن‌ها برای پاسخ دادن به شرایط زمان تفسیر به عمل آورد.

همگان می‌توانند متون و نصوص خود را نقد کنند و پوشش‌های ظاهری را برای درک اصل پیام آن‌ها کنار بزنند. علم هرمنوتیک یا قرائت تفسیر و تفسیر متون و نصوص از هر جای دیگر، به حوزه‌ی دین و متون دینی کشانده شد و تفاسیر یقینی؛ نهایی و قطعی از متون دینی نفی شد. براساس تفاسیر هرمنوتیکی، اساس دین را تجربه‌ی دینی معرفی کرده و آموزه‌های دینی به‌ویژه دین مسیحیت را بیان و تفسیر این تجربه‌ها معرفی می‌کنند که در هر فردی به شکل خاص می‌تواند، ظاهر شود. در این میان نوگرایان دینی تلاش‌های این افراد را به دین اسلام تعمیم دادند و تجربه‌ی دینی را به عنوان رکن ایمان و رفتارهای عبادی انسان‌ها معرفی کردند.

«اینجانب اصل و اساس دین‌داری را تجربه‌ها می‌دانم، این تجربه‌ها برای همه کس و در یک مرتبه حاصل نمی‌شود. ... در قرآن مجید هم دین به همین معنا آمده است. در این کتاب هم هسته‌ی اصلی دین، همین تجربه‌هاست.»[10]

براساس این نگرش، نوگرایی دیگر احیای جنبه‌های متروک دینی و یا اصلاح جنبه‌های زاید و خرافی آن نیست، بلکه احیای تجربه‌ها و معرفی‌ آن‌ها به عنوان آموزه‌های دینی، محور و مبنای نوگرایی می‌شود و پیش از نوگرایان ایرانی، دین‌‌شناسان غربی پایه‌گذار آن بوده‌اند.

1-3: اهداف نوگرایی

تمامی طیف‌های نوگرا مجموعه‌ای از اهداف و آرمان‌ها را بیان کرده‌اند و مدعی هستند که در مجموعه‌ی‌ دغدغه‌های آن‌ها، هم زدودن زنگارها، رفع رکود و جمود و پویا کردن دین و هم تلاش برای هماهنگ کردن دین با دست‌آوردهای مادی، معنوی و تمدن جدید غربی وجود دارد. برای نوگرایی دینی اهداف و آرمان‌هایی برون دینی و درون دینی مرتبط با هم ذکر شده است. اهداف درون دینی آن‌ها از جمله: اگر دین به معنای برنامه‌ریزی دنیوی برای اقتصاد، سیاست، اجتماع و آموزش‌ هماهنگی به ارایه‌ی طرح و برنامه بپردازد، در حقیقت جای عقل و تدبیر عقلانی را پر کرده و می‌گیرد و ممکن است در چنین شرایطی افراد برداشت‌های فردی، گروهی و صنفی خود را با عنوان دین بر جامعه تحمیل کنند که هر دو اتفاق می‌تواند از خلوص و پاکی دین بکاهد.

هم‌چنین عده‌ای اعلام کرد‌ه‌اند که می‌خواهند در مقابل تاریک‌اندیشی، خشک‌اندیشی و سنتی بودن اموری که به دین منتسب شده، ایستادگی کنند تا در ظل جمهوری اسلامی، ماجراهایی که بر سر «گالیله» آمده تکرار نشود[11] و مذهب ترمز علم نباشد.

در کنار اهداف درون دینی، اهداف و آرمان‌های برون‌ دینی نوگرایان اموری هم‌چون هماهنگ کردن دین با شرایط جدید و مدرنیته مطرح است که به نظر می‌رسد بسیار مهم‌تر و اساسی‌تر از دغدغه‌های درون دینی نوگرایان باشد. برای تمامی روشنفکران دینی و نوگرایان مدرنیته، دست‌آوردهای فکری و مادی تمدن جدید و تحقق آن از اولویت‌ها و دغدغه‌های اساسی محسوب می‌شود. از نظر آن‌ها دو دسته موانع در مقابل تحقق مدرنیته و تمدن علمی جدید وجود داشته و دارد؛ یک دسته از این موانع مثل شیوه‌های حکومتی، سیاسی، قوانین و نهادهای سنتی و اجتماعی، ساختاری و عینی و دسته‌ای دیگر مثل نوع فکر، برداشت‌، آگاهی، فرهنگ و ارزش‌ها، ذهنی می‌باشد.

نگاهی عمیق به هر دو دسته از موانع نشان می‌دهد که در ورای آن‌ها دین و فرهنگ جامعه قرار دارد که هم در ساختارها، قوانین و نهادها و هم در موانع ذهنی مثل ارزش‌ها تأثیر اساسی دارد. نوگرایان با آگاهی از این اقتدار اعتقاد دارند تا تأثیرگذاری دین در ساختارها، ارزش‌ها و افکار باشد، مدرنیته و تمدن جدید محقق نخواهد شد. با توجه به ناممکن بودن حذف دین و حاکم شدن قرائت‌هایی که دین را نادیده می‌گیرد، تنها راه باقی مانده، ارایه‌ی قرائت‌هایی از اسلام است که با مدرنیته قابل جمع باشد.

«با ورود جهان به عصر مدرنیته و تجدد آشنایی مسلمانان با ضوابط و مباحث عصر جدید، نسبت بین دین‌داری و تجدد از مهم‌ترین مسایل فرا روی انسان معاصر شد. مشکل از آن‌جا آغاز شد که برخی از گزاره‌های دینی با دست‌آوردهای تمدن جدید ناسازگار می‌نمود و به تدریج دامنه‌ی دین ناسازگار رو به وسعت نهاد. در میان بخش‌های مختلف اسلام، حوزه‌ی شریعت، یعنی بخش فقه و احکام عملی اسلام بیش از حوزه‌های ایمان و اعتقاد و اخلاق و منش اسلامی در ورطه‌ی این ناسازگاری رو به رشد افتاد. مشکل وقتی جدی‌تر شد که آرام آرام، دست‌آوردهای تمدن جدید و محصولات مدرنیته به عرف زمانه و به اصطلاح فنی‌تر به سیره‌ی عقلانی این دوران تبدیل شد و برخی گزاره‌های دینی در تقابل با این عرف و سیره قرار گرفتند.»[12]

آن‌ها چون به‌ دنبال تحقق مدرنیته هستند و تحقق آن بدون توجه به دین، به عنوان رکن اساسی اقتدار و جزو اصلی فرهنگ این جوامع، ممکن نیست، ناچار به دین توجه می‌کنند و گاه به شیوه‌های دعوت‌گرایانه، مدعی احکام خاص و فقه مدرن و تعیین تکلیف برای احکام فقهی و حوزوی می‌شوند.

«توجه روشنفکران به دین، توجهی بالغرض و ناشی از مقتضیات تاریخی جامعه‌ی اوست، یعنی روشنفکر از آن حیث که روشنفکر است، به دین به منزله‌ی جزیی از فرهنگ یا سنت می‌نگرد و توجه او به دین در ذیل پروژه‌ی اصلی وی یعنی تحقق و بسط پروژه‌ی مدرنیته است. بنابراین فرآیند بازخوانی و بازسازی دین برای او از فروع پروژه‌ی بسط مدرنیته است. او سنت را مورد بازخوانی و بازسازی قرار می‌دهد تا یکی از موانع تحقق پروژه‌ی مدرنیته را مرتفع کند.»[13](*)

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

[1] - مصاحبه با پیام فضلی‌نژاد، 31/01/88

[2] - برای توضیح بیش‌تر ر.ک به: پیام فضلی‌نژاد، «شوالیه‌های ناتوی فرهنگی»، انتشارات تهران، 1387 مقدمه
[3] - دفتر پژوهش‌های مؤسسه‌ی کیهان،‌ «نیمه‌ی پنهان انقلاب و روشنفکران»، ج15، انتشارات تهران؛ 1381 ص 221-220

[4] - برای توضیح بیش‌تر ر.ک. به: پیام فضلی‌نژاد «شاه کلید تئوری براندازی نرم»www.elaw.ir

[5] - محمد مجتهد بشری، «هرمنوتیک، کتاب و سنت»، تهران: طرح نو، 1375، ص147

[6] - جهاندار امیری، «اصلاح‌طلبان تجدیدنظرطلب و پدرخوانده‌ها»، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1386، ص24-22

[7] - عبدالکریم سروش، «قبض و بسط تئوریک شریعت»، تهران: مؤسسه‌ی فرهنگی صراط، 1370، ص157

[8] - حمید پایدار، «پارادوکس اسلام و دموکراسی» مجله‌ی کیان، شماره‌ی 1390 سال چهارم، خرداد 1373 ص 32: به نقل از جهاندار امیری، پیشین

[9] - برای توضیح بیش‌تر ر.ک جهاندار امیری، پیشین ص26-25

[10] - محمد شبستری، «ایمان و آزادی»، تهران: انتشارات طرح نو، 1376 ص 119 به نقل از جهاندار امیری، پیشین.

[11] - عبدالکریم سروش، «تفریح متنع»، تهران: انتشارات سروش، 1366 ص196 به نقل از جهاندار امیری، پیشین

[12] - محسن کدیور، سخنرانی در هشتمین نشست سالانه‌ی دفتر تحکیم وحدت با عنوان «از اسلام تاریخی به اسلام معنوی»، دانشگاه تهران، 5 شهریور 1385 به نقل: جهاندار امیری، پیشین ص41

[13] - احمد نراقی، «درباره‌ی روشنفکری دینی»، مجله‌ی راه نو، شماره‌ی 9، خرداد 1377 به نقل از جهاندار امیری، پیشین.

* زهراعلی بخشی‌زاده؛ کارشناس ارشد اندیشه سیاسی/انتهای متن/

بازخوانی پیشینه‌‌ی نظری و عملی فتنه‌‌ی 88

کودتاچیان علیه گفتمان انقلاب اسلامی!

اصلاح‌طلبان در ایران تجلی عینی نوگرایی دینی بوده و با عرفی‌گرایی و ایدئولوژی‌زدایی و همچنین نقد حکومت دینی زاویه‌ی زیادی را با گفتمان امام خمینی(ره) به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی ایجاد نموده و غرب را الگو و الهام بخش خود می‌پنداشتند...

در بخش قبلی از این مقاله به بررسی مبانی معرفت‌شناختی تجدیدنظرطلبان و مبانی انسان‌شناختی جدیدی که توسط این جریان جهت تغییر باورها و الگوهای رفتاری مردم ایران دنبال می‌شد، پرداخته شد. ادامه‌ی بحث را دنبال می‌کنیم؛

سکولاریسم و اهداف آن

1- سکولاریسم:

سکولاریزاسیون یا سکولار کردن به معنای پروسه و فرآیندی می‌باشد که طی آن به عرفی‌سازی، قداست‌زدایی، بشری و ابزاری شدن دین پرداخته می‌شود. در فارسی سکولاریسم را به عرفی‌گرایی ترجمه‌ کرده‌اند که منظور از عرفی‌گرایی، دنیایی کردن و این جهانی ساختن در مقابل آخرت‌گرایی است؛ سکولاریسم بر مبنای انکار تأثیرگذاری امور مقدس در زندگی انسانی، همه‌ی ارزش‌ها و حقایق را بر محور انسان، عقل انحصاری، ابزاری و حسابگر قرار می‌دهد. مذهب و دین در این نگاه، متعلق به دوران ابتدایی حیات بشر هستند و حضور در دوران جدید شبیه زایده‌های ارگانیسم بشری هستند که کارکرد آن‌ها یادآوری مراحل خاصی در حیات بشر می‌باشد. انسان سکولار بر اساس آموزه‌ی اصلی سکولاریسم، به گونه‌ای زندگی می‌کند که گویی خدایی نیست و اگر هست او را به خودش وانهاده است. بر این اساس انسان‌ها آگاهانه از دین و دعوت به آن، به تجربیات و باورهای انسانی می‌گریزند.

نوگرایان دینی در گرایش به سکولاریسم و مطرح کردن آن به عنوان آرمان خود از این زاویه وارد شده‌اند که سکولاریسم به معنای بی‌دینی و مخالفت با دین نیست. براساس نگاه آن‌ها، باز تعریف‌های دینی و نشان دادن انگیزه‌های دنیوی در دین باعث می‌شود تا انگیزه‌ها از آسمان به زمین آمده و دین با دنیا جمع شود. در چنین حالتی، هم دین بر جا می‌ماند و هم مزایای سکولاریسم مثل نفع فردی و عمومی که عامل پیشرفت و ترقی در دنیای مدرن هستند به دست می‌آید. مدعای اصلی در این مورد آن است که بخش‌های حقوقی متعلق به انسان‌ها به خود آن‌ها واگذار می‌شود و آن‌ها امور سیاسی و اجتماعی خود را بر مبنای علم و عقل اداره کنند. این نگاه به سکولاریسم جدا از سایر ویژگی‌های تفکر لیبرالی غرب هم‌چون انسان مداری، علم‌گرایی و عقل‌گرایی نیست و نمی‌توان آن را در امور خاصی محدود کرد.

2- ایدئولوژی زدایی:

نوگرایان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در اولین کشاکش فکری خود به ایدئولوژی‌ زدایی و عبور از ایدئولوژی پرداختند. نوگرایان در ایدئولوژی ‌زدایی به بهانه‌ی دفاع از علم و عقل به صورت مشخص در کنار عرفی‌گرایان سکولار و لاییک قرار می‌گیرند و ایدئولوژی را اسطوره و دگم فکری که خارج از چارچوب علم است، معرفی می‌کنند. ایدئولوژی‌ زدایی در اصل، نقد دین‌مداری و ادعاهای جدید دین در حوزه‌ی ‌اجتماع و سیاست بود. گاهی صریح اعلام می‌شد که در دین هیچ ایدئولوژی وجود ندارد و کسی که مدعی وجود ایدئولوژی در دین شود، در واقع حرف بی‌ربط زده است.1

این ایدئولوژی ‌زدایی در جهت حذف دین از صحنه‌ی اجتماع و عمل است. براساس این نگرش، اگر فقه در جامعه برجسته شود، دین ایدئولوژیک می‌شود. البته این را باید گفت که ایدئولوژی ‌زدایی آن‌ها خود نوعی ایدئولوژی است که می‌خواهد جامعه را با جدا کردن از دین مدعی دخالت در امور سیاسی و اجتماعی، به سوی دموکراسی و آزادی لیبرالی پیش ببرند. این ایدئولوژی نگاهی خاص از جهان و انسان ارایه می‌کند، روش سیاسی و اجتماعی ویژه‌ای دارد و مدعی است که تمامی حوزه‌ها باید با دموکراسی و حقوق بشر تطبیق داده شوند.

دموکراسی را خواه روشی موفق بدانیم برای تحدید قدرت و تحصیل عدالت و تأمین حقوق بشر، خواه ارزشی متضمن آن‌ها، در هر صورت فهم دینی باید خود را با او تطبیق دهد نه او خود را با دین، چرا که عدل نمی‌تواند دینی باشد، هم چنان که روش‌ها هم مستفاد از دین نیستند.2

این ایدئولوژی، نسبی گرایی و پلورالیسم را برای دین و عقاید دینی افراد و جامعه تبلیغ می‌کند و خود را تنها راه مسیر پیشرفت و کامیابی معرفی می‌نماید.

3- سکولاریسم دینی:

1-3: نقد و حذف روحانیت:

استقرار جمهوری اسلامی ایران علاوه بر تغییر جهت فکری و معرفت شناختی نوگرایی دینی، صف نوگرایان را از علمای دین، روحانیت روشنفکر و حکومت دینی جدا کرد. روشنفکران دینی به نقد حکومت در قالب جمهوری اسلامی، دین حوزوی و روحانیون در جهت دموکراسی و حقوق بشر غربی پرداختند. از نظر روشنفکران دینی، روحانیت و فقها با گرفتن قدرت و ثروت بر دیگر طبقات اهل فکر و روشنفکران غالب شده‌اند، در حالی که از نظر آن‌ها قرار نبوده در انقلاب اسلامی غلبه با فقه و فقیهان باشد. نوگرایان یک هدف اساسی در نقد روحانیت دارند و آن این است که می‌خواهند اختصاص دین شناسی به روحانیت را از بین برده و برای آن‌ها رقیب ایجاد کنند و نوگرایان و دین داران را در باز فهمی دین مسؤول معرفی کنند.

«سروش» می‌گفت: «جدایی دین از معرفت دینی و قرار دادن آن درون معرفت بشری، به معنای آن است که هر تحول در معرفت بشری به تحول در معرفت دینی منتهی می‌شود و این در عمل به معنای از بین رفتن اقتدار مرکزی برای کسانی بود که خود را متولی دین می‌دانستند.»3

2-3: حداقلی کردن فقه و احکام دینی:

سکولاریسم که محور آن شخصی و فردی شدن دینی می‌باشد، ایجاب می‌کند که انسان‌ها می‌توانند هم به اصول دینی و خداوند معتقد باشند و هم در احکام عملی و روابط اجتماعی تابع شرایط، حقوق و ارزش‌های جدید باشند. نوگرایان دینی این اصل را به گونه‌ای دیگر توجیه می‌کنند و آن این که فقه و احکام دینی با برنامه‌ریزی و پیشبرد امور متفاوت است. برنامه‌ریزی‌های اجتماعی و قوانین جامع، کار علم و ارزش‌های علمی است، در حالی که وظیفه و کاربرد فقه پیش بردن افراد به سوی خداوند و سلوک توحیدی است.

براساس این پیشنهاد و نظریه‌ی اوامر و نواهی مربوط به عبادت مثل نماز، روزه، زکات و... در عصر رسول اموری رازگونه نبوده‌اند، بلکه این عبادت‌ها و اعمال نوعی اعتراف و شهادت به خداوندی خدا و پرستش است و برای انسان معتقد به خداوند اعتراف و شهادت به خداوند و گذراندن لحظات و ساعت‌ها در محضر قرب او مسأله‌ای عقلایی بوده و تصرفات نبوی در آن‌ها، همگی به منظور الزام به اصول اخلاقی و عدالت آن عصر صورت می‌گرفته است. از نگاه نوگرایان، احکام دینی فقه باید با توجه به شرایط مختلف براساس خواست انسان‌ها، پیش فرض‌ها و اوضاع زمانه دچار قبض و بسط‌های لازم شود و شکل‌ها و صورت‌های متعددی به خود بگیرد و الا نمی‌تواند با شرایط جدید هماهنگ شود.

اصلاحات تجلی عینی جریان روشنفکری هم‌چنان که گفته شد، شاه کلید تئوری جنگ نرم به تحقق فروپاشی مکتب شیعه در ایران و کودتا علیه گفتمان انقلاب اسلامی است که کسانی چون محمد مجتهد شبستری، هاشم آغاجری و سروش به دنبال تحقق آن بوده و هستند.4

چنان که از سال 71 غربی‌ها گفتند، سروش و خاتمی پرچم‌دار رفرم دینی در ایران هستند و روزنامه‌ی «واشنگتن پست» از سروش به عنوان مارتین لوتر نام می‌برد. آن‌ها دم از مدرن شدن دینی می‌زنند و برای این مدرنیزاسیون طرح اجتهاد در اصول دینی را ریخته‌اند. آری، اصلاح‌طلبان سکولار که پدر معنوی‌شان سروش و رهبر سیاسی‌شان سید محمد خاتمی است، مشغول تدارک یک کودتای ایدئولوژیک در فلسفه‌ی انقلاب‌اند. آن‌ها از مخزن معرفتی استفاده می‌کنند که هیچ ارتباطی با اسلام ندارد و نمی‌توان اشتراکی بین اصول انقلاب و حقیقت آن با شعارهای جامعه‌ی مدنی، گفت‌وگوی تمدن‌ها، همزیستی مسالمت‌آمیز ادیان و دیگر رفتارهای اصلاح‌طلبانه یافت.

اصلاحات از روشنفکری دینی تغذیه کرد، تغذیه‌ی میمونی هم کرد. اما آن یکی از میوه‌های آن بوده است. اصلاحات نمی‌تواند روشنفکری دینی را نادیده بگیرد و نسبت به آن بی‌مهر باشد و آن را پشت سر بگذارد، اصلاحات هیچ پایه‌ی دیگری ندارد، حتماً به مادر خود (روشنفکری دینی) باز می‌گردد.5

اصلاحات در جامعه‌ی ما چنان که در تلقی اول از اصلاح‌طلبی آمد، از راه احساسات دینی می‌گذرد؛ یعنی فکر مردم دین‌دار باید تحولاتی پیدا کند. سروش با گرفتن این مثال از پوپر یعنی «لنین کارگزار مارکس» است،6نظرش بر این است که اتاق فکر اصلاح‌طلبی، روشنفکری دینی است. جریان اصلاح‌طلبی زاییده‌ی طرح براندازانه‌ی نظام است که می‌خواهند دین را به محک عقلانیت مدرن برسانند و در تزاحم بین اسلام و عقلانیت مدرن، اولویت با عقلانیت مدرن است؛ یعنی اگر به هیچ نحو اسلام، لیبرال نشد، ملاک، عقلانیت مدرن است7 (یعنی در نظر اصلاح‌طلبی، دین در منطقه ‌الفراغ مدرنیته است.) در اینجا چند نمونه به عنوان شاهد مثال از افکار و عملکرد دولت اصطلاحات برای اثبات مدعای خود می‌آوریم:

«حقوق بشر از جمله اکتشافات جدید و فوق‌العاده مهم برای بشر است که اهمیت کشف آن از اهمیت کشف الکتریسیته، اتم، جاذبه و... کم‌تر نبوده است. آدمی به صرف آدم بودن، یک رشته‌ی حقوق جدایی‌ناپذیر دارد. مقوله‌ی شهروندی در آغوش این حقوق متولد می‌شود. تقسیم آدمیان به دین‌دار و بی‌دین یا به صاحب عقاید باطله و صاحب عقاید حقه و تعیین حقوق سیاسی، فردی و اجتماعی‌شان براساس این تقسیم، اندیشه‌ای کهن است. شهروندان همه از حقوق برابر برخوردارند و لذا باید قصه‌ی عقاید را کنار نهاد.»8

«و ... اگر وی (مقام ولایت) در بحث با نمایندگان عالی منتخب مردم، متقاعد نشد و خواهش‌های آنان را برای تمکین در برابر منافع ملی نپذیرفت، اصلاحات در چارچوب قانون اساسی پایان یافته است و امکان پیشرفت ندارد. به ویژه آن که قانون اساسی سال 68 در آخرین اصل خود بازنگری و اصلاح قانون اساسی را نیز عملاً از اختیارات ویژه‌ی رهبری دانسته است و این یعنی انسداد اصلاحات قانونی.»9

«مبانی و اصول آیت‌الله خمینی که متکی به فقه و سنت شیعه است، دیگر کارآمد نیست.»10

«فتاوی فقیهان برای خودشان حجیت دارد.»11

«اگر این حجاب و پوشش مانع حضور زن و بروز شخصیت زن شود، قطعاً مضر است ... مشکل این نیست که زنان چگونه لباس بپوشند، مشکل این است که زنان بتوانند در عرصه‌های مختلف حضور داشته باشند.»12

«.... و برخورد با توهین‌کنندگان به مقدسات چون منجر به اشاعه‌ی توهین می‌شود، خود اشاعه‌ی فحشاست.»13

«از این به بعد دیگر نمی‌توان بقای نظام و ثبات و اقتدار آن را بر مبنای نگهبانان دینی سنتی تضمین کرد.»14

جمع‌بندی:

اگر بخواهیم نسبت تئوری اصلاح‌طلبی رایج را با مکتب فکری امام(ره) بررسی کنیم، باید گفت؛ تعارضی بنیادین بین تئوری اصلاح‌‌طلبی با گفتمان امام(ره) وجود دارد. در واقع باید اصلاح‌طلبان سکولار را یک تهدید نرم برضد فلسفه‌ی انقلاب اسلامی تلقی کرد. خاتمی فقه مصطلح را نظامی ناقص می‌داند که پاسخگوی نیازهای بشر نیست و باید تحول یابد و متناسب با نیازهای بشر گردد. فرهنگ اسلام غنی نمی‌گردد مگر آن که در دهکده‌ی‌جهانی در تعامل با تمدن امروز غرب قرار گیرد. سال 70، (که خاتمی وزیر ارشاد بود) روزنامه‌ی سلام (30/02/75) در صفحه‌های 1 و 2 از قول خاتمی نوشت:

«به جرأت می‌توان گفت که در زندگی قومی که عزم تعالی و پویایی کرده است، هیچ توده‌ی تحول کارسازی پدید نخواهد آمد، مگر این که از متن غرب بگذرد و شرط دگرگونی اساسی، آشنایی با تمدن غرب و لمس روح آن یعنی تجدد آوردن دگرگونی سودمند در زندگی خود، توانا نیستند. سوگمندانه اقوامی نظیر ما، هنوز از آن آشنایی محروم هستیم.»

