با شعر رابطه ی خوبی نداشتم. تنها تعاریفی که از شعر توی ذهنم بود، یکی مربوط به زنگ ادبیات بود که معلم شعرهای کتاب را کلمه به کلمه ترجمه می کرد و ما مجبور بودیم معنی هایش را بنویسیم، یکی هم مربوط میشد به شب های یلدا که مامان برای تک تکمان فال میگرفت و می خواند و من هر چه به مغزم فشار می آوردم از معنی آنها چیزی سر در نمی آوردم.رابطه من با شعر همین طور ادامه داشت تا رسید به کتاب گریه های امپراتور، هدیه ی روز تولدم. همین کتاب کافی بود که همه ی کتابهای فاضل نظری را بخرم.شعرهایش را می فهمیدم. نفس می کشیدم. زندگی می کردم. به اینکه فاضل نظری به عنوان شاعر جریان ساز دهه ی هشتاد شناخته شده و پرمخاطب ترین شاعر مردمی ست کاری ندارم. به اینکه کجا به دنیا آمده و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دانشگاهش را کجا گذرانده کاری ندارم. به اینکه در شعرهایش از چه مضامینی بیشتر استفاده کرده هم کار ندارم. تو هم نداشته باش!تو هم فقط به آشنایی شعرهایش کار داشته باش. به اینکه آرام می آیند و روی بند بند دلت مین شینند کار داشته باش. من می گویم اگر شعری را خواندی و با خودت گفتی: «اِ! چقدر به دلم آشناست! انگار این شعر را برای من گفته باشد»، برای گشتن و گشتن و گشتن و پیدا کردن تمام شعرهای دیگری که آن شاعر سروده، کافی است.من میگویم... اصلاً چرا من بگویم! خودت دنبالش برو و پیدا کن و بخوان. وقتی چهار کتاب از شاعری به چاپ های چندین و چند میرسد، حتماً حرفی برای گفتن داشته آن شاعر.من می گویم حتی اگر یک شعرش را هم برای تو گفته باشد، به خواندنش می ارزد. خیلی هم می ارزد. اصلاً انگار کن فاضل نظری نشسته و این شعرها را از روی زندگی نوشته! همان قدر که گاهی بغضت می گیرد، همان قدر هم گاهی لبخند می زنی، همان قدر هم گاهی به فکر می روی و دیروزت را نگاه می کنی و از حال امروزت می پرسی که خوب است؟ که دوستش داری؟ همان قدر هم گاهی فقط زل می زنی به یک گوشه... شاید روبرو، شاید ...
با هر بهانه و هوسی...عاشقت شده ست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی، عاشقت شده ست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود!
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند... چه کسی عاشقت شده ست!
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم این آه از پی آه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید!
دلیل سر به هوا گشتن زمین، ماه است
که از قفس هم دو یاکریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نیمه ی سیبی که هر دو نیم به هم
انتهای پیام / 224224.5