يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
berooz
۰۲:۳۳:۴۸
کد خبر: ۲۶۱۳۳
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۵
دکتر جهاندار مهرافشا :
در جاييكه سراسر اعتقاد ما را " حجاب " فرا گرفته است معرفت راستين، حقيقت تمام ، چگونه ميتواند چهره نمايد ؟ و معارف بازاري را چگونه اعتباري تواند بود ؟ اين طريقه را چگونه مي بايد ؟
 به گزارش سازمان بسیج هنرمندان فارس ، دکتر جهاندار مهرافشا هنرمند ورزشکار و عضو انجمن آواها و نواهای این سازمان ، مقاله ای با نام "تجلیات شمس تبریزی " را در اختیار خبرنگار سازمان قرار داده است که در ادامه می خوانید.
نفي گري، نهيليسم مثبت شمس
" شمس " پي آمد نفوذ سوفسطائي گري، بي ياسائي ،تباهي فرهنگي و فساد عمومي جهان را در يكايك طبقات باصطلاح روشنفكر زمان خويش لمس و احساس كرده است..
از اينروطبعش به يك نوع " نيهيليسم انقلابي " يعني نفي وضع موجود ،واژگونگري ارزشها براي نوسازي جامعه و فرهنگ ان متمايل مي گردد..


نيچه فيلسوف مطرح فرانسوي (1900-1844) در نقد خود از سنتها و ارزشها به نيهيليسم به نفي اعتبارها به پس نهاد معيارها به پوچي نمايي نهادي بظاهر مقبول و معتبر ميگرايد " شمس " نيز چنين است ..
به عقيده شمس در جاييكه سراسر اعتقاد ما را " حجاب " فرا گرفته است معرفت راستين، حقيقت تمام ، چگونه ميتواند چهره نمايد ؟ و معارف بازاري را چگونه اعتباري تواند بود ؟
اين طريقه را چگونه مي بايد ؟
اين همه پرده ها و حجاب گرد ادمي در امده!!!
عرش غلاف او- كرسي غلاف او -هفت اسمان غلاف او -كره زمين غلاف او -قالب او غلاف او -روح حيواني غلاف او -غلاف در غلاف و حجاب در حجاب تا انجا كه معرفت است غلاف است.. هيچ نيست..
دست اورد راستين انسان چيست ؟جز سر گشتگي - جز تنهايي - جز حسرت - جز حيرت.. واعظان به ما چه اندرز مي دهند ؟ جز هراس- جز بي اعتمادي - جز دو گويي - جز دور انديشي، تزلزل و نا استواري...
فيلسوفان به ما چه مي اموزند ؟؟؟  جز دل بازي - جز ياوه سرايي
ميراث انان چيست ؟  جز سخنهاي درهم و تاريك
فيلسوف كيست ؟ جز ژاژ خواهي و بيهوده گرايي..
فقيهان عمر ما را به چه اتلاف مي كنند ؟؟ جز به خاطر رنجي بيهوده ؟ جز بخاطر شيوه هاي استنجاء و جز به خاطر كشف نصاب پليدي حوضي چهار در چهار و مسائلي همانند ان ..
ميراث علم رسمي چيست ؟؟  جز بازاريابي و سودا گرايي.. جز جاه جويي و شهرت طلبي ؟ جز دور راندن و غافل ساختن از مقصود اساسي در حيات بشري ؟؟؟
تعلم چيست ؟   جز فراگستري حجابي بزرگ پيرامون خويش؟؟ جز فراگيري قالبي سترگ فراگرد ذهني شكوفا؟؟ جز فرو كندن چاهي براي سقوط انديشه فرا راه ازادي جستجو ؟؟ جز ايجاد قيدي اسار تبار در مسير تكاپوي انديشه خلاق..؟
انانكه دعوي " تحقيق " مي كنند راستي را جز" تقليد" چه مي كنند ؟؟
انكار و قبول مردمان چيست ؟؟ جز ارزوي تقليد.. جز از روي پيش داوري هاي بي بررسي.. جز از روي نوسانهاي عاطفي؟ جز از روي خوشايندها و بد ايندهاي ان و غير منطقي؟؟
عقل چيست ؟؟ جز سست پايي زبون و زبونگر.. جز نامحرمي بي استقلال و متكي؟ جز بيگانه اي در حريم صدق و صفا؟؟
مردمان راه اهليت چه گفت و شنود است؟؟ جز ناگفتن و ناشنودن جز نارسا گفتن و ناقص شنيدن؟؟
بر زبانها چيست ؟؟ جز مهر خاموشي..بر دلها چيست؟؟؟ جز مهر فراموشي.. بر گوشها چيست ؟؟ جز مهر نا نيوشي..
گرايشها - گريزها- ستايشها و نكوهشها - حمله هاو دفاعها بر چه استوارند جز بر بادي و دمي، جز بر وهمي و انكاري جز بر خوشايند و بد ايندو بي بنيادي...
درويشي را به دلق چه تعلق است ؟؟ درويشي چيست جز خود ماندن و در عين حال با مردمان بودن ؟؟ و درويشان كيستند؟؟؟ مردم گريزاني لاف زن ؟؟ جز خود گراياني بي حقيقت كه خويشتن را بيشتر به حشيش و پندار ديو سرگرم ميدارند؟؟
و زاهدان كيستند؟؟ جز " مردم بيگانگي " شهرت طلب ؟؟ حتي انان كه دعوي " انا الحق " مي زنند جز خامي خويش چه ابزار مي دارند؟؟
مدعيان دين كيستند؟ " جز مسلمان برنان- كافران اندرون " ؟
مسلماني چيست ؟؟ جز مخالفت با هواي نفس كه همه بنده انند ؟؟ ازادي در چيست ؟؟ جز در بي ارزويي؟؟
در حاليكه همگان اسير ارزوها و قرباني شهوتهاي خويش اند؟؟
و خداپرستي چيست ؟ جز رهايي از خويشتن پرستي؟؟
كسب چيست ؟ جز سود جويي يك جانبه و كم فروشي و فريب ؟
سياست چيست ؟؟ جز اعمال قدرت مطلق؟ جز زهر چشم گيري ؟ جز پاي مالي لطيف ترين عواطف راستين بشري؟ جز در گذشتن از روي كالبد سرد عزيزان بخاطر تحكيم مباني قدرت شخصي؟؟
حقيقت امرهال و نهي هاي سياسي چيست ؟ جز از ديگران دريغ كردن و به خودروا داشتنها؟
حكمرانان كيستند ؟؟ جز خود كامگاني بيخبر از رنج زير دستان ؟ جز خود پرستاني تنها در بند بزرگداشتن خويشتن؟
و در حقيقت حكومت چيست ؟؟ جز بر تسلط بر نفس خويشتن ؟ جز فرمانرواي بر خود خواهي ها_ جز سلطه بر خود كامگي ها، جز غلبه بر قهر ها و جز پيروزي بر ديگر ازاديهاي خويش؟
*****
كوتاه سخن بر روابط انسانها چه چيزي حكمفرماست ؟ جز نفاق - دورويي و بيگانگي از حقيقت ؟؟ جز ازمندي و سوء نظر؟؟ جز خود خواهي و بي اعتنايي نسبت به رنج ديگران، جز فريب جز دعويهاي درون تهي ؟ و در اين ميان سهم مردان راستين چيست ؟؟ جز خون دل خوردن ؟؟ و با انان چه مي كنند ؟؟؟ جز دشنامي و كينه توزي ؟؟
اين جوهر و دور نماي "نيهيليسم شمس " است.. نفي بنيادي جامعه اي بيمار، روابطي نادرست و نا استوار و معيارهايي پريشان و رياكار..
نيهيليسم شمس " نفي گري و ناپذيري او كينه توزانه نيست تباهيگرانه نيست.. خود خواهانه نيست ..زائيده از رشك و عقده نيست بلكه كاملا بشر دوستانه است.. غمخوارانه است.. سوته دلانه است .. انگيخته از تكاپوي سبب جويانه پژواك انديشه اي اسيب شناسانه است..
شمس با دريغي گرانبار از خود مي پرسد كه اخر :
نظام جامعه و طبقات ان چرا چنين فاسد شده اند ؟؟
تلاشها چرا بيشتر خود خواهانه اند ؟؟ رهبران چرا بي خبرانند ؟؟
واعظان چرا هراس انگيزند؟؟ اندرزها چرا زهر اگينند ؟؟
مردمان بر سر گنج چرا تنگ دستند ؟؟
نيازمندان بر لب اب چرا تشنه اند؟؟
مردمان با انكه همه از يك منشاء هستند ديگر چرا همه تنهايي زده همه جدا جدا از يكديگرند؟؟
گره گشايان چرا بر انبوه گره ها افزوده اند و مدد جويان چرا همه بي پناه مانده اند ؟؟
در جهان شمس ، نه بر مرده ، بر زنده بايد گريست..!!
شمس گويي بر گورستان تاريخ رهسپر است در گورستان ارزوها و نا كامي ها در گورستان حيرتها و اشتياق ها ... شمس خود را با ادم نماهايي دلمرده زنده نما با انسانهايي از هم گسسته روبرو مي بيند و انرا مخاطب قرار داده و سوگوارانه زمزمه ميكند...
تو در عالم تفرقه اي صد هزار ذره اي، در عالمها پراكنده ، پژمرده فرو فسرده اي...
اي در طلب گره گشايي مرده! در وصل بزاده در جدايي مرده ! اي بر لب بحر تشنه در خواب شده! اي بر سر گنج وز گدائي مرده !
شمس انگاه گويي لحظه اي ديگر چند به خود امده حاصل اين همه زيان و پريشاني را ارزيابي كرده به شعري كه به درستي نميدانيم از خود اوست يا از سراينده زبان دل اوست از خود باز مي پرسد كه؟
خود حال دلي بود پريشان تر از اين ؟ يا واقعه اي بي سرو سامانتر از اين ؟؟‌اندر عالم كه ديد محنت زده اي... سرگشته روزگار حيرانتر از اين ؟؟
نيهيليسم شمس ارزيابي پر رنج يك فرهنگ آفل است ..اسيب شناسي يك تمدن بيمار است.. پوچ بيني دعويهاي كاذب است.. هشياري است.. روشنگري است.. نهيب بيداري از خواب غفلت است... ابلاغ رسالت براي روزي بهتر است.. بخاطر رهايي تنها ماندگان و اگاهي ايندگان درمانده است.. شمس انچه را كه ميبيند بازگو ميكند اگر چه معاصران نخواهند كه او بگويد و يا نفهمند كه او چه مي گويد..
چون گفتني باشد وهمه عالم از ريش من در اويزد كه مگر نگويم... اگر چه بعد از هزار سال باشد اين سخن بدان كس برسد كه من خواسته باشم..
( قبلا عرض كردم شايد ان شخص كه شمس خواسته باشد شما خواننده محترم باشيد پس دقت كنيد ) مهر افشا
*****
به گمان شمس بشر ها بايد به خودبازگردند.. مشكل ها خود ايشانند.. گنج را بيرون از خودنبايد بجويند.. در خود ايشان است..
" بازگشت به خود " در تمدني از خود بيگانه در فرهنگ انساني از خود گريخته... اينست پاسخ شمس به مسئله بشريت از خود غافل..
انسان بايد خود هم كاتب وحي و هم خود محل وحي باشد.. خود رهبري كند خود رهبر و پيرو خويشتن باشد.. البته بايد در رهبري دسته جمعي با يكديگر تشريك مساعي كنند.. تو رهبر ديگران و ديگران رهبر تواند..
اين مطلب شفافيت اينكه كل جامعه نيز بايد به دنباله روي و پيروي از رهبري فرزانه پايبند باشد را نيز بيشتر مي كند..
شمس با بي پروايي " انسان سالاري " را در " تمدني خدا سالار " مذهب مختار خود ارمان در خور ابلاغ خويش معرفي مي دارد ...
از متافيزيك همانند " مكتب بودايي زن " اعراض مي جويد.. مقصود جست و جو را ديگر نه " خدا " بلكه " انسان " معرفي مي كند..ليكن انسان سالاريش " توده سالاري " نيست.. او خود را پيام اور توده ها " رسول عوام " نميشمارد.. بلكه او شيخ را رهبر را انهم شيخ كامل را ، ابر مرد را مي جويد و براي او سخن ميگويد و در اينجا پيشتاز انديشه " نيچه " در " مرگ خداوند " دست كم درنظام انسان سالاري و لزوم پيدايش ابر مرد و " انسان كامل " از ميان انبوه عوام گردد..
سوءتعبير نشود.. شمس اگر به مردم سالاري نمي انديشيد انسان سالاريش ضد توده ها نيست بلكه در حمايت انهاست.. او ابر مرد را به بهاي تباهي توده ها نمي خواهدبلكه به خاطر رفاه رهنموني و دستگيري از انها مي خواهد يك نشان بزرگ ابر مردي در مكتب شمس توده داري ، حمايت از بينوايان ،شباني راستين رمه هاي گرگ زده در تاريخ شكنجه و اميد انساني است..
شمس چنانكه ديديم با اندوهي جانگداز در همدردي با رمه هاي گرگ زده ما را با روحيه انتوان گونه ي زمامداران ايران در استانه مسلخ مغول اشنا مي سازد..
با روايتي بس كوتاه و گويا تر از هر تجليل تاريخي پرده از " ابر انگيزه "طوفان مغول در ايران زمامداران خوارزمشاهيان به يك سو ميزند.. شمس در اين رهگذر نقد والاي خود را از سوء تعبير از قران كريم و جبهه گيري ظريف عرفان را در پيكار با سود جويان از دين به زيان توده ها در برخورد " ابوالحسن خرقاني " و " محمود غزنوي " و نيز در برخورد خود با شيخي بزرگ هما و از با فردوسي عرضه مي دارد كه :
زيان كسان از پي سود خويش بجويند و دين اندر ارند پيش..
راه حل شمس در روابط انساني حدي فاصل يا اميخته اي از " سوسياليسم " و  "انديو يدو اليسم " است..
از نظر شمس نه فرد بايد قرباني جمع شود و شخصيتش يكسره در گروه تحليل رود و نه جمع بايد فداي فرد گردد..
ميان باش و تنها باش
اين پاسخ شمس به مسئله حفظ استقلال فردي در عين همزيستي و زندگاني اجتماعي است..
و ايا بزرگترين مسئله نيز در روابط انساني همين نيست كه چگونه ما هم خودمان باشيم و هم با ديگران زندگي كنيم؟؟؟
همين هم بزرگترين مسئله تصوف عشق و معماي اموزش شمس است.. معياري براي جهاني پريشان.. براي انسانهايي رميده ، خودخواه و خود باخته.. جدا جدا يا گله گله..
ميان باش و تنها باش
خاك پايتان
مهر افشا 
نام:
ایمیل:
* نظر: