بسم الله الرحمن الرحیم
به بهانه قدر
شب گذشته گذشت ، در وصف جمال یار مانده بودیم ،در تشبیه شباهت ها گنگ ، در تقصیر نقصان ناقص ، در جواب سوال مردود ، لیکن زمزمه کردیم! در آرزوی عفو و گذشت ، خواندیم بر آمال خود بخشیده .
این چنین لختی با خدای خویش نجوا کردیم و خاضعانه او را خواندیم به اسماء جلاله اش ،
( یا مغنی البائس الفقیر یا راحم الشیخ الکبیر ، یا رازق الطفل الصغیر ) و خواندیم :
(الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب و ایضا اجرنا من النار یا مجیر )
دی رفت و دیگر نخواهد آمد و شاید نباشیم در آتیه ای که باز کشکول گدایی پیش ارباب بریم
از جلد تن کمی بال گشوه بودیم ، کمی همرنگ به رنگ افلاک ، در وانفسای روزگاران جرعه ای صراط مستقیم ، در بحبوحه گرد و غبار اندکی روشن ، نیازی بس عظیم به درگاه بی نیاز ،
کوتهی شنیدیم خدا ، غیب ، شهادت ، اعجاز ، جوشن ، مجیر ....طریق پاکبازی ، نشانه هایی از بی نشانی ،حیثیتی سرافراز و در کوته کلام صبغه الله 0 (رنگ خدایی ) در معمای خویش مبهم ،
بر آویزه گوش صدای منادی :
چنین و چنان عمر رفتن بیهوده است
شهید گر نتوان شد،بهشت بیهوده است
بهای عمر تو منم من خدا ، بنگر
به بهایی کم از آن فروختن بیهوده است
تنی چند زغبار روی شستن و دیدن
بدون پرو بال به عقبی پریدن بیهوده است
ز نای و نی ، پناه به معشوق ،خلوت کن
به دیدار یار ، در غبار رفتن بیهوده است
محتاج شدن به جود و نعم ،یا فضل و کرم
به یاذالباس و نقم عمر خواندن بیهوده است
دعای جوشن و مجیر و ابوحمزه ثمالی را
بدون تعبد و تفکر گذاشتن بیهوده است
بیا دمی یا معز و یا مذل گویان شو
که در قید و بند دنیا و دوست شدن بیهوده است
بهشت را به بها خواه نه ز روی بهانه
بهشت ،بی بهشت یار رفتن بیهوده است
به یثرب و مکه،جمال رخ یار دیدن
به از بر دوست نشستن و گفتن بیهوده است
شنو ز هاتفان خمار آلوده دهر
جمال یار دیدن و به او نرسیدن بیهوده است
بیا دریاب خماری دی رفته که روز
خماری دوست دیدن و خمار نشدن بیهوده است
دوش رفت و نشاید شدن به دوش
دریاب همنشینی یار ، بهشت بی یار بیهوده است