جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
berooz
۱۳:۱۰:۰۳
کد خبر: ۹۱۵۲۰
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۸
مصاحبه :
اگر چه یاد آوری برخی از خاطرات او را به وجد می آورد اما بغض جا ماندن از دوستانش از چهره اش پیدا است.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج علمی،پژوهشی و فناوری فارس،او را در جلسه مشترک جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و نهادینه کردن فرهنگ دفاع مقدس در میان شورای سازمان بسیج علمی فارس دیدم.
خواستم از حال و هوای روزهایی برایم بگوید که انگار هیمن دیروز اتفاق افتاده بود،از دوستان همرزمش از خاطرات تلخ و شیرینش. 
او مسئول سابق سازمان حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس استان فارس بوده است .

اگر چه یاد آوری برخی از خاطرات او را به وجد می آورد اما بغض جا ماندن از دوستانش از چهره اش پیدا است.
 مجبتی مینایی سرداری نام آشنای روزهای دفاع مقدس و استان فارس در این گفت و گو ما را همراهی  می کند:
مینایی گفت:سی سال از جنگ می گذرد ولی از هر وقت شروع کنیم برای استخراج گنج در این جنگ دیر نیست و اگر ما این کار را نکنیم کسانی هستندکه بخواهد این گنج را تحریف کنند و بهره برداری های دیگری انجام دهند.
در خصوص جنگ فیلم های بسیار زیادی وجود دارد که البته یک مستند خوب 20 دقیقه ای از این ها استخراج نشده است .
از طنز پردازی ها دوران دفاع مقدس برایمان بگویید:
 باید عرض کنم که موضوع بسیار پیچیده ای است که باید توسط روان شناسان و جامعه شناسان بررسی شود،بنده به عنوان کسی که در کنار رزمنده ها بودم می توانم بگویم که این انقلاب از همان اوایلی که با محوریت امام(ره) و جوانان به پیروزی رسید،طنز نیز از همان روزهای اول با شعارهایی که سر میداند با بچه های انقلابی همراه بود.

اگر کسی هم بگوید که این افراد ، افراد بیکاری بوده اند اینجوری نبوده است . در دوران جنگ بچه ها را به پادگان امام حسین(ع) می بردند و سخت ترین آموزش ها را به آنها می دادند و تبعاً این آموزش ها و رفت و آمدها همراه با شوخی و خنده بوده است . همیشه ها در جنگ هسته هایی بودند که افراد را تخلیه روحیه می کردند و خستگی رزمنده ها از این طریق رفع می شد و چنان محیط خشک و نظامی در آن زمان حاکم نبود .

از شوخی ها و طنزپردازی هایی که در آن زمان بین بچه های جنگ رایج بگوید تعریف کنید:
 به عنوان نمونه یک گروه آن زمان برای آموزش هوابرد انتخاب شد که کمیته های مختلفی داشت ، آموزش هوابرد ، کمیته و تکاور کوهستان و چتر بازی روزی با شهید حق نگهدار برای آموزش هوابرد به یکی از پادگان های ارتش مراجعه کردیم که ساختمان های بلندی در آن بود که از بالای ساختمان سیم بکسل هایی تا کف میدان صبحگاه به صورت شیب دار کشیده شده بودو هیچ کدام از ما نمی دانستیم این سیم ها چیست
 شهید با مراجعه به مربی مربوطه گفت این چیست که ایشان جواب داد :سرسره مرگ است کمتر کسی می تواند از این پایین بیاید و اینجا فقط فرمانده پادگان به دلیل ورزیدگی زیاد می تواند از آن پایین بیاید.
 هنوز حرفش تمام نشده بود که دیدیم حسن از بالا آویزان شده آن هم بدون هیچ گونه وسیله و تجهیزاتی و هی حرکت می کند، بقیه روهم صدا می کرد که بیاید بالا که در واقع سرسره مرگ به نوعی مسخره دست ما هفت نفر شده بود و بعد از این جریان ما را به اتاق فرمانده پادگان بردند و در خصوص کارهایی که انجام داده بودیم ما را بازخواست کردند خیلی راحت با روحیاتی که بچه ها داشتند این روحیات شوخی و خنده شکل گرفت در حالی که همین افراد نماز شب هایشان ترک نمی شد.

شهید حسن حق نگهدار اولین طنز پزدار استان فارس در جنگ 
در خصوص شوخی رزمنده های استان فارس خیلی ها مجید سپاسی رو اولین طناز فارس می دانند در حالی که من حسن حق نگهدار رو اولین طناز می دونم چون مجید با یک چیزایی کوتاه می اومد ولی حسن حق نگهدار کاری به طرف مقابلش نداشت و با همه شوخی می کرد البته نه  چیزهای بد .جالبه بدونید تو هیچ کدام از این شوخی ها حرف رکیک زده نمی شد .

امیر فرهادفر که شهید شد هر کس وارد واحدش می شد خودش را به عنوان امیر سیاه معرفی می کرد . همین امیر فرهاد فر و یکی از دوستانش به نام عباس کریمپور که خودش را غلومعباس سر لاینز معرفی می کرد یک شب، زمانی که مداح در حال خواندن مداحی بود بنزین موتور برق تموم شد بعد امیر سیاه غلامعباس را صدا زد که  برو یک مک به پریز بزن که برق روشن شود که مداح که قمی بود صدا زد من دارم برای شما مداحی میکنم و شما می بینید که از همین شهید امیر فرهاد فر روایت وجود دارد که چقدر شهید شوخ طبعی بود.

یک زمانی من در کرمانشاه به شدت سرما خورده بودم که هر لحظه می آمد بالای سرم می گفت کاری نداری برایت انجام بدهم؟ من هم به او می گفتم بزرگترین کارت این است که دست از سرم برداری.
 دیدم بی خیال نمی شود گفتم یک چیزی بگویم که دست از سرم بردارد ، در اون  گیر و دار بمباران گفتم کله پاچه میخوام ، دیدیم سه روز غلامعباس غیبش زد یکی می گفت مفقود شده یکی می گفت اسیر شده،بالاخره دیدیم بعد از سه روز با یک کله پاچه پیداش شد،تا همدان رفته بود و کله پاچه را تهیه کرده بود.

خیلی از آدم ها بودند که با یقه باز می آمدند جبهه شهید هم می شدند و وصیت نامه های بسیار عجیبی هم از خودشان باقی گذاشتند.

امیر فرهادیان فر ملقب به امیر سیاه از جمله شهدایی  بود که هرجا می رفت برای خودش قبر می ساخت و درون آن می خوابید.
حسن حق نگهدار هم به همین شکل بود که اینها به حدی شوخ بودند که همه می گفتند یا جای ما اینجا هست یا حسن ، .
یک زمان از اداره اطلاعات تهران به منطقه امده بودند،زمان اذان که رسید حسن حق نگهدار را برای گفتن اذان بالای سنگر فرستادند  که دیدیم رفت بالا صدای خروس در آورد .

یکی دیگر از شهدایی که شوخ بود شهید حسن حمید زاده بود ملقب به حسن بلند زنجیز، او متخصص زدن کسانی بود که در شیراز مزاحم نوامیس مردم می شدند . 
از بس که در آن منطقه از دستش عاجز بودند مجید او را به جبهه می آورد و به طرز عاشقانه ای هم شهید شد . شهید حسن حمید زاده و دوستانش یک تیم بودن که یه نوع سینه زنی بهبهانی داشتند که دولا و راست میشدند و به یک شکل خاصی سینه می زدند.
یک بنده خدا آمد ادای حسن را دربیاورد که یک دفعه حسن زنجیر را درآورد که این چه طرز میدون داریه ... در خصوص همین شهید باید عرض کنم یه روز یه خمپاره وسط من و اون اصابت کرد که ترکش به پهلوی اون خورده بود ، به من گفت یه پاکت تو جیب من هست اون رو دربیار بعد از چند روز که به پاکت نگاه کردم خونش مثل قاب دور کاغذ حک شده بود که این نامه سال 62 به مدیریت صدا و سیمای ایران نوشته شده بود که نوشته بودند اینجانبان امضاءکنندگان ذیل اعتراض داریم . به صحنه هایی که تو جام جهانی پخش می شود اعتراض کرده بودن . یعنی اینقدر به احکام دین حتی تو اون شرایط بحرانی مقید بودن ...همین فرد همیشه زنجیز تو جیبش بود و تا موردی پیش می اومد زنجیرش رو در می آورد و می گفت استغفرالله آوردنمون جبهه نمیشه هم کاری کنی .

در جبهه یک پیر مرد بود به نام حاج آقای صلواتی که از صبح با یک لاندیور که روش بلندگو نصب شده بود به همه یک تیکه می نداخت مثلاً جلو اتاق فرماندهی رد می شد می گفت تو چه فرمانده ای هستی بچه های همه داران نماز شب میخونن تو خوابیدی ؟ به همین شیوه همه رو برای نماز صبح بیدار می کرد.

همین آقای صلواتی یک مدت نمی توانست ماشینش را ببرد یک الاغ آورده بود روش نوشته بود وزیز تبلیغات صدام ،دو تا بلندگو هم دوطرفش گذاشته بود که گاهی هم میکروفون رو می گذاشتن جلو دهن الاغ که بخواند و اینطور به بچه ها روحیه میدادند.

در جریان طنزهایی که بیان شد نام شهدایی را آوردید شما در حد چند کلمه هر چیزی که به ذهنتان می رسید بیان کنید.

شهید هاشم اعتمادی:شجاع ترین سردار
شهید خادم صادق:عالم با عمل
شهید مجید سپاسی:علم دار لشکر فجر
شهید غلامرضا کرامت:شهید گمنام
شهید ولی نوری:بابای گردان فجر
شهید مرتضی جاویدی: اشلو

عکسی از 50 شهید در یک قاب وجود داشت که با دوربین های جدید که قابلیت تشخیص حالت چهره را دارند به آنها نگاه کردم ، اکثر آنها در حالی که شهید شده بودند لبخند به لب داشتند این را دوربین تشخیص داد نه چشم ما که می تواند خطا کند.
حالا سردار دلتنگ روزهای جنگ و یاران سفره کرده اش شده آرزوی شهادت تنها برای آنانی نیست که در جبهه ها هستند بازماندگان هم چنین آروزیی می کنند.

نام:
ایمیل:
* نظر: