کد خبر: ۱۰۲۷۷۱
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۰
از بین انشاءهای رسیده تعداد 12 انشاء به مناسبت 12 بهمن ماه و با داوری بسیج فرهنگیان به عنوان انشاءهای برتر انتخاب شد و با اطلاع رسانی قبلی جوایز ایشان اهداء خواهد شد.در مجموع بین تمام مقاطع خانم فاطمه کوهپیما بالاترین نمره را احراز نمودند.

به مناسبت سیزده آبان و روز دانش آموز و توسط سازمانهای بسیج کارگری و با همکاری بسیج فرهنگیان و بسیج دانش آموزی استان فارس ؛فراخوان انشاء و مقالات دانش آموزان در مورد خرید کالای داخلی و مبارزه با قاچاق انجام شد.مسابقه  انشاء در موضوعات زیر برگزار گردید:«1- حمایت از تولید ،کالا و کار ایرانی،2-اقتصاد مقاومتی و راههای تحقق آن،3-صادرات و نقش آن در جهش اقتصادی کشور.. 4-مضرات قاچاق کالا برای جامعه مان 5- نقش شهدا در تولید و خودکفایی»

 مسابقه انشاء تا شروع دهه فجر تمدید شد و تا این تاریخ تعداد 400 انشاء از طریق آدرس ایمیل سازمان بسیج کارگری استان فارس( basiji1394@gmail.com ) و همچنین بصورت دستی و پست و .. به دست دبیرخانه سازمان رسید.از بین انشاءهای رسیده تعداد 12 انشاء به مناسبت 12 بهمن ماه  و با داوری بسیج فرهنگیان به عنوان انشاءهای برتر انتخاب شد و با اطلاع رسانی قبلی جوایز  ایشان اهداء خواهد شد.در مجموع بین تمام مقاطع خانم فاطمه کوهپیما بالاترین نمره را احراز نمودند. اسامی برگزیدگان این مسابقه به شرح ذیل می باشد:

 مقطع ابتدائی :امیر علی مباشری- مبینا مهبودی


امیر رضا زمانی-مقدس مهبودی- مبینا مهبودی-

علی شرفی-حسین ثابت-امیر ساریخانی-

 محمد حسین پاک نژاد.

متوسطه اول: فاطمه کوهپیما- نیلوفر معینی-

متوسطه دوم: معصومه محمدی

 

انشاء نفر اول مسابقه:خانم کوهپیما

بسمه تعالی

روز اول مدرسه بود ، بعد از سه ماه تعطیلی تابستان من هم مثل خیلی از بچه ها دلم لک زده بود برای دوستام که سال قبل با هم توی یک کلاس بودیم .صبح زود با ذوق وصف ناپذیری آماده شدم و راه افتادم،مدرسه به خانه ما نزدیک بود ، خیلی زود به مدرسه رسیدم. چند تا از دوستام قبل از من اونجا بودند و بقیه هم یکی یکی آمدند، کمی در حیاط مدرسه بازی کردیم تا اینکه زنگ صف را زدند و بعد از مراسم وارد کلاس شدیم.

بچه ها هرکدام با کیف و کفش و لوازم تحریر زیبا و رنگارنگ جلوه نمایی می کردند؛ طوری که از رنگ های شاد و قشنگ آنها ناخود آگاه به یاد بهار و رنگارنگی آن می افتادی! همینطور که محو تماشای آنها بودم بین دوتا از همکلاسیهام که توی نیمکت دوم وسط نشسته بودند، بحث بالا گرفت و بقیه بچه ها ساکت شدند ببینند چه خبر شده ، داستان از این قرار بود که زهرا و مریم (همان دو نفری که بحث می کردند) راجع به مارک کفششان و لوازم تحریرشان با هم اختلاف نظر داشتند و هرکدام می گفتند که مارک وسایل من خارجی است و بهتر است و... این بود که بقیه بچه ها هم وارد بحث شدند و گفتند :« همه ما خریدامون خارجیه، اینکه ((پز)) دادن نداره »و...

راستش من هنوز خرید نکرده بودم ، چون هنوز بابام حقوق چند ماهش را نگرفته بود و رئیس آنها قول داده بود که به زودی حقوق عقب مانده سه ماه آنها را یک جا بدهند و بعد برای خرید برویم ، برای همین ، من هیچ اظهار نظری نکردم ولی بقیه بچه ها حتی تا بعد از این که خانم معلم وارد کلاس شد، هم داشتند دوتا دوتا راجع به مارک بودن خریدشان با اشتیاق صحبت می کردند .

بالاخره آن روز تمام شد و من کاملا بحث روز اول کلاس رافراموش کردم، چون برای رسیدن به خانه لحظه شماری می کردم آخه قرار  بود اگه حقوق بابا را دادند همین امروز با لیست خرید همراه با مامانم برای خرید برویم. یادم نمی یاد چطوری مسیر را آمدم چون همه مسیر را به خرید کردن و رنگ و مارک خریدام فکر می کردم که یک لحظه دیدم دستم روی زنگ آیفون در است، بعد از چند بار زنگ زدن با کمال تعجب صدای بابا را ازآن طرف آیفون شنیدم ، خوشحالیم دو چندان شد ، چون هیچ موقع بابا این وقت روز از سر کار نمی آمد ، شک نکردم که دیگه امروز برای خرید میریم ، در باز شد و با خوشحالی رفتم داخل ، کفشم را در آوردم و با گفتن(( سلام، من اومدم )) وارد خانه شدم به پذیرایی که رسیدم بابا را دیدم که غمگین گوشه اتاق نشسته، جواب سلامم را داد ، کنجکاو بودم بدونم چی شده ؟ خیلی سریع رفتم پیش مامانم که توی آشپزخانه مشغول تمیز کردن سبزی بود ، دیدم مامان هم غمی چهره اش را فراگرفته ، گفتم : مامان چی شده؟ چرا بابا این موقع روز خونه است و ... مامان آهی کشید و گفت : چیز مهمی نیست و... هی من اصرار کردم تا اینکه مامان قطره اشکی گوشه چشماش جمع شده بود را پاک کرد و گفت : البته انشاالله درست میشه ، فعلا کارخانه تولیدی را که بابا اونجا کار می کرد تعطیل کردند و گفتند همه کارگر ها تا بهتر شدن وضعیت فروش تولیدات بروند خانه هایشان . خلاصه فهمیدم که بابای من با تعدادی زیادی از کارگرهایی که توی تولیدی کفش کار می کردند اخراج شدن.خیلی ناراحت شدم،بغضی سنگین اومده بود توی گلوم...

وقتی مامان صحبت هاش به اینجا رسید که کارفرماشون گفته امسال به خاطر خرید اکثر دانش آموزها از جنس های خارجی و نخریدن تولیدات داخلی کشور، اونها هیچ فروشی نداشتند و بقیه اتفاق ها ، یک لحظه یادم به صحبت های امروز توی کلاس افتاد که چطوری هم کلاسی هام با ذوق و شوق از خریداشون و مارک خارجی بودن اونها به همدیگه پز می دادند ، غافل از این که با این کارشون چه تعداد  از خانواده هایی مثل ما که از این راه در آمد کسب می کردند دچار مشکل مالی می شوند .

خیلی وقت ها از گوشه و کنار می شنیدم که می گفتند : با خرید اجناس داخلی از تولید ملی حمایت کنید ولی تا آن روز هیچ وقت به وضوح این جمله را و عواقب بی توجهی به آن را درک نکرده بودم.

نام:
ایمیل:
* نظر: