کد خبر: ۹۸۶۶۰
تاریخ انتشار: ۰۷ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۴
در گفتگو با همسر شهید مدافع حرم، شهید عارف کاظمی
کسی که در راه خدا به جهاد می رود اولین خصوصیت او پشت پا زدن به دنیا و تمام دلبستگی های دنیوی است
به گزارش بسیج جامعه زنان استان فارس،گفتگو با همسر شهید عارف کاظمی شهید مدافع حرم را در زیر می خوانید.

***چگونه با شهید کاظمی آشنا شدید و ازدواج کردید؟

زمان ازدواج ایشان 11 ساله و شهید کاظمی 19 ساله بودند. به گفته همسر شهید آن زمان شهید کاظمی برای اینکه ان وصلت به سرانجام برسد در 7 مسجد نذر کرده بود که از من جواب مثبت بشنود. با توجه به نسبت فامیلی و آشنایی نسبی که از شهید کاظمی داشتند پدر ایشان در موقع خواستگاری نصیحتی به ایشان می کند که این پسر چشم بد ندارد، از پیامبر خدا پیروی و نماز اول وقت را بجا می آورد پس این مرد روی بدی را نمی بیند.بالاخره این پیوند آسمانی شکل گرفت و هانیه و علیرضا  از ثمرات این ازدواج بودند.

*** از خصوصیات اخلاقی همسرتان بگویید:

عارف خیلی صبور و با گذشت بود. دل سوز و مهربان.اهل کینه توزی نبود.با مردم خوش برخورد و با احترام رفتار می کرد. عصبانی نمیشد و اگر هم زمانی به دلایلی عصبی می شد خوشرویی او باعث میشد که عصبانیتش مشخص نباشد. مهمان نوازی او زبان زد خاص و عام بود. خسیس نبود و هیچگاه دست رد به سینه کسی نمی زد. بدهکاری را سریع تسویه می کرد تا نکند زیر دین کسی بماند.

او از دیگر ویژگی های شاخص همسرش می گوید که به حلال و حرام اهمیت می داد و هیچگاه برای مال دنیا حرص نمی خورد  و به مال دنیا وابسته و دلبسته نبود. به همین خاطر مورد احترام مردم بود و همه به او اعتماد داشتند.

*** از رابطه شهید کاظمی با خود و فرزندانتان بگویید:

 عارف بچه ها را خیلی دوست می داشت و جدای از رابطه پدر و فرزندی رابطه رفاقت و دوستی بین آنها برقرار بود.هیچگاه خشونت او را با خود و بچه ها ندیدم و همیشه با ما با محبت وعطوفت رفتار می کرد و مهربانی و محبت او باعث میشد که ساعاتی را که در کنار هم سپری می کنیم بهترین لحظات عمرمان باشد.

***ماجرای سوریه رفتنش را چطور با شما درمیان گذاشت؟

آن موقع آنها یاسوج زندگی می کردند و شهید کاظمی یک ماهی را به شیراز آمده بودند.باتوجه به اینکه عارف کارگر ساختمانی و بنا بود فکر کردم که در شیراز مشغول به کار است در صورتی که ایشان پیگیر کارهای اعزامش به سوریه بوده و ما خبر نداشتیم.

وی می گوید: روزی عارف به من تماس گرفت و گفت که می خواهد به سوریه برود . ابتدا خیلی خوشحال شدم فکر کردم که می خواهد به زیارت برود .ولی وقتی شنیدم که برای جنگ علیه دشمنان اسلام و داعش می خواهد اعزام شود چون اسم جنگ آمد به خاطر بچه هایم که کوچک بودند و بسیار وابسته به پدر ، کمی مقاومت کردم. اما عارف واقعا شخص عارفی بود و وقتی تصمیمی می گرفت آن هم در مسائل مربوط به اعتقاد و عقیده اش، محکم و استوار بر تصمیم خود می ایستاد و به خاطر علاقه و ارادت خاصی که به اهل بیت (ع) داشت می دانستم که هیچکس نمی تواند جلو تصمیم او را بگیرد حتی مقاومت من. به همین خاطر به او گفتم که می دانم بر تصمیم خود قاطع است ولی من با دو فرزند کوچک چکار کنم؟ چون هانیه وابستگی زیادی به پدر داشت و علیرضا هم به خاطر معلولیت و شرایط استثنایی اش چیزی جز وجود  پدر نمی توانست تسکین دهنده و آرامش دهنده اش باشد.

همسر شهید ادامه می دهد: که شهید کاظمی به من گفت: شما در یک کشور اسلامی و در اوج امنیت زندگی می کنید اما در سوریه حرم بی بی زینب و دختر اربابم حسین زیر آتش و گلوله است چگونه می توانم به خود اجازه دهم اینجا در آرامش زندگی کنم. فردای قیامت بعنوان یک مسلمان چگونه سرم را جلو آقا و سرور عالمین بالا ببرم و ادعای مسلمانی و شیعه بودن داشته باشم.

او می گفت ماندن حرام است بی بی زینب مرا خوانده است و باید با گوش جان لبیک گویم و بروم .

***از خداحافظی و آخرین وداع با همسرتان بگویید.

 عارف نمی توانست برای خداحافظی به شیراز بیاید از طرفی می توسید مهر پدری و عشق و علاقه اش به من و بچه ها مانع از رفتنش بشود و از طرفی رفت و آمد مسافت باعث می شد که از کاروان جا بماند.

من طاقت نیاوردم و چند ساعتی را که فرصت باقی بود خودم را به هر سختی به شیراز رسانیدم. وقتی که عارف را دیدم خیره به صورتش نگاه می کردم ، حس عجیبی داشتم . احساس می کردم که چهره عارف خیلی زیباتر شده. چنان محو چهره زیبایش شده بودم که اصلا متوجه حرفهایش نشدم.

لحظه رفتن به من گفت فرزندانم را به تو و تو را به خدا می سپارم مطمئن هستم که خداوند حافظ و نگهبان شماست. مواظب سلامتی خود و فرزندان باش.

پس دو فرزندم را بغل کرد بطوری که احساس کردم تمام عطوفت و مهر پدری را برای همیشه در گرمای آغوش خودش به سینه بچه ها منتقل کرد.

او ادامه می دهد: پس از رفتن عارف بچه ها خیلی بیتابی می کردند به گونه ای که بعد از رفتن او هانیه از فراغ دوری پدر تب شدیدی کرد. به خاطر وابستگی خاصی که بچه ها به پدر داشتند در آرام کردن آنها خیلی اذیت شدم.

بالاخره عارف رفت و هر از چند یکبار با ما تماس می گرفت و جویای احوال من و بچه ها میشد. بعدها فهمیدم که او وقت خوردن صبحانه خود را به دیگر یاران می داده تا لحظات خوردن صبحانه را با من و بچه ها صحبت کند، یعنی غذای جسم او شنیدن صدای هانیه و علیرضا بود...

***هیچ وقت فکر می‌کردید یک روز شهید شود؟

همسر شهید با چشمانی بارانی می گوید: فکر نمی کردم که عارف شهید شود. او از 10 سالگی اسلحه بدوش بود، رزمنده ای دلیر و شجاع که با غیورمردی از ناموس و کشورش دفاع می کرد. اما لیاقت شهادت را داشت به خاطر اخلاق و منش بزرگی که داشت بخاطر عطوفت و مهربانی اش...

آخرین جمله همسر شهید این بود که کسی که در راه خدا به جهاد می رود اولین خصوصیت او پشت پا زدن به دنیا و تمام دلبستگی های دنیوی است و عارف این ویژگی را داشت و شهادت مبارکش باشد...

 

اتمام متن/


نام:
ایمیل:
* نظر: