آخرین اخبار
کد خبر: ۸۸۳۳۵
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۰
سمیه زارع
سمیه زارع
با ارسال نمره از 20 به این خاطره رای دهید تا در مسابقه  خاطرات ، عکس ها و نوشته های طنز دانشجویی ، به بهترین انها جایزه دهیم.


آقا همه چیز از اونجایی شروع شد که جای رتبه ی کنکورم با یک عدد نجومی مواجه شدم.در وهله اول فکر کردم رتبه ها هم به ریال اعلام میشن ،اخه این اصلا یه پا کارت شارژی بود واسه خودش! خلاصه بعد از اون نتیجه ی مبارک، شدم سوژه ی فامیل و توسری خور خانواده. هر گونه استفاده ی حقوقی و بدون پیگرد هم از پسوند پشت کنکوری ما میشد تا اینکه یک سال کامل جون کندیم و اعلام برائت کردیم از این لقب و سمت، و خوشحال که دارم میشم خانم دانشجو،بعد هم که کلا برنامه عوض شد و هزار بار باکلاس تر و شادتر شدم وقتی فهمیدم شدم دانشجو معلم. به همراه داداش بزرگم رفتیم شیراز برای ثبت نام دانشگاه.

من و اینهمه خوشبختی محاله، بعد از یه سال درس خوندن، یه رتبه ی عالی گرفتن،دانشجو معلم شدن،اون هم تو شیراز!!!!...آنچنان بهشت برینی برای خودم ساخته بودم از دانشگاه که خودمو برای یه زندگی شاهانه آماده میکردم. بالاخره ماه موعود بهمن از راه رسید و ما هم با کلی چمدون و بقچه رفتیم اتاق و ساختمون خوابگاهی که برامون مشخص شده بود. روز بعد با هم اتاقی هایی که تازه با هم آشنا شده بودیم راهی سلف سرویس شدیم برای خوردن شام. بعد از کلی سلام و صلوات و وحشت که این جاندار یا شی ء عجیب الخلقه چه بود که در ظرف ما نهادند، با همت دوستان و کنکاش و تفحص فراوان فهمیدیم سیب زمینی آب پز به همراه تخم مرغ آبپز مکعبی شکل بوده! به خودم گفتم روز اول خوابگاست و تا یکی دو روز دیگه همه چی درست خواهد شد. وقت خواب شد و آمدیم بخوابیم که اصلا خواب به چشممان نمی آمد، آخر سرمای بهمن و بی شوفاژی امان از آدم می برید.

ده دست لباس به تن کردیم و یک جین جوراب به پا زیر پتو خودم را جمع کرده بودم که با ان همه تجهیزات بر سوز سرمای مغز استخوانم غلبه کنم و بخوابم. به خودم گفتم روزای اول خوابگاه این چیزا عادیه و تا فردا شوفاژ رو درست میکنند. هر چه باشدیه ذره احساس در وجود مبارک عزیزان هنوز زنده است تا درک کنند ما نیز موجوداتی هستیم که همانند آنها سرما را حس میکنیم! با کلی تقلا و بدن لرزه و دندان قروچه، و با یاری خداوند زنده ماندیم و شب را به صبح رساندیم. رفتم سر و روی متحیر را بشویم و به جهاد علمی خودم سر کلاس درس برسم که به اذن خداوند اب گرم خوابگاه به نشانه اعتراض پس از کلی تغییر و تحول به آب یخ تبدیل شده بود و چند قطره ی منجمد بیشتر در شیرهای آب یافت نمی شد. با خودم گفتم منصفانه نیست ناشکری کنم، بالاخره روز اول است و همچی درست خواهد شد.

فکر کنم دیگر خودتان حدس زده باشید که تا هفته اول دانشگاه بدون استاد سرکلاس مینشستیم و هر چه باشد هفته اول بود و همچی درست خواهد شد! زمستان رعب ناک را با سرماخوردگی هایی که پا به پای ما به ترم های بالاتر می آمدند سپری کردیم و روز های بعد از عید را در تابستان های شیراز تجربه میکردیم. یکی دو هفته ی اول گفتیم بی کولری خیلی عادیست. تازه زمستان تمام شده، بزودی همچی درست خواهد شد. ولی تا اخر اوضاع همین بود. عرق ریزان تابستان ما هم به برگ ریزان خزان رسید و کسب علم ما در سرما و گرما با هیچ چیزی قابل قیاس نبود. هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر پوست کلفت باشم و بتوانم سه سال به این صورت زندگی کنم. آنقدر مشقت های متفاوتی را تجربه کرده بودم که دیگر بدنم بی حس شده بود و سرما و گرما، از لایه ی اولیه ی پوستی ام هم نفوذ نمیکرد.

تنها چیزی هم که باعث تسلی خاطر و سکنی وجودم میشد جمله ی گهر بار "همه چیز درست خواهد شد" مسئولان بود. فکر کنم همه دانشجوها ملتفت باشند که در فرهنگ لغات دانشجویی مسئولین گران، جای عمه ی متعال را میگیرند. هر ترم آموزشی را سپری میکردیم درحالیکه هر کدام اندازه ی ده سال از ما صبر ایوبی و حوصله نوحانه میخواست. حالا بین این چند ترم،  لزومی به بازگویی این نیست که مواد اولیه ی غذاها ناشناخته بودند و معلوم نبود از کدام جزایر دور دست جهان به دست آشپزهای ما میرسید، اساتید عزیز هم که جان جانان بودند و انقدر به تعلیم و تعلم ما بها میدادند که مطالب قبلی را هم از یاد بردیم .

شاید برای ما همه چیز درست نشد ولی اصلا جای نگرانی ندارد، بهرحال روزی همه چیز درست خواهد شد. خلاصه از بس در این بارگاه مقدس تعلم حق نظر و اعتراض داشتیم که دیگر نایی برای اعتراض نمانده. دوستان عزیز; در جریان هستید که دانشجو باید مطالبه گر باشد دیگر!!! و این فقط جز کوچکی از حقوق ما دانشجویان بود که همان روزهای اول تحصیل به آن رسیدیم. از ما که گذشت و ماهیت خوابگاه و دانشگاه در این چندین و چند ساله فقط در حال بهبودی بوده.

این مکان را که برای ما حکم مسجدثانی بود را می سپاریم به مطالبه گرهای جدید. به گمانم استاد شهریار گرانقدر نیز مدتی دانشجوی دانشگاه فرهنگیان بودند و همچون ما تحت الطاف بی دریغ و عنایات بی بدیل مسئولان و اساتید *عزیز* این شعر را سرودند: "ما گذشتیم و گذشت انچه تو با ما کردی،تو بمان و دگران وای به حال دگران...!"

لذتهایی که خوابگاه و امکانات و شرایطش به ما چشانید را اصلا نمیتوان بیان کرد و کتابی قطور هم کمر خم میکند از بیانات و ادامه عرایض حتما باید سلسله وار بیان شود که مجال خواندن داشته باشد.

امید است بتوانیم در روزهای آتی شما را از مزایایی که در این دانشگاه مبارک نصیبمان شد، بیشتر مطلع کنیم.
انتشار یادداشت‌های دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط سایت نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروه‌ها و فعالین دانشجویی است.
نام:
ایمیل:
* نظر: