شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
berooz
۱۸:۳۲:۴۲
کد خبر: ۱۸۹۳۷
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۹
اصغر فرهادی را از فیلم "چهارشنبه سوری" به یاد می آوریم.
"گذشته"، تمرین فیلمنامه‌نویسی یا دقیق‌تر تمرین ابتدایی دیالوگ‌نویسی است نه برای درام که صرفا برای رودست زدن به تماشاگر، با یک پی‌رنگ و چند خرده پی‌رنگ سست و فاقد موقعیت‌های دراماتیک که بیشتر به طراحی جدول کلمات متقاطع شبیه است تا فیلمسازی. باقی می‌ماند نمای اولترا هنری پایانی فیلم که مثلا کل فیلم را خلاصه می‌کند.

نام فیلم :گذشته

کارگردان : اصغر فرهادی ژانر : درام اجتماعی

تحلیلی از : حسین پاشاپور تاریخ : 6/09/1392

اصغر فرهادی را از فیلم "چهارشنبه سوری" به یاد می آوریم و بعد در ذهنمان با فیلم "درباره الی" بیشتر می شناسیم و در انتها با فیلم "جدایی نادر از سیمین " او را نماینده ایران در اسکار می بینیم .

در این که او کارگردانی ست که در فیلمهایش زیرک است نمی خواهیم بحث کنیم ، گرچه اسکار این روزها وضعش معلوم است ...

، اما ،ما ،در اسکار هم علی رغم این که خیلی حرفها داریم باز هم سکوت می کنیم گرچه این سکوت را نباید حمل بر رضا یت بدانید.

من هرچه گشتم تا در ابتدای این تحلیل نکته ای از خوبی و زیرکانه بودن مضمون فیلم برایتان بشمارم نتوانستم گرچه خیلی دلم می خواست تا یک نکته پیدا کنم که لااقل وجدان خودم را هم سبک کنم (البته هنوز هم سخت در این موضوع جستجو می کنم و صد البته هر موقع چیزی به نظرم رسید ، در هرکجای نقد که باشد بیان می کنم).

اول درباره مضمون اصلی داستان برایتان بگویم .

در این فیلم که از اسمش پیداست (گذشته ) ما با یک فیلم درام عشقی و اجتماعی طرف هستیم که در همان ابتدا تعریف درستی از مکان و زمان ندارد ، نه در گذشته اتفاق می‌افتد نه در پاریس؛ نه بحرانی دارد و مساله ‌ای و نه هویتی. فیلمساز اسکار گرفته ما امر برایش مشتبه شده و توهم جهانی شدن زده. بعد از دیدن فیلم بد و نوستالژیک وودی آلن " نیمه شب در پاریس" به این باور رسیده که پاریس تداعی‌کننده گذشته است. پس فیلمش که عنوان غلط انداز و نوستالژیک را یدک می‌کشد باید در پاریس رخ دهد. فیلمساز ما ادامه «جدایی» را در پاریس ساخته و بدون آنکه متوجه باشد حرف جدایی را هم پس گرفته، بی‌آنکه جدایی فرانسوی را بشناسد و بسازددر واقع فیلمساز فقط دغدغه نوستالژی جوایز «جدایی» را دارد نه حتی تم راست و دروغ آن را. جالب اینجاست که تماشاگر از پاریس که باید مکان و محیط گذشته باشد، چیزی نمی‌بیند.

نه معماری آن و نه کوچه‌ها و خیابان‌ها و نه مردمش. پس از پاریس چه می‌ماند، جز تصویری اگزوتیک؟ و از فرانسوی؟ جز یک خانم بازیگر تازه اسم در کرده نیمه عصبی اوراکت و یک ایرانی ریشوی منفعل و سرگردان که فرانسه را هم بسیار بد حرف می‌زند و یک عرب منگ و دو بچه که یکی اکسسوار است و دیگری وسیله جلب ترحم و یک دختر شبه عاصی و یک خشکشویی و یک داروخانه و یک خانه شلوغ نیمه‌عربی نیمه فرانسوی. فیلم نه فرانسوی است نه ایرانی ونه هیچ هویتی دارد. نه زمان نه مکان نه آدم‌های معین. این جمله فیلمساز که «در شرایط بحرانی تفاوت‌ها محو می‌شوند» نهایت بی‌دانشی درباره انسان است و هنر. در هیچ شرایطی تفاوت‌ها محو نمی‌شوند.

گاهی تشدید هم می‌شوند. تفاوت‌ها و ویژگی‌ها اصل بحث هنرند نه شباهت‌ها و عمومیت‌ها. خاص اصل است و نه عام. انسان عام، بحران عام، جدایی عام، تردید عام و… مساله هنر نیست. انسان عام سوژه هنر نیست. این نگاه، مفهوم‌سازی خارج از درام است. در هنر- همچون زندگی- از خاص به عام می‌رسیم نه برعکس. هیچ‌کس در هیچ شرایطی شبیه دیگری واکنش نشان نمی‌دهد. به تعداد انسان‌ها چگونگی کنش و واکنش داریم و رفتار و ویژگی و ظرافت. مساله هنر چگونگی‌هاست و بعد چه‌ها. قطعا با این نگاه فیلمساز نه می‌شود بحران ساخت و نه شخصیت معین و خاص. حداکثر تیپ در می‌آید و حرف‌های کلی که دیگر غلط‌ انداز هم نیستند. با این نگاه، شخصیت‌ها به عروسک‌های خیمه شب بازی می‌مانند که بی‌دلیل حرف‌های ضد و نقیض می‌زنند که فقط سازنده‌شان را خوش می‌آید.

"گذشته"، تمرین فیلمنامه‌نویسی یا دقیق‌تر تمرین ابتدایی دیالوگ‌نویسی است نه برای درام که صرفا برای رودست زدن به تماشاگر، با یک پی‌رنگ و چند خرده پی‌رنگ سست و فاقد موقعیت‌های دراماتیک که بیشتر به طراحی جدول کلمات متقاطع شبیه است تا فیلمسازی. باقی می‌ماند نمای اولترا هنری پایانی فیلم که مثلا کل فیلم را خلاصه می‌کند. گویی فیلمساز تمام فیلم را برای این نما ساخته و برای گرفتن جایزه نمای مناسبی است برای پوستر فیلم شدن! آیا زن بیمار انگشتش را فشار می‌دهد یا نه؟ فشار بدهد یا ندهد، تفاوتی می‌کند؟ فیلمساز با ما شوخی دارد یا با فرانسوی‌ها و جشنواره‌ها؟

اما علی رغم همه چیزهایی که گفتم یادم به چیزهای خوبی هم افتاد که باید در موردشان بگویم و در برخی از قسمتها حرفهای خودم را هم معتدل تر کنم .

فیلم، یک درام پیچیده و در اغلب مواقع با اجراهایی مهار شده و هوشمندانه است. ظرافت خاصی در کنار هم چیدن جزئیات و تکه های داستان به شکل یک الگو، پیچش های غیر منتظره در طرح داستان، تعلیق های پیچیده و آشکارسازی ها وجود دارد. ساختار روایی، شاید خودش زیاد از حد، از پیش تعیین شده است: ملودرام کم در ترکیب با تراژدی وجود دارد و شاید غیبت طولانی یکی از کاراکترهای مهم در فیلم، حدس زدن صحنه آخر را آسان کند. فیلم، در اغلب مواقع شبیه یک تئاتر است.

جایی که ماری، احمد را از فرودگاه برمی دارد، سوار یک اتومبیل نا آشنا می شوند و از محل پارک دنده عقب می گیرد و یک تصادف بی دلیل اتفاق می افتد حادثه ای که فرهادی با هوشمندی عنوان فیلم را در پی آن بالا می آورد.

نام:
ایمیل:
* نظر: