بسم رب الشهدا
اینجا جایی است ، که سخت کربلایی میشوی . از این جا تا کربلا راهی نیست ، اگر دلت را کربلایی کنی
حاج
حسین خرازی همین جا بود که گفت : امشب عاشورا است . نماینده ی امام از ما
خواستند در طلائیه وارد عمل شویم ، با تمام توان لشکر به دشمن خواهیم زد .
هر کس می تواند بماند و هر کس نمی تواند آزاد است برود .
این جا همان جایی است که شهید میثمی گفت : (( هر کس در طلائیه ایستاد ، اگر در کربلا هم بود می ایستاد )) . اینجا همان جایی است که دست راست شهید حاج حسین خرازی
قطع شد و شد علمدار . اینجا همان جایی است که همت پرواز کرد . همان
فرمانده ی دوست داشتنی که به مولایش امام حسین علیه السلام اقتدا کرد و بی
سر سوی دیار حق شتافت . جنازه ی خیلی ها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت تا تا ابد زیارتگاه عاشقان کربلا باشد .
اینجا
علقمه است . علقمه ای که دست علمدار خمینی شهید خرازی در آن جا ماند ،
علقمه ای که لشکر 27 محمدرسول الله با آن همه عظمت را در این خاک های پاک
به زمین نشاند . علقمه ای که رزمندگان عملیات های خیبر و بدر ، در میان این
همه آب و هور باید تشنه به دیدار معبود روند . علقمه ای که چشم های زیبای
شهید همت را گرفت و برد .
جزایر
مجنون در غرب طلائیه با نبردی عاشورایی تصرف شد و دشمن وحشیانه به بمباران
شیمیایی پرداخت و به اقرار خودشان تنها یک میلیون گلوله توپ بر سر رزمندگان
ریختند . درگیری در محور طلائیه زیر آتش شدید دشمن چندین شب ادامه یافت
...اینجا کربلاست . قربانگاه عاشقان سال 62 و زیارتگاه عاشقان سال 92 .
سال ها برایمان گفتند کربلا گذشت و قیامت در راه است اما مردانی امدند و ثابت کردند کربلا یک قیامت همیشه برپاست .
رزمندگان کربلایی طلائیه را می شناسی ؟
آنان
رادمردانی بودند که از جبهه ای به مراتب سخت تر از جبهه ی طلائیه و مجنون
پیروزمندانه و فاتحانه خارج شده بودند . جنگ هر چه بود جهاد اصغر بود اما
این سرداران و رزمندگان پیش تر در جبهه ی جهاد اکبر پیروز و سربلند از ارزش
های وجودشان محافظت نموده بودند . باکری و یارانش ، خرازی و یارانش ، همت و
یارانش ، برونسی و کریمی و زین الدین و همه ی سرداران و رزمندگان مجموعه
ای بودند انسانی که اخلاق و ایمان از بارز ترین خصوصیات آنان بود .
طلائیه خیلی زیباست . اینجا خودت نیستی . خاک اینجا بسیار حاصل خیز و مساعد برای پرورش سرباز امام زمان است . اینجا دانشکده ی آموزش و تربیت سربازان امام زمان است . غروب اینجا دل انگیز است در حالی که غم انگیز . و تو شاید نفهمی منظور من از این دل انگیز و غم انگیز چیست ؟ باید مرغ روح را راهی طلائیه کنی تا خوب در وسعت منطقه ی بیکران معاشقه با معبود و معشوق بنگرد . هر کس میخواهد ما را بشناسد باید داستان کربلا را بخواند ، هر چند خواندن داستان را فایده ای نیست اگر دل کربلایی نباشد .
رزمندگان
ما آماده بودن خود را ثابت کردند ، ثابت کردند که حاضرند جان خود را در
دست بگذارند و آن را فدا کنند . فکر میکنی تقدیم جان کاری آسان است . تقدیم
جان عقبه ای بزرگ از تقوا و مجاهده و تهذیب نفس میخواهد . و امروز نوبت
ماست تا ایستادگی خود را به مولایمان ثابت کنیم ...
دوست
دارم همیشه در طلائیه بمانم . بمانم و خدایی شوم ، اما وقت ، وقت رفتن است
. باید برویم هر چند دوست نداریم ، دل کندن از طلائیه سخت است . امروز
برای آخرین بار چوب پر خامی را به دست میگیرم. ای شهدا ، برای آخرین بار به
زائرانتان خوش امد میگویم . ای طلائیه دلم برایت تنگ میشود . مگر میشود با
تو خداحافظی کرد . اما باید تو را ترک کنم . چگونه با این خاک خداحافظی
کنم . با سه راهی شهادت ، با غروب طلائیه ، با بدرقه ی زائر ، با حسینیه و
شهدای گمنامش . چطور با دوستانی خداحافظی کنم که گلچین شهدایند . دوستی که
هرچند کوتاه بود اما از جنس دوستی و محبت خدای بود . ما داشتیم با هم به
خدا میرسیدیم .
یادم
نمیرود وداع با خاک طلائیه را . هیچ کدام از بچه ها از خاک جدا نمی شدند .
اخر مگر میشود از خاکی جدا شد که قدمگاه حضرت زهراست . و هور همچنان ساکت
بود اما دل های ما بی قرار . به سختی از خاک طلائیه جدایمان کردند . بعضی
ها زیر بغل دوستشان را گرفته بودند . بغض و آه و گریه و وداع با طلائیه و
گنبد طلائی اش ، حسینیه با شهدای گمنامش ، سه راهی شهادت با شهدایی که هنوز
حرف ها برای ما داشتند
خداحافظ ...
اما پایان این مهمانی خدایی چند عهد هم با شهدا بستیم . خدایا ، کمکم کن تا شرمنده ی انان نشوم و به عهد هایم پایبند باشم .
خدایا
، ما را همیشه مطیع رهبر عزیزمان بگردان و عزمی راسخ به ما عنایت فرما تا
در پیمودن مسیر طلائی جهاد با نفس پیروز باشیم و روزی با دوستان و رفقایمان
در رکاب مهدی زهرا ، پس از فتح قله های بلند جهاد و مبارزه با استکبار به
شهادت نایل آییم .
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیل الاسلام
پایان،
سفرنامه ی طلائیه
سجاد حکیمی ١٣٩٢/١/٣