به گزارش تنوير،حاج خسرو سرخیلی در شهر خوزی از توابع شهرستان مُهـر دیده به جهان گشود. دوران نوجوانی و جوانیاش با دوران جنگ تحمیلی همزمان شده بود و او همچون تعداد زیادی از هم سن و سالان خود راهی جبهههای حق علیه باطل شد و در دفاع از سرزمین مادری خود جنگید و درراه دفاع از میهن پاهای خود را تقدیم بهنظام مقدس جمهوری اسلامی کرد.
این جانباز دوران جنگ تحمیلی ابتدا نحوه حضورش در جبهه را اینگونه توضیح میدهد: 15 ساله بودم که به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شب 23 رمضان یک ترکش به گوشم اصابت کرد و در بیمارستان اصفهان بستری بودم و به شوق جبهه از بیمارستان فرار کردم که بتوانم در مرحله بعد عملیات رمضان شرکت کنم که یکی از دوستانم بنام حاجیزاده در آن عملیات شهید شد و برای تشیع جنازه وی برگشتم و بعد از مراسم دوباره برگشتم به جبهه و در عملیات بعدی رمضان هم شرکت کردم که آقایان علیاکبر مهرنگین، نمازی و شهید صفایی بودند که شهید شدند و در آن زمان در تیپ المهدی بودم.
برادر سرخیلی بیان داشت: مرحله بعد که دوباره اعزام شدم در تیپ امام سجاد بودم در عملیات محرم و در این سه عملیاتی که حضور داشتم خطشکن بودم.
حاجی در لابلای صحبتها و خاطرات شیرین جبهه این را هم گفت: که یکبار هم داوطلب شدم که بر روی مین بخوابم و شهید شوم تا معبر برای نیروهای خودی بازکنم که با رخ دادن یک سری اتفاقات این کار نصیب من نشد و از طریقی دیگر این معبر باز شد.
حاج خسرو سرخیلی در ادامه صحبتهای خود از لحظهای که جانباز شد افزود: در همان عملیات محرم خمپاره به پاهایم اصابت کرد و هر دوپایم قطع شد که خدا را شکر میکنم این پاها را برای نظام مقدس جمهوری اسلامی تقدیم کردم.
وی ادامه داد: من درزمانی که هر دوپاهایم قطع شد هوش داشتم و بلند شدم و فریاد یا مهدی سر دادم که متوجه نبودم پاهایم قطعشده است که با صورت بر روی خاک افتادم و تازه آن موقع بود که متوجه شدم و دیدم که پاهایم کمی آنطرفتر افتاده و ترکشها به پایم چسبیده و پاهایم همانند زغال قرمز شده بودند و بعد که میخواستند مرا به بیمارستان اعزام کنند تا اندیمشک هوش داشتم و بعدازآن تا یک ماه بیهوش بودم.
در همین حال حاجی گفت که سؤال بعدی بپرسید که من با همهٔ تجربههایی که در فن مصاحبه داشتم نمیدانستم در همین حال به صحبتهای حاجی گوش دهم، سؤال بعدی را طرح و بپرسم و یا ... که در جواب به حاجی گفتم راستش را بخواهی کار (مصاحبه) برایم خیلی سخت شد که بعد از چند لحظه مکس کردن از حاجی پرسیدم که چه پیامی برای نسل سومیهای انقلاب دارند؟ حاجی تصریح کرد: من خاکپای این جوانها نمیشوم اما از ته قلب میگویم که چند مدت قبل که برگشتم به این محل (شهر خوزی) خیلی خوشحال شدم که برنامههای فرهنگی با این کیفیت در این شهر اجرا میشود.
وی در ادامه تصریح کرد: یک خواهشی که از همهٔ مردمدارم این است که جناح و جناحبازیها را کنار بگذارید و ماهها نباید فراتر از حضرت آقا قدم برداریم و اگر ماها پیرو ولایت هستیم "سمعا و تاعتا" و اگر حضرت آقا گفتند بمیر، هنوز نگفته باید بمیریم که اگر واقعاً پیرو ولایت هستیم ماها نباید فراتر از حضرت آقا قدم برداریم حتی اگر هم بهناحق باشد چون ماها حضرت آقا را قبول داریم باید در یککلام بگویم "چشم".
حاجی در جواب سؤال بعدی ن که از وی پرسیدم اگر میخواهیم پیرو ولایت باشیم باید چهکاری انجام دهیم خاطرنشان کرد: اگر میخواهیم پیرو ولایت باشیم و همگام با مقام معظم رهبری قدم برداریم میبایست وصیتنامههای شهدا را مطالعه کنیم.
حاج خسرو در بخش دیگری از صحبتهای خود افزود: تنها نهادی که واقعاً در زمان جنگ و بعد از جنگ برای نظام زحمتکشیده است سپاه بوده و ما باید خدمات این نهاد را ببینیم و همان راه آنها برویم همهٔ افراد میآیند و یک روزی هم میروند ولی آنکسی که باید بیاید و راه را ادامه بدهد و صحیح ادامه بدهد شرط است.
سرخیلی در ادامه بیان داشت: ما نباید فراتر از حضرت آقا قدم برداریم و این همقدم شدن با حضرت آقا اگر برای منافع شخص خودمان باشد ارزشی ندارد و باید برای منافع نظام باشد.
در ادامه این دیدار از وی پرسیدم چند فرزند و خطبه عقد شمارا چه کسی جاری کرد اظهار داشت: من داری دو فرزند هستم یک پسر و یک دختر و خطبه عقدم ما را حضرت امام خمینی (ره) جاری کرد و در همان زمان گفتم اگر حضرت امام دستور بدهند به خاطر مصالح اسلام نه شخصیتی فرزندت را جلوی پای امام (ره) قربانی کن قربانی میکردم و هماکنون نیز اگر حضرت آقا این را از من بخواهند این کار را انجام میدهم چراکه باید مرید باشیم و این را از ته قلب میگویم.
بفرماید بعدازآنکه یک ماه بیهوش روی تخت بیمارستان در اولین لحظهای که به هوش آمدید به چه چیزی فکرمی کردی و یا چه چیزی بر زبان جاری کردی گفت: اولین حرکت و صحبتی که در بیمارستان کردم بلند شدم و فریاد زدم "یا مهدی (عج)" بلند شدم روی پاهایم ایستادم که پاهایم خونریزی کرد و دوباره من را به اتاق عمل بردند. قبل از بیهوشی و بعد از بیهوشی فریاد زدم "یا مهدی" سر دادم.