Identity
این اصطلاح که مشتق از ریشهی لاتین idem متضمن همسانی و تداوم و استمرار است، تاریخ فلسفی دور و درازی دارد که به بررسی ثبات و دوام در دل تغییر و وحدت در دل کثرت مربوط میشود، ولی در دورهی مدرن اصطلاح هویت با ظهور فردگرایی رابطهی تنگاتنگی دارد و تصور میرود که تحلیل این مفهوم با نوشتههای جان لاک و دیوید هیوم آغاز شده است. ولی تا پیش از قرن بیستم این اصطلاح کاربرد همگانی پیدا نکرده بود؛ خصوصاً از دههی 1950 و با انتشار کتابهایی همچون جماعت تنها (Riesman, et al., 1950) و هویت و اضطراب (Stein, et al., 1960) در امریکای شمالی، اصطلاح هویت بر سر زبانها افتاد. انتشار این گونه کتابها، همراه با انبوه آثار ادبی و نمایشی، فقدان فزایندهی معنا در جامعهی تودهای و جست و جوی هویت را منعکس میساخت؛ و در طول این دوره اصطلاح هویت کاربرد گستردهای در شرح و توصیف تلاش و تقلا برای یافتن پاسخ «من واقعاً کیستم؟» پیدا کرد. این پرسش که ابتدا به بحرانهایی مربوط میشد که دامنگیر سیاهان، یهودیان و اقلیتهای دینی بود، در نهایت به کل جامعهی مدرن تسری پیدا کرد. در دههی 1970 رابرت کولز میتوانست ادعا کند که اصطلاح هویت «نابترین کلیشه» است (Gleason, 1983, p. 913).