سيماي آفتابگون حضرت علي عليهالسلام چنان پر تشعشع است كه هر چشمي را ياراي نگريستن در آن نيست، و ستيغ شخصيت و هويّت الهي او چنان فرازمند است كه پاي هر راهپيماي سختكوش و بلند همّتي به دامن آن نخواهد رسيد.
علي بن ابي طالب عليهالسلام بهترين مصداق اين بيت نغز است:
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم.
از روزگاري كه آن يگانه دهر پا به عرصه وجود گذاشت، تا به امروز هزاران
زبان و قلم در مدح و ستايش ايشان به كار افتادهاند تا رقصكنان جلوهاي از
جلوههاي آن انسان بيهمتا را به تصوير بكشند. اما چه سرّي در شخصيت آن
امام همام نهفته است كه همگان همچنان شيداي نيوشيدن مكارم اويند و سر به
جيب تفكر در عظمت او؟!
آنچه در اين بين شنيدن دارد ترسيم و تصويري است كه خود امام از شخصيت و
مقامات علمي و معنوي خويش در برابر چشم همه حقپويان نهاده است، و شايد اين
بهترين ترسيم باشد؛ زيرا گرچه امام به خاطر ناپسندي تمجيد از خويش، از اين
كار طفره رفته، اما در لابهلاي سخنان بر جاي مانده از او در نهجالبلاغه،
اسراري فروريخته كه سخت به كار ميآيند و ارائه آنها براي عاشقان آن امام
بسيار شيرين و شنيدنياند.
ناخشنودي امام عليهالسلام از ستايش خويشتن
اميرمؤمنان عليهالسلام تجسّم انسان كامل و تفسير مجسّد آيات نوراني كتاب
حق است. چنين انساني قرآني نيك ميداند كه آيه «فَلاتُزكّوا انفسَكُم هُو
اَعلُم بِمَن اتّقي» (پس خودتان را پاك مشماريد. او به [حال] كسي كه
پرهيزگار است داناتر است.) (نجم: 32) از آموزههاي بلند اخلاقي قرآن است.
از اينرو، از ستايش خود اظهار ناخشنودي مينمايد:
«و قد كرهتُ أن يكونَ جالَ في ظنّكم إنّي أحبُّ الاطراءَ و استماعَ الثناءِ
و لستُ ـ بِحمداللّهِ ـ كذلكَ، و لو كنتُ اُحبُّ اَن يُقالَ ذلكَ لتركتُه
إنحطاطا، لِلّهِ سبحانه عن تناوِل ما هو أحقُّ به مِن العظمةِ
والكبرياءِ»؛(2) و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و
خواهان شنيدن ستايش. سپاس خداي را كه چنين نيستم، و اگر دوست داشتم كه
دربارهام چنين گفته شود، آن را وامينهادم؛ به خاطر فروتني در پيشگاه
خداوند سبحان و عظمت و بزرگي كه او بدان سزاوار است.و در جاي ديگر، اذعان
ميكند كه اگر نهي الهي از خودستايي نبود، انبوه فضايل خود را برميشمردم:
«و لولا ما نَهيَ اللّهُ عنه من تَزكيةِ المرءِ نفسَهُ لَذكَر ذاكرٌ فضائلَ
جَمّةً تعرفُها قلوبُ المؤمنينَ و لاتَمجُهُّا آذانُ السامعينَ»؛(3) و اگر
نبود كه خداوند پاك شمردن خويش را نهي كرده است، گوينده فضيلتهاي انبوهي
را ياد ميكرد كه دلهاي مؤمنان با آنها آشناست و در گوش شنوندگان خوش
آواست.
در خطبه 216 با صراحت اعلام ميكند كه مرا ستايش نكنيد: «ولا تُثنّوا عليَّ بجميلِ ثناءٍ.»
دامن امام از خودستايي و خودپسندي چنان مبرّا و منزّه است كه از همراه شدن
حرب بن شرحبيل شبامي با خود ممانعت كرد؛ معتقد بود چنين همگامي با زمامدار،
باعث به انحراف كشيدن او و خواري مؤمن ميگردد:
«اِرجِع! فانَّ مَشيَ مِثلِك معَ مِثلي فتنةٌ للوالي و مذلّةٌ
لِلمؤمِن»؛(4) بازگرد كه پياده رفتنِ چون تويي با چون من موجب فريفته شدن
والي و خواري مؤمن است.
آنگاه كه در بدو ورود به شهر «انبار» با انبوه مردمي روبهرو شد كه بنا به
عادت خود در استقبال از شاهان، هلهلهكنان به استقبال ايشان آمدند، مانع
اين كار شد و به آنان فرمود: چنين برخوردي، هم براي زمامداران زيانآور است
و هم براي مردم:
«... واللّهِ ما يَنتفعُ بهذا أُمراؤُكم و اِنَّكم لتَشقّونَ به علي
أنفسِكم في دُنياكم و تَشقَونَ به في آخرتِكم»؛(5) به خدا كه اميران شما از
اين كار سودي نميبرند، و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج ميافكنيد و
در آخرتتان بدبخت ميگرديد.
پرهيز و ناخشنودي از خودستايي ـ هر چند شخص در مرتبهاي عالي از كمال
انساني باشد ـ براي انسانهاي كمال يافته امري طبيعي است؛ زيرا آنان به
همان اندازه كه راه طولاني و دراز كمالات را طي نموده باشند، در برابر خود
راهي بس طولاني ديده و مقدار طي شده را در برابر آن بس ناچيز و خرد
ميانگارند؛ چه آنكه هدف نهايي آنان لقاي خداوندي است كه در پهنه ارزشهاي
والا و صفات جمال و جلال، كرانگي برنميتابد. سرّ اظهار قصور يا تقصير يا
خردي و ناچيزي اولياي الهي در برابر عظمت خداوند همين نكته است.
علاّمه حديثشناس، مجلسي رحمهالله، آورده است: «شايد يكي از آثار استغفار و
توبهخواهي پيشوايان ديني، آن هم هفتاد بار يا بيشتر در روز، بيآنكه
گناهي مرتكب شده باشند همين است كه هر گامي به سوي عالم قدس ميگذارند،
درجه پيشين و طاعات و عبادات آن را در برابر درجه پسين ناقص ميبينند. از
اينرو، از كاستي كار خود استغفار ميكنند و به سوي خدا توبه ميآورند و
براي دستيابي به درجهاي بالاتر از درجه خود، به خدا لابه مينمايند.»(6)
دلايل ستايش امام علي عليهالسلام از خويشتن
اگر خودستايي در آموزههاي قرآن نكوهيده شده و طبع رهپويي در مسير تكامل
آن را برنميتابد و سيره اميرمؤمنان عليهالسلام نيز با آن نميسازد، پس
چرا احيانا در لابهلاي كلمات آن حضرت عليهالسلام به عباراتي برميخوريم
كه حكايت از خودستايي دارند؟
به اين پرسش، چند پاسخ ارائه شدهاند:
1. بيان كمالات نفساني در حقيقت، بيان نعمتهايي است كه خداوند به شخص داده
است، البته در صورتي كه او اين كمالات را سراسر منتسب به خداوند بداند و
صلاي «انّما اوتيتُه علي علمٍ عندي» (قصص: 78) سر ندهد، بلكه معتقد باشد كه
«هذا مِن فضلِ ربّي» (نمل: 40) و بدين خاطر است كه خداوند، خود فرمان به
بازگويي نعمت خدادادي داده است: «و اَمّا بنعمةِ ربِّك فَحدِّث.»(ضحي: 11)
امام عليهالسلام در فقرهاي از گفتار خود به اين امر اشاره كردهاند:
«أنَا الّذي فقأتُ عينَ الشركِ و ثَللتُ عرشَهُ، غيرُ ممتنٍّ عليَ اللّهِ
بجهاديٍ و لا مدلٌ اليه بطاعتيِ، و لكن اُحَدِّثُ بنعمةِ ربّي»؛(7) من كسي
هستم كه چشم شرك را از كاسه درآوردم و بنياد آن را درهم شكستم. با اين حال،
به خاطر جهادم، بر خداوند منّتي ندارم و به خاطر طاعتم نازي بر او
نميفروشم، بلكه تنها از نعمت پروردگارم سخن ميگويم.
2. امام با اين كار، ميخواهند پرده از چهره تاريخ كنار بزنند؛ زيرا پس از
رحلت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله، در كنار انحراف مسير امامت و
پيشوايي و انتقال آن به نااهلان، علم و دانش نيز در خدمت همينان براي تثبيت
حكومتشان درآمد. در نتيجه، بسياري از حقايق تاريخي در هالهاي از ابهام و
حجاب فرو رفتند. چهره تابناك امام عليهالسلام بيشترين بيمهري را در كتاب
تاريخ به خود ديده است، تا بدانجا كه لعن و دشنام آن يگانه دهر يك سده در
مقدّسترين مكانها و زمانها ورد زبان مردم نادان بود! امام عليهالسلام
با عنايت به اين واقعيت تلخ، با پردهبرداري از گوشهاي از شخصيت والاي
خود، به مقابله با آن برخاستند.
3. امام عليهالسلام با اين كلمات درصدد دفاع از حق خود برآمدهاند؛ زيرا
به رغم وجود دهها شاهد قرآني و روايي، از جمله ماجراي «غدير خم»، گروهي
سست ايمان در «سقيفه» گرد آمدند و سپيدي مو را بر سپيدي دل ترجيح دادند و
چنان تدبير كردند كه يكي پس از ديگري توپ خلافت را به يكديگر پاس دهند و به
قول امام عليهالسلام، تا توانستند از پستان آن دوشيدند و آن تنها شايسته
روزگار را 25 سال خانهنشين كردند.(8)
به نظر ميرسد محروميت امّت اسلامي از درك فيوضات علمي، معنوي، سياسي و
اجتماعي امام عليهالسلام، كه ناشي از جهل و ناآگاهي از مقام بلند و شامخ
ايشان بوده، مهمترين عامل توصيف امام عليهالسلام از خود بوده است.
به راستي، چرا امام عليهالسلام بارها در حضور مردم فرمودند: «سَلوني قبلَ
اَن تَفقدوني»؟(9) آيا سرّ اين فراخواني به پرسش همان جمله «قبلَ ان
تفقدوني» نيست؟! بنابراين، سخن از شخصيت اميرمؤمنان نيست تا اگر تمجيدي
صورت گيرد، به شخص برگردد و حمل بر خودستايي شود، بلكه سخن از علم، معنويت،
كمالات اخلاقي و سياستداني است كه به صورت تمام و جامع، در اين انسان
سترگ گرد آمدهاند و زود است كه عمر او به سر آيد و مردم از اين كان عظيم
بيبهره بمانند.
به اين سخن بلند امام عليهالسلام توجه كنيد:
«غدا ترونَ ايّامي و يكشف لكم عَن سرائري و تَعرفونني بعدَ خُلوّ مكاني و
قيامِ غيري مقامي»؛(10) فردا به روزگارم در خواهيد نگريست و رازهاي درونم
بر شما آشكار خواهند شد و پس از خالي شدن جايگاهم و نشستن ديگري بر جان من،
مرا خواهيد شناخت.
آيا اين گفتار از سر خودستايي صادر شده يا از دردي جانكاه در درون جان امام
عليهالسلام خبر ميدهد كه چرا ميبايست مردم همعصر ايشان تا آن حد مقام و
منزلت آن حضرت را نشناسند و پس از گذشت سالياني چند، تازه پي ببرند كه چه
گوهر گرانبهايي از كف دادهاند؟! از اينروست كه در يكي از خطبههاي خود،
پس از ابلاغ جمله «فاسألوني قبلَ اَن تفقدوني»(11) به فتنههاي بنياميّه
اشاره كرده است كه پس از ايشان اتفاق خواهند افتاد و از آنان به عنوان
«ماده شتري كلانسال و بدخوي كه دست بر زمين كوبد و به پا لگد زند و به
دهان گاز گيرد... و از مردم كسي را بر جاي نگذارد» ياد كرده، آنگاه
ميفرمايد:
«... فعندَ ذلكَ تَودُّ قريشُ بالدنيا و ما فيها لو يَرونني مقاما واحدا و
لو قَدرِ جَزر جزورٍ لِاَقبلَ مِنهم ما اَطلبُ اليومَ بعضَه فلا
يُعطونيه»؛(12) در اين هنگام، قريش دوست دارد دنيا را با آنچه در آن است
بدهد، تا زماني كوتاه به اندازه كشتن شتري مرا ببيند، تا آنچه امروز برخي
از آن را ميخواهم و به من نميدهند يكجا تسليم نمايد.
يعني: در زمان حيات امام عليهالسلام، قدر ايشان را نشناختند و بهاي
زمامداري عادلانه او را نپرداختند، آنگاه كه امام عليهالسلام از ميان
آنان رخت بربندد، چنان تشنه تيغ عدالت و سرانگشتِ توانمندِ تدبير او خواهند
بود كه آرزو كنند كاش تمام دنيا را ميدادند و امام عليهالسلام را تنها
لحظاتي هرچند كوتاه در ميان خود ميداشتند.
باري، آنجا هم كه امام عليهالسلام با كميل خلوت كرد و با اشاره به سينه
مبارك خود فرمود: «اِنّ هيهنا لَعِلما جَمّا لو اصبتُ له حملةً»،(13) باز
دغدغه از دست رفتن آن دانش بيكران را داشت كه در درون جانش انباشته شده و
بسان سيلاب منتظر جوشش بود؛ فرمود:
«يَنحدُر عنّي السيلُ و لايَرقي اليَّ الطير»؛(14) سيلاب دانش از من ميجوشد و مرغ انديشه كسي به پاي من پرواز نتواند كرد.
مقامها و فضايل امام علي عليهالسلام
1. مقام علمي
مقام علمي امام عليهالسلام چنان بلند و والاست كه مرغ انديشه هيچ بشري
بدان پايه راه ندارد (لا يَرقي اليَّ الطيرُ) و جويبار دانش از اقيانوس
وجود او سرازير است (يَنحدُر عنّي السيلُ) و دانشي انبوه و انباشته در جان
او نهفته است (انّ هيهنُا لَعِلما جَمّا.)
علم و دانش امام عليهالسلام نسبت به شريعت شهره آفاق است و به رغم همه
بيمهريهايي كه زمانه نسبت به ايشان روا داشت، قريب به اتفاق صحابه و
بزرگان امّت اسلامي ايشان را اعلم مردم و اقضا ميشناختند(15) و به قول
خليل بن احمد، او از همگان بينياز بود، اما همگان به او محتاج، و پي در پي
براي گشودن گرههاي خود به ايشان مراجعه ميكردند.(16) اما آنچه در گفتار
امام عليهالسلام انعكاس يافته دانشي است بس فراتر از شريعت كه بدون ترديد،
براي مردم آن عصر ناشناخته بوده است.
امام از علمي مكنون خبر ميداد كه اگر آن را فاش سازد، مردم بسان ريسمان بلندي در چاه به خود خواهند لرزيد:
«بَلِ انْدَمجتُ علي مكنونِ علمٍ لو بُحتُ بهِ لاضطربتُم اضطرابَ الأرشيةِ
فِي الطَويِّ البعيدةِ»؛(17) بلكه دانش نهان سراچه دلم را لبريز كرده است
كه اگر آن راز را با شما در ميان گذارم بسان ريسمان در چاه ژرف، بر خويشتن
خواهيد لرزيد.
و در جاي ديگر فرمود: اگر پرده از اسرار غيبي برگيرم، به بيابانها خواهيد رفت و به خاطر كارهايتان خواهيد گريست:
«لو تَعلمونَ ما أعلمُ ممّا طُوِيَ عنكم غَيبُه اِذا لَخَرجتُم اِليَ
الصُّعُداتِ تَبكونَ علي أعمالِكم و تَلتدمونَ علي أنفسِكم»؛(18) اگر آنچه
را من ميدانم و غيب آن بر شما پوشيده است ميدانستيد، سر به بيابانها
ميگذاشتيد و بر كردههاي خويش ميگريستيد و بر سر و سينه ميزديد.
چنانكه در مقامي ديگر، از اينكه مردم نسبت به ايشان دچار غلوّ و
گزافهگويي شده و امام را برتر از پيامبر صلياللهعليهوآله بدانند،
اظهار نگراني كرده و بدينروي، اعلام نموده است كه اين اسرار را با خواص
خود در ميان ميگذارد:
«واللّهِ لو شئتُ أن أُخبِرَ كُلَّ رجلٍ مِنكم بمَخرجِه و مَولجِهِ و جميعِ
شأنه لفعلتُ، و لكن أخافُ أَن تَكفُروا فيّ بِرسولِ اللّهِ
صلياللهعليهوآله، ألا و اِنّي مُفضيه اِليَ الخاصَّةِ مِمّنَ يُؤمنُ
ذلكَ مِنه»؛(19) سوگند به خدا، اگر بخواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از
كجا آمده است و به كجا ميرود و چند و چون تمام امورش چگونه است، ميتوانم؛
اما ميترسم دربارهام به راه جلو رويد و مرا به رسول اللّه
صلياللهعليهوآله برتري دهيد. هان! من اين رازها را با خواصي كه از بيم
غلوگويي در امانند، در ميان ميگذارم. به راستي، اين چه دانشي است كه بر
اساس آن، امام از پرونده كامل هر انسان با خبر است و سوگند ياد ميكند كه
ميتواند از تمام شئون و كارهاي او پرده بردارد؟
دامنه دانش حضرت علي عليهالسلام تا اين حد متوقف نميشود و اعلام ميكند
كه از رخدادهايي تا پگاه رستاخيز چنان باخبر است كه گويا در ميان آنان و
همزمان با آنان حضور دارد:
«از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد. بدان كس كه جانم به دست اوست!
نميپرسيد از چيزي كه ميان شما تا روز قيامت است و نه از گروهي كه صد تن را
به راه راست ميخواند و صد را گمراه ميسازد، جز آنكه شما را از آن آگاه
ميكنم؛ از آنكه مردم را بدان فراميخواند و آنكه رهبريشان ميكند و آنكه
آنان را ميراند و آنجا كه فرود آيند و آنجا كه بارگشايند و آنكه كشته شود
از آنان و آنكه بميرد از ايشان.»(20)
در همين راستا، امام از مسلّطشدن معاويه و فرمان او نسبت به دشنام و برائت
از امام،(21) فتنهها و حوادث تلخ حكومت بنياميّه،(22) انقراض حكومت
بنياميّه در فرجام كار آنان و ظهور حكومت عبّاسيان،(23) حكومت كوتاه مروان
و زمامداري چهار پسر او،(24) به ويژه به صورتي روشنتر، حكومت عبدالملك
بن مروان و چگونگي به قدرت رسيدن او،(25) ظهور حجّاج بن يوسف ثقفي،(26) غرق
شدن شهر بصره به استثناي گنبد مسجد آن،(27) رخدادهاي شكننده شهر كوفه،(28)
طغيان صاحب الزنج از قرامطه،(29) هجوم مغولان،(30) انحراف عقيدتي و اخلاقي
در دوران آخرالزمان(31) و ظهور مهدي موعود (عج)(32) خبر دادهاند.
اين اخبار چنان با قاطعيت و يقين همراهند كه امام عليهالسلام از تعابيري
همچون «كَانّي أَنظُر اِليهم»؛ گويا به آنان مينگرم، يا «أراهم»؛ آنها را
ميبينم، استفاده كردهاند. و گاه بر اين نكته پاي ميفشرند كه پيش از
اين، از زبان پيامبر صلياللهعليهوآله از اين رخدادها مطّلع شدهام.
ابن ابي الحديد مينويسد: «اينكه علي عليهالسلام ميگويد: هر چه از حوادث
آينده از من بپرسيد خبر خواهم داد، نه ادعاي خدايي است و نه ادعاي نبوّت،
بلكه منظور آن حضرت اين است كه من اين آگاهي از غيب را از پيامبر اكرم
صلياللهعليهوآله آموختهام. ما علي را در خبرهاي غيبي كه از او صادر
شده است، امتحان كردهايم و همه خبرهاي او را مطابق با واقع
يافتهايم.»(33)
چه آزموني بالاتر از اينكه گزارش آن حضرت درباره هجوم قوم وحشي تاتار در
سال 666 ق، يعني درست در زماني كه ابن ابي الحديد ميزيسته ـ شش سده و نيم
پس از شهادت امام عليهالسلام ـ به تحقق پيوست.
ابن ابي الحديد در اينباره چنين آورده است: «بدان اين غيبي كه اميرمؤمنان
عليهالسلام از آن خبر داد، ما با چشم خود ديديم و در زمان ما واقع شد و
مردم از اوايل اسلام انتظار آن را ميكشيدند، تا اينكه قضا و قدر، اين
حادثه خونين را به دوران ما كشيد، و آنان از قوم «تاتار» بودند كه از خاور
دور خروج كردند و سپاهيانشان وارد شدند و با سلاطين «خطار»، «قفجاق» و
شهرهاي ماوراءالنهر و خراسان و ديگر شهرهاي ايران كاري كردند كه از خلقت
آدم عليهالسلام تا عصر ما هيچ تاريخي نظير آن را نديده است.»(34)
با همه مدارايي كه امام عليهالسلام در بيان اسرار نهفته در سينه خود
داشتند و از اظهار آن جز براي خواص اجتناب ميكردند، هنگامي كه با بازگويي
برخي از رخدادهاي آتي درباره شهر بصره اسرار هويدا ساختند، مردي از ميان
جمع امام را مخاطب ساخت و شگفتي خود را از دانش امام عليهالسلام چنين
ابراز كرد: «به شما علم غيب عطا شده است، اي اميرمؤمنان؟!» امام
عليهالسلام با لبخندي از سر مهر و شادماني به او پاسخ دادند كه اين علم
غيب نيست، علم غيب آگاهي از زمان قيامت و چهار امري است كه در آخرين آيه
سوره لقمان آمده است؛ اين دانشي است غير از علم غيب كه خداوند به پيامبر
صلياللهعليهوآله آموخته و من آن را از ايشان فراگرفتهام.(35)
مراتب دانش امام عليهالسلام مرزهاي زمينيان را درمينوردند و به آسمان و
آسمانيان ميرسند. امام عليهالسلام در فرازي از نهجالبلاغه در توصيف دانش
خود چنين آوردهاند:
«اَيُّها الناسُ سَلوني قَبلَ اَن تَفقدُوني، فَلاَنا بِطُرقِ السماءِ
أعلمُ مِنّي بطُرُقِ الارضِ»؛(36) اي مردم، پيش از آنكه مرا نيابيد از من
بپرسيد كه من به راههاي آسمان از راههاي زمين آگاهترم.
آيا با معيارهاي بشري ميتوان از عهده تحليل دانشي برآمد كه زمين و زمان را درمينوردد؟!
2. مقام بصيرت و يقين
بصيرتْ بينش است و علمْ دانش. از اينرو، بين آنها تفاوت است و در آيات و
روايات، به صورت جداگانه ذكر شدهاند و در دعاها به صورت دو خواست جداگانه
مورد طلب واقع گرديدهاند. علم به انسان آگاهي ميدهد، اما بصيرتْ نگاه
ارزاني ميكند. علم ميتواند آميخته با خطا و اشتباه باشد، اما اشتباه و
خطا در مرحله بصيرت راه نمييابد؛ چنانكه براي حفظ از دام دنيا، بالاتر از
علم و آگاهي، بصيرت و بينش لازم است. بنابراين، علم و بصيرت دو مقوله
جداگانه، اما مرتبط با يكديگرند.
از سوي ديگر، يقين از مقوله علم است، منتها مرتبه عالي علم كه ذرّهاي شك و
شبهه به آن راه نيابد، هرچند خود يقين به مراتب سهگانه علماليقين،
عيناليقين، و حقاليقين منقسم است. بنابراين، يقين در برابر شك است.
مرتبه يقين چنان والاست كه پيامبري عظيمالقدر همچون حضرت ابراهيم
عليهالسلام از خداوند خواست تا او را در امكان وقوع احياي مردگان يا كيفيت
اجراي آن، به يقين و مرحله اطمينان باطني برساند: «قال اَولَم تُؤمِن قالَ
بلي و لكن لِيطمئِنَّ قَلبي.»(بقره: 260)(37) اميرمؤمنان عليهالسلام در
مواردي از گفتار خود، بر اين حقيقت پاي فشرده كه داراي مقام بصيرت و يقين
است.
در جايي فرمود:
«اِنّ معي لَبصيرتي ما لَبَّستُ علي نفسي ولا لُبِّسَ عليَّ»؛(38)
حقيقتبيني من با من است؛ نه حق را از خود پوشيده داشتهام، و نه بر من
پوشيده بوده است.
در فرازي ديگر، پس از ياد كرد شجاعت و جنگاوري خود در برخورد با دشمنان، فرمود:
«و اِنّي مِن ضلالهم الّذي هم فيه و الهُديَ الّذي اَنَا عليه لَعلي بصيرةٍ
مِن نفسي و يقينٍ مِن ربّي»؛(39) من بر گمراهي كه آنان در آن به سر
ميبرند و هدايتي كه خود از آن برخوردارم، از جانب خود داراي بصيرت و از
جانب خداوند داراي يقين هستم.
يعني: حضرت علي عليهالسلام نسبت به گمراهي مخالفان و هدايت خود، از درون
جان داراي بصيرت و بينش و از جانب خداي خود نيز به مرحله يقين و قطع رسيده
است.
در جاي ديگر، امام عليهالسلام از بصيرت خود با عنوان بيّنه و نشانهاي آشكار از جانب پروردگار ياد كرده است:
«و اِنّي لَعلي بيّنةٍ مِن ربّي»؛(40) من از جانب پروردگارم داراي دليل آشكار هستم.
در موردي ديگر، از آن با عنوان يقين ياد نموده است:
«و اِنّي لَعلي يقينٍ مِن ربّي و غيرَ شُبهةٍ مِن ديني»؛(41) من از جانب پروردگارم بر يقينم و نسبت به دينم هيچ شبههاي ندارم.
امام عليهالسلام با آوردن چنين عباراتي و حتي سوگند به نام الهي، از جزم و
قطع بيچون و چراي خود نسبت به صحّت و درستي راهي كه طي كرده خبر داده
است.(42) اين امر به خوبي نشان ميدهد كه انحرافات مردم پس از رحلت پيامبر
صلياللهعليهوآله چنان عميق و گسترده بودند كه چهره تابناك حق و حقيقت
در هالهاي از ابهام فرو رفته بود و همانگونه كه پيامبر
صلياللهعليهوآله پيشبيني كرده بودند، فتنههاي گمراهكننده بسان
پارههاي شب به سوي مردم روي كردند. در چنين حال و هوايي، كه رو در روي
حضرت علي عليهالسلام شخصيتهاي نامدار اسلام و صحابه پيامبر اكرم
صلياللهعليهوآله همچون زبير و طلحه قرار گرفتند يا ياران شبزندهدار و
قرآنخوان حضرت علي عليهالسلام در برابرش صفآرايي كردند و امر بر بسياري
از بزرگان روزگار مشتبه شد و اعلام داشتند نه به كمك علي عليهالسلام
ميشتابند و نه به دشمني با او خواهند پرداخت، پيداست كه صرف علم و آگاهي
كفايت نميكند، بلكه نوعي بصيرت و بينش لازم است كه مهشكن و شبههبرانداز
باشد. و اين خصلتي بود كه حضرت علي عليهالسلام از آن بهره كامل داشت و هر
كدام از ياران ايشان همچون عمّار، كه بهره لازمي از آن داشت، توانست در
كنار امام باقي بماند.
خصلت ديگري كه امام عليهالسلام خود را بدان متصف ميداند، يقين در برابر
شك و ترديد است؛ يعني امام خود را نسبت به همه حقايق آسماني و معارف الهي و
هر آنچه دين پيامآور آن بوده، چنان در مرتبهاي از يقين و قطع ميداند كه
ذرّهاي شك و ترديد در آن راه نمييابد:
«ما شَككتُ فِي الحقِّ مُذ أُريتُه»؛(43) از هنگامي كه حق بر من نمايانده شده، دربارهاش ترديد نكردهام.
اين جمله از نظر زمان، فراگيري دارد؛ يعني از نخستين لحظات آشنايي امام
عليهالسلام با اسلام در خانه پيامبر صلياللهعليهوآله و در زماني كه
تنها ده سال داشت تا لحظه ابراز اين كلمات را دربرميگيرد. عدم رهيافت شك و
ترديد در حقشناسي در اين گستره از حيات امام عليهالسلام حكايت از ژرفاي
ايمان ايشان دارد. بدون ترديد، به خاطر برخورداري از ايماني چنين راسخ بود
كه در همان اوان راه، از سوي پيامبر صلياللهعليهوآله به عنوان جانشين و
خليفه ايشان معرفي شد.(44)
3. مقامهاي اخلاقي
كراهت و ناخشنودي امام عليهالسلام در بيان سجاياي اخلاقي و مقامات معنوي
خويش نسبت به ساير زمينهها نمود بيشتري دارد، به ويژه در عرصه ارتباط
عبودي با خداوند. در اين عرصه، كمتر سخني به چشم ميخورد كه نشانگر مرتبه
عبوديت و مقام بندگي و ميزان عبادتهاي آشكار و پنهان ايشان باشد. مراتب
عبوديت امام عليهالسلام بهگونهاي بود كه امام سجّاد عليهالسلام، كه خود
در اثر كثرت عبادت به «سيدالساجدين» و «زينالعابدين» ملقّب شد، در برابر
عبادت علي عليهالسلام اظهار عجز و ناتواني ميكند.(45)
باري، ناچيز دانستن عبادت در برابر عظمت و نعمتهاي خداوند، شعار اولياي الهي است: «و ما عَبدناكَ حقَّ عبادتِك.»(46)
محورهاي سجاياي معنوي و اخلاقي امام عليهالسلام عبارتند از:
الف. تقوا و پرهيزگاري: بدون ترديد، هر كه با نهجالبلاغه و ساير كلمات
امام علي عليهالسلام آشنا باشد، در نخستين نگاه درمييابد كه تقوا و
پرهيزگاري و ترغيب مردم به آن از عمدهترين دغدغههاي فكري و ذهني امام
عليهالسلام بوده است، بهگونهاي كه در كمتر خطبه يا نامه يا كلمات قصار
است كه به صراحت يا اشاره به آن توجه نشده باشد. نقطه اوج اين امر خطبه
«همام» است كه امام چنان با عشق و سوز و از اعماق وجود خود، صفات
پرهيزگاران را برميشمرند كه همام ـ مخاطب اين خطبه ـ درجا جان به
جانآفرين تسليم ميكند.
گذشته از خوي و سيره عملي سراسر آميخته با تقواي الهي، اهتمام امام
عليهالسلام به تقوا در گفتار ايشان و در توصيف خود نيز منعكس شده است.
امام در فرازي از نامه سراسر درد و رنج خود، به عثمان بن حنيف، حاكم بصره،
پس از تبيين زهد و دنياگريزي خود و بسندهكردن به كمترين متاع آن چنين
آوردهاند: «خوشا كسي كه به آنچه پروردگارش بر عهده وي نهاده، پرداخته است و
در سختياش با شكيبايي ساخته، و به شب ديده بر هم ننهاده، و چون خواب بر
او چيره شده بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده، در جمعي كه از بيم
روزِ بازگشت، ديدههاشان به شب بيدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بركنار و
لبهاشان به ياد پروردگار تر و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن
بسيار.»(47)
و آن هنگام كه سخن برخي به گوش آن حضرت ميرسد كه ميگويند: معاويه از علي
عليهالسلام زيركتر و به سياست آگاهتر است، برآشفته شده، ميفرمايد: «به
خدا سوگند! معاويه از من زيركتر نيست، اما شيوه او پيمانشكني و گناهكاري
است. اگر ناخشنودي از نيرنگ نبود، من از همه مردم زيركتر بودم، اما هر
نيرنگ و پيمانشكني گناه است، و هر چه گناه است موجب تاريكي دل. و روز
قيامت نيرنگباز پرچمي دارد كه به آن شناخته ميشود.»(48)
ب. زهد و دنياگريزي: شايد بالاترين سكّوي دنياپرستي و دنيازدگي حكومت و
زمامداري باشد؛ زيرا قدرت و مال در يكجا جمع ميشوند؛ اگر شخصي طالب جاه و
مقام باشد حكومت بالاترين مقام اجماعي را به همراه ميآورد، و اگر طالب
مال و ثروت باشد خزانه و بيتالمال در اختيار والي است، و اگر طالب شهوت و
شهوتراني باشد امنترين جا براي او دارالاماره است كه نگاه شحنه و شلاق
داروغه و داد قاضي و تيغ جلاّد هرگز بدان راه نمييابند. بدين دليل است كه
دنياخواهان هماره حكومت و زمامداري را هرچند در پهنه كوچكي از دنيا باشد،
براي خود آرزو داشتهاند.
اما اميرمؤمنان عليهالسلام با نشستن بر كرسي خلافت و برخورداري از همه
امتيازات زمامداري بر سرزمين گسترده اسلامي آن روز، خلافت را با صرف نظر
از آثار مثبت آن تا فروترين حد متصور، خرد و ناچيز ساخت، تا بدانجا كه آن
را از نعلين پينهزده خود، كه به نظر ابن عبّاس فاقد قيمت بود،(49) يا از
عطسهزدن بز، پستتر شمرد،(50) در حالي كه ميتوانست از لذتهاي دنيا بهره
برگيرد؛ چنان كه خود فرمود:
«لوشئتُ لاهتديتُ الطريقَ الي مُصفّي هذا العسلِ و لُبابِ هذا القمحِ و
نسائجِ هذا القَزِّ»؛(51) اگر ميخواستم، ميتوانستم به اين عسل مصفّا و
مغز گندم و بافتههاي ابريشم راه ببرم و از آنها بهره برگيرم.
اما دامن خود را از چنين آلايشي پيراسته نگاه داشت:
«هيهاتَ أن يَغلبني هوايَ»؛(52) دور است كه هواي نفسم بر من چيره گردد.
امام در دوران خلافت، به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده كرد. تازه با
اين زهد شگفتآورش، كه به تصريح خود، ديگران توان انجام آن را ندارند، در
ادامه همين نامه آورده است كه ميخواهد نفس خود را بيش از اين با تقوا
رياضت دهد و كار زهد و دنياگريزي را به جايي برساند كه به لقمهاي نان با
اندكي نمك دمساز باشد: «سوگند به خدا ـ جز آنكه مشيّت الهي را استثنا كنم ـ
نفس خود را چنان رياضت دهم كه اگر گرده ناني براي خوردن يافتم شاد شود، و
از نانخورش به نمك خرسند گردد، و چشمخانه را چنان واگذارم تا همانند
چشمهساري كه از آب تهي شده باشد، همه اشكش روان گردد.»(53)
امام هدف خود را از به دست گرفتن قدرت چنگ زدن به حطام دنيا نميداند، بلكه
از باب پيماني ميداند كه خداوند از علما گرفته است تا در برابر ستم
ستمگران و به غارت رفتن حق ستمديدگان سكوت نكنند و از اين راه، بتوانند
دين الهي را به پاي دارند و احكام و حدود خداوند را احيا نمايند.(54)
امام عليهالسلام در فرازي ديگر از نهجالبلاغه، زهد خود را چنين ترسيم كرده است:
«واللّهِ لَقَد رقعتُ مِدرَعتي هذه حتَّي استحييتُ مِن راقِعها و لَقد قالَ
لي قائل ألا تَنبِذُها؟ فقلتُ: أُغرُبْ عنّي فَعِندَ الصباحِ يَحمَدُ
القومُ السُّري»؛(55) به خدا، چنان اين جامه پشمين خود را پينه زدهام كه
از پينهكننده آن شرم كردم. يكي به من گفت: آن را دور نميافكني؟ گفتم: از
من دور شو كه هنگام صبح راهسپاران ستايش ميشوند.
امام عليهالسلام در جاي ديگر نيز حكومت را با صرف نظر از جنبههاي الهي و
حقستاني آن، از كفش فاقد قيمت خود نيز كمبهاتر دانسته است.(56) در فرازي
ديگر، دنيا را در خطابي آتشين چنين مخاطب ميسازد:
«يا دنيا! يا دنيا! اليكِ عَنّي، أبي تعرّضتِ اَم اليَّ تشوّقتِ لاحانَ
حينُك هَيهاتَ غُرّي غَيري، لاحاجةَ لي فيكِ قَد طلَّقتُكِ ثلاثا لارجعةَ
فيها»؛(57) اي دنيا! اي دنيا! از من دور شو. با خودنمايي، فرا راه آمدهاي؟
يا شيفتهام شدهاي؟ زمان تو فرا نرسيده است. هرگز! غيرمرا بفريب. مرا به
تو نيازي نيست. من تو را سه طلاقه كردهام كه در آن بازگشتي نيست.
دنيا از نگاه حضرت علي عليهالسلام گاه به ماري سمّي ماند كه ظاهرش بس نرم و
لطيف است، اما در باطن سم مهلك دارد،(58) و گاه بسان استخوان مردار خوكي
در دست شخص جذامي،(59) و گاه بسان برگي خرد در دهان ملخ.(60)
چنين به نظر ميرسد كه زهد حضرت علي عليهالسلام پس از به دست گرفتن خلافت
در مقايسه با قبل، شدت بيشتري گرفت. امام عليهالسلام خود سرّ اين شدت زهد
را الگو بودن زندگي پيشوايان براي عامّه مردم ميداند؛ چنانكه وقتي بنا به
درخواست يكي از ياران نزديك خود، به نام صعصعة بن صوحان، برادر او علاء
را، كه به يكباره و يكسره از دنيا بريده بود، به حضور طلبيد، او را دشمن
خود خطاب كرد. علاء پرسيد: اگر دنياگريزي ناپسند است، پس چرا شما چنين زهد
ميورزيد؟ امام عليهالسلام در پاسخش فرمود:
«وَيحكَ! انّي لستُ كاَنتَ، اِنّ اللّه تعالي فرَضَ علي أئمّةِ العدلِ أن
يُقدّروا أنفسَهم بِضَعفَةِ الناسِ كَيلا يَتبيَّغَ بالفقيرِ فقرَه»؛(61)
واي بر تو! من مانند تو نيستم. خداي تعالي بر امامان عدل واجب فرموده است
كه نفس خود را با مردم ضعيف قياس كنند تا رنج فقر، فقير را به هيجان
درنياورد و هلاك نسازد.
ج. عدالتخواهي: حضرت علي عليهالسلام نماد عدالت است. بدون ترديد، وقتي
نام «عدالت» برده شود نخستين نمونه و الگوي آن، كه بلافاصله به ذهن بسياري
از دوست و دشمن تداعي ميشود، نام «علي عليهالسلام » است. عدالت علي
عليهالسلام چنان در دلها تأثير ميگذارد كه جرج جرداق، انديشهورز مسيحي
كه به ظاهر همكيش با حضرت علي عليهالسلام نيست، با نگاشتن كتاب شيوايي با
عنوان الامام علي صوت العدالة الانسانيه، از مقام منيع و منش عدالتمدارانه
امام با تمام اخلاص تمجيد ميكند.(62)
حضرت علي عليهالسلام نه تنها در دوران حكومت، بلكه در تمام دوران حيات
خود، به عدالت عشق ورزيد و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام
عرصههاي زندگي فردي و اجتماعي ايشان تجلّي يافته است.
شيدايي امام عليهالسلام و پايبندي ايشان به عدالت را در اين فراز نهجالبلاغه ميتوان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبيتَ علي حَسَكِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِي
الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَيّ مِنْ أنَ الَقيَ اللّهَ و رسولَهُ يومَ
القيامةِ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشيءٍ مِن الحُطامِ»؛(63) به خدا
سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بيدار بگذرانم، يا مرا در غلها و زنجيرهاي
بسته بكشانند، بيشتر دوست دارم از اينكه خدا و رسول او را روز قيامت، در
حالي كه به برخي از بندگان ستمي روا داشته باشم و چيزي از مال دنيا را غصب
كرده باشم، ملاقات كنم.
در ادامه همين خطبه ميفرمايد:
«واللّهِ، لو أُعطيتُ الاقاليمَ السبعةَ بما تحتَ أفلاكِها علي أنْ أعصيَ
اللّهَ في نملةٍ أَسلُبُها جُلبَ شعيرةٍ ما فَعلتُ»؛(64) به خدا سوگند! اگر
هفت اقليم را با هرچه زير افلاك آن است به من بدهند تا با نافرماني خدا،
پوست جوي را از دهان موري بربايم، چنين نخواهم كرد.
امام عليهالسلام چنان بر عدالت پاي ميفشرد كه با ديدن صحنه تلخ و دردآلود
فقر و فلاكت برادرش عقيل و فرزندان ژوليده او، بر عواطفش غلبه كرد و با
داغ كردن و نزديك ساختن آهن تفتيده و برخاستن ناله عقيل، به او نهيب زد كه
علي عليهالسلام طاقت آتش سوزان عذاب الهي را ندارد.(65)
همين عدالتخواهي امام عليهالسلام باعث شد تا دوستاني سستبنياد و
دنياخواه از همراهي امام عليهالسلام فاصله گرفته، رهسپار شام و همنشين
سيم و همسفره معاويه شوند،(66) تا بدانجا كه بعضي از دوستان حضرت به
ايشان خرده گرفتند و از او خواستند قدري در اجراي عدالت كوتاه آيد. امام
عليهالسلام برآشفتند و از آنان گله كردند كه چرا چنين انتظاري از آينه
حقخواهي دارند؛ فرمود:
«أتَامروني اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فيمَنْ وَلّيتُ عليه؟ واللّهِ ما
أطورُ به ما سَمَر سميرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِي السّماءِ نجما. لو كان المالُ
لي لَسوَّيتُ بينَهم، فكيفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(67) آيا به من
فرمان ميدهيد تا از راه ستم كردن بر كسي كه مرا به او ولايت دادهاند
پيروزي به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سرايد و اختران در پي
يكديگر بچرخند، به چنين كاري نزديك نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا
ميان مردم به تساوي تقسيم ميكردم؛ تا چه رسد به اينكه اين مال، مال خداست!
د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقي و حدّ اعتدال يكي از چهار قوّه اساسي روان
آدمي (يعني قوّه غضبيه) به حساب ميآيد. حد افراط آن تهوّر و حد تفريط آن
جُبْن است. علماي اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستاني ميماند كه جود، كرامت
انساني و خوشخُلقي از آن سيراب ميشوند.(68) از اينرو، صفت «عدالت»، كه
جامع بين صفات معتدل نفساني است، بدون وجود شجاعت امكانپذير نيست. به
عبارت روشنتر، بدون برخورداري از صفت شجاعت، كمال انساني تحقق نمييابد. و
چون ما حضرت علي عليهالسلام را انسان كامل، بلكه كاملترين انسان پس از
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ميشناسيم، برخورداري ايشان از صفات كمال
از جمله شجاعت، بديهي است.
البته متكلّمان به اين صفات كمال از زاويه ديگري كه ضرورت برخورداري امام
از صفات كمال و عاري بودن از صفات نقص است، نگريسته و به اثبات آن
پرداختهاند.(69)
امام عليهالسلام در اين باره، در فرازي از خطبه «قاصعه» ميفرمايد:
«اَنَا وضعتُ فِي الصغرِ بكلاكلِ العَربِ و كَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربيعةَ و
مُضَر»؛(70) من در خردي، بزرگان عرب را به خاك انداختم و شاخ سركردگان
ربيعه و مُضَر را درهم شكستم.
و در جاي ديگر فرمود: «پيش از آنكه بيست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاوري
شدم.» و فرمود:«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(71) ناتوان نشدم و ترس در من
راه نيافت.
امام عليهالسلام شجاعت خود را تا بدان پايه ميداند كه معتقد است: اگر
تمام عرب به جنگ با ايشان بپاخيزند به آنان پشت نخواهد كرد:«واللّهِ لو
تظاهرتِ العربُ علي قِتالي لَما ولّيتُ عَنها»؛(72) به خدا! اگر تمام عرب
در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم كرد.
در فرازي ديگر از نهجالبلاغه، اين شجاعت خود را بهگونهاي عميقتر ترسيم
كرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهايي در حالي با آنان
روبهرو شوم كه تمام زمين را لبريز كرده باشند، باكي نخواهم داشت و وحشتي
به خود راه نخواهم داد.»(73)
آيا هيچ انسان شجاع و در عين حال، راستگويي را در طول تاريخ بشر سراغ
داريم كه اينچنين با استواري و راستقامتي بگويد: اگر تمام زمين را دشمنان
لبريز كنند، بيمي به دل راه نخواهم داد؟! البته امام عليهالسلام منشأ اين
شجاعت بينظير خود را يقين بيپايان به راه و مرام و منش خود و انتظار
ثواب و لقاي الهي ميداند.(74)
به دليل چنين شجاعتي است كه حضرت علي عليهالسلام هرگز از مرگ نترسيد، بلكه
به آن بيش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(75) هزار ضربه شمشير را
از مردن در بستر شيرينتر ميشمرد، و وقتي ضربت ابن ملجم بر فرق مباركش
فرود آمد، خود را بسان تشنهكامي ميدانست كه به چشمه آب رسيده، يا
جويندهاي كه به خواسته خود دست يافته است.(76)
ه. انجام وظايف زمامداري: زمامداران از نگاه امام علي عليهالسلام وظايف
بس مهمي بر عهده دارند كه بخشي از آنها عبارتند از: 1. قاطعيت در اجراي
عدالت؛ 2. ياري ستمديده و مقابله با ستمگر؛ 3. اقامه حدود الهي؛ 4. حاكميت
ارزشهاي ديني؛ 5. اصلاح و عمران بلاد؛ 6. پرداخت حقوق مالي مردم؛ 7.
قاطعيت در برخورد با دشمن؛ 8. تأمين امنيت؛ 9. مردمداري؛ 10. مردمي بودن؛
11. پرهيز از استبداد؛ 12. پرهيز از چاپلوسان؛ 13. پرهيز از تبعيضهاي
ناروا؛ 14. سادهزيستي؛ 15. رسيدگي به امور رعيّت.
حال اگر همين وظايف را بر دوران حكومت آن حضرت تطبيق كنيم، چنانكه دوست و
دشمن اعتراف كردهاند، حكومت آن حضرت تبلور عيني اين تكاليف بود؛ يعني امام
عليهالسلام حقّانيت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «اي مردم! سوگند
به خدا، شما را بر اطاعتي ترغيب نكردم، مگر آنكه در انجام آن بر شما پيشي
گرفتم، و شما را از معصيتي نهي نكردم، مگر آنكه پيش از شما از آن اجتناب
كردم.»(77)
نامه تابناك آن حضرت به مالك اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسانها، اعم از
مؤمن و كافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمامداري است و به قول جرج جرداق،
به رغم آنكه در هزار و چهارصد سال پيش و بدون وجود هر حقوقدان و
دانشكدههاي حقوق و كميتههاي چندصد نفره تنظيم شده، از چندين نظر، بر
اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل متحد برتري و امتياز دارد.(78)
حضرت علي عليهالسلام در اجراي عدالت چنان قاطع بود كه بلافاصله پس از به
دست گرفتن زمام خلافت، در نخستين خطبهاي كه ايراد كرد ضرورت اصلاح ساختار
اجتماعي و اجراي كامل عدالت اجتماعي را ضروري دانست و با قدرت اعلام نمود
كه تمام حق كشيها و تبعيضها و به غارت بردن اموال بيتالمال را، حتي اگر
مهر زنان شده باشد، به جاي نخستين آن بازخواهد گرداند.(79)
و آنچنان بر آن اصرار ورزيد كه سرانجام، جان خود را بر سر همين راه نهاد؛
چنان كه گفتهاند: «قُتل اميرالمؤمنينُ فِي محرابِ عبادته لشدِّة عدله.» و
در ياري ستمديده و ستيز با ستمگر، چنان پافشاري داشت كه اساسا معتقد بود:
به همين خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن براي خلافت ارزش قايل
است. و وقتي با خبر شد سپاه شام خلخال از پاي زني ذمّي به ستم درآورده است،
چنان برآشفت كه مرگ را در اثر شنيدن اين خبر دردناك روا شمرد.(80) در
اقامه حدود الهي نيز چنان استوار بود كه در دوران حكومت ويران عثمان حدّ
شرابخواري را بر وليد بن عقبه، كه از تبار خليفه بود، جاري كرد.(81) و
وقتي مطّلع شد يكي از نزديكان او اموال بيتالمال بصره را برداشته و نزد
معاويه رفته است، نامهاي آتشين براي او نگاشت و فرمود: حتي اگر حسن و حسين
مرتكب سرقت شده باشند، حد الهي را درباره آنان جاري ميسازم.(82)
هر نامه و پيغامي كه براي كارگزاران ميفرستاد، آنان را به تقوا و اجراي
امر و نهي الهي و حاكميت ارزشهاي اخلاقي دعوت ميكرد، تا بدانجا كه حاكم
خود، عثمان بن حنيف، را تنها به اين خاطر كه در سفرهاي حاضر شده بود كه
فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نكوهش قرار داد.(83) شهرها در
دوران حكومت امام در اثر گماشتن كارگزاران عادل و شايسته رو به عمران و
آبادي گذاشتند و سهم مردم به طور يكسان و بدون ملاحظه اين و آن، به آنان
پرداخت شد.(84)
امام عليهالسلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود كه در مبارزه با
سه طيف ناكثان، قاسطان و مارقان، ذرّهاي سستي به خود راه نداد و چشم فتنه
را از كاسه بيرون كشيد و آن را در نطفه خفه كرد(85) و خود را چنان ندانست
كه در خواب بماند تا دشمن در بيخ گوش او پيش آيد،(86) و در سال آخر خلافت،
مردم را به خاطر سستي در همراهي با خود براي جنگ با معاويه و جلوگيري از
هجوم و شبيخون سپاه او، به شدت مورد نكوهش قرار داد.
تأمين امنيت از نگاه امام چنان ضروري است كه در پاسخ به شعار «لا حُكمَ الا
لِلّه» خوارج، معتقد بود كه مردم حتي به حاكمي فاسق براي تأمين امنيت
نيازمندند.(87)
اينها و صدها نمونه ديگر به خوبي نشان ميدهند كه امام عليهالسلام به طور
كامل، به آنچه درباره وظايف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پايبند
بوده.
جالب آنكه امام عليهالسلام در لابهلاي گفتار خود، از دوران زمامداري
خويش دفاع كرده و آن را موفق ارزيابي نموده است. ايشان در لابهلاي اين
سخنان، به اجراي كامل عدالت، اجراي حدود الهي، حاكميت ارزشهاي انساني،
تعليم و تأديب مردم و... اشاره كرده است.
در فرازي از نهجالبلاغه درباره حكومت خود چنين آورده است: «آيا حكم قرآن
را ميان شما جاري نداشتم؟ و آيا ثقل اصغر (حسن و حسين عليهالسلام ) را در
ميان شما نگذاشتم؟ هر آينه در ميان شما مراتب ايمان را ثابت گرداندم و به
حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگري خود لباس عافيت بر شما
پوشانيدم و با قول و فعل خود، كار نيكو را در ميان شما گستردم و اخلاق
كريمه خود را به شما ارائه نمودم.»(88)
امام در اين فراز، بر اجراي كامل احكام و حدود قرآن و ارزشهاي اخلاقي در
عرصه حكومت خود پاي فشرده است؛ چنانكه تصريح نموده با عدالت خود، عافيت را
به مردم ارزاني داشته و با قول و فعل نيك خود، سيماي حكومت اسلامي را به
تصوير كشيده و بالاتر از همه آنكه با سجاياي اخلاقي، كه از خود ارائه كرده،
الگويي زنده و كارآمد براي حقپويان عرضه داشته است؛ چنانكه خود معتقد
است:
«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَليبدأ بِتعليمِ نفسِه قَبلَ تَعليمِ
غيرِه»؛(89) آنكه خود را پيشواي مردم قرار ميدهد، بايد پيش از تعليم
ديگران، به تعليم خود بپردازد.
در جاي ديگر، ضمن تأكيد بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام ميكنند كه آنان را از ذلّت و خواري رهانيده است.(90)
در فرازي ديگر چنين ميفرمايد:
«اَيُّها الناسُ اِنّي قَد بَثَثتُ لكم المواعظَ الّتي وَعظَ الانبياءُ
بِها اُمَمهُم و أدّيتُ اِليكم مَا أدّتِ الاوصياءُ الي مَن بعدهَم و
اَدّبتكُم بِسَوطي فَلَم تَستقيمُوا»؛(91) اي مردم! من پندهايي در ميان شما
پراكندم كه پيامبران به امّتهاي خود ميگفتند و چيزهايي به شما گفتم كه
جانشينان به كساني كه پس از آنان بودند، و شما را با تازيانه موعظه خود ادب
كردم.
خود آن حضرت در خطبهاي بيان نمودند كه يكي از حقوق مردم بر زمامداران
تعليم و تأديب آنهاست.(92) در اين فراز نيز اعلام كردهاند كه به اين حقوق
عمل كرده و مسئوليت خود را در قبال آنها انجام دادهاند. بخش نخست گفتار
امام تعليم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گمراهي، و بخش دوم خطبه تربيت و
تأديب اخلاقي آنان است.
4. ملازمت با پيامبر صلياللهعليهوآله
از جمله امتيازات منحصر به فرد اميرمؤمنان عليهالسلام، كه در نهجالبلاغه
مكرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پيوستگي دايم با پيامبر
صلياللهعليهوآله است. طولانيترين فراز نهج البلاغه، كه به اين امر
پرداخته، خطبه «قاصعه» است:
«... من او را پيروي ميكردم؛ آنسان كه بچه شتر مادر خود را پيروي ميكند.
هر روز از اخلاق خود، از فضيلتي آشكار رايتي برميافراشت و به من فرمان
ميداد كه از او پيروي كنم. هر سال در حراء مجاور ميگرديد و من او را
ميديدم و جز من او را نميديد. در آن روزها، اسلام در خانهاي نبود، جز
رسولاللّه صلياللهعليهوآله و خديجه، و من سومين آنان بودم. نور وحي و
رسالت را ديدم و بوي نبوّت را شنيدم. هنگامي كه وي بر او
صلياللهعليهوآله نازل شد، ناله شيطان را شنيدم. گفتم: اي رسول خدا! اين
ناله چيست؟ فرمود: "اين شيطان است. همانا كه از عبادت خود مأيوس شده است.
آنچه را تو ميشنوي من ميشنوم، و آنچه را من ميبينم تو ميبيني، جز آنكه
تو پيامبر نيستي، اما تو وزيري و بر خير و نيكويي هستي".»(93)
اين ملازمت با شيفتگي و دلبستگي هر چه تمامتر، با بدانجا ادامه يافت كه
سر پيامبر صلياللهعليهوآله هنگام وفات، بر دامن حضرت علي عليهالسلام
بود و با ياري فرشتگان، پيامبر را غسل دادند و بر ايشان نماز گزاردند.(94)
دلدادگي به پيامبر صلياللهعليهوآله و تأثّر از دست دادن اين وجود
گرانمايه چنان امام را مشغول ساخت كه وقتي عبّاس، عموي پيامبر، از جمعشدن
گروهي در «سقيفه» و انتخاب خليفه خبر آورد، امام عليهالسلام بدان با
بياعتنايي برخورد كرد، و احترام به جنازه پيامبر صلياللهعليهوآله را
مهمتر از هر چيز شمرد.(95)
چنانكه از گفتار امام عليهالسلام برميآيد، ايشان دو بهره اساسي از
همراهي با پيامبر برد: 1. بهره تربيتي؛ 2. بهره علمي. در بُعد تربيتي، همين
بس كه آن حضرت خود را تربيت شده پيامبر صلياللهعليهوآله ميداند.(96)
و چنانكه از خطبه «قاصعه» هويداست، پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله از
روز نخست، تربيت همهجانبه روحي و اخلاقي حضرت علي عليهالسلام را وجهه
همّت خود ساخت. گويا آن حضرت از جانب خداوند مأموريت داشت كه حضرت علي
عليهالسلام را به دست خود تربيت نمايد.
اگر پيامبر صلياللهعليهوآله آيينه تمامنماي حق و تبلور صفات كمال الهي
و انساني است، بايد علي عليهالسلام را نيز آيينه تمامنماي پيامبر
صلياللهعليهوآله دانست. در عظمت شخصيت پيامبر صلياللهعليهوآله، كه
منصب معلمي براي حضرت علي عليهالسلام برعهده داشت، همين بس كه اميرمؤمنان
عليهالسلام با وجود برخورداري از چنان روحيه شجاعت و جنگاوري، در توصيف
شجاعت پيامبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «وقتي تنور جنگ داغ ميشد، ما
به پيامبر صلياللهعليهوآله پناه ميبرديم كه او از همه كس شجاعتر و
به دشمن نزديكتر بود.»(97)
در بيان بهرهبري علمي حضرت علي عليهالسلام از پيامبر صلياللهعليهوآله
نيز همين بس كه علي عليهالسلام باب شهر علم پيامبر صلياللهعليهوآله و
گنجور آن دانش بيكران است.(98)
امام عليهالسلام در فرازهايي از نهجالبلاغه تصريح ميكند كه قرآن و سنّت
را به يُمن ملازمت با پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله فرا گرفته است؛(99)
چنانكه در تمام مواردي كه از وقوع رخدادهايي در آينده خبر داده يا با
رخدادي خاص مواجه ميشد، اعلام ميكرد كه پيامبر صلياللهعليهوآله اين
دانشها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع اين حوادث، اطمينان داده
است.(100) بدينروي، بر اين جمله پاي ميفشرد كه نه من دروغ ميگويم و نه
به من سخن ناراستي ابلاغ شده است:
«واللّهِ ما كتمتُ وشمةً و لا كذبت كذبةً و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا
اليومِ»؛(101) به خدا سوگند كه هيچ كلمهاي را ناگفته نگذاشتم و هيچ سخني
به دروغ نگفتم و همانا كه مرا به اين مقام و اين روز آگاهي دادهاند.
و در جاي ديگر، درباره راستگويي رساننده ـ يعني پيامبر
صلياللهعليهوآله ـ و عدم جهل شنونده ـ يعني خود ـ ميفرمايد: «ما كَذبَ
المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(102) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده
جاهل است.
پي نوشتها:
1. دكتراي علوم قرآن و حديث و عضو هيأت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2. نهجالبلاغه، انتشارات دارالهجرة قم، خطبه 216، ص 335.
3. همان، نامه 28.
4. همان، حكمت، 322.
5. همان، حكمت، 37.
6. محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، ج 3، ص 19 ـ 20.
7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 296.
8. محمد محمدي ريشهري بمساعدة محمدكاظم الطباطبائي و محمود الطباطبائي،
موسوعة الامام علي بن ابي طالب عليهالسلام، ج 8، ص 192 ـ 188.
9. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 41، ص 313 و ص 354.
10. نهجالبلاغه، خطبه 149.
11. همان، خطبه 93.
12. همان، خطبه 93.
13. همان، خطبه 147.
14. همان، خطبه 3.
15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
16. محمد محمدي ريشهري بمساعدة محمدكاظم الطباطبائي و محمود الطباطبائي،
پيشين، ج 8، ص 418، به نقل از: علامه مامقاني، تنقيح المقال، ج 1، ص 403.
17. نهجالبلاغه، خطبه 5.
18. همان، خطبه 116.
19. همان، خطبه 175.
20. همان، خطبه 93.
21. همان، خطبه 57.
22. همان، خطبه 93 و 151.
23. همان، خطبه 105 و 158.
24. همان، خطبه 73.
25. همان، خطبه 101 و 138. درباره مخاطب اين خطبهها اختلاف است، ولي بيشتر
آنها را ناظر به عبدالملك بن مروان دانستهاند. نك: ابن ابي الحديد،
پيشين، ج 7، ص 99.
26. همان، خطبه 116.
27. همان، خطبه 16.
28. همان، خطبه 47.
29. همان، خطبه 128.
30. همان، خطبه 128.
31. همان، خطبه 103 و 108 و 156 و 147.
32. همان، خطبه 138 و حكمت 209.
33. ابن ابي الحديد، پيشين، ج 8، ص 175.
34. همان، ج 8، ص 215.
35. نهجالبلاغه، خطبه 128.
36. همان، خطبه 189.
37. براي تفصيل بيشتر، ر. ك: شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج 2، ص 326 / سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 2، ص 348ـ350.
38. نهجالبلاغه، خطبه 10.
39. همان، نامه 62.
40. همان، خطبه 97.
41. همان، خطبه 22.
42. همان، خطبه 197.
43. همان، حكمت 184.
44. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله در حديث «بدء الدعوة» خطاب به
اطرافيان و خويشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا
له و اطيعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پيشين، ص 8)
45. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 8، ص 131 و ص 163.
46. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 353.
47. نهجالبلاغه، نامه 45.
48. همان، خطبه 200.
49. همان، خطبه 33.
50. همان، خطبه 3.
51. همان، نامه 45.
52. همان.
53. همان.
54. همان، خطبه 3.
55. همان، خطبه 160.
56. همان، خطبه 33.
57. همان، حكمت 77.
58. همان، نامه 68.
59. همان، حكمت 236.
60. همان، خطبه 224.
61. همان، خطبه 209.
62. اين كتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مكتبة الحياة، چاپ شده و چنانكه
در مقدمه آن آمده، به زبانهاي فارسي، هندي و انگليسي ترجمه شده است.
63. نهجالبلاغه، خطبه 224.
64. همان.
65. همان.
66. نك: محمد محمدي ريشهري بمساعدة محمدكاظم الطباطبائي، محمود
الطباطبائي، پيشين، ج 7، ص 37 ـ 45. در اين كتاب، نام نُه تن از ياران امام
عليهالسلام كه در اثر برنتابيدن از عدالت ايشان به شام نزد معاويه
گريختهاند، آمده است.
67. نهجالبلاغه، خطبه 126.
68. براي تفصيل بيشتر، نك: ملامهدي نراقي، جامع السعادات، ج 1، ص 50 و 208.
69. مرحوم علاّمه حلّي در تبيين ضرورت افضليت امام عليهالسلام بر ديگران
در ابعاد گوناگون، چنين آورده است: «و يدخل تحت هذا الحكم كون الامام أفضل
في العلم و الدين و الكرم و الشجاعة و جميع الفضائل النفسانية والبدنية.»
(شرح تجريد الاعتقاد، ص 366)
70. نهجالبلاغه، خطبه 192.
71. همان، خطبه 104.
72. همان، نامه 45.
73. همان، نامه 62.
74. در ادامه همين نامه آورده است: «و اِنّي الي لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه
لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به ديدار و پاداش نيك الهي منتظر و اميدوارم.
75. امام عليهالسلام در اينباره فرمودهاند: «واللّه لابن أبي طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثديِ أُمّه.» (نهجالبلاغه، خطبه 5.)
76. سخن امام عليهالسلام چنين است: «واللّه ما فجأني من الموتِ واردٌ
كرهته و لاطالعٌ أنكرتُه، و ما كنتُ الاّ كقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما
عنداللّه خيرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند كه مرگ چيزي نبود كه ناگهان بر من
تاخته باشد و من آن را ناخوشايند شمارم يا ناگهان روي نموده باشد و من آن
را ناروا دانم. من همچون تشنهكامي بودم كه نزديك چشمهسار باشد و بر آن
فرود آيد، و همچون پيجويي كه به مطلوب رسيده باشد، و آنچه نزد خداوند است
براي نيكان بهتر است. (همان، نامه 23).
77. همان، خطبه 175.
78. جرج جرداق، الامام علي صوت العدالة الانسانيه، ج 1، ص 106 / و نيز نك: صافي گلپايگاني، رمضان در تاريخ، ص 278 ـ 284.
79. نهجالبلاغه، خطبه 16.
80. همان، خطبه 27.
81. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 81.
82. نهجالبلاغه، نامه 41. در اينكه مخاطب اين نامه كيست، ميان شارحان
نهجالبلاغه، اختلافهاي چشمگيري وجود دارند. نك: حبيبالله هاشمي خوئي،
منهاج البراعه، ج 20، ص 75 / محمّدجواد مغنيه، في ظلال نهجالبلاغه، ج 3، ص
560 / حاج ملاّ صالح قزويني، شرح نهجالبلاغة، ج 3، ص 250 / شيخ محمدتقي
تستري، بهج الصباغة، ج 13، ص 457. ابن ابي الحديد، پيشين، ج 16، ص 455 /
ابن ميثم بحراني، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 408. براي تفصيل بررسي آراء، نك:
علي اكبر ذاكري، سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب عليهالسلام، 485 ـ 550.
83. نهجالبلاغه، نامه 45.
84. براي آشنايي با سيره اميرمؤمنان عليهالسلام با كارگزاران خود ر. ك: علي اكبر ذاكري، پيشين.
85. امام عليهالسلام فتنه جمل را چنان خطرناك ميدانست كه تنها خود را قادر به فرونشاندن آن ميشناخت. نك: نهجالبلاغه، خطبه 93.
86. همان، خطبه 6.
87. همان، خطبه 40.
88. همان، خطبه 87.
89. همان، حكمت 73.
90. همان، خطبه 159.
91. همان، خطبه 182.
92. همان، خطبه 34.
93. همان، خطبه 192.
94. سخن امام عليهالسلام چنين است: «و لقد قبض رسول اللّه
صلياللهعليهوآله و اِنّ رأسه لعلي صدري، و لقد سالت نفسه في كفّي
فاَمرتها علي وجهي و لقد ولّيتُ غسله صلياللهعليهوآله و الملائكةُ
اعواني»؛ رسول خدا صلياللهعليهوآله در حالي پرواز كرد كه سرش روي
سينهام بود و روحش در ميان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّك]
بر چهرهاش كشيدم و خود كار تغسيل او را برعهده گرفتم، در حالي كه فرشتگان
ياريام ميدادند. (همان، خطبه 197.)
95. صائب عبدالحميد، تاريخ الاسلام السياسي و الثقافي، ص 290.
96. محمّد محمّدي ريشهري، ميزان الحكمه، 1416، قم، دارالحديث، ج 1، ص 58.
97. نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتي، بخش حكمت، ص 211 ذيل فصل تذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج الي التفسير.
98. فرمايش رسول اكرم صلياللهعليهوآله : «أنا مدينة العلم و عليّ
بابها» براي نمونه ر. ك: شيخ صدوق، الخصال، ص 574 / ابن شهر آشوب، پيشين، ج
1، ص 314.
99. نهجالبلاغه، خطبه 210.
100. همان، خطبه 128.
101. همان، خطبه 16.
102. همان، خطبه 101.