در حالی که امام(ره) در جلد 8 از صحیفه‌ می‌فرمایند:

«شما خیال نکنید که در غرب خبری هست، در آنجا خبری نیست ما نمی‌گوییم که آن‌ها کارخانجات ندارند. آن‌ها درست کردند همه این‌ها را، اساس انسانیت آنجا نیست... این غرب است که دارد اساس اخلاقی انسان را از بین می‌برد. این غرب است که دارد شخصیت انسان را رو به تباهی می‌برد. انسان را وحشی بار می‌آورد، یعنی آدمکش.»15

خاتمی از هنگامی که داعیه‌دار رهبری روشنفکران دینی شد، از خرد امام(ره) گذر کرد و برای لمس رواج تجدد، نه تنها به فرد خرابی پناه برد، بلکه شرط توسعه و دگرگونی را پذیرفتن به منش غرب دانست، بی‌شک می‌دانند که در نگاه امام(ره) نتیجه این خرد و منش که تمدن غرب را می‌سازد چه بوده است؟!

تئوری توسعه‌ی اصلاحات آیا جز تسلیم محض در برابر غرب است؟ که یادآور سخنان «تقی‌زاده» که می‌گفت باید سراپا غربی شویم. خاتمی هم می‌گوید هم خرد غرب را باید پذیرفت، هم بینش غربی را و هم منش غربی را. ... چه نسبتی میان این تئوری توسعه با نظریه‌ی تمدن‌شناسانه‌ی حضرت امام در باب غرب می‌توان یافت؟

در پایان توجه خواننده را به این پیش‌بینی حضرت امام خمینی(ره) جلب می‌کنم که با اندکی تیزبینی می‌توان ظهور و بروز آن را اکنون مشاهده کرد:

«نکته‌ی مهمی که همه باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهان‌خواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می‌کنند و تا چه حد مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند، ‌به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویت‌ها و ارزش‌های معنوی و الهی‌مان نمی‌شناسند. به گفته‌ی قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمی‌دارند، مگر این که شما مرا از دینتان برگردانید. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست‌ها و آمریکا و شوروی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دین و شرافت مکتبی‌مان را لکه‌دار نمایند. بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاست نفرت و کینه‌توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می‌دهند و با دلسوزی‌های بی‌مورد و اعتراض‌های کودکانه می‌گویند جمهوری اسلامی سبب دشمنی‌ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی‌شان افتاده است! که چه خوب است [به] این سؤال پاسخ داده شود که ملت‌های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران، در چه زمانی نزد غربی‌ها و شرقی‌ها احترام و اعتبار داشته‌اند که امروز بی‌اعتبار شده‌اند!»16

پی‌نوشت‌ها:

1- اکبر گنجی، «اولین فاشیست شیطان است»، مجله‌ی کیان، شماره‌ی49، سال7، آذر و دی 1376، ص18: به نقل از جهاندار امیری، پیشین

2- عبدالکریم سروش، «مدارا و مدیریت»، ص 301، به نقل از جهاندار امیری، پیشین، ص65

3- مرکز مطالعات و پژوهش‌های سازمان بسیج، «جاهلیت مدرن بر زندگی، اندیشه‌ها و دگردیسی عبدالکریم سروش»، تهران، 1378، ص21

4- پیام فضلی نژاد، «شاه کلید تئوری براندازی نرم»،www.elaw.ir

5- برای توضیح بیش‌تر ر.ک. به : «نسبت روشنفکری دینی و اصلاحات و گفت‌وگو با عبدالکریم سروش»،www.emruz.net

6- همان

7-مصاحبه

8- عبدالکریم سروش، «دیانت، مدارا و مدنیت» (گفت‌وگو)، مجله‌ی کیان، شماره‌ی45، سال8، بهمن و اسفند77، ص27. به نقل از جهاندار امیری، پیشین، ص161

9- محسن کدیور، «اصلاحات، نقد مرحله‌ی اول، دورنمای مرحله‌ی دوم، تجوید سخنرانی در دانشگاه ام.آی.تی شهریور 1381، به نقل از جهاندار امیری، پیشین، ص175

10- یوسفی اشکوری، جهان اسلام، 11/03/1378، سایتwww.snn.ir

11- محمد مجتهد شبستری، بعثت، 03/06/1377، همان

12- سید محمد خاتمی، همبستگی، 16/08/1378، همان

13-مهاجرانی، اخبار اقتصاد، 05/07/1378، همان

14- هاشم آغاجری، پیام‌ هامون، 23/12/1378، همان

15- صحیفه‌ی امام، ج8، ص80

16- صحیفه‌ی امام، ج21، ص900


محمدجواد اخوان/ فتنه‌ی 88 در بیان رهبر انقلاب؛

آن گاه که دشمن امیدوار شد ...

تا کنون، تحلیل‌های بسیاری از ماهیت، ریشه‌ها و چرایی فتنه‌ی 88 ارایه گردیده که هر کدام از زاویه‌ای به این امر پرداخته، اما گمان می‌رود دقیق‌ترین شناخت فتنه‌ی 88 از آنِ کسی است که آن را پیش از وقوع و زمانی که در نطفه بود، شناخت و در موقع بروزش نیز به عنوان مهم‌ترین مانع آن را ناکام گذاشت...

گروه سیاسی برهان/محمدجواداخوان؛فتنهی 88 را میتوان یکی از پیچیدهترین چالشهایی دانست که در طول عمر سی و چند سالهی نظام اسلامی در مقابل انقلاب اسلامی ملت ایران طراحی و اجرا شده است. بی تردید در عبور از این فتنهی عمیق، دو عامل نقش اساسی و راهبردی داشتهاند: «نخست نقش ولایت فقیه و رهبری داهیانه و بصیرت بخش ولی امر مسلمین(مدظلهالعالی) و دیگری همراهی و ولایت مداری امت اسلامی»

در طول 8 ماه نبرد نرم ملت ایران در مقابل نظام سلطه و اذناب داخلی آن (که شعلهی فتنه در حال فروکش کردن بود) و نیز ایام پس از آن تا کنون، تحلیلهای بسیاری از ماهیت، ریشهها و چرایی فتنهی 88 ارایه گردیده که هر کدام از زاویهای به این امر پرداخته و البته حایز نقاط ضعف و قوتی نیز است اما گمان میرود دقیقترین شناخت فتنهی 88 از آنِ کسی است که آن را پیش از وقوع و زمانی که فتنه در نطفه بود، شناخت و در موقع بروزش نیز به عنوان مهمترین مانع بر سر رشد و گسترش آن ایستاد و در آخر نیز با همراهی ملت این توطئه را ناکام گذارد. این شخص کسی نبود جز مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای(مدظلهالعالی). با این نگاه در این یادداشت کوشیده شده است تا برخی از زوایای فتنهی88 در نگاه رهبر فرزانهی انقلاب تبیین و تحلیل گردد.

ماهیت فتنهی88

با گذشت زمان، هر روز بخشی از ابعاد پیچیده و لایههای پنهان و نیمه آشکار فتنهی 88 روشن میگردید و چنین به نظر میرسید ابعاد قابل توجهی از این توطئه هنوز رمزگشایی نگردیده است. در بیان رهبر معظم انقلاب نیز داریم: «هنوز خیلى جا وجود دارد براى تحلیل و تبیین و روشن کردن زوایا وابعاد این فتنه‌اى که دشمن طراحى کرده بود. دشمن محاسبات خیلى دقیقى کرده بود؛ منتها خب، محاسباتش غلط از آب درآمد؛ ملت ایران را نشناخته بود. دشمن در پشت صحنه، همهى چیزها را مشاهده کرده بود.»[1]

از منظر رهبر فرزانهی انقلاب، شناخت عمیق از توطئهای که دشمن در فتنهی 88 برای آن برنامهریزی کرده بود و دنبال میکرد، نیازمند تحلیلی بسیار عمیق و البته گذشت زمان نیز بود. چرا که دشمنان انقلاب اسلامی هنوز حاضر به «لو» دادن نقشهی پیچیدهی خود نبوده و روشن شدن بخشی از حقایق، نیازمند گذشت زمان است. مقام معظم رهبری در این خصوص میفرمایند: «فتنهی [88]، فتنهى بزرگى بود. من به شما عرض کنم؛ چند سالى که بگذرد، آن وقت قلمهاى بسته شدهى آگاهان بینالمللى روان خواهد شد، باز خواهد شد، خواهند نوشت.ممکن است من آن روز نباشم، اما شماها هستید؛ خواهید شنید، خواهید خواند که چه توطئهى بزرگى پشت فتنهى سال 88 بود. این فتنه خیلى چیز مهمى بود، قصدشان خیلى قصد عجیب و غریبى بود؛ در واقع میخواستند ایران را تسخیر کنند. اینهایى که عامل فتنه بودند - توى خیابان، یا بعضى از سخنگویانشان - اغلب ندانسته وارد این میدان شده بودند؛ اما دستهایى اینها را هدایت میکرد، نمیفهمیدند.»[2]

با این حال تا کنون بخشهایی از اقدامها و طراحیهای دشمن در فتنهی 88 آشکار شده و از سویی نیز شاکلهی کلی توطئهی نظام سلطه در این سناریوی پیچیده روشن گردیده است. از این رو میتوان با مراجعه به بیانات تاریخی رهبر معظم انقلاب در طول دورهی مواجهه با فتنه و پس از آن و نیز مطالعهی اطلاعات رمزگشایی شده از عوامل خارجی و داخلی فتنه به تحلیل کلی این مسأله پرداخت.

فتنه چیست؟

نخست باید به این پرسش پاسخ داده شود که فتنه چیست و شامل چه ویژگیها و مشخصههایی است؟ حضرت آیت الله خامنهای در خصوص فضای فتنه میفرمایند: «فتنه، یعنى حادثهى غبارآلودى که انسان نتواند بفهمد چه کسى دوست و چه کسى دشمن است و چه کسى با غرض وارد میدان شده و از کجا تحریک مىشود؟ فتنهها را باید با روشنگرى خاموش کرد. هر جا روشنگرى باشد، فتنه انگیز دستش کوتاه مىشود. هر جا حرف بىهدف، کار بىهدف، تیراندازى بىهدف، تهمت زدن بىهدف وجود داشته باشد، فتنه انگیز خوشحال مىگردد؛ - چون صحنه شلوغ مىشود.»[3]

در فتنهی 88 نیز مشخصههای بارزی از این مسأله یعنی فریبکاری، غبارآلوده کردن فضا و قلب حقیقت به عیان دیده میشود. در بیان رهبر معظم انقلاب هست: «اینها ایجاد فتنه میکند؛ یعنى فضا را فضاى غبارآلود میکند. شعار طرفدارى از قانون میدهند، عمل صریحاً بر خلاف قانون انجام میدهند. شعار طرفدارى از امام میدهند، بعد کارى میکنند که در عرصهى طرفداران آنها، یک چنین گناه بزرگى انجام بگیرد؛ به امام اهانت بشود، به عکس امام اهانت بشود. این، کار کمى نیست؛ کار کوچکى نیست. دشمنان از این کار خیلى خوشحال شدند. فقط خوشحالى نیست، تحلیل هم میکنند.

بر اساس آن تحلیل، تصمیم میگیرند؛ بر اساس آن تصمیم، عمل میکنند؛ تشویق میشوند علیه مصالح ملى، علیه ملت ایران. این جا آن چیزى که مشکل را ایجاد میکند، همان فریب، همان غبارآلودگى فضا و همان چیزى است که در بیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هست که و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولى الشّیطان على اولیائه؛ یک کلمهى حق را با یک کلمهى باطل مخلوط میکنند، حق بر اولیای حق مشتبه میشود. این جاست که روشنگرى، شاخص معین کردن، مایز معین کردن، معنا پیدا میکند.»[4]

یکی دیگر از ویژگیهای فتنه، اختلاف افکنی میان اقشار مختلف جامعه و به تعبیر جامعه شناختی، تشدید شکافهای اجتماعی است. در این راهبرد تلاش میشود با فتنه انگیزی و انشقاق در صفوف یکپارچهی ملت، راه برای نفوذ فتنه گران و فروپاشی از درون فراهم گردد. به تعبیر رهبر معظم انقلاب: «ایجاد شکاف در میان ملت، به جان هم انداختن آحاد ملت، فاصله ایجاد کردن بین تودهى عظیم مردمى کشور با مسؤولین، ایجاد سوءظن، ایجاد بگو مگو بر سر قضایاى هیچ و پوچ. یکى از مهمترین اقلام دشمنى دشمنان با انقلاب اسلامى این است؛ باید مراقب بود.»[5]

همچنین معظمله در بیانی دیگری ماهیت فتنه را چنین تشریح میکنند: «فتنهى سال گذشته جلوهاى از توطئهى دشمنان بود؛ فتنه بود. فتنه یعنى کسانى شعارهاى حق را با محتواى صددرصد باطل مطرح کنند، بیاورند براى فریب دادن مردم...»[6]از سویی باید توجه داشت که اصحاب فتنه معمولاً اقلیتی محدود از جامعهاند که تلاش میکنند با غوغاسالاری و بحران زایی، خود را کثیر جلوه دهند. امری که در فتنهی 88 نیز آشکار بود. با این حال گذر زمان و ایستادگی جبههی حق باعث میگردد تا قلّت عدد اصحاب فتنه آشکار گردد. معظمله در این خصوص میفرمایند: «مردم ایستادند، آخرین نمونهاش هم همین فتنهى سال 88 بود؛ مردم ایستادند. همان کسانى که به کسان دیگرى غیر از منتخَب رأى داده بودند، همانها هم در مقابل آنها ایستادند. لذا دیدید در 9 دى، در 22 بهمن، همه شرکت کردند؛ همه آمدند. این نشاندهنده‌ى این است که فتنهگران و فتنهانگیزان یک اقلیت معدودند؛ منتها دروغ گفتند، خواستند مردم را دنبال خودشان بکشانند. اولِ کار موفق هم شدند؛ بعد که چهرهشان آشکار شد، نقابشان در خلال حرفها و کارهاى گوناگون افتاد، مردم از اینها رو برگرداندند. بنابراین، مردم ایستادهاند.»[7]

اهداف و پیشینهیفتنه

در این جا لازم است به این موضع پرداخته شود که پیشینه و سابقهی فتنهی 88 به چه تاریخی باز میگردد. برخی تلاش کردهاند این فتنه را مرتبط با برخی تحولات دورهی انتخابات دهم تلقی کنند و آن را صرفاً به اعتراض جمعی از هواداران کاندیداهای ناکام انتخابات محدود نمایند. حال آن که از دیدگاه رهبر فرزانهی انقلاب، فتنه بسیار پیچیده و مسبوق به سابقه است: «فتنهی 88 تنها آن چیزی نبود که توی خیابان به وسیلهی تعدادی آدم دیده شد، ریشه دار بود، یک بیماری درست کرده و زمینهها و مقدمات فراوانی برایش چیده بودند، کارهای بزرگی شده بود و اهداف خطرناکی داشتند؛ که با این برخوردهای گوناگون سیاسی و امنیتی، حل نمیشد؛ یک حرکت عظیم مردمی لازم داشت؛ که این حرکت، حرکت 9 دی بود که مردم آمدند و بساط فتنه و فتنه گران را در هم پیچیدند.»[8]معظمله در تبیین ریشهها و اهداف فتنهی 88 به استراتژیهای مختلف استکبار جهانی برای سرنگونی انقلاب اشاره داشته و فتنهی 88 را بخشی از همین راهبرد بلند مدت دشمن میدانند: «هدفهایى که آنها دنبال میکردند، در درجهى اول، سقوط انقلاب و سقوط نظام جمهورى اسلامى بود. هدف اول، براندازى بود. هدف بعدى این بود که اگر براندازى نظام جمهورى اسلامى تحقق پیدا نکند، انقلاب را استحاله کنند؛ یعنى صورت انقلاب باقى بماند، اما باطن انقلاب، سیرت انقلاب، روح انقلاب از بین برود.

در این زمینه خیلى تلاش کردند؛ که آخرین نمایشنامهى آنها که روى صحنه آمد، همین فتنهى 88 بود. در حقیقت، یک تلاشى بود. یک عدهاى در داخل، به خاطر حب به نفس، حب به مقام - از این قبیل امراض خطرناک نفسانى - اسیر این توطئه شدند. من بارها گفتهام؛ طراح و نقشهکش و مدیر صحنه، در بیرون از این مرزها بود و هست. در داخل با آنها همکارى کردند؛ بعضى دانسته، بعضى ندانسته. این هم هدف دوم. هدف سوم هم باز این بود و هست که کارى کنند که اگر نظام اسلامى باقى میماند، از عناصر ضعیفالنفسى که میتوان در آنها نفوذ کرد، استفاده کنند و اینها را در مسایل کشور، در واقع طرفهاى اصلى خودشان قرار بدهند. بالاخره نظامى به وجود بیاید و ادامه پیدا کند که قدرت کافى نداشته باشد، ضعیف باشد، مطیع باشد - عمده این است که سرسپرده باشد، مطیع باشد - در مقابل آمریکا نایستد، قد علم نکند. اهداف اینهاست.»[9]

از منظر مقام معظم رهبری، این فرآیند حاصل یک برنامهریزی به قدمت دو دهه است که در قالبهای گوناگون به اجرا در آمده و فتنهی 88 آخرین برگ این دفتر قطور است: «دشمنان ما تصور میکردند با رحلت امام(ره)، آغاز فروپاشى این نظام مقدس کلید زده خواهد شد. آنها خیال میکردند امام(ره) که رفت، به تدریج این شعله خاموش خواهد شد، این چراغ خاموش خواهد شد. بعد، مراسم تشییع جنازهى امام(ره)، آن احساسات مردم، آن حرکت عظیم مردم در حمایت از کارى که خبرگان کردند، اینها را مأیوس کرد. یک برنامهریزى ده ساله کردند - این تحلیل من است، این به معناى اطلاع نیست؛ تحلیلى است که قرائن آن را براى ما اثبات میکند - ده سال بعد امیدوار بودند که نتیجه بدهد.

سال 78 که آن حوادث پیش آمد، آن کسى که این حوادث را خنثى کرد، مردم بودند. روز 23 تیر سال 78 مردم آمدند در خیابانها، توطئهى دشمن را که سالها برایش برنامهریزى کرده بودند، در یک روز باطل کردند. آن روز گذشت. موج دوم، باز یک برنامهریزى دهساله بود تاسال 88 .»[10]آری! فتنهی تیر ماه 1378 نیز محصول اهمال کاری و تعمد برخی چهرههای سیاسی دولت وقت بود که اتفاقاً در جریان فتنهی 88 از آتش بیاران اصلی معرکه بودند. دولتی که رهبر فرزانهی انقلاب در خصوص رویکرد جریانی خاص در آن میفرمایند: «به شعارهامان دستاندازى کردند؛ شعارهامان را تحریف کردند، خیلى اوقات شعارهامان را غلط معنا کردند. خیلى اوقات تلاش شد تلاشهاى سازماندهى شده، نه تلاش فردى - براى این که مردم را نسبت به اصل انقلاب مسألهدار کنند. در آن گذشتهاى که چندان هم از ما دور نیست، بارها قانونشکنى کردند، بارها براى قانونشکنىها عناوین و ظواهر و بهانههاى موجه درست کردند، تراشیدند؛ کارهاى گوناگونى انجام گرفت. ولى مردم و انقلاب ایستادند...»[11]

عوامل فتنه

بررسی نقش هر یک از عوامل فتنه و نیز این که اساساً فتنهی 88 دارای منشأیی خارجی بوده یا داخلی یکی از پرسشهای مهمی است که در تحلیل این موضوع باید بدان پرداخته شود. از منظر رهبر فرزانهی انقلاب، فتنهی 88 به طور کلی بخشی از پازل اقدامهای وسیع جریان استکبار جهانی و نظام سلطه برضد ملت ایران و انقلاب اسلامی بود که متأسفانه به واسطهی برخی غفلتها و خیانتها توسط برخی عوامل داخلی و نخبگان سیاسی در داخل، اجرایی گردید. با این تفاصیل میتوان گفت که فتنهی 88 دو عامل اساسی دارد: «نخست عامل خارجی، نظام سلطه که نقش طراح، بازیگر اصلی و هدایت کلی این فرآیند را به عهده داشته است و دیگر عوامل داخلی که در نقش پیاده نظام و بازیچهی استکبار فعال شدند.» با این نگاه کلی میتوان نقش هریک از این دو عامل را بررسی نمود:

نقش بیگانگان و عوامل خارجی

همان گونه که پیشتر ذکر گردید، بر اساس نگاه معظم له، بیگانگان و دشمنان خارجی نظام اسلامی و در رأس آنها به طور کلی سالهاست که برای سرنگونی جمهوری اسلامی اقدام میکنند و در این راه انواع راهبردها و راهکارهای گوناگون را آزمایش نمودهاند و فتنهی 88 نیز در حقیقیت از آخرین سری اقدامهای پی در پی آنان به شمار میآید. شاید به نحوی بتوان فتنهی 88 را هشداری دانست برای آنانی که ساده اندیشانه گمان میکنند که دشمنان از توطئه برضد انقلاب اسلامی دست برداشتهاند: «به نظر من،فتنهى سال 88 هم همین بود؛ براى ما یک زنگ بود، یک زنگ بیدار باش بود.

بعد از آنى که در یک انتخاباتى، 40 میلیون شرکت میکنند و همهى ما تا آخر شب، خوشحال، خرسند که پاى صندوقهاى رأى مردم جمع شدند و تا آخر شب رأى دادند - و البته هنوز عدد گفته نشده بود، همه هم لذت میبردند - ناگهان از یک گوشهاى، فتنهاى شروع میشود؛ ما را بیدار میکند؛ میگوید: به خواب نروید، غفلت نکنید، خطرهایى در مقابل شما وجود دارد و آن خطرها اینهاست. به نظر من، همهى حوادث را این جورى باید نگاه کرد.»[12]با این نگاه میتوان به درستی درک کرد که کانون اصلی و عمق راهبردی فتنهی 88 در خارج از مرزهای کشور و در اتاقهای فکر و دستگاههای اطلاعاتی و رسانهای نظام سلطه قرار داشته و در حقیقت متهم اصلی بروز این فتنه،همانها هستند. رهبر فرزانهی انقلاب همچنین در خصوص چگونگی همراهی عوامل داخلی با طراحان خارجی فتنه میفرمایند: «این کسانى که شما بهشان میگویید سران فتنه، کسانى بودند که دشمن اینها را هل داد وسط صحنه. ... عامل اصلى دیگرانى بودند که طراحى کرده بودند، به خیال خودشان محاسبه کرده بودند.

به گمان آنها بساط جمهورى اسلامى بنا بود جمع شود؛ نه فقط حقیقت دین، حتّى شعارهاى دینى هم باقى نمانَد؛ برنامه این بود. طراحى این بود که اگر توانستند قاعدهى دولت را به شکل مطلوبِ خودشان بچینند که بعد از آن، راه حرکتشان روشن بود که چه کار میکردند؛ اگر هم قاعدهى حکومت و دولت طبق میل آنها چیده نشد و برایشان ممکن نشد، کشور را به آشوب بکشانند؛ با خیال خودشان - من یک وقتى گفتم - کاریکاتور انقلاب اسلامى را درست کنند؛ مثل سایههایى که حرکت یک قهرمان را تقلید میکنند، اداى قهرمانها را، اداى انقلاب را در بیاورند؛ برنامهشان این بود.»[13]در این جا بد نیست به یکی از ابزارهای راهبردی بیگانگان در جریان فتنهی 88 اشاره نماییم و آن فضای رسانهای در اختیار استکبار جهانی بود که تلاش مینمود از سویی در داخل فضا را برای اغتشاشگری و فتنه انگیزی تند نماید و در سطح بین المللی نیز تصویری خلاف واقع از آن چه در حال وقوع در ایران بود به نمایش بگذارد. این ها بخشی از استراتژی دشمنان در بهرهگیری از ابزارهای «جنگ نرم» است که حضرت امام خامنهای(دامتبرکاته) در تبیین این اقدامها میفرمایند: «آنچه که براى فهم درست قضایا لازم است، از جمله این است که ببینیم دشمن چه خطى را دارد دنبال میکند.

امروز یکى از خطوط اصلى کار دشمن - که از عناصر مهم جنگ نرم به حساب مىآید - این است که واقعیات را دگرگون جلوه دهد، حوادث گوناگون را دگرگون جلوه دهد. خود تبلیغاتى که دشمن در این زمینه انجام میدهد، نشانهى ضعف اوست. دشمن هر جا که در میدان واقعیت دچار مشکل میشود و کم مىآورد، بر حجم تبلیغات مىافزاید.امروز اگر کسى کارهاى دشمن را در عرصهى عظیم شیوههاى تبلیغاتى ملاحظه کند؛ از وسایل اینترنتى گرفته تا وسایل صوتى و تصویرى، تا بلندگوهایى که در جاهاى مختلف دارند - در داخل هم دارند - مىبیند یک قلم عمده این است که حوادث کشور را دگرگون جلوه دهند؛ وضع کشور را مأیوسکننده، ناامید کننده، رو به زوال، رو به انحطاط، رو به بنبست نشان دهند. تلاش زیاد آنها در این زمینه، خود نشانهى ضعف آنها در میدان واقعیت است.»[14]

نقش عوامل داخلی و خواص مردود

در ادامه بایستی به نقش برخی نخبگان و جریانهای سیاسی که با اهداف گوناگون آتش بیاران در صحنهی معرکه شده و در حقیقت در نقش پیاده نظام سناریوی نظام سلطه بازیگری کردند، بپردازیم. همان گونه که پیشتر هم تأکید شد، با توجه به اطلاعات موجود و نیز ویژگیهای فردی نمیتوان برای چهرههای داخلی فتنه نقش راهبردی در هدایت این سناریوی توطئه آمیز قائل شد. به تعبیر مقام معظم رهبری: «این کسانى که شما بهشانمیگوییدسران فتنه، کسانىبودند که دشمن اینها را هل داد وسط صحنه. البته گناه کردند. نبایستى انسان بازیچهى دشمن شود؛ باید فوراً قضیه را بفهمد. اگر اول غفلتى کرده است، وسط کار وقتى فهمید، بلافاصله بایستى راه را عوض کند. خب، نکردند.»[15]به نظر میرسد آن چه در درجهی نخست عوامل داخلی فتنه که بعضاً از چهرههای انقلابی کشور و مسؤولین سابق بودند- را با دشمنان قسم خوردهی انقلاب پیوند داد، امیدی بود که دشمنان به رویکرد و رفتار اینان و هوادارانشان پیدا کردند. بنا به فرمودهی رهبر معظم انقلاب: «گناه بزرگى که برخى از دستاندرکاران فتنهها در کشور انجام میدهند، امیدوار کردن دشمن است؛ دشمن را امیدوار میکنند که میتواند منفذى در بین مردم، در بین عوامل گوناگون، در بین مسؤولان نظام باز کند.

دشمن سال گذشته با کارهاى اینها امیدوار شد؛ در حالى که آن انتخابات عظیم، آن حضور به آن عظمت، آن شرکت عظیم مردم در انتخابات، میتوانست کار را خیلى پیش ببرد و ملت ایران را در بسیارى از میدانهاى سیاسى موفق کند. اینها ایجاد فتنه کردند؛ لذا دشمن که از حرکت عظیم مردم مأیوس میشد، امیدوار شد که بتواند به انقلاب صدمه و ضربه بزند.»[16]در خصوص چرایی این رویکرد اصحاب داخلی فتنه و نیز جریانهای همسوی آنان یعنی خیانت به انقلاب و نظام اسلامی- دلایل مختلفی میتوان ذکر کرد. دنیا طلبی، غرب زدگی، تمکین نکردن به قانون و رأی مردم و نیز بی بصیرتی در تشخیص حق و حقیقت برخی از این دلایل میتوانند، باشند. رهبر معظم انقلاب در تبیین نقش محوری دنیا طلبی در فتنه انگیزی میفرمایند: «دنیا طلبان براى این که به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد میکنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاست بازىهاى ناجوانمردانه؛ اینها ناشى از همین دنیا طلبىهاست.

در محیط فتنه - محیط فتنه به معناى محیط غبارآلود است - و وقتى فتنه در جامعهاى به وجود آمد، فضاى ذهنى مردم مثل محیط غبارآلود و مه آلود است که گاهى انسان نمیتواند دو مترى خودش را هم ببیند. یک چنین وضعى به وجود مىآید. در یک چنین وضعیتى است که خیلىها اشتباه میکنند، بصیرتشان را از دست میدهند. تعصبهاى بیخود، عصبیتهاى جاهلى در چنین فضایى رشد پیدا میکند. آن وقت مىبینید محور، دنیا طلبانند، اما یک عده کسانى که اهل دنیا هم نیستند، به خاطر فتنه در جهت هدفهاى آنها حرکت میکنند؛ وضع دنیا این جور میشود. بنابراین «الدنیا رأس کل خطیئة». حب دنیا، دل بستن به دنیا، در رأس همهى خطایا و همهى گناهان است.»[17]شدت و حدت خیانت ورزی فتنه گران داخلی تا آن جا پیش رفت که از هیچ گونه تهمت و افترا به نظام اسلامی دریغ نورزیدند: «در این فتنههاى بعد از انتخابات، آن چیزى که اساس قضیه است، این است که رأى مردم و حضور مردم از نظر یک عدهاى نفى شد، مورد خدشه قرار گرفت، نظام تکذیب شد، مورد تهمت قرار گرفت. گناه بزرگى که انجام دادند، این بود.»[18]

در کنار اینها نیز برخی از خواص که از جایگاه ویژهای در نظام و انقلاب برخوردار بودند به دلایلی همچون بیبصیرتی و... با جریان فتنه همراه شدند و برخی نیز با سکوت خود آن را همراهی کردند. به تعبیر حضرت آیت الله خامنهای: «دیدید بعضىها نتوانستند واقعیاتِ جلوى چشم را ببینند، نتوانستند تشخیصبدهند.در فتنهى طراحىشدهى پیچیدهى سال 88 حقایقى جلوى چشم مردم بود؛ نگذاشتند یک عدهاى این حقایق را ببینند، بفهمند؛ ندیدند، نفهمیدند. وقتى در یک کشور فتنهگرانى پیدا میشوند که براى جاهطلبى خودشان، براى دست یافتن به قدرت، براى رسیدن به اهدافى که به صورت آرزو در وجود خودشان متراکم و انباشته کردند، حاضر میشوند به مصلحت یک کشور، به حقانیت یک راه پشت کنند و لگد بزنند؛ کارى میکنند که سردمداران غربى و دشمنان درجهى یک ملت ایران به هیجان مىآیند و سر شوق مىآیند و از آنها حمایت میکنند، این یک حقیقت روشن است؛ این چیزى نیست که وقتى نور هست، انسان آن را نبیند؛ اما بعضى ندیدند، بعضى نمىبینند، بعضى درک نمیکنند...»[19]

برخی چنان نگاه بصیرت بخش را از دست داده بودند که حتی زمانی که پس از گذشت چند ماه از فتنه، شعارهای تندی برضد اساس انقلاب و نظام و حتی اسلام مطرح شد باز به مسیر خود در همراهی با فتنه ادامه دادند و یا با سخنان دو پهلو همچنان تلاش میکردند خود را با هر دو سو همراه نشان دهند! به بیان معظم له: «وقتى در داخل محیط فتنه، کسانى با زبانشان صریحاً اسلام و شعارهاى نظام جمهورى اسلامى را نفى میکنند، با عملشان هم جمهوریت و یک انتخابات را زیر سؤال میبرند، وقتى این پدیده در جامعه ظاهر شد، انتظار از خواص این است که مرزشان را مشخص کنند، موضعشان را مشخص کنند. دو پهلو حرف زدن، کمک کردن به غبارآلودگى فضاست؛ این کمک به رفع فتنه نیست، این کمک به شفاف سازى نیست. شفاف سازى، دشمنِ دشمن است؛ مانع دشمن است.»[20]

برکات فتنه و بصیرت

فتنه با تمامی زشتیها و خباثتهای بانیان و همراهان آن، برکاتی بنیادین برای حرکت اساسی انقلاب اسلامی و ملت ایران داشت که شایسته است که آنها را نادیده نگیریم. بصیرت افزایی ملت و واکسینه کردن آن در برابر فتنههای آینده، افزایش عمق معرفتی و اعتقادی مؤمنان و نزدیک شدن امت اسلامی به اهداف تاریخی و راهبردی، بخشی از برکاتی بود که نتیجهی عبور سرافرازانه و پیروزمندانهی جامعهی اسلامی از فتنهی 88 به شمار میآید.رهبر معظم انقلاب در تشریح این موضوع میفرمایند: «دشمنان ملت ایران و دشمنان نظام اسلامى در طول این 32 سال، همهى تلاشى را که در این دو مورد انجام دادهاند، سرمایهگذارىهاى خسارت بارى بوده است؛ نتیجهاى نگرفتند و شکست قطعى خوردند... بعد ازاهانتى که در روز عاشوراى سال 88 به وسیلهى یک عده تحریک شده نسبت به امام حسین(علیهالسلام) انجام گرفت، دو روز فاصله نشد که مردم در روز 9 دى توى خیابانها آمدند و موضع صریح خودشان را علنى ابراز کردند. دستهاى دشمن و تبلیغات دشمن نه فقط نتوانسته مردم را از احساسات دینى عقب بنشاند، بلکه روزبهروز این احساسات تندتر و این معرفت عمیقتر شده است.»[21]

معظم له در تبیین جایگاه ملت ایران پس از عبور از فتنهی 88 میفرمایند: «در سال گذشته (1388) ملت ایران از یک امتحان عبور کرد، از یک فتنه عبور کرد. این معنایش فقط این نیست که حالا همه فهمیدند ملت ایران قوى است؛ بلکه معناى مهمتر آن این است که با این حرکت، با این قدرت بر عبور از فتنه و محنت، این ملت یک وضع جدیدى پیدا کرد؛ یک توانایى تازهاى در او به وجود آمد. تمام طول عمر انسان، قدم به قدم امتحانهاست. اگر ما بتوانیم بر هواى نفس خود غالب بیاییم، بتوانیم بصیرت خود را به کار بگیریم، بتوانیم موقع را بشناسیم، بدانیم کار لازم چیست و آن را انجام دهیم، این در ما یک مرتبهى جدیدى از حیات به وجود مىآورد؛ این یک تعالى است، یک ترقى است.»[22]

نهم دی ماه

در این جا لازم است اشارهای به حماسهی تاریخی و ایمانی ملت بصیر ایران در دفاع از ولایت، اسلام و انقلاب داشته باشیم که حقاً و انصافاً از آن میتوان به روزی تاریخی که دست الهی از آستین جامعهی اسلامی ایران برآمد، تعبیر کنیم. به تعبیر رهبر فرزانهی انقلاب: «قوىترین و آخرین ضربه را ملت در روز 9 دى و 22 بهمن [1388] وارد کرد. کار ملت ایران در 22 بهمن، کار عظیمى بود؛ 9 دى هم همین جور. یکپارچگى ملت آشکار شد.همهى کسانى که در عرصهى سیاسى به هر نامزدى رأى داده بودند، وقتى دیدند دشمن در صحنه است، وقتى فهمیدند اهداف پلید دشمن چیست، نسبت به آن کسانى که قبلاً به آنها خوشبین هم بودند، تجدید نظر کردند؛ فهمیدند که راه انقلاب این است، صراط مستقیم این است. در 22 بهمن، ملت همه با یک شعار وارد میدان شدند. خیلى تلاش کردند، شاید بتوانند بین ملت دودستگى ایجاد کنند؛ اما نتوانستند و ملت ایستاد؛ این پیروزى ملت بود. از 22 خرداد تا 22 بهمن - 8 ماه - یک فصل پرافتخار و پرعبرتى براى ملت ایران بود؛ این یک درس شد. آگاهى جدیدى به وجود آمد. فصل تازهاى در بصیرت ملت ایران گشوده شد.

این یک زمینهى بسیار مهمى است. باید بر اساس این زمینه، حرکت کنیم.»[23]معظم له با اشارهی ویژه به نقش لحظه شناسی انسانها در تعیین سرنوشت خویش، 9 دی ماه 1388 را همچون 23 تیر ماه 1378 روزی میداند که آحاد ملت با علم به وظیفهی تاریخی خویش و تشخیص صحیح و بصیرانه، فتنه گران را ناکام گذارده و از آزمون الهی سربلند و پیروز بیرون آمدند: «ده سال قبل از این - 23 تیر [1378]...؛ آن روز هم نیاز لحظهها بود؛ این یک کار متعارف و معمولى نبود. راهپیمایى مردم در 22 بهمن با همهى عظمتى که دارد - که حالا عرض خواهم کرد - یک کار متعارف است، یک کار روانشده است، شناختهشده است، متوقع است که انجام بگیرد و انجاممیگیرد؛ اما 23 تیر در سال 78، یک کار متعارف نبود، یک کار متوقع نبود؛ اهمیت داشت که این مجموعه بداند و بفهمد که این کار در آن شرایط، لازم است و آن را انجام بدهد. کار 9 دى ماهِ امسال هم همین جور بود.»[24]

نباید به فتنه گران رأی داد

این نوشتار را با نگاهی به وضعیت پیش روی کشورمان به پایان میبریم. هرچند فتنهی 88 نقش بر آب گشت. اما فتنه گران و حامیان خارجی آنان کم و بیش هنوز هستند و رؤیای تکرار حوادث سال 1388 را در سر میپرورانند. همچنین به جز اصحاب فتنهی88، جریانهای منحرف و فتنه انگیز دیگری هستند که مقاصد شومی برضد آرمان و ارزشهای انقلاب در سر دارند که مهمترین مانع در برابر اهداف آنان هوشیاری و حفظ بصیرت ملت است. با توجه به در پیش رو بودن انتخابات نهمین دورهی مجلس شورای اسلامی، اشارهی مقام معظم رهبری در خطبههای عید سعید فطر در خصوص هوشیاری دربارهی «ایجاد چالشهای امنیتی در انتخابات امسال» خود میتواند، نشانگر حساسیت وضع آینده باشد. در این جاست که لازم است به بیانات تاریخی معظم له در سال آخر عمر مجلس سوم که یکی از رادیکالترین فضاهای سیاسی را در مجالس پس از انقلاب داشت و از قضا برخی اصحاب فعلی فتنهی 88 نیز در آن جایگاه ویژهای داشتند- مراجعه کنیم. آن زمان ایشان آشکارا مردم را از فتنه انگیزیهای برخی سیاسیون آگاه نموده و خواستار عدم انتخاب مجدد آنان میگردند. ایشان در سخنان تاریخی خود فرمودند: «... بنده بسیارى از فتنهگریها را در این مجلس [سوم] دیدم و به مردم نگفتم؛ چون نخواستم خاطر عزیز مردممان را آزرده کنم. گفتم، این دوران، مىگذرد و تمام مىشود و مىرود. مردم چگونه حاضرند به کسانى که فتنه گرى کردند و حقایق را در نظر آنها باژگونه جلوه دادند، رأى بدهند که دوباره وارد مجلس شوند؟! البته تعداد فتنهگرها، معدود بود. اکثریت قاطع نمایندگان مجلس، از هر جاى کشور که بودند - چه از تهران و چه از شهرهاى دیگر - مردمانى شریف، دلسوز و علاقهمند بودند.

من مىخواهم این مطلب را به عنوان یک «معیار» به شما مردم عرض کنم: کسانى که چوب لاى چرخ مسؤولین کشور مىگذارند، در حرف زدن تقوا را رعایت نمىکنند، پایبندى ندارند و براى این که چهار نفر به آنها علاقهمند و طرفدارشان شوند، هر چه به دهانشان مىآید، مىگویند، شایستهى آمدن به مجلس نیستند. این، همان مطلبى است که من در یک سخنرانى دیگر، از آن به «فتنهگرها» تعبیر کردم. باید فتنهگرها شناسایى شوند و مردم به آنها رأى ندهند.»[25](*)

پینوشتها:

[1]- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مردم قم در سالروز قیام 19 دی،1389/10/19

[2]- بیانات در دیدار دانشآموزاندر آستانهی 13 آبان،1389/08/12

[3]- خطبههاى نماز جمعهى تهران به امامت مقام معظم رهبرى، 8/5/1378

[4]- بیانات در دیدار با جمعی از طلاب و روحانیون، 22/9/1388

[5]- بیانات در دیدار مردم اصفهان در روز عید قربان،1389/08/26

[6]- بیانات در دیدار هزاران نفر از مردم استان گیلان، 1389‌/10/08

[7]- بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى1389/06/25 ،

[8]- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت 9 دی، 21/9/1390

[9]- خطبههای نماز جمعهی تهران،1389/11/15

[10]- بیانات در بیست و دومین سالگرد امام خمینی(ره)،1390/03/14

[11]- بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، 1389‌/06/25

[12]- همان

[13]- بیانات در دیدار مردم قم در سالروز قیام 19 دی،1389/10/19

[14]- بیانات در دیدار هزاران نفر از بسیجیان استان قم، 1389‌/08/02

[15]- بیانات در دیدار مردم قم در سالروز قیام 19 دی،1389/10/19

[16]- بیانات در دیدار هزاران نفر از مردم استان گیلان، 1389‌/10/08

[17]- خطبههای نماز جمعهی تهران در روز 18 رمضان، 30/6/1387

[18]- بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، 6/126/1388

[19]- بیانات در جمع 110 هزار بسیجیدر روز عید غدیر،1389/09/04

[20]- دیدار با اعضای شوراى هماهنگى تبلیغات اسلامى، 29/10/1388

[21]- بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم،1389/07/27

[22]- بیانات در دیدار مردم اصفهان در روز عید قربان،1389/08/26

[23]- بیانات در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی، 01/01/1389

[24]- بیانات در دیدار با اعضای شوراى هماهنگى تبلیغات اسلامى، 29/10/1388

[25]- بیانات در خطبههاى نماز جمعهی تهران، 07/01/1371

*محمدجواد اخوان؛ پژوهشگر مسایل راهبردی/انتهای متن/

مطالب مرتبط
برچسب ها: حماسه 9دی ، فتنه
نام:
ایمیل:
* نظر: