آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمیکشد. تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک.
دوست ندارم لحظه ی پرواز سرخت را به تماشا نشینم.
آرام بگیر، عزیزم! نمیدانم چرا دیگر تکان هایم آرامت نمیکند؟!
گریه نکن، غنچه ی شش ماهه ی من! مبادا صدای گریه ات را بشنوند و تو را از من جدا کنند! نمیدانم این همه شتاب برای چیست؟ چه میبینی که این طور عاشقانه سر از پا نمیشناسی و به شوق وصال بیتاب شده ای؟
آیا از من خسته شده ای؟ من گهواره ی خوبی برایت نبوده ام؟
با من بگو! پس از تو، دیگر حضور چه کسی آغوشم را معطّر خواهد ساخت. راستی! دیشب، کابوس بدی دیدم، خوابِ یک قنداقه ی خونین را، خوابِ یک تیر را دیدم که از آن، خون میچکید؛ خونِ گلوی نازک تو!
خواب فرشته هایی را دیدم که برای گرفتن یک قطره از خون حلقت، از هم سبقت میگرفتند؛ خواب سرگردانیِ خودم را دیدم که به غارت میبردنم.
حالا به من حق میدهی که دلواپس و مضطرب باشم؟ حق میدهی علی جان؟!
تو، تنها دلیل بودنِ منی! آخر بی تو من به چه کار آیم؟ گهواره بی کودک، میشود؟! ...
برگرد، آرام جانم! این قدر از «رفتن» حرف نزن! به خدا که من تحمّل این جدایی را ندارم!
برگرد!
کاش میدانستم، این همه بی تابی ات را چگونه پاسخ دهم! من نیز در رویایی شیرین، دیده ام
خوابِ خونین شهادت را.
گهواره ی من! این قدر برایم لالایی «ماندن» مخوان! دیگر جنبیدن تو مایه ی آرامش قلبم نیست؛ که مرا عشق بزرگی، بیتاب کرده است.
مگر بابا را نمیبینی؟
گلهای محمدی صلی الله علیه وآله وسلم ، یکی یکی پژمردند؛ دیگر در بوستان اهل بیت، جز من، گلی نمانده!
توفان در راه است، باید خود را به «کشتی نجات» برسانم! من آخرین بازمانده از قافله ی عاشورا هستم!
رفیق لحظه های خوب من! بارها در گرمای آغوشی آرمیدم و بارها به نغمه ی دلنواز لالایی ات دل سپردم
امّا ... این لحظه، نه آغوش تو، و نه آغوش مادر، هیچ کدام آرامم نمیکند.
که من صدای لالایی خدا را میشنوم! که من آغوش باز خدا را میبینم!
وقت تنگ است؛ باید بروم؛ این قدر بر «ماندنم» اصرار مکن! در خیمه ماندن و از عطش مردن؟ ... نه! ... نه! تا درهای شهادت را نبسته اند باید بروم! من تشنه ی پروازم. میخواهم از بابا دفاع کنم. معراج سرخ من، روی دست های بابا دیدنی است!
گهواره ی من! به خدا که آرزوی بهشت، لحظه ای رهایم نمیکند. من آخرین سرباز حسینم!
و مظلومترین شهید کربلا؛ باید بروم، دنیا منتظر پرواز من است ... .
زینب زراعت پیشه کانون بسیج مهندسین کازرون
224/224