پرسش:
خداوند كيست؟ چه شكلي دارد و كجاست؟ چرا بايد او را عبادت كرده و شكرگزارش باشيم؟
پاسخ:
آن وجود خلق كننده و پرورش دهندة عالم كون و مكان خداي متعال است كسي كه
در تنهايي و مشكلات، همه دلها به او متوجه ميگردد و او را ميخواند.
حتي بتپرست نيز خدا را ميخواند; ولي با الفاظ و باورهاي غلط خودش! و
چون خالق همه چيز ميبايست كاملترين و بينقصترين باشد، جسميت ندارد
و داراي شكل و مكان و زمان و اعضا نيست. وجودي به دور از همه عوارض
مادي، چه اگر غير از اين بود ناقص بود و شايستة خدايي نبود. مكاني
ندارد كه در آنجا قرار داشته باشد، اما همه جا هست، در دل شكسته، در
كنار بيكس. آري او خود ميفرمايد:«انا جَليسُ مَن جَلسَني» من كنار
كسي هستم كه به ياد من است و او از رگ گردن هم به ما نزديكتر است.
حال كه ما را خلق كرده و لطف و حكمتش اينگونه تعلق گرفته كه ما رشد
نماييم شكوفا شده و كامل شويم و به سويش بازگرديم پس قطعاً راه كامل شدن
را نيز به ما آموخته است. بله عبادت. راه كامل شدن در عبادت و بندگي
است و چه زيبا فرموده «وماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون »من جن و انس
را خلق نكردم مگر براي عبادت . عبادت، نردبان ترقي است نياز بندگان
است. آري اين چنين است كه نماز و روزه و عبادات ما را كامل و مستغني
ميسازد. خدايا ترا شاكريم كه بر ما منت نهادي و امكان رشد و تكامل را
برايمان فراهم نمودي، زيرا اگر عبادت تو نبود، ما را نيز با چهارپايان
فرقي نبود! مطالعة كتاب «اسرار عبادت » استاد جوادي آملي را به شما
توصيه مينماييم./ح
پرسش:
منظور از اينكه خدا نور است چيست؟ آيا اين است كه خدا مانند نور روشنايي
دارد اگر چنين باشد اين نور بايد داراي منبع نوري باشد يا علّت پيدايشي
داشته باشد. زيرا نور جزء ماديات است و از معنويات خارج مي باشد؟
پاسخ:
آيا خدا نور است؟ "خدا نور است" يعني چه؟ و چرا خدا به نور تشبيه شده است؟
قرآن كريم مي فرمايد: "الله نورالسموات و الارض" (1) اين مطلب كه:
"خدا نور است" از اين آيه اقتباس شده است؛ لذا براي پاسخ به سؤال فوق،
بهتر است اندكي دربارة تفسير اين آيه بحث كنيم.
تفسير و شرح مراد اين
آيه، از قديم الايام مورد بحث و اختلاف نظر مفسران بوده است. مثلاً
علامه طبرسي (متوفي در قرن 6) براي اين عبارت، از قول تابعين (2) سه
معني نقل مي كند: برخي نور را به معني منوّر (روشني بخش) گرفته اند؛ برخي
به معني هادي (3)، و برخي به معني مُزَيّن(4) دانسته اند. (5)
اما
ملاصدرا ـ به تبع شيخ اشراق ـ نور را به همان معناي اصلي اش گرفت و تفسير
او از زمان وي به بعد، تقريباً در ميان علماي شيعه مقبوليت يافت.(6) ما
خلاصه اي از آن تفسير را كه پاسخي به سؤالات فوق نيز هست، بر اساس
تقرير ساده فهم استاد مطهري مي آوريم:
"با توجه به اين كه آسمان ها
و زمين ـ كه در قرآن ذكر مي شود ـ نه به عنوان قسمتي از مخلوقات عالم،
بلكه به عنوان همة اين مخلوقات و همة مخلوقات عالم عِلوي و سِفلي و
غيب و شهادت است، معناي آيه اين مي شود كه: "خدا نور تمام جهان است."
آنچه ابتدا از كلمة نور فهميده مي شود، همين نورهاي محسوس است كه هنوز
هم صددرصد حقيقت آن از نظر فيزيكدانان كشف نشده است؛ اما به طور مسلّم،
مقصود از اين كه خدا نور آسمان ها و زمين است، اين نور نيست؛ زيرا اين
نور يكي از مخلوقات خداست: "الحمدلله الذي خلق السموات و الارض و جعل
الظلمات و النور" (7)، و به علاوه، ما اين نور را با چشم مي بينيم؛ حال
آن كه قرآن كريم دربارة خدا مي فرمايد: "لا تدركه الأبصار و هو يدرك
الأبصار" (8).
ولي مصداق كلمة نور منحصر به نور حسي نيست؛ بلكه لفظ نور
براي هر چيزي كه روشن و روشن كننده (ظاهر و مُظهر) باشد، وضع شده است.
ما هر امر روشن و روشن كننده اي را نور مي ناميم؛ ولو اين كه حسي و
مادي نباشد؛ چنان كه تعابير نور علم، يا نور ايمان در احاديث و بلكه در
سخنان عادي ما به كار مي رود؛ حتي مولوي سخن از نور عشق به ميان مي
آورد:
عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
به
اين معني، درست است كه خداي متعال را هم نور بدانيم؛ يعني: "حقيقتي در
ذات خود پيدا، و آشكار كنندة ساير چيزها". به علاوه، ما به خدا نور مي
گوييم، ولي هرگز "نور اعظم" نمي گوييم؛ [زيرا] كه [نور اعظم] معنايش
اين است كه نورهايي داريم كه يكي بزرگ تر است و ديگري كوچك تر، و خدا نور
بزرگ تر است؛ بلكه در آن جا كه مي گوييم: "خدا نور است"، يعني هيچ چيز
ديگري در مقابل خدا و مستقل از خدا، نور نيست. در مقابل خدا، ظلمت است و
خدا به اين معني، "نورالنور" (9) است.
به علاوه، خصوصيت ديگري هم
در نور هست و آن، مسألة هدايت و راهنمايي است كه لازمة روشنايي است؛
لذا اين كه خدا نور آسمان ها و زمين است و هر چيزي نورانيت خود را از
خدا دارد، همان مطلب است كه: "هر چيزي به خدا شناخته ميشود و شناخت
خدا به خود او است."
اين، كاملاً خلاف آن تلقي است كه نزد برخي رواج
دارد و مي پندارند: "ما عالم را به خود [يعني با نگريستن در خود عالم]
مي شناسيم، يعني مخلوق را به وسيلة خود مخلوق مي شناسيم، و خدا را به
وسيلة مخلوق." در حالي كه نگرش عميق ديني ـ كه در عرفان و فلسفه نيز
توجيه شده است ـ اين مي باشد كه معرفت اصلي، آن است كه خدا را به خود
خدا بشناسيم (10) و عالم مخلوق را به وسيلة خدا." (11)
اما دربارة
اين كه: "چگونه خداوند ظاهر و مُظهر (آشكار و آشكار كننده) است؟" علامه
طباطبايي چنين توضيح مي دهد: "وجود و هستي هر چيزي، چون باعث ظهور آن
چيز براي ديگران است، پس مصداق تام نور مي باشد. از سوي ديگر، چون
موجودات امكاني، وجودشان به وسيلة ايجاد خداي تعالي است، پس خداي تعالي
كامل ترين مصداق نور است؛ و اوست كه ظاهر بالذات و مظهر ماسواي خويش است و
هر موجودي به وسيلة او ظهور مي يابد." (12)/ح
پرسش:
آيا خدا مذكر است يا مؤنث؟
پاسخ:
خداوند نه مرد است و نه زن. او فوق امور طبيعي و ماديات است و به طور كلي
در مورد امور فوق طبيعي (مجردات) زن و مرد بوده معنا ندارد. امّا
اين كه چرا براي خدا از ضمير مذكر استفاده ميشود، مربوط به ادبيات
عرب است. در ادبيات فارسي ضمير مذكر و مؤنّث نداريم، ولي در عربي
داريم. در ادبيات فارسي ضمير مثني نداريم، امّا در ادبيات عرب
داريم. اين از ويژگيهاي ادبيات عرب است. حال چرا ضميري ويژه براي
خدا وضع نكردهاند، ميگوييم: اگر بنا باشد براي اموري كه نه زن
هستند و نه مرد، ضميري وضع گردد، مشكلات عديدهاي در تكلّم پيدا
ميشود، آن گاه ديگر زبان عربي، زباني فصيح و روان نميباشد.
ميبايست براي خداوند ضميري ويژه، براي فرشتگان ضميري ديگر، همين
طور براي هر چيز غير مادي، حتي امور مادي (كه زن و مرد در آنان نيست)
ميبايست براي همه ضميري ويژه در نظر گرفت.
در اين صورت تعليم و تعلّم و تكلّم زبان عربي مشكل و دشوار ميشد.
با توجه به مطالب فوق اين نكته را نيز متذكر ميشويم كه اصولاً ضماير مذكر
تنها براي جنس مذكر يا مردان در كلام و ادبيات عرب استفاده
نميشود، بلكه استفاده از ضماير يا صيغه مذكر متعدد است كه تنها يك
مورد آن براي جنس مذكر (مردان) استفاده ميشود. گاهي با توجه به
لفظ، ضمير مذكر ميآيد، در حالي كه شايد جنس مؤنث باشد، هم چنين در
مورد خداوند و برخي از مجردات كه زن و مرد در آنها معنا ندارد.
در مورد خداوند با توجه به لفظ اللَّه و بعضي از معيارهاي ديگر است
كه ربطي به جنس مذكّر و مؤنّث ندارد./ح
پرسش:
دلایل وجود خدا چیست؟ آیا اصلا خدایی وجود دارد؟
پاسخ:
خدا از راه هاي گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است. راه هايي كه
بعضي بسيار ساده و در خور فهم عموم است و بعضي در حدّ متوسط و بعضي
بسيار دشوار و پيچيده اند. براهين خداشناسي به سه طريق برهان فطرت و
برهان نظم و برهان عليت تقسيم شده اند.
راه فطرت مطمئن ترين راهي است كه هر انسان بي غرضي را مستقيماً به سوي معبود رهنمون مي كند.
پرسش:
آيا خدا نيز يك پديده است يا يك باور؟
پاسخ:
همان طوردر جواب سؤال اول گفتيم همه جهان هستي (يعني غير از خدا) حادث
علّي و زماني مي باشد و حدوث , مساوق و مساوي با موُجد و هستي بخش است
كه ما آن را خدا مي ناميم كه علت و موجداين جهان است . بنابراين ,
خدا ديگر يك پديده نمي تواند باشد, چون او هم اگر يك پديده باشد
دوباره احتياج به يك پديدآورنده خواهد داشت و آن پديد آورنده كه
خدا است حادث نيست , چون باز اگر حادث باشددوباره و همين طور تسلسل
به وجود مي آيد و دور تسلسل نيز بديهي البطلان است . پس خدا يك
پديده نيست و خواص پديده ها را ندارد, پس او نه حادث علّي است و نه
حادث زماني .
كه معبودي به جز او نيست , حاكم و مالك اصلي است , از
هر عيب منزّه است , به كسي ستم نمي كند, امنيّت بخش است ,مراقب همه
چيز است , قدرتمندي شكست ناپذير كه با ارادهء نافذ خود هر امري را
اصلاح مي كند و شايستهء عظمت است . او پاك و منزّه است از آن چه
براي او شريك قرار مي دهند. او خالق و آفرينندهء بي سابقه و
صورتگري بي نظير است براي او نام هاي نيك است آن چه در آسمان و
زمين است او را تسبيح مي گويند و او عزيز و حكيم است ./ح
پرسش:
اگر همه چيز را خدا آفريده , پس خدا را چه كسي آفريده است ؟
پاسخ:
هر چيزي كه : است به وجود مي آيد, احتياج به پديد آورنده (مُحدِث ) دارد;
يعني هرچيز كه قبلاً نبوده و بعداً ايجاد شده است , بايد عامِلي آن
را به وجود بياورد. خداوند متعال نيست ;يعني چيزي نيست كه قبلاً
وجود نداشته و بعد عاملي بخواهد آن را ايجاد كند; پس خدا از بقيهء
چيزها جدااست و با آن ها فرق دارد (ليس كمثله شي ء; وجود خدا غير
از وجود چيزهاي ديگر است ). از اين رو خدا مانندچيزهايي ديگر
احتياج به وجود آورنده ندارد.
براي نمونه اين مثال براي تقريب ذهن مناسب است :
اگر بگوييم همهء چربي ها از روغن است , بنابراين روغن , عامل چربي
اشيا است , مثلاً غذاي چرب , دست و صورت چرب و..., اما چربي روغن
از كجا است ؟جواب اين است كه چربي روغن خود روغن است ; كسي يا
عاملي روغن را چرب نكرده , بلكه روغن مجموعه ءچربي است ; به طوري
كه اگر از چربي روغن كم كم برداريم , هيچ ديگر ته آن نمي ماند.
روغن عين چربي است وچربي ذاتي روغن است و چيزي كه ذاتي چيزي باشد,
علت نمي خواهد; بنابراين خداي تعالي عين و مركزوجود است و وجود
ساير اشيا به وجود خدا است , اما نه كسي به او وجود مي دهد و نه مي تواند
وجود را از اوسلب كند, ; وجود, ذاتي خدا است و لازم نيست كسي به خدا
وجود بدهد../ح