مثل مأموران سرشماری، چند نفر از بچه های گردان با دفتر و دستک، راه افتاده بودند سنگر به سنگر از سایر رزمنده ها راجع به تعداد خانوار و اهل و عیالشان می پرسیدند، فرق نمی کرد چه سن و سالی داشته باشد، پدر باشد یا پسر. همه کنجکاو بودند بدانند قضیه از چه قرار است. نام، نام خانوادگی، شغل، محل سکونت، تعداد افراد خانواده، پسر یا دختر و به این ترتیب تا آخر.
مدتها این روشی بود مثل خیلی از روشهای دیگر برای وقت خوش کردن و مشغول
کردن ذهن و دل تازه واردها و در نهایت وقتی از این مأموران قلابی! سؤال می
شد این اطلاعات را برای چه می خواهید می گفتند: هر خانواده که پنج پسر یا
مرد داشته باشد، خمس بدهد. خمس اولادش را. و از هر پنج نفر یک نفر باید
چهار چرخش برود هوا و شهید بشود!
جلد کمپوت ها
نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت:
خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید. او بدون
مقدمه صدایش را بلند کرد و گفت: شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها
را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم
رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما
چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید
درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.
ممنون از سایت خوب بسیجیتون