گزارش
نشست روشنگری و بصیرتی
نشست
boletنشست روشنگری و بصیرتی
حوزه امام جواد(ع)سرچهان
یادداشت و گفتگو
همیشه پایِ «امام رضا» در میان است!
دل نوشت مسئول سازمان بسیج دانش آموزی استان فارس؛
boletهمیشه پایِ «امام رضا» در میان است!
سالهاست در فضای شهدا هستم و آرزویم شهادت است
مصاحبه با همسر اولین طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور
boletسالهاست در فضای شهدا هستم و آرزویم شهادت است
کد خبر: ۵۴۹۳۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۳
           «زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست»                       
    امام خامنه ای(مدظله العالی)

مجموعه خاطرات سردار شهید منصور خادم صادق:


خاطره اول:
حیاط خانه را شستم, آب ها را هم از زیر در دادم توی کوچه. هم زمان منصور از مدرسه امد. با عصبانیت گفت این چه کاریه!
چرا برای رهگذران و همسایه ها ایجاد مزاحمت کردی؟
جارو برداشت و شروع کرد به برگرداندن اب ها از کوچه به حیاط خانه!
می گفت هیچ وقت به هیچ طریق به هیچ کس ظلم نکنید!
 
خاطره دوم:
عملیات خیبر بود.اتش دشمن هم سنگین. گفت بریم مسیر اتش را از روی بچه ها منحرف کنیم. سوار بر تانک رفتیم جلو عراقی ها. شلیک می کردیم, سریع تانک را جابه جا می کردیم و دوباره اتش...
بلاخره عراقی ها تانک را زدن. از همون ایثار یه ترکش بزرگ تو جمجمه حاج منصور برا همیشه جا خوش کرد.
 
  
خاطره سوم:
توی خط مراسم عزاداری گرفته بودیم.این دم را گرفتم:"یاعباس یا سیدی،کنار نهر علقمه..."
ولوله ای در بچه ها افتاد.صدای سه ضرب سینه زنی قطعی نداشت.عراقی ها هم حساس شده خط را زیر آتش گرفتن.
دیدم منصور دوید لبه خاکریز جایی که آتش بیش از هرجا بود. دستش را به سمت آسمان گشوده و فریاد میزد: یافارس الحجاز ادرکنی!

خاطره چهارم:
نیمه شب بود. دیدم در اسایشگاه باز شد. حاج منصور از همان تخت اول شروع کرد به جمع کردن جوراب سرباز ها که گوشه تخت بود. رفت بیرون. ساعتی بعد برگشت و بی صدا به ترتیب جوراب هایی را که شسته بود گوشه تخت ها گذاشت...
آن شب, حاج منصور فرمانده پادگان بود.


خاطره پنجم:
در خط پدافندی فاو بودیم که پایش رفت روی مین و قطع شد. از درد هی هی می گفت.
گفتم: رفتی از دستت راحت شدیم.
گفت:  امروز نشد, فردا, فردا نشد پس فردا اما مطمین باش بر می گردم.
خیلی زود برگشت.با همان تک پایش بیشتر از خیلی ها می دوید و کار می کرد.



خاطره ششم:
می گفت این جوان ها و نوجوان ها مثل یک دسته گل نرگس هستند. بعضی ها شکفته اند بعضی هنوز غنچه اند.
وظیفه ماست تا آن غنچه ها را شکوفا کنیم.
نیروی جدید که به گردان می امد, یک روز دو روز وقت می گذاشت با تک تک انها حرف می زد.
می گفتن حاج منصور تو هم بیکاری این چه کاریه!
می گفت: من تا ندونم اینها از کجا امدن؟ پدر و مادرشون کیه؟ چند مرده حلاجن؟ اخلاقشون چیه که نمی تونم انها را تربیت کنم!


تولد: 1342- شیراز
شهادت : ۱۳۷۲/۸/۱- حین ماموریت
فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)


هدیه به شهید منصور خادم صادق صلوات .
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»

انتهای خبر/224224


نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: 0
انتشار یافته: 1
بسیج
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
01:43 - 1394/02/12
0
0
این جوان ها و نوجوان ها مثل یک دسته گل نرگس هستند.وظیفه ماست تا آن غنچه ها را شکوفا کنیم.

بسیج دانش اموزی هم الان داره دقیقا همین کار رو انجام میده؟
نام:
ایمیل:
* نظر: