کد خبر: ۸۴۳۷۹
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۰
متن كامل وصيت نامه ي ســـــــــردار رشيـد اسلام، « حـــاج اســـدالله هاشمـــــــــــــــــــي »

باسمه تعالي

 

با ياد خـــــدا، كه زنـدگي كردن و مـــردن به دست اوست؛ وبا يـاد شهيدان، كه عزت و شرف ما از آن هاست؛ و با ياد رهبـر و امـــام امت،

كه بيــــــداري ما و پيـــدا نمودن راه اسلام ما، از اوست.

 

مردن، حق است؛ و مورد قبول همه . اما، چه گونه مـــــردن، مهم و

تعيين كننده ي هـدف و جهت راه ماست؛ پس خـدايا ! چه گونه مـردن را

به ما بيامــــــــــــوز!

 

با « قرآن » آغاز مي كنيم؛ كه خود، مبـين اعمال و راه هاي ماست :  « قـال: رب انـي ظلمت نفسي؛ فاغفــرلي ؛ فقـوله انه هوالغـفــورالرحيم : ( آن گاه موسي گفت :  اي خــــداي مـن ! بر خويشتن ستم كردم؛ پس، از من، در گـــذر!  ؛ خــــــــدا نيز از او درگذشت؛ كه بسيـارآمرزنـده ي مهـربان است ) : ( قـصص ، آيه ي 16 ) » .

 

با دعاي « عـــــرفه » آغاز مي كنيم؛ كه گوياي حال ماست : « ثم انا يا الهـي ! المتعــرف بـذنـوبي : ( ايـن، منم ؛ كه با اعتـراف به گنـــــــاه خودم، پوزش مي طلبم ) : ( فـرازي از دعاي عـرفه ) » .

 

 

اين، منـم؛ كه بــــد كـردم!

اين، منـم؛ كه خطـــا كـردم!

اين، منـم؛ كه نادانـــــــــــي كـردم!

اين، منـم؛ كه در گنـــاه اصــــرار ورزيـدم!

اين، منـم؛ كه غافــــــــــل بودم!

اين، منـم؛ كه اشتبـــــــاه كـردم!

اين، منـم؛ كه به خــــــود، تكيــــــه كـردم!

اين، منـم؛ كه عـمـدا مرتكب گنـــــاه شـدم!

اين، منـم؛ كه وعـده دادم!

اين، منـم؛ كه ميثــــــــاق تورا امضا كردم!

اين، منـم؛ كه پـيـمـــــــــــــــــــان شكستم!

اين، منـم؛ كه به نعـمت هـــــاي تو، در حـق خــود  و پيش خود، اعتراف

مي كنم!

 

و اين، منـم؛ كه با اعتـــراف به سنگيني گنــــــاهانم، پـــــوزش مي طلبم؛ اي كسي كه گناهان بنـدگانت، گردي بر دامان « كبـــريايي » ات، ننشاند؛

و تو از طـاعات شان بي نيازي؛ و كسي كه در ميان بنـدگانت، به عمـلي « نيك » موفـق مي شود، با ياري و رحمت توست !

پس، تو، شايسته ي « حمـد » و« سپاسي » ؛ اي خـدا ! اي مولاي من !

خـداوندا !

تو، مـرا به نيكي فـرمــــان دادي؛ و من، نا فـرمــــــــاني كردم!

تو، مـرا از بـدي ها نهـي كردي؛ ولي، من، مرتكب منهـيـــــــات شـدم !

نمي دانم چه گونه و با چه وسيله اي به تو، روي آرم ؛ اي مولاي من !

 

با گــوش هايم ؟

با چشمــــــانم ؟

با زبــــــــــانم ؟

با دستـــــــانم ؟

يا با پاهـــــايم ؟

 

مگـر همه ي اين ها، نعـمت هاي تو، پيش من نيستنـد؛ كه با آن ها، تورا

نا فـرمــــــــــــاني كرده ام ؟

 

مولاي من !

حــق با توست؛

 

و مسووليت، با من !

اي كسي كه گنـــــــــاهان مرا از پدر ومادرم پنهــــــــان كردي ؛ تا مرا به زجـــرو تـنبيــه نكشنـد؛ و هم از اقـــوام و بــــرادرانم، تا مرا شمــاتت و سرزنش نكننـد؛ و هم از حكومت ها، تا مجازاتم نكننـد !

 

مولاي من !

اگر آن چه تو از من مي دانــــي، آنــــان مي دانستنـــد، ديگـر نگــــــــاهم نمي كــردنـد؛ و طــــــردم مي كردنـد؛ و پيوندشان را با من مي گسستند !

 

 

هم اكنون

اي خـداي من ! مولاي من !

من، در پيشگاه تو، با خضــــوع و فــــــروتني و ناچـــــاري ايستــاده ام؛ نه بهــانه اي دارم، تا عـذر رفته ها را بخـواهـم؛ نه نيــــــرويي تا از آن،

يــــاري بجـويم؛ نه حجت و دليــــــــــــلي كه به آن استـنـــاد كنم؛ و نه مي توانم انكار كنم كه گنــــاه نكرده ام؛ وكار نا پسنـد مرتكب نشـده ام !

 

مولاي من !

اگر انكار هم بكنـم، سودي نخواهد داشت چه، تمام اعضــــــايم نسبت به آن چه كرده ام، عليه من، شهادت خواهند داد.

بي ترديد  و با يقـيـن و اطمينان مي دانم كه تو از گنـــــــاهان بزرگ من، سوال خواهي كرد.

تو آن داور و دادگري كه هـرگـــــز ستم روا نمي داري و عدل تو، مرا به هلاكت خواهد رساند؛ و من، ناچار از عدل تو، به فضل تو، پناه مي برم.

 

خداي من !

اگر مرا عـذاب فـرمــايي، به دليل گنــاهان ومحكوميتم خواهد بود؛ و اگر از من، درگذري، به دليل عـلم و بخشش و كـــــــرم تو خواهد بود.

 

يا مولاي ! انت الذي . . .

 

مولاي من !

اين، تويي كه بخشودي؛

اين، تويي كه نعـمت ام دادي؛

اين، تويي كه نيـــــكي ام نمودي؛

اين، تويي كه احسان ام فرمـودي؛

اين، تويي كه بــــــزرگي كردي؛

اين، تويي كه لطفت را در حـقم، كامل گردانيـــدي؛

اين، تويي كه روزي ام بخشيـدي؛

اين، تويي كه توفـيقــــــم دادي؛

اين، تويي كه عطـــــــايم فرمودي؛

اين، تويي كه بي نيازم ساختي؛

اين، تويي كه توانگرم نمودي؛

اين، تويي كه پناهم دادي؛

اين، تويي كه كارم را كفايت كردي؛

اين، تويي كه هدايتم كردي؛

اين، تويي كه از لغزشم بازداشتي؛

اين، تويي كه عـيبـم را پوشانــدي؛

اين، تويي كه مورد آمرزشم قرار دادي؛

اين، تويي كه پوزشم را پذيرفتي؛

اين، تويي كه تمكين و اقتدارم دادي؛

اين، تويي كه عزت و سربلندي ام بخشيـدي؛

اين، تويي كه ياورم بودي؛

اين، تويي كه تاييدم كردي؛

اين، تويي كه پيروزم گـردانيـــدي؛

اين، تويي كه شفايم بخشيدي؛

اين، تويي كه عافيت ام دادي؛

اين، تويي كه بزرگم داشتي .

 

خـداوندا !

تو، بزرگ و بلند مرتبه اي؛

پس، ستايش و پرستش توراست.

خدايا ! گناه كارم؛ ولي، خواهشمند؛

خدايا ! گناه كارم؛ ولي، آرزومنـــد؛

خدايا ! گناه كارم؛ ولي، اميـــــدوار؛

خدايا ! من، گناهكارم؛ تو، رحيــم ؛

خدايا ! من، گناهكارم؛ تو، غـفــور؛

خدايا ! من، گناهكارم؛ تو، بخشنده؛

خدايا ! من، ... تو، ...

 

خدايا ! تو، هماني، كه بايد باشي؛ اما، من، آن نيستم، كه بايد باشم !

خـدايا ! خواهشمنـد و چشم انتظار و اميدوارم به لطف تو؛ به كرم تو؛ به احسـان تو؛ به بخشش تو؛ به بزرگي تو؛ و چشم انتظار ظهـــــور هر چه سريع تر آقا، امام زمان (عج) .

اميدوارم به حكومت جهـــــاني اسلام و برقـراري عـدل و قسط در تمامي سرزمين هاي كفر، به دست تواناي تنها منجــي بشريت و معـلم هدايت و چراغ رحمــــــــــان و پيشواي مستضعـفان جهان، مهـدي موعود (عج) .

مردم و جـوانان مان را، از سربازان و پيروان راستين اش، قرار ده.

آرزو دارم به جوانان مان ــ در ركاب آقا، امــــام زمان (عج) ــ روحيه ي شهادت طلبي ، ايثــــار، گذشت، استقامت و پايداري در راه اسلام و قرآن را عطا فرمايي.

 

ضمن درود و سلام بر پدر، مادر، برادر و خواهــــرانم، براي همه ي آن ها، آرزوي درك و فهم اسلام و عمل بدان را دارم .

چون خود، گناه كارم؛ وچشم انتظار بخشش و دعاي خيـــر آن ها، از همه ي آن ها حلاليت مي خواهـم و از ديگران نيزكه به شكــلي با آن ها در ارتباط بودم ، طلب عفو و بخشش دارم.

بايد خانواده ام و ديگران مرا ببخشند؛ نه به خاطر خواهش من ؛ بل كه فقط براي « رضاي خــدا » .     خداوند، مرا با تمام ضعـف ها و گنـــاهانم بخشيده؛ و به خـــــــانه ي خود، دعوتم كرده است؛ ومن، مي دانم كه ليـــــاقت اين اندازه بخشش را ندارم .

همه، دعايم كنيد ! به خصوص، تو،اي مادرم !

شايد به خود آيم؛ شايد قـلب زنگـــــار گــرفته ام، صيقـل يابد؛  شايد دعاي خيـر شما، باعث قـبــولي اعمال و بخشش گنـاهانم گردد.

 

خداوند بخشنده ي مهربان، حليم، رحيم، و قادر، درست همان موقع كه تمام بدي ها را كردم، و به او پشت، طغيان و نافـرمـــــاني كردم و در لجـــــن زار غرق بودم ــ بي هيــچ واسطه اي ــ خودش، دعـوتـم كــرد و گفت : « بيا ! بيا پيش من، تا تو را ببخشم . »

راستي اگر پيش او نروم، به كجا مي خواهم بروم؟

به چه كسي مي خواهم پناه ببرم ؟

خـــــدا مي گويد : « كسي به تو، پناه نمي دهد؛ پس، به سوي خودم،

[ بيا ! »

 

خدايا ! تو، چه قدر بزرگي ! اگر ما مي توانستيم ــ فقط ــ هميــن يك صفت بزرگي ات را بفهـمـيــم، به در خـــــــــــــانه ي هيچ كس غير از تو نمي رفتيم.

مادرم ! اين سفر، با ساير سفــــرها  فـرق دارد؛ چون با دعوت خـود خداست . . .

پس، حتما دعا كنيد؛ كه سالم و بي خطر از شيطان دروني و بيــروني بگـذرم.

به اميـد رسيدن به مقـصـد اين سفر و قبول شدن طاعات و اعمـــالم.

آمين؛ يا رب العالميــن.

اسدالله هاشمي.

 

تاريخ تولـد : 1334

جاي تولـد  : روستاي خـنجـيـن اراك

تاريخ شهادت : 17/12/1365

محـل شهادت : منطقه ي عملياتي شلمچه

 

منبع :

« معـراج » ، دفتر دوم :

يادواره ي سردار رشيد اسلام، شهيد حاج اسدالله هاشمي

صص ( 49- 46 )

نام:
ایمیل:
* نظر: