کد خبر: ۴۳۲۷۲
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۰
عملیات روانی در دکترین عملیات روانی امریکا به صورت زیر تعریف شده است: «عملیات طراحی شده برای انتقال اطلاعات و شاخص‌های گزینش شده به مخاطبان خارجی به منظور تأثیرگذاری بر هیجانات، انگیزه‌ها، اهداف، تعقل و رفتار افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها و دولت‌های خارجی (وزارت دفاع امریکا، 2001).

این مقاله به موضوع تبلیغات و عملیات روانی می‌پردازد. نوشتار حاضر از دو بخش تشکیل شده است. نکتۀ آغازین نوشتار عبارت است از اینکه مفهوم و راهبرد‌های جنگ پس از جنگ سرد تغییر یافته است. در چارچوب مفهوم جنگ‌های مدرن، بازنماییِ جنگ در رسانه‌ها از اهمیت بیشتری برای طرفین جنگ برخوردار است و در نتیجه آنها زمان و منابع بیشتری را به کنترل و مدیریت تبلیغات جنگ اختصاص می‌دهند. این امر بر شیوه‌های تبلیغات نیز اثر گذاشته است. با این حال، اهداف راهبردیِ تبلیغات همچنین راهبرد‌های تبلیغاتی چندان تغییر نکرده‌اند؛ بنابراین، تحلیل ‌هارولد دی لاسول از اهداف راهبردی تبلیغات و راهبردهای تبلیغاتی در دوران جنگ اول جهانی در بخش نخست مقاله به طور گذرا ارائه شده است. استدلال نویسنده این است که اگرچه کتاب لاسول هفتاد و پنج سال پیش نوشته شده است اما تحلیل او امروزه نیز معتبر و قابل بهره‌برداری است. در حالی که اهداف و راهبرد‌های تبلیغات یکسان باقی مانده‌اند، شیوه‌های تبلیغات پیچیده‌تر شده‌اند و به لحاظ واژه‌شناسی نیز اصطلاح عملیات روانی جای اصطلاح تبلیغات در ادبیات سیاسی و نظامی را گرفته است. بنابراین، با رجوع به تعاریف نظامی برخی مفاهیم مرتبط با تبلیغات بررسی می‌شوند. چگونگی استفادۀ امریکا یا ناتو از تبلیغات و عملیات روانی در سه جنگ (جنگ خلیج فارس، کوزوو و اشغال افغانستان) در فضای پس از جنگ سرد در بخش دوم مقاله بررسی شده است. همچنین امکان بهره‌برداری از راهبردهای تبلیغاتی لاسول برای درک اقدامات امریکا و ناتو مورد توجه قرار گرفته است. سرانجام نیز ملاحظاتی در باب ویژگی‌های جنگ‌های مدرن در جنگ اشغال افغانستان ارائه شده است.

عملیات روانی

واژگان کلیدی: تبلیغات، سانسور، عملیات روانی، جنگ‌ مدرن، جنگ خلیج فارس.

پس از جنگ ویتنام، بحث در باب رابطۀ میان آزادی مطبوعات و امنیت ملی در دوران جنگ در امریکا و انگلیس همیشه بحث داغی بوده است. خبررسانی امریکا در خصوص جنگ دوم و سوم خلیج فارس به طور خاص مورد انتقادات جدی قرار گرفته است. پس از جنگ دوم و سوم خلیج فارس، تحقیقات رسانه‌ایِ فزاینده‌ای انجام شد و تعداد چشمگیری از پژوهش‌ها به نقش رسانه‌ها در جنگ کوزوو، بازنماییِ جنگ توسط رسانه‌های مختلف ملی و بین‌المللی و راهبردهای تبلیغاتی و رسانه‌ایِ ناتو توجه کردند. برهۀ پسا جنگ سرد مستعد چنین تحقیقات رسانه‌ای بود، زیرا بهره‌گیری از تبلیغات نسبت به سال‌های رقابت میان دو ابرقدرت وارد سطحی جدید شده بود. برخی پژوهشگران مدعی شده‌اند که جنگ کوزوو به منزلۀ مداخلۀ بشردوستانه متضمن "پایان جنگ" بود؛ با این حال، همانگونه که پایان جنگ سرد سبب از بین رفتن مناقشات منطقه‌ای و قومی نشد، جنگ کوزوو نیز به منزلۀ پایان جنگ در کلیت آن نبود. جنگ از عرصۀ بین‌المللی محو نشده است اما مفهوم جنگ در حال تغییر است. طبق نظر بونی ، جهان با جنگ‌های مدرن مواجه شده است؛ از مفهوم جنگ‌های مدرن هنگامی استفاده می‌شود که مناقشات به صورت اقدامات "مداخله‌جویانه" برای مجازات بازیگران ملی که نظم بین‌المللی را تهدید می‌کنند، بازنمایی شوند. جنگ به اصطلاح علیه تروریسم متضمن مجازات شدن بازیگران ملی در کنار تروریست‌هاست. این روند در تطابق با استدلال بونی است که جنگ‌های مدرن لزوماً علیه "دشمن" قابلِ شناسایی صورت نمی‌گیرد (بونی، 2001، ص2).
بونی معتقد است که سه ویژگی مهم "جنگ‌های مدرن" به رسانه‌ها و افکار عمومی مرتبط است:
نخست، مناقشات باید مختصر و دارای نتیجه قطعی باشند و آسیبی برای مجازات‌کنندگان نداشته باشند. این مناقشات نباید به منزلۀ آزمونی برای اجماع سیاسی باشد و افکار عمومی را که ممکن است "واقعیت" جنگ را درک کنند، آزار ندهد؛ دوم، مداخلات نظامی جهانی باید متمرکز، سریع و قاطع باشد؛ سوم، به منظور برآوردن ملزومات راهبردی دو نکتۀ نخست، تمامی ابزار جنگ باید مشروع باشد؛ البته ممکن است نتوان به طور علنی به این موضوع اذعان کرد (بونی، 2001، ص2). 
جنگ‌های مدرن به جلب افکار عمومی وابسته است. بنابراین، عملیات روانی و مدیریت بازنمایی جنگ اهمیت بیشتری یافته است. راهبرد‌های رسانه‌ای "جنگ‌های مدرن" به اندازۀ راهبرد‌های نظامی اهمیت یافته‌اند. طرفین جنگ به استخدام متخصصان می‌پردازند که راهبردهای رسانه‌ای بهتری و همچنین شیوه‌های مؤثرتر تبلیغاتی را طراحی کنند.
نکته آغازین نوشتار حاضر این است که مفهوم و راهبردهای جنگ پس از جنگ سرد تغییر یافته است و در نتیجه بازنمایی جنگ در رسانه‌ها برای طرفین جنگ اهمیت بیشتری یافته است و آنها زمان و منابع بیشتری را برای کنترل و مدیریت تبلیغات جنگ اختصاص داده‌اند. این امر بر شیوه‌های تبلیغات و واژه‌شناسی مرتبط با تبلیغات نیز اثر گذاشته است. با این حال، اهداف راهبردی و راهبردهای تبلیغاتی چندان تغییر نیافته‌اند. بنابراین تحلیل هارولد دی لاسول از اهداف و راهبرد‌های تبلیغاتی جنگ اول جهانی در بخش نخست مقاله معرفی شده است. اگرچه هفتاد و پنج سال از نگارش کتاب کلاسیک لاسول می‌گذرد اما تحلیل او امروزه معتبر و قابل بهره‌برداری است. در حالی که اهداف و راهبردهای تبلیغات عمدتاً یکسان باقی مانده‌اند اما شیوه‌های تبلیغاتی پیچیده‌تر شده‌اند و به جای اصطلاح تبلیغات  در ادبیات نظامی از اصطلاح عملیات روانی استفاده می‌شود. بنابراین با رجوع به تعاریف نظامی برخی مفاهیم مرتبط با تبلیغات بررسی می‌شود.
عملکرد امریکا و ناتو در سه جنگ (جنگ خلیج فارس، جنگ کوزوو و جنگ به اصطلاح علیه تروریسم) در بخش دوم مقاله بررسی شده و از راهبرد‌های تبلیغاتی لاسول برای درک این اقدامات استفاده شده است. سرانجام ملاحظاتی در باب ویژگی‌های جنگ‌های مدرن ارائه شده است.

تبلیغات: اهداف راهبردی و راهبرد‌ها
اصطلاح تبلیغات اغلب معنایی منفی با خود به همراه دارد. تبلیغات را می‌توان به صورت حقه‌های کثیفی که شست‌وشوگران مغز، اقناع‌کنندگان پنهان و دستکاری‌کنندگان ذهن به‌کار می‌گیرند در نظر گرفت. برادران بزرگ‌تری که جرج اورول  به آنها اشاره می‌کند افکار ما را کنترل می‌کنند تا رفتار ما در راستای تأمین منافع آنها شکل گیرد (تیلور، 1995، ص1).
بدین معنی، تبلیغات دشمن آزادی اندیشه است و جریان آزاد اطلاعات را دستکاری می‌کند. وقتی دولت‌ها در وضعیت جنگی به سر می‌برند، در راستای افزایش اعتبار لفاظی‌های خود تلاش می‌کنند و در عین حال، لفاظی و اقدامات طرفین مختلف را به طور متفاوت تفسیر می‌کنند. فرض براین است که دشمن با تبلیغات به دست‌کاری در اطلاعات و دروغ‌پراکنی می‌پردازد و ما تنها کسانی هستیم که به مردم آگاهی می‌دهیم . تعریف تبلیغات به منزلۀ حقۀ کثیف نمی‌تواند سودمندی خاص به مفهوم تبلیغات بخشد. تعریف موسع از تبلیغات می‌تواند دردسرساز باشد. اگر تبلیغات را به صورت ارتباطات با هدف متقاعدسازی دیگران برای تفکر و اقدام خاص تعریف کنیم، آنگاه تبلیغات به قدمت وجود انسان و روابط میان انسان‌ها خواهد بود. برای بهره‌گیری از مفهوم تبلیغات در پژوهش‌های دانشگاهی باید تعریفی دقیق و بی‌طرفانه از آن در دست داشت. تیلور تعریف خوبی از تبلیغات ارائه کرده است:
«تصمیمات آگاهانه، روشمند و طراحی شده برای به‌کارگیری تکنیک‌های اقناع جهت دستیابی به اهدافی که به سازمان‌دهندگان این فرآیند سود برساند» (تیلور، 1995، ص6).
نکته اینجاست که تبلیغات به صورت فرآیند در نظر گرفته شده که نه "خوب" و نه "بد" است؛ تبلیغات صرفاً ابزاری برای رسیدن به هدف است. 
مطابق نظر لاسول در کتاب "تکنیک تبلیغات در جنگ جهانی" (1927)، تبلیغات به‌عنوان جبهۀ سوم جنگ در کنار دو جبهۀ نظامی و مالی قرار می‌گیرد. کتاب لاسول به وقایع دوران خود محدود است اما بسیاری از عناصر موجود در تحلیل لاسول را می‌توان در مطالعۀ تبلیغات و جنگ‌های امروزین به‌کار گرفت. برای نمونه، او مخاطب‌های مختلفی را معرفی می‌کند که باید با استدلال‌های متفاوتی آنها را قانع کرد: دشمن، مردم، متحدان و بی‌طرف‌ها؛ برای هرکدام از این گروه‌ها باید راهبردهای مختلفی را به کار گرفت. مخاطبانِ درون کشور را باید با ضرورت جنگ و ابزار به‌کار گرفته شده در جنگ متقاعد کرد؛ تبلیغات باید به توسل به زور مشروعیت بخشد. هدف تبلیغات در قبال متحدان و بی‌طرف‌ها به هم شبیه است اما باید شیوه‌های متفاوتی را در قبال آنها به کار برد. تبلیغاتی که دشمن را هدف می‌گیرند باید اراده و عزم ملی نیروهای دشمن برای نبرد را تضعیف کنند (لاسول، 1927، صص 210-201).
چهار راهبرد عمده تبلیغاتی عبارتند از:
1- بسیج نفرت علیه دشمن؛
2- حفظ دوستی متحدان؛
3- حفظ دوستی و تشویق به همکاریِ بی‌طرف‌ها؛ و
4- تضعیف روحیه دشمن(لاسول، 1927).
مؤثرترین راهبرد تبلیغاتی برای تأثیرگذاری بر مردم درون کشور، خلق دشمن است. این کار را می‌توان با بازنمایی از دشمن به منزلۀ "متجاوز شیطانی و خونخوار" انجام داد. مردم دشمن باید به صورت ناقضان تمامی استانداردهای اخلاقی ما تصویر شوند. به زبان امروزین، باید دشمن را به صورت "دگر" تصویر کرد که اخلاقیات و شیوه زندگی ما را تهدید می‌کند. لاسول پیشنهاد می‌کند که دشمن را باید به صورت مانعی بر سر راه تحقق آرمان‌ها و رؤیاهای ملت تصویر کرد. در نتیجۀ این بازنمایی، کشتن دشمن در نبرد "خیر" علیه "شر" توجیه شده و مشروعیت می‌یابد (لاسول، 1927، ص 195).
تبلیغاتی که متحدان را هدف می‌گیرد نباید دربر‌گیرندۀ انتقاد از آنان باشد. مطابق نظر لاسول، متحدان باید متقاعد شوند که "ما قاطعانه جنگ را پیگیری می‌کنیم و قلباً اهداف متعالی متحدان را در جنگ می‌پذیریم". زمینه‌های موضوعی تبلیغات داخلی را می‌توان در قبال متحدان نیز به‌کار گرفت (لاسول، 1927، ص196).
بی‌طرف‌ها که در جنگ نیز مشارکتی ندارند نیز باید منافع خود را در راستای شکست دشمن تعریف کنند. بی‌طرف‌ها باید نسبت به منافع حاصل از شکست دشمن متقاعد شوند. لاسول پیشنهاد می‌کند که اگر همکاری بی‌طرف‌ها امکان‌پذیر نیست، باید "با نمایش هراس مرتبط با جنگ و عدم اشتیاق دشمن به صلح و تحریک مشکلات بین دو بازیگر بی‌طرف، بر صلح‌طلبی [خود] تأکید کنیم" (لاسول، 1927، ص196).
برای تضعیف روحیه دشمن باید نفرت‌های قدیمی را با نفرت‌های جدید جایگزین کنیم. دشمن باید مستأصل و افسرده شود و با هرگونه ابزاری باید او را به سوی شکست‌پذیری سوق داده باید از وحدت دشمن جلوگیری کرد؛ برای نمونه باید بین اقلیت‌ها و طبقه حاکم، مناقشه و اختلاف ایجاد کرد.

از تبلیغات سنتی تا عملیات روانی
همانگونه که اشاره شد، در حالی که اهداف و راهبرد‌های تبلیغات اساساً یکسان باقی مانده‌اند، اما شیوه‌های تبلیغات پیچیده‌تر شده‌اند. همزمان، اصطلاح و واژه‌شناسیِ مربوط به تبلیغات نیز تغییر کرده است. دست کم در اصطلاحات نظامی، عملیات روانی جایگزین تبلیغات شده است(اسنایدر، 1384). در حالی که می‌توان تبلیغات را "هرگونه ارتباط در راستای اهداف ملی که برای نفوذ بر افکار، احساسات، نگرش‌ها و رفتار گروه‌ها به منظور سودرسانی مستقیم یا غیرمستقیم طراحی می‌شوند بیان کرد. عملیات روانی در دکترین عملیات روانی امریکا به صورت زیر تعریف شده است: «عملیات طراحی شده برای انتقال اطلاعات و شاخص‌های گزینش شده به مخاطبان خارجی به منظور تأثیرگذاری بر هیجانات، انگیزه‌ها، اهداف، تعقل و رفتار افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها و دولت‌های خارجی (وزارت دفاع امریکا، 2001). به عبارت دیگر، هدف عملیات روانی عبارت است از تحریک یا تقویت نگرش‌ها و رفتارهای مطلوب در راستای اهداف طراحان عملیات روانی . جنگ روانی نقش رابط میان تبلیغات و عملیات روانی را ایفا می‌کند؛ جنگ روانی به صورت ذیل تعریف شده است: «بهره‌گیری برنامه‌ریزی شده از تبلیغات و دیگر اقدامات روانی با هدف تأثیرگذاری بر افکار، احساسات، نگرش‌ها و رفتار گروه‌های خارجی دشمن به منظور جلب حمایت از دستیابی به اهداف ملی» (وزارت دفاع امریکا، 2001). همانگونه که از این تعاریف بر می‌آید، تبلیغات و عملیات روانی رابطۀ بسیار نزدیکی با یکدیگر دارند و تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند. با بهره‌گیری از اصطلاح عملیات روانی می‌توان از معانی ضمنی منفی همراه واژۀ تبلیغات اجتناب کرد (بیلیس، جان و دیگران 1383). با این حال، امروزه عملیات روانی همان بار منفی را پیدا کرده است. این روند می‌تواند بهره‌گیری از اصطلاحات جدید را توصیه کند؛ برای نمونه، ناتو برای حمایت از عملیات خود در بوسنی مفهوم مبارزات اطلاع‌رسانی  را ابداع کرد. افزون براین، امریکا نیز از اصطلاح عملیات اطلاعاتی  استفاده می‌کند؛ عملیات اطلاعاتی به صورت ذیل تعریف شده است: «اقدامات جهت تأثیرگذاری بر اطلاعات و سیستم‌های اطلاعاتی در کنار دفاع از اطلاعات و سیستم‌های اطلاعاتی خودی» (وزارت دفاع امریکا، 2001). این تعریف خاص متضمن تبلیغات یا عملیات روانی نیست؛ در عین حال، عملیات اطلاعاتی "در دوره‌های بحران یا مناقشه به منظور دستیابی به هدفی خاص در قبال دشمن یا دشمنانی خاص" تحت جنگ اطلاعاتی صورت می‌گیرد. جنگ اطلاعاتی نیز مفهومی قابل بحث است و رابطۀ نزدیکی با مفهوم تبلیغات دارد. اصطلاح جنگ اطلاعاتی اغلب به گونه‌ای متفاوت توسط رسانه‌ها و متخصصان نظامی مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد (اسنایدر، 1384). هنگامی که متخصصان دربارۀ جنگ اطلاعاتی صحبت می‌کنند عموماً از چشم‌انداز راهبرد‌ها و فناوری تسلیحاتی به موضوع نگاه می‌کنند اما رسانه‌ها جنگ اطلاعاتی را مترادف "جنگ تبلیغاتی" و "جنگ مجازی" و "جنگ رسانه‌ای" می‌دانند که نبردی برای تسخیر افکار و اذهان و بازنمایی جنگ در رسانه‌ها را توصیف می‌کند. علت دیگر آن است که دولت‌ها و بازیگران متفاوت، تعاریف متفاوتی از جنگ اطلاعاتی دارند . بدین لحاظ می‌توان جنگ اطلاعاتی را بُعد جدیدی از جنگ دانست که در کنار عملیات نظامی متعارف انجام می‌گیرد. جنگ اطلاعاتی می‌تواند حمله‌ای دیجیتال به سیستم اطلاعاتی باشد یا دستکاری در اطلاعات را دربر گیرد. بدین ترتیب، تحول از اطلاعات سنتی به عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی نمی‌تواند دگرگونی قابل توجهی را به همراه داشته باشد؛ نیروهای نظامی تمایل دارند دگرگونی حاصل از این تحول را برجسته کنند. تغییر نام و بازتعریف اصطلاحات را می‌توان نوعی اقدام سیاسی دانست(ازغندی، 1387).
در بخش‌ بعدی به چگونگی بهره‌برداریِ ناتو و امریکا از تبلیغات، سانسور، جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی در جنگ‌های خلیج فارس، کوزوو عملیات اشغال افغانستان توجه شده و از راهبردهای تبلیغاتی لاسول برای درک اقدامات نام برده بهره گرفته می‌شود.

تبلیغات و عملیات روانی در جنگ اخیر
پنتاگون در آغاز جنگ دوم خلیج فارس در شرایطی که واقعیت به طور آنی در حال بازتولید بود، در خصوص کنترل رسانه‌ها نگران بود. با این حال، در خصوص کنترل رسانه‌ها شش ماه پیش از جنگ آمادگی‌هایی در حال انجام بود. هنگامی که امریکا به عراق حمله کرد، سیستمی که اطلاعات را در اختیار رسانه‌ها می‌گذاشت، تحت کنترل دولت امریکا بود و در نتیجه، تبلیغات بسیار مؤثری انجام شد (لوستارینن ، 1999). رسانه‌های جریان اصلی در امریکا از همان آغاز شیوه‌های دولت بوش و پنتاگون را برگزیدند. رسانه‌ها تصاویر و گفتمانی را ایجاد کردند که در صدد جلب حمایت از مداخله نظامی امریکا بود (کِلنر ، 1998، صص224-223).
امریکا یک گروه برنامه‌ریزی برای عملیات روانی تشکیل داد. این گروه پیشنهاد کرد که مبارزات تبلیغاتی باید در صدد جلب حمایت از عملیات نظامی به‌ویژه در امریکا باشد (به بیان لاسول، مشروعیت بخشی به توسل به زور در خانه). علاوه براین، باید روحیه سربازان عراقی تضعیف می‌شد و آنها به فرار و انزواطلبی تشویق می‌شدند، رهبران عراقی نیز باید نسبت به توانایی خود برای پیروزی در جنگ دچار تردید می‌شدند و باید بین سربازان و رهبران عراقی تقابل صورت می‌گرفت (تضعیف ارادۀ دشمن برای نبرد با مستأصل‌سازی او و سوق دادن او به شکست‌پذیری)، همچنین اثر بازدارندگی ارتش امریکا باید ارتقا می‌یافت (تضعیف ارادۀ دشمن برای نبرد) و همچنین، اطمینان نیروهای امریکایی و مقاومت آنها در برابر تهاجم باید تقویت می‌شد (کوپونن، 1999، به نقل از رانتاپِلکونن، 2002، ص78).
مطابق این راهبرد، عملیات روانی باید طی سه مرحله انجام می‌شد. مرحلۀ نخست عبارت بود از نمایش حمایت امریکا از عملیات و یکپارچگی متحدان در کنار امریکا (مشروعیت بخشی به توسل به زور و حفظ دوستی با متحدان). همچنین دولت‌های منطقه باید متقاعد می‌شدند که دلیلی برای حمایت از عراق وجود ندارد (مشروعیت بخشی به توسل به زور و جلب همکاری بازیگران بی‌طرف)؛ مرحلۀ دوم، عبارت بود از تشویق عراق به توقف اقدامات خصومت‌آمیز (تضعیف ارادۀ دشمن برای نبرد)؛ مرحلۀ سوم، عبارت بود از جلب حمایت متحدان از عملیات (مشروعیت بخشی به توسل به زور و حفظ دوستی با متحدان). در مرحلۀ سوم عملیات روانی در تمامی مراحل نبرد روی می‌داد (رانتاپِلکونن، 2002، ص79).
برای جلب حمایت افکار عمومی (خانه، متحدان و بازیگران بی‌طرف)، جنگ باید کوتاه باشد و تلفات تا حد امکان کم باشد. از راهبرد‌های مختلف برای تضعیف روحیه دشمن استفاده می‌شود. باید به غیرنظامیان عراقی اطمینان داده می‌شد که صلح در راه است. همچنین باید بر تحریم‌های سازمان ملل نیز تأکید می‌شد. همچنین باید این باور در غیرنظامیان ایجاد می‌شد که عملیات نظامی تنها علیه سربازان و نیروهای عراقی صورت می‌گیرد. به نیروهای عراقی نیز هشدار داده می‌شد که بزرگ‌ترین بمب‌های متعارف دنیا بر سر آنان ریخته خواهد شد. زمینه‌های موضوعی فوق ساده بودند و نظامیان عراقی را به تسلیم تشویق می‌کردند چرا که در هر صورت آنها در جنگ شکست می‌خوردند. ضعف صدام و قدرت برتری نظامی امریکا و نیروهای ائتلاف نیز مورد تأکید قرار گرفت (رانتاپِلکونن، 2002، ص79). گر چه به‌ظاهر انجام عملیات روانی و تبلیغات برای مخاطبان درون امریکا مجاز نیست؛ اما با استفاده از تکنیک‌هایی مانند "همبستگی و تقویت" استفاده شد. همچنین در رسانه‌های جریان اصلی امریکا نیز سانسورهایی مطابق خواست دولت امریکا صورت می‌گرفت. گروه انصاف و دقت در گزارشگری  در گزارش خود اظهار داشت که تنها یک درصد از پوشش رسانه‌ای جنگ خلیج فارس به راه‌حل‌های غیرنظامی و مقاومت در برابر وقوع جنگ اختصاص یافته بود. هیچ تصویری از تظاهرات ضدجنگ نشان داده نشده و با امضای نهضت ضدجنگ یا متخصصانی که بر صلح تأکید داشتند، هیچ مصاحبه‌ای انجام نشد. گزارش‌ها و گفت‌وگوها بر ضرورت راه‌حل نظامی تأکید می‌کردند. مباحث در خصوص راه‌حل‌ها و رویه‌های نظامی صورت می‌گرفت (کِلنر، 1998، صص 239-223). طبق نظر کلنر رسانه‌ها را نباید صرفاً ابزار تبلیغات دولتی دانست چراکه شرکت‌های تلویزیونی در رقابت برای دستیابی به منافع و مخاطبان بیشتر بر محتوای برنامه‌ها تأثیرگذار هستند. این دستگاه‌های پول‌ساز به طور معمول از پخش دیدگاه‌های واگرا اجتناب کرده و تصاویری مطلوب از جنگ نشان می‌دادند. شرکت‌های تلویزیونی امریکا روابط نزدیکی با صنایع تسلیحاتی امریکا دارند و از جنگ سود می‌برند؛ برای نمونه، شرکت جنرال الکتریک که از مهم‌ترین تأمین‌کنندگان ارتش امریکاست با شرکت آر. سی. ای  که مالک شبکه ان. بی. سی  است، رابطۀ نزدیکی دارند (کِلنر، 1998، صص 243-241).
به نقش آگهی‌های تبلیغاتی نیز باید توجه داشت زیرا تولیدکنندگان دوست ندارند محصولات را در موقعیت‌های بحث برانگیز و افسرده‌کننده مانند جنگ تبلیغ کنند. با این حال، آگهی‌های بازرگانی در جریان جنگ خلیج فارس لحن میهن‌پرستانه‌تری پیدا کرده و از پرچم‌ها و شعارهای وطن‌پرستانه در آگهی‌ها استفاده می‌شد. زبان آگهی‌ها نیز تغییر یافته و به جای "شما" از "ما" استفاده می‌شد (کِلنر، 1998، ص243).
همانگونه که از راهبرد تبلیغاتی لاسول بر می‌آید، استفاده از دوگانۀ ما و آنها راهبردی مناسب است. جنگ را می‌توان به صورت نبرد خیر و شر تصویر کرده و به آن مشروعیت بخشید. این روند به معنای دوری از واقعیت جنگ است. وقتی دشمن به صورت شیطان و "دگری" غیرانسانی تصویر می‌شود، کشتن دشمن و حتی کشتن غیرنظامیان دشمن نیز آسان‌تر می‌شود؛ توجیه یاد شده با عدم نمایش درد و رنج دشمن تداوم می‌یابد. مارتین شاو  مدعی است که سربازان عراقی قربانی "توطئة سکوت" شدند و متحدان و دولت عراق نیز در این توطئه مشارکت داشتند. شرایط دشوار سربازان عراقی نه در عراق و نه در رسانه‌های غربی مورد اشاره قرار نگرفت؛ این امر با اهداف تبلیغاتی غرب و عراق همخوانی داشت. جنگ به ظاهر خونین نبود چرا که تنها سیصد سرباز امریکایی کشته شدند و قتل ده‌ها و حتی صدها هزار سرباز عراقی در خارج از دید رسانه‌ها قرار داشت (شاو، 1996، صص 77،74،73). راهبرد امریکا از یک سو بر کنترل رسانه‌ها تمرکز داشت و از سوی دیگر به دنبال کمینه‌سازی تلفات و خسارات بود. مارتین شاو استدلال می‌کند که راهبرد نظامی امریکا - ترجیح حملات هوایی بر استفاده از نیروهای زمینی- رابطۀ نزدیکی با ایده‌ها و باورهای رسانه‌ای دارد. اگر دولت بخواهد رسانه‌ها را محدود کند، حملات هوایی و به‌ویژه موشک‌ها راه‌حلی بسیار عالی هستند زیرا رسانه‌ها به سختی می‌توانند صحت اطلاعاتی را که به آنها داده می‌شود، راستی‌آزمایی کنند. این امر در جنگ خلیج فارس روی داد، زیرا رسانه‌ها نمی‌توانستند نقش ناظر را ایفا کنند و صرفاً بازنمایی دیکته شده توسط ارتش را منعکس می‌کردند (شاو، 1996، ص 76). این وضعیت را می‌توان در زمرۀ ویژگی‌های جنگ‌های جدید دانست. نقل قول ذیل، ما را از جنگ خلیج فارس به جنگ کوزوو رهنمون می‌کند:
«افکار عمومی غرب که از تبعات جنگ سنتی (بمباران، تخریب زیرساخت‌ها و ساختارهای مدنی، جیره‌بندی، مرگ سربازان و غیره) ایمن هستند، جنگ را رویدادی بعید و دور و بدون تبعات واقعی می‌دانند... و جنگ فاقد هزینه‌های انسانی را امکان‌پذیر می‌بینند. طی جنگ کوزوو، هدف این بود که هیچ تلفاتی رخ ندهد. از تمامی محصولات فناوری مدرن بهره‌ گرفته شد تا حملات بدون پاتک دشمن انجام گیرد و نیازی به دخالت نیروی زمین نباشد (بونی، 2001، ص3). 

جنگ کوزوو
ناتو سال‌ها پیش از شروع جنگ، تبلیغات گسترده‌ای در کوزوو انجام داده بود. راهبرد اطلاعاتی در کنار عملیات نظامی طراحی می‌شد. مرحلۀ نظامی جنگ یعنی بمباران، تحت عنوان "نبرد هوایی" عملیات نیروهای متحد انجام گرفت. رهبران غربی تأکید داشتند که میلوسویچ جنگی غیرقانونی را علیه آلبانی‌تبارهای کوزوو به راه انداخته است. مناقشه کوزوو در بیان رهبران غربی به صورت تهدیدی علیه ثبات و امنیت کل اروپا مطرح می‌شد و در عمل نیز بحران یاد شده به فاجعه‌ای بشردوستانه تبدیل شده بود؛ بحران بشردوستانه نه تنها ارزش‌های دمکراتیک بلکه ارزش‌های بشردوستانه و حقوق بشر را به خطر می‌انداخت(رانتاپلکون، 2002، ص99). راهبردهای تبلیغاتی لاسول به خوبی در اینجا مشاهده می‌شدند: 
دشمن به صورت بازیگر متجاوزی تصویر می‌شود که نه تنها اخلاقیات ما بلکه سبک زندگی ما را تهدید می‌کند و مانعی بر سر راه آرمان‌ها و رؤیاهای کل ملت به حساب می‌آید (در اینجا، منظور از کل ملت، اروپا یا غرب است). برخی پژوهشگران مدعی هستند که سیاست مطبوعاتی ناتو در کوزوو تحت تأثیر خاطرات و نقدهای مربوط به جنگ دوم خلیج فارس و بمباران عراق در دسامبر 1998 بود؛ بمباران عراق در دسامبر 1998 برای منحرف کردن توجه افکار عمومی به رسوایی جنسی کلینتون انجام شد. از سوی دیگر، مرحلۀ شدت‌یابی مناقشه و بحران پیش از جنگ کوزوو و به اندازۀ کافی طولانی بود و ناتو توانست سیاست مطبوعاتی دقیقی طراحی کند. ناتو بر مسئولیت اقدامات خود و فقدان گزینه‌های متعدد در جنگ کوزوو تأکید داشت. ناتو حتی برخی نواقص در کار خود را پذیرفت. از یک سو، ناتو از نقدهای گذشته درس‌های سودمندی آموخته بود و از سوی دیگر، روزنامه‌نگاران و بخشی از افکار عمومی لحن انتقادی بیشتری پیدا کرده بودند (لاستارینِن، 1999، صص47-46). اگرچه ناتو نسبت به امریکا در زمان جنگ دوم خلیج فارس زمان بیشتری برای آماده‌سازی در اختیار داشت، عملیات روانی ناتو به دقت طراحی نشده بود. مشکل ناتو ندانشتن نیرو بود. در جنگ کوزوو، ناتو در مورد عملیات روانی ناب صحبتی نداشت بلکه عملیات روانی به‌عنوان بخشی از کل عملیات و عملیات اطلاعاتی انجام می‌شد. بدین معنی، عملیات اطلاعاتی بیشتر از گذشته به لحاظ سیاسی کنترل می‌شد (رانتاپلکونن، 2002، ص102).
ناتو از عملیات روانی به‌عنوان بخشی از جنگ اطلاعاتی در تمامی سطوح جنگ بهره‌برداری کرد. هدف عملیات روانی در سطح راهبردی، رهبران سیاسی و در سطح عملیاتی، سربازان صرب و مردم محلی بودند. زمینه‌های موضوعی عملیات روانی به شرح ذیل بود: 
1- به عملیات ناتو مشروعیت داده شد (مشروعیت بخشی به توسل به زور برای مخاطبان داخلی و همچنین متحدان و بازیگران بی‌طرف)؛
2- ناتو به لحاظ نظامی برتر است (تضعیف ارادۀ دشمن برای نبرد با تشویق شکست‌پذیری)؛ 
3- میلوسویچ مقصر وضعیت است و نه مردم یا ناتو (مشروعیت بخشی به توسل به زور از طریق بازنمایی دشمن به‌عنوان متجاوز شیطانی و خونخوار و تأکید بر عدم اشتیاق دشمن به صلح)؛
4- غیرنظامیان بی‌گناه کشته می‌شوند (مشروعیت بخشی به توسل زور)؛ و
5- صرب‌ها تسلیم می‌شوند (تضعیف روحیه دشمن) (موضوعات در منبع ذیل مطرح شدند، رانتاپلکونن، 2002، ص102).
راهبرد مشروعیت‌بخشی به توسل به زور (برای مخاطبان داخلی، متحدان و حتی بازیگران بی‌طرف) توسط موارد ذیل انجام شد: لفاظی جنگی غرب؛ تبلیغات جداسازی "ما" از "دیگران"؛ ایجاد تصویر شیطانی از میلوسویچ و طرح این ادعا که ناتو برای نجات دمکراسی و آزادی می‌جنگید و می‌کوشید که آلبانی‌تبارهای کوزوو را از پاکسازی نژادی نجات دهد . ریکا کوسیستو  که لفاظی‌های جنگی غرب در جنگ بوسنی و خلیج فارس را بررسی کرده است، بیان می‌دارد که طرفین جنگ همیشه به دنبال افزایش تأثیرگذاری و اعتبار سخنان خود هستند. بسته به اینکه چه کسی اقدامات یا لفاظی‌ها را ارائه می‌دهد، تفاسیری متفاوت از آنها صورت می‌گیرد.
نگریستن به امور از منظر ناتو بسیار جالب توجه است. جیمی‌شی  که اطلاعات را در جلسات توجیهی در باب جنگ ارائه می‌کرد در سمپوزیوم بین‌المللی حقوق بشردوستانه با عنوان فرعی "زیر آتش: رسانه‌ها در مناقشه مسلحانه" در نوامبر2000 در هلسینکی شرکت کرد. او در پاسخ به سؤالی در باب سیاست مطبوعاتی ناتو استدلال کرد که مناقشه مسلحانه در شرایط کنونی یکی از نامتحمل‌ترین علل مرگ‌ومیر است و آماری را برای اثبات حرف خود داشت: تعداد کسانی که در جنگ کشته می‌شوند از تعداد تلفات سوانح رانندگی، سرطان و بیماری‌های قلبی کمتر است. کنگرۀ امریکا می‌تواند مرگ سفیر یا رئیس جمهور را بپذیرد اما مرگ یک سرباز می‌تواند کل عملیات ارتش را به خطر اندازد و بنابراین، اهمیت افکار عمومی کاملاً روشن می‌شود. او به قضیۀ سومالی اشاره کرد که تصاویر تلویزیونی تخطی یک سرباز امریکایی سبب شد افکار عمومی امریکا با مداخله در سومالی مخالفت کند و حمایت‌های اولیه افکار عمومی به مخالفت تبدیل شد (آندر فایر، 2000).
شی استدلال کرد که در شرایط عدم محبوبیت جنگ‌های مدرن، ‌باید از حقوق بشر دفاع کرد. این مسئله ما را به یاد مفهوم نظم نوین جهانی می‌اندازد که در اوایل دهة 1990 توسط جرج بوش رئیس‌جمهوری امریکا مطرح شد، نظم نوین جهانی به برهة جدیدی از حقوق و سیاست بین‌الملل اشاره داشت که در آن بر حفاظت از حقوق بشر تأکید می‌شود. این استدلال با مفهوم مداخلة بشردوستانه که ناتو در کوزوو مطرح کرد در تطابق بود. با این حال، شی پذیرفت که کوزوو یک مورد ویژه بود و حضور ناتو در منطقه در مداخلة این سازمان در کوزوو مؤثر بود (آندر فایر، 2000).
مطابق نظر شی، بزرگ‌ترین چالش جنگ کوزوو این بود که علاقه‌مندی رسانه‌ها به مناقشه بیشتر شود. شی در طول جنگ هر روز یک کنفرانس خبری یک ساعته برگزار مکرد و مدعی شد که اگر کنفرانس خبری نبود، گزارشگران به خود زحمت انتشار اخبار جنگ را نمی‌دادند. به طور معمول اطلاعات خاصی برای ارائه وجود نداشت و در نتیجه حقایقی اضافی به روزنامه‌نگاران ارائه می‌شد تا آنها راضی باشند (فایر، 2000). این گفته با نظر جیک لینچ  خبرنگار جنگ تطابق دارد: «به ما مطالب و مواد خام زیادی داده می‌شد اما اطلاعاتی در کار نبود» (quoted in Knightley2000).

جنگ به اصطلاح علیه تروریسم
وقتی به جنگ افغانستان توجه می‌کنیم، درس‌های شی در دوران جنگ کوزوو ارزش خود را نشان می‌دهد. آیا یک جلسه توجیهی در روز سبب می‌شود روزنامه‌نگاران محقق به دنبال حقایق نباشند؟ گزارش جنگ در افغانستان به شدت به جلسات توجیهی پنتاگون وابسته بود. دلیل دیگر آن بود که طالبان در اوایل جنگ به روزنامه‌نگاران مجوز فعالیت نمی‌داد. بحث تبلیغات پس از حمله امریکا به افغانستان به کندی شکل گرفت اما با افزایش گزارش‌ها در خصوص قربانی شدن غیرنظامیان، مباحث مربوط به تبلیغات، جدی‌تر شد. برای نمونه، ارکی تومیوجا  وزیر خارجه وقت فنلاند که به رک‌گویی مشروح است، خواستار طرح مباحث انتقادی در رسانه‌ها شد و به رسانه‌های غربی هشدار داد که مانند جنگ دوم خلیج فارس و جنگ کوزوو به ماشین تبلیغات تبدیل نشوند. با اعلام جنگ به اصطلاح علیه تروریسم توسط دولت امریکا، دولت این کشور اعلام کرد که هر کس با ما نیست، علیه ماست. این ترکیب در بیان لاسول، همان خلق دشمن است: هرکسی با امریکا نیست، دشمن است . هدف چنین لفاظی‌هایی این است که توسل به زور پیش از وقوع، مشروعیت پیدا کند. نظر به اینکه جنگ علیه تروریسم همچنان در جریان است، نمی‌توان به طور جامع تمامی زمینه‌های موضوعی و راهبرد‌ها را بررسی کرد اما برخی نمونه‌های عینی از تبلیغات، عملیات    روانی و جنگ اطلاعاتی به‌عنوان نقطه شروع بررسی می‌شود.

نمونه‌‌هایی از عملیات روانی
بمباران ایستگاه‌های تلویزیونی و رادیویی را می‌توان حمله فیزیکی مستقیم علیه ارتباطات در نظر گرفت. ناتو در جنگ کوزوو ایستگاه‌های رادیویی و تلویزیونی را بمباران کرد و بدین خاطر مورد انتقاد قرار گرفت. در کابل نیز موشک‌های امریکایی سبب خاموشی "صدای شریعت" - ایستگاه رادیویی طالبان - شدند. پس از حمله موشکی به ایستگاه رادیویی طالبان، رادیوی اطلاعات امریکا در همان فرکانس به پخش برنامه پرداخت. به عبارت دیگر، برخی تبلیغات و عملیات روانی از طریق هواپیماهایی که در فضای افغانستان در حال پرواز بودند، صورت می‌گرفت. رادیوی اطلاعات می‌گفت که شکست طالبان حتمی است و امریکا خواهان عدالت برای قربانیان حملات تروریستی 11 سپتامبر است. در کنار برنامه‌های رادیویی، بسته‌های غذایی با برچسب پرچم امریکا برای مردم افغانستان پرتاب می‌شد و همچنین اعلامیه‌هایی که از دوستی امریکا با افغانستان و اسلام خبر می‌داد بر سر مردم افغانستان ریخته می‌شد؛ چنین اقداماتی را می‌توان عملیات روانی دانست (ابراهیمیخوسفی و دیگران، 1386). نمونۀ دیگری از جنگ اطلاعاتی: شبکه تلویزیونی الجزیرۀ قطر که از آن تحت عنوان سی. ان. ان جهان عرب یاد می‌کنند در نتیجۀ بمباران نوامبر امریکا مجبور شد فعالیت خود را در کابل قطع کند. الجزیره معتقد بود که امریکا به طور عمد مقر این شبکه در کابل را بمباران کرده بود. امریکا این اقدامات را رد کرده است. الجزیره تنها شرکت تلویزیونی مستقر در کابل بود و سی. ان. ان و بی. بی. سی به مطالب این شبکه وابسته بودند .

نمونه‌هایی از تبلیغات و سانسور
دولت‌های امریکا و انگلیس در آغاز عملیات نظامی از رسانه‌ها درخواست کردند که از ویدئوهای بن‌لادن که توسط الجزیره پخش می‌شود، استفاده نکنند زیرا این ویدئوها می‌توانند حامی پیام‌های رمزدار برای تروریست‌ها باشند. رسانه‌ها نسبت به این درخواست، انتقاد کردند و آن را ساختگی دانستند. دلیل واقعی این درخواست عبارت بود از هراس بوش و بلر نسبت به شکست در جنگ تبلیغاتی در مقابل بن‌لادن. در ادامه، امریکا بیانیه‌های خود را برای پخش به الجزیره می‌داد و تلاش می‌کرد تا از قدرت رسانه‌ای الجزیره بهره‌برداری کند. بعدها مشخص شد که امریکا زمان پخش آگهی از الجزیره خریداری کرده بود تا برای مقاصد تبلیغاتی خود از آن بهره‌برداری کند.
پس از شروع عملیات نظامی در افغانستان دستور داده شد که گزارش‌های خبری تلفاتِ غیرنظامی در سی. ان. ان باید مسئولیت تلفات را بر عهدۀ تروریست‌ها بگذارند. اگرچه این دستور توسط رئیس سی. ان. ان صادر شد اما نمی‌توان امکان تحمیل این دستور از سوی دولت را رد کرد؛ در خصوص فشارهای امریکا بر رسانه‌ها در جنگ به اصطلاح علیه تروریسم سوابق روشنی وجود دارد .
هنگامی‌که پنتاگون با شرکت مالک ماهوارۀ تجاری ایکونوس  قرارداد امضا کرد، شیوۀ جدیدی از کنترل و سانسورِ بازنمایی جنگ در رسانه‌ها به وجود آمد. تصاویر ماهوارۀ ایکونوس تعدادی از تروریست‌ها را نشان می‌داد که بین اردوگاه‌های آموزشی در رفت و آمد بودند. بدین معنی، وضوح تصاویر آنقدر زیاد بود که می‌شد پس از بمباران، اجساد روی زمین را تشخیص داد . پنتاگون حق انحصاری تمامی تصاویر ماهواره‌ای افغانستان را به قیمت 9/1 میلیون دلار برای هر ماه خریداری کرد. شروع قرارداد از ابتدای عملیات نظامی در افغانستان بود. پنتاگون می‌توانست از انتشار تصاویر جلوگیری کند زیرا با خرید امتیاز، انتشار هر تصویری مربوط به افغانستان با مجوز پنتاگون انجام می شد. ارتش امریکا هفت ماهوارة تصویربرداری در مدار دارد که چهار تا از آنها تصاویری می‌گیرند که 6 تا 10 برابر بهتر از تصاویر ایکونوس هستند؛ بنابراین، پنتاگون تصاویر ماهوارۀ ایکونوس را برای بهره‌برداری خود نمی‌خواست. طبق نظر روزنامۀ گاردین(17.10.10) هدف پنتاگون این بود که رسانه‌های غربی نتوانند با استفاده از تصاویر ماهواره‌ای، تأثیرات بمباران در افغانستان را مشاهده کنند.
در وضعیت‌های جنگی، تصاویر ماهواره‌ایِ تمام ماهواره‌های امریکایی تحت کنترل پنتاگون قرار می‌گیرند تا تصاویر جان سربازان امریکایی یا عملیات نظامی را به خطر نیندازند. با این حال، پنتاگون از این حق خود استفاده نکرد. تنها هنگامی که رسانه‌های بین‌المللی گزارش‌هایی از تلفات غیرنظامیان حاصل از بمباران در اختیار داشتند، پنتاگون از انتشار تصاویر ماهواره‌ای جلوگیری می‌کرد. پنتاگون و رسانه‌های خبری به طور سنتی در بارة تصاویر میدان نبرد اختلاف داشتند اما اکنون این اختلافات به تصاویر گرفته شده از فضا نیز کشیده شده است.
دفتر نفوذ استراتژیک  پس از دو ماه فعالیت در فوریه تعطیل شد و تبلیغات بار دیگر به موضوع مناظره تبدل گردید. این دفتر پس از حملات 11 سپتامبر تأسیس شد تا برای نظرات و دیدگاه‌های امریکا در کشورهای اسلامی به جلب حمایت بپردازد و این کشورها و افکار عمومی آنها از جنگ امریکا علیه تروریسم حمایت کنند. پس از اینکه نیویورک تایمز(19.2.02) گزارش داد که دفتر نفوذ راهبردی می‌خواست با ارائه اطلاعات غلط، رسانه‌های خبری خارجی را گمراه کند، بازنگری‌ها در خصوص دفتر نفوذ راهبردی آغاز شد. هدف ارائه اطلاعات غلط این بود که بر افکار مردم و سیاست‌گذاران در کشورهای دوست غرب و غیردوست، تأثیراتی ایجاد شود. این برنامه به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. منتقدان می‌گفتند که برنامۀ یاد شده غیرقانونی و غیردمکراتیک است زیرا با دروغ‌گویی به دنبال گمراهی مخاطبان است. مطابق قانون، دولت امریکا از انجام به اصطلاح تبلیغات در کشور منع شده است. اگرچه هدف دفتر نفوذ استراتژیک تأثیرگذاری بر رسانه‌های خارجی بود اما امکان داشت که خبرگزاری‌های امریکا نیز از این اطلاعات نادرست استفاده کنند. گروه انصاف و دقت در گزارشگری معتقد است که چرخۀ 24 ساعته اخبار سبب شده است رسانه‌های امریکایی بیش از پیش به خبرگزاری‌هایی مانند الجزیره و رویترز متکی شوند، کاستن از بودجۀ رسانه‌ها نیز در این روند مؤثر بوده است. اگرچه دفتر نفوذ استراتژیک بودجه‌ای چندمیلیون دلاری برای تبلیغات در خاورمیانه، آسیا و حتی اروپا در اختیار داشت اما تعداد اندکی از مقامات ارشد در پنتاگون و مشاوران کنگره از هدف و برنامۀ آن آگاهی کامل داشتند. وقتی این برنامه آشکار شد، اختلافاتی درون وزارت دفاع بروز کرد. طبق گزارش واشنگتن پست (20.2.02)، منتقدان برنامۀ یاد شده معتقد بودند که دستکاری در اطلاعات و ارائۀ اطلاعات غلط ممکن است تبعاتی دربر داشته و بیانیه‌های پنتاگون را بی‌اعتبار سازد.
همچنین تمایز میان اطلاعات و سرویس‌های اطلاع‌رسانی نیز در این روند محو می‌شد. دفتری در پنتاگون با مسئولیت عملیات روانی باید برنامۀ یاد شده را اجرا می‌کرد. جنگ به اصطلاح علیه تروریسم همچنان ادامه دارد و نمی‌توان تمامی امور مرتبط به آن را به طور جامع بررسی کرد. امروزه هنوز اطلاعات جدیدی در مورد ویتنام ارائه می‌شود و بخشی از اطلاعات همیشه در تاریکی باقی خواهند ماند. با بررسی موارد یادشده می‌توان گفت که راهبرد رسانه‌ای امریکا حیرت‌انگیز نبوده است؛ امریکا با توسل به هر ابزاری مشروع و غیرمشروع تلاش کرده است تا به عملیات نظامی مشروعیت دهد و اطلاعات آسیب‌زا و مخرب را حذف کند. اهداف و راهبرد‌های به‌کار گرفته شده در تبلیغات با دوران جنگ اول جهانی تفاوت اساسی ندارند. با این حال، برخی امور نیز تغییر کرده است. امریکا از نقدهای جنگ خلیج فارس و جنگ کوزوو درس گرفته است. سیاست مطبوعاتی ناتو در جنگ کوزوو نسبت به سیاست مطبوعاتی امریکا در جنگ خلیج فارس بازتر بود و رسانه‌ها تحت کنترل شدیدی قرار نداشتند. با این حال، واقعیت جنگ سبب شده است که امریکا کنترل شدیدتری بر رسانه‌ها اعمال کند و حتی از شیوه‌های جدیدی مانند قراردادهای تجاری استفاده شود. امریکا برای مشروعیت بخشیدن به توسل به زور سعی کرده است تبلیغات و عملیات روانی را در جبهه‌های مختلف هدایت کند: مخاطبان درون کشور، متحدان، جامعۀ بین‌المللی، جهان اسلام، جهان عرب و افغانستان. این فضای اطلاعاتی گسترده چالش عمده‌ای برای امریکا بوده است اما عملکرد امریکا تاکنون قابل قبول نبوده است. در مقایسه با جنگ خلیج فارس و جنگ کوزوو، امریکا نگرانی چندانی برای متقاعد کردن مخاطبان داخلی جهت شروع جنگ ندارد زیرا امریکا با رسانه‌های متعددی که در اختیار دارند به راحتی افکار عمومی داخلی را فریب می‌دهد.

نتیجه‌گیری
در مقدمه گفته شد که از اصطلاح جنگ‌های مدرن هنگامی بهره گرفته می‌شود که مناقشات به صورت عملیات "پلیس بین‌المللی" برای مجازات بازیگران ملی تهدیدکننده به اصطلاح نظم بین‌المللی بازنمایی شوند. جنگ‌های مدرن ویژگی مشترک مهمی با جنگ‌های نسل چهارم دارند: دشمن در این مناقشات به راحتی قابل شناسایی نیست. در این جنگ تروریست‌ها اغلب اوقات از دید خارج هستند و در سایه‌ها پنهان می‌شوند. به استثنای نامرئی بودن جنگجویان نسل چهارم و بُعد فعالیت پلیس بین‌المللی، دیگر جنبه‌های جنگ‌های مدرن را به راحتی نمی‌توان در جنگ نسل چهارم شناسایی کرد: جنگ مدرن فاقد ویژگی‌های کوتاه و قطعی و سریع و متمرکز بودن است؛ این جنگ همچنین اجماع سیاسی را به آزمون می‌گذارد زیرا وقتی حتی می‌توان با بمباران کشورهای حامی جنگجویان نسل چهارم، آنها را از بین برد، باز هم نظرات متفاوتی در عرصۀ سیاستگذاری به چشم می‌خورد. توجیه جنگ و ابزار آن به‌ویژه در جهان عرب از اهمیت بسیاری برخوردار بوده است . دولت بوش معتقد بود که وقتی جنگ علیه تروریسم وارد سطح دوم خود شده و محور شرارت را هدف بگیرد، حمایت از اقدامات امریکا از دست خواهد رفت. بسیاری از متحدان امریکا به‌عنوان نمونه کانادا و برخی کشورهای اروپایی اعلام کردند که در مداخلۀ احتمالی در عراق شرکت نخواهند جست. ویژگی سوم جنگ‌های مدرن یعنی مشروعیت داشتن تمامی ابزار جنگ حتی در صورتی که نتوان آن را مورد اذعان قرار داد، در مورد اخیر به چشم نمی‌خورد؛ امریکا در جنگ به اصطلاح علیه تروریسم اعلام کرده است که تمامی ابزار جنگ، موجّه هستند اما در عین حال، در بسیاری از موارد از طریق تبلیغات، سانسور و عملیات روانی که به نمونه‌هایی از آنها اشاره شد، سعی کرده است بازنماییِ رسانه‌ای از واقعیت جنگ در افغانستان و عراق را مدیریت و دگرگون کند.

نام:
ایمیل:
* نظر: