کد خبر: ۴۰۸۰۶
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۳
در سن 83 سالگي به ملكوت اعلي پيوستند
آيت‌الله مهدوي كني طي مصاحبه‌اي در سال ۸۶ به بيان شرح زندگي‌نامه و فعاليت‌هاي خويش پرداخته است.

آيت‌الله مهدوي‌كني كه 14 خرداد امسال پس از بازگشت از مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) در منزل دچار عارضه قلبي شده و به بيمارستان منتقل شده بودند، صبح امروز دار فاني را وداع گفته و به ملكوت اعلي پيوستند.

ايشان سال‌ها پيش در مصاحبه‌اي به شرح زندگي‌نامه خود پرداخته بودند كه متن كامل آن به شرح ذيل است:

حوزه: با تشكر از حضرت‌عالي كه مصاحبه را پذيرفتيد. در ابتدا شمه‌اي از زندگي تحصيلي و علمي خود را بيان كنيد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: بسم‌الله‌الرحمن الرحيم. بنده، به سال 1310 هـ.ش متولد شدم و پس از تحصيلات دبستاني، به سال 1324 هـ.ش در چهارده سالگي، به حوزه علميه وارد شدم و به تحصيل علوم ديني پرداختم. ابتدا به مدرسه سپهسالار - شهيد مطهري - رفتم و چون محيط آنجا را مناسب نيافتم، پس از چند روزي، به مدرسه لرزاده، كه مؤسس و سرپرست آن مرحوم آقاي برهان بود، رفتم و مشغول به تحصيل شدم. مدت تحصيل من در اين مدرسه، سه سال طول كشيد. پس از آن، براي ادامه تحصيل، راهي قم شدم. سيزده سال در حوزه علميه قم، به تحصيل پرداختم و پس از آن، به تهران بازگشتم.

حوزه: به چه انگيزه‌اي به حوزه علميه وارد شديد و به سلك روحانيت در آمديد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: در دوران رضاخان، بسياري از مدارس علمي بسته شد و محدوديت‌ها و مشكلات به وجود آمده از سوي حكومت رضاخاني، سبب شده بود، تا شمار روحانيان كاهش يابد و نياز به روحاني، به‌شدّت احساس مي‌شد; از اين‌رو، پس از شهريور بيست، كه مدارس ديني دگربار آغاز به كار كردند، مرحوم پدرم، با اين‌كه اهل علم نبود، ولي بسيار به اهل علم و روحانيت علاقه داشت، دوست مي‌داشت كه در خانواده‌اش، فردي از اهل علم باشد. ايشان بنده را انتخاب كرد و به حوزه علميه فرستاد، تا علوم ديني را فرا بگيرم.

اما انگيزه آن مرحوم: به ياد دارم، روز اولي كه به همراه مرحوم پدرم به مدرسه لرزاده، خدمت آقاي برهان رفتيم، آقاي برهان، رو كرد به پدرم و گفت: «مي‌خواهي فرزندت را وقف دين كني، يا قصد مادي داري؟ اگر هدف‌هاي مادي داري، بهتر است كه همين الان دستش را بگيري و بروي!» اشك در چشمان پدرم حلقه زد و گفت: «قصد خدمت به دين است.» همان‌جا تعهد كرد كه هزينه تحصيل مرا بپردازد، به همين جهت، در تمام مدت تحصيل، حتي پس از ازدواج، به اندازه توان خود، به من كمك مي‌كرد. بنابراين، انگيزه تحصيل من، علاقه شديد پدرم بود به دين و روحانيت و خلأ موجود در آن زمان و من هم پيرو ايشان بودم.

سوال: مرحوم برهان چه ويژگي‌هايي داشت و براي تربيت و رشد طلاب چه برنامه‌هايي را در مدرسه به اجرا گذاشته بود؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: پس از شهريور بيست كه مدارس ديني دوباره آغاز كردند، در تهران، مدرسه لرزاده، پرتلاش‌ترين و منظم‌ترين مدرسه‌ها بود؛ آن‌هم به‌خاطر حضور مرحوم برهان و مراقبت‌هاي شديد ايشان بود. ايشان به‌حق وقت مي‌گذاشت و براي تعليم و تربيت طلاب، دل مي‌سوزاند. مي‌گفت: «اينان، فرزندان من هستند.» نسبت به تربيت و تهذيب طلاب خيلي مقيد بود. از همان ابتد، شرط مي‌كرد كه طلبه بايد به نوافل و تهجد شب، پايبند باشد.

هر شب، پس از نماز مغرب و عشا، براي عموم جلسه موعظه‌اي داشت كه طلاب مدرسه هم، بايد شركت مي‌جستند. اگر كسي در اين جلسه، شركت نمي‌جست، يا دير حاضر مي‌شد، بازخواست مي‌شد. علاوه بر اين، براي خصوص طلاب مدرسه، جلسه روضه‌خواني، در مناسبت‌هاي گوناگون سال، در مدرسه گذاشته مي‌شد كه بايد طلاب شركت مي‌كردند. در اين جلسه‌ها، خود طلاب روضه مي‌خواندند و سينه‌زني داشتند. هر هفته هم، جلسه توسلي براي طلاب برگزار مي‌شد. خود ايشان، در تمامي اين جلسه‌ها و برنامه‌ها حضور داشت و بسيار علاقه‌مند بود كه طلاب، با معنويت و مرتبط با خدا و ولايت تربيت شوند و براي رسيدن به اين هدف بسيار تلاش مي‌ورزيد. گاه، نيمه‌هاي شب، به مدرسه مي‌آمد تا از نزديك، شاهد تهجد طلاب باشد.

ايشان، طلبه‌هاي مدرسه را به‌طور دسته‌جمعي، به عتبات مقدسه برد. در اين سفر، كه دو ماه طول كشيد، برنامه‌هاي ويژه‌اي براي ما گذاشت: ده شب به مسجد كوفه ما را برد كه در آن جا بيتوته و اعتكاف كرديم.در نجف، برنامه‌اش اين بود كه هر روز، ما را به ديدار يكي از علما و مراجع مي‌برد. اين سفر، براي ما از نظر معنوي، سفر بسيار خوبي بود. رفت‌وآمدهاي طلاب مدرسه را زيرنظر داشت.

خاطره‌اي در اين‌باره دارم كه نقل مي‌كنم: پدرم، خيلي علاقه داشت من خط بياموزم و خوش‌خط باشم. به همين جهت، استادي را در خيابان ناصر خسرو ديده بود كه به من خط بياموزاند. هفته‌اي دو روز مي‌رفتم پيش وي و تعليم خط مي‌گرفتم. مرحوم برهان، وقتي متوجه رفت‌وآمدهاي من شد، پرسيد: «كجا مي‌روي؟» گفتم: «مي‌روم تعليم خط.» گفت: «براي يك جوان، صلاح نيست در خيابان‌ها راه بيفتد!» با اين‌كه آن وقت‌ها، يعني پس از شهريور 1320، ظواهر و مظاهر ديني بهتر از زمان رضاشاه، رعايت مي‌شد، به‌خاطر كم‌شدن فشارهاي زمان رضاشاه، اما ايشان، به همين مقدار هم راضي نبود، از اين‌روي گفت: «من براي شما معلم خط مي‌آورم، تا شما را همين‌جا تعليم دهد.»

چون گرايش به طلبه‌شدن كم بود، ايشان سعي مي‌ورزيد، همان مقدار كم را نگه‌دارد; طلبه‌هاي مدرسه را زود معمم مي‌كرد. به ياد دارم، عوامل ملا محسن مي‌خواندم كه گفت: «بايد معمم بشويد!» پدرم موافق نبود، مي‌گفت هنوز زود است و شما به مسائل شرعي آشنا نيستيد و مردم از شما مسأله مي‌پرسند و شما نمي‌توانيد پاسخ دهيد. با اين حال، آقاي برهان بر معمم شدن من اصرار داشتند و من هم از ايشان اطاعت كردم و در روز عيد غدير، در مراسم جشني كه در مدرسه برگزار شد، با عبا و قبايي كه ايشان به من عاريت داده بود - چون قد آقاي برهان كوتاه بود، لباس‌هاي ايشان براي من ساز مي‌آمد - و با عمامه‌اي كه خود تهيه كرده بودم، ملبس به لباس روحانيت شدم.

ايشان اين تقيّدها و برنامه‌ها را داشت كه شايد برخي، چنين برنامه‌هايي را نپسندند، ولي از رهايي مطلق و بي‌برنامگي كه در پاره‌اي از مدارس علمي ديده مي‌شود، بهتر است و در مجموع، همين محدوديت‌ها و مراقبت‌هاي ايشان در تربيت و سازندگي طلبه‌ها بسيار مؤثر بود و در آن روزگار، طلبه‌هاي مدرسه ايشان، مورد توجه بودند، حتي در حوزه علميه قم.

سوال: مرحوم آقاي برهان، در نزد چه كساني درس خوانده بودند و از چه پايه علمي برخوردار بودند؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: مرحوم برهان، از شاگردان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آقاي شاهرودي بود. مرد وارسته و ملايي بود و تا رسائل و مكاسب، تدريس مي‌كرد، البته از نظر علمي، نسبت به علماي بزرگي كه در آن زمان در تهران بودند، شاخص نبود.

سوال: در تهران، از محضر چه كساني استفاده كرده ايد و اگر از ين روزگار، خاطره اي داريد، بيان كنيد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: غير از مرحوم برهان، استاد ديگرم، مرحوم آقاي سلماسي بود كه ادبيات را پيش ايشان خوانده‌ام. از محضر مرحوم آقاي قاضي، امام‌جمعه دزفول هم بهره برده‌ام. ايشان به‌خاطر دوستي كه با مرحوم آقاي برهان داشت، تابستان‌ها به تهران مي‌آمد. در دو تابستان، در خدمت ايشان، مقداري از سيوطي، و مغني را فرا گرفته‌ام.

از آن روزگار، خاطره آموزنده‌اي به ياد دارم كه نقل مي‌كنم: روزي، پيش آقا شيخ رجبعلي خياط، كه از اوتاد بود و مرحوم قمشه‌اي به ايشان ارادت داشت، رفته بودم، تا بدهم برايم لباس بدوزد. رو كرد به من و گفت: «لباس براي چه مي‌خواهي؟» گفتم: «مي‌خواهم طلبه شوم.» گفت: «مي‌خواهي طلبه شوي، يا آدم؟» گفت: «به‌عنوان پدر پير، سفارشي تو را مي‌كنم، هميشه به ياد داشته باش: در زندگي، كارها را فقط براي خدا انجام بده. به تمامي اعمالي كه انجام مي‌دهي رنگ خدايي بده، حتي به خوردن و خوابيدن.» كلام اين پير خياط، اثر خاصي در دل من گذاشت و همواره، كلام او را به ياد مي‌آورم و آرزو دارم چنان باشم كه او مي‌گفت.

سوال: در چه سالي به حوزه علميه قم رفتيد و در آن حوزه، از محضر چه اساتيدي بهره برديد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: به سال 1328 يا 1327 هـ.ش در هفده، يا هيجده سالگي، براي ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفتم. ابتدا درمدرسه فيضيه و سپس در مدرسه حجتيه سكني گزيدم. در تهران، تا مطول خوانده بودم; از اين‌روي در حوزه قم، از همانجا، شروع كردم به تحصيل.

اساتيدي كه از محضرشان بهره برده‌ام عبارتند از:

* سطوح عالي؛ آقايان: مجاهدي، آقا شيخ عبدالجواد جبل عاملي، سلطاني طباطبايي، نجفي مرعشي و شهيد صدوقي.

* فلسفه؛ آقايان: علامه طباطبايي و رفيعي قزويني.

* كلام؛ مرحوم شهيد مطهري. ايشان، شرح تجريد تدريس مي‌كرد. البته شرح تجريد، بهانه بود. ايشان از خارج، مطالب بسيار مفيدي ارائه مي‌داد.

* خارج فقه و اصول؛ پنج سال از محضر آيت‌اللّه بروجردي استفاده كرده‌ام و نُه سال از محضر امام. البته در خارج فقه و اصول، از محضر اساتيد ديگري هم بهره برده‌ام، ولي بيشتر و به‌صورت دائمي، از محضر اين دو بزرگوار بهره برده‌ام.

* تفسير؛ علامه طباطبايي، ايشان درس هفتگي تفسير داشت كه بنده شركت مي‌جستم. همين مباحث، مقدمه تدوين تفسير الميزان شد.

سوال: كدام‌يك از اساتيدي كه از محضرشان بهره برده‌ايد، در شما بيش از همه تأثير گذارده‌اند؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: غير از مرحوم برهان كه در شكل‌گيري اولي طلبگي من تأثير گذارده، سه تن از اساتيد بزرگوار كه من از محضرشان استفاده برده‌ام، بيش از همه در شخصيت من اثر گذارده‌اند، هركدام از جهتي.

از نظر جهت‌گيريهاي فقهي و روش برخورد با مسائل فقهي، مرحوم آيت‌اللّه بروجردي; زيرا ايشان، در فقه، صاحب‌سبك بود. تا پيش از ايشان، روش معمول در درس‌هاي خارج، اين بود كه كتاب جواهر، محور قرار مي‌گرفت و نقل اقوالي هم پيرامون آن و آن‌گاه اظهارنظر. اما مرحوم بروجردي، در هر مسأله‌اي به ريشه‌يابي تاريخي مسأله در فقه شيعه و اهل‌سنت مي‌پرداخت و از اين زاويه، افزون بر اهميت دادنِ به آراي فقيهان پيشين شيعه، ديدگاه‌هاي فقيهان عامه نيز، مورد توجه قرار مي‌گرفت. با اين سبك و روش، نتيجه‌هاي بسيار شايسته‌اي به‌دست مي‌آورد و به نكته‌هاي خوبي دست مي‌يافت. به نظر من، مرحوم امام و آيت‌اللّه خويي هم، از اين روش متأثر بودند.

از نظر سياسي و اخلاقي، امام، بيش از همه در شخصيت من اثر گذارده است.

از نظر فلسفه و آشنايي با قرآن و افكار و انديشه‌هاي نو، مرحوم علامه طباطبايي در من بسيار اثر گذارده است. (علامه طباطبايي، نقش بسيار مؤثر و كارآمد در حوزه‌هاي علميه، به‌ويژه قم و حتي انقلاب اسلامي ايران، داشته است، نقشي كه امروز شايد ناشناخته باشد.) به عقيده من، مرحوم علامه، در فكر و انديشه حوزويان، تحولي عميق ايجاد كرد كه اين تحول، غير مستقيم، در انقلاب اسلامي نيز، مؤثر بود. اين دگرگوني را ايشان به‌تدريج و با حوصله و خلوص تمام، ايجاد كرد.

زماني‌كه علاّمه طباطبايي به قم مشرف شده بود، نه‌تنها مباحث فلسفه مورد توجّه نبود، كه بسيار از آن دوري مي‌شد و هركس دور مسائل فلسفي مي‌گشت، از وي به بدي نام مي‌بردند. مرحوم امام، اين تنگناها را احساس كرده بود و از آن روزگار و جوّ حاكم بر آن شكوه داشت: «خون‌دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختي‌هاي ديگران نخورده است… در مدرسه فيضيّه، فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي از كوزه‌اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند; چراكه من فلسفه مي‌گفتم. ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مي‌يافت، وضع روحانيت و حوزه‌ها، وضع كليساهاي قرون وسطي مي‌شد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت، منت نهاد و كيان و مجد واقعي حوزه‌ها را حفظ نمود.»

در چنين فضايي، مرحوم علامه طباطبايي، وقتي نياز را تشخيص داد، ابتدا در منزل خود، براي شماري اندك از فاضلان درس فلسفه را شروع كرد و كم‌كم، آن را به داخل حوزه آورد. آن مرحوم، براي اين‌كه بتواند درس را ادامه بدهد، از طرح مباحث حساسيت‌برانگيز، خودداري مي‌ورزيد. به ياد دارم وقتي به بحث وحدت وجود اسفار كه رسيد، با اين‌كه بحث دشواري بود، از آن گذشت و گفت: اينها را خودتان مطالعه كنيد. يا اگر با عكس‌العمل تندي برمي‌خورد، به‌طور موقت، عقب‌نشيني مي‌كرد و سرسختي نشان نمي‌داد، تا با مانع مهم‌تري روبه‌رو نشود و از هدف اصلي باز بماند.

از باب نمونه: آيت‌اللّه بروجردي، سر درس گفته بود: «شنيده‌ام برخي از طلاب، درس‌هايي مي‌خوانند كه نبايد بخوانند.» البته اين سخن، دو گونه تفسير شد:

1 . گروهي تفسير كردند كه منظور آيت‌اللّه برجوردي كساني است كه درس فلسفه مي‌خوانند.

2 . گروهي تفسير كردند كه منظور آيت‌اللّه بروجردي كساني است كه در حوزه براي ورود به دانشگاه درس‌هاي جديد را مي‌خوانند.

ولي مرحوم علامه، تا اين سخن را شنيد، درس را تعطيل كرد. هرچه طلبه‌ها اصرار كردند; ايشان نپذيرفت. در جواب مي‌گفت: «چون آقا فرموده‌اند كه نبايد درس باشد، ما هم درس نمي‌گوييم.»

آيت‌اللّه بروجردي، وقتي از قضيّه با خبر مي‌شود، به علامه طباطبايي مي‌گويد: «چرا درس را تعطيل كرده‌ايد؟» علامه مي‌گويد: «چون شما فرموديد، تعطيل كنم، تعطيل كردم!» آيت‌اللّه بروجردي مي‌گويد: «منظورم اين نبوده كه شما درستان را تعطيل كنيد، بلكه منظورم اين بوده است كه چنين درس‌هايي را هر كسي نگويد و همگاني نباشد.» گويا ايشان در پاسخ مي‌گويد: «محدوديت از نظر شركت‌كنندگان، بيشتر حساسيت برمي‌انگيزد، ولي سعي مي‌شود مسائل به‌گونه‌اي مطرح شوند كه ايجاد شبهه نكنند.»

تفسير قرآن نيز چنين بود. در آن روزگار، در حوزه قم، درس تفسير بود، ولي با همان سبك و روش عاميانه و همگاني، نه يك تفسير علمي و طلبه‌پرور و آشناكننده با قرآن. مرحوم علاّمه با شگفتي مي‌گفت: «مگر مي‌شود انسان سي سال اجتهاد كند و با قرآن كه منبع اصلي فقه ماست، آشنايي نداشته باشد؟ علماي ما در گذشته، به‌گونه مستقيم با قرآن سر و كار داشته‌اند، تفسير نوشته‌اند، آيات‌الاحكام نوشته‌اند و…»

با اين احساس خلأ و نياز شديد به قرآن، تفسير قرآن را در حوزه شروع كرد و به‌عنوان يك درسي كه فاضلان حوزه، در آن لازم است گردهم آيند، جا انداخت. مطالبي را كه ايشان در آن زمان در درس تفسير قرآن مطرح مي‌كرد، خيلي تازه و به‌روز بود. كافي است، نظري افكنده شود به الميزان، آن‌گاه درك خواهد شد كه منظور من چيست. در آن روزگار، در فضاي الحاد و ميدان‌داري روشنفكري وابسته به بلوك شرق و غرب آن‌كه توانست بگويد حوزه حرفي براي گفتن دارد، مرحوم علامه طباطبايي بود. وي با تأمل، اخلاص، پشتكارداري، توانايي علمي و… توانست تحولي عظيم در حوزه بيافريند و در تربيت و رشد بسياري از شخصيت‌هاي موجود، كه هر يك نقش مهمي در ميهن اسلامي دارند، نقش ايفا كند.

سوال: چرا در آن برهه از زمان طلبه‌هاي تلاش‌ورز و با معلومات و با معنويت و فاضلان نقش‌آفرين، بيشتر به چشم مي‌خورد، با اين‌كه اكنون، زمينه‌هاي رشد بيشتر و مهياتر است و بازدارنده‌هايي كه در آن زمان بوده، اكنون وجود ندارند؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: به‌نظر من، سه عامل، زمينه‌ساز بوده است:

1 . رودررويي با حكومت ضد مردمي و ضد ديني پهلوي و برخوردهاي ناشايست آن، با روحانيت و دين، سبب مي‌شد كه روحانيان از هر جهت، خود را مجهز كند تا در برابر دشمني اين‌چنين، بتوانند قد عَلَم كنند.

2 . موج نوگرايي و نوانديشي در دنيا. اين موج، همه محافل و مجامع علمي دنيا را تحت‌تأثير قرار داده بود، از جمله ايران را. حوزه‌هاي علميه نيز، نمي‌توانستند از اين موج به دور بمانند و اثر نپذيرند. ناگزير بايد براي پرسش‌هاي گوناگون، پاسخ مي‌داشتند و اين به آگاهي‌ها و دانش‌هايي نياز داشت كه طلبه بايد، با تمام توان در پي آنها باشد، تا از قافله واپس نماند.

3 . وجود اساتيد قوي و نخبه در حوزه‌ها، به‌ويژه در حوزه قم كه در جنبه‌هاي گوناگون دانش دين و دانش روز آشنايي داشتند و از مقام عرفاني بالايي برخوردار بودند، مانند شخصيت‌هاي بي‌بديلي چون: آيت‌اللّه بروجردي، امام، علاّمه طباطبايي و…

4. وجود استعدادهاي ممتاز و نمونه در حوزه كه در وضع كنوني بيشتر جذب دانشگاه‌ها مي‌شوند.

5. وجود اشتغالات و مسؤوليت‌هاي موجود پس از انقلاب كه قهراً بسياري از نخبگان را جذب مي‌كند و در آن زمان، اين مسئوليت‌ها نبود و طلاب بيشتر، به كار تحصيل مي‌پرداختند.

سوال: از ابتداي آشنايي خود با حضرت امام خميني بفرماييد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: ابتداي آشنايي من با حضرت امام، به نخستين مشكل فكري آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمي‌گردد. از آمدن آيت اللّه بروجردي به قم، چيزي نگذشته بود كه آيت‌اللّه سيّد ابوالحسن اصفهاني، به رحمت خدا پيوست. پس از رحلت آقا سيّد ابوالحسن اصفهاني، سخن از مرجعيت آقاي بروجردي بود. رژيم شاه هم در آن روز سياستش بر اين بود كه مرجعيت، در ايران باشد; زيرا خود را تنها حكومت شيعه مي‌دانست و مي‌خواست از اين راه، توجه شيعيان جهان را به خود جلب كند. البته به اين سياست (يعني بودن نهاد مرجعيت عامه در ايران) تا آخر پايبند نماند و در اين اواخر، به‌خاطر تضادي كه با منافعش به وجود آمده بود، سياست عكس آن را دنبال مي‌كرد و تلاش مي‌ورزيد، مرجعيت عامه در ايران نباشد!

اما در آن دوران، يعني دوران آقاي بروجردي، تلاش مي‌ورزيد كه مرجعيت در ايران باشد; از اين‌روي، پس از رحلت آقا سيد ابوالحسن اصفهاني، شاه پيام تسليت خود را براي آقاي بروجردي ارسال داشت و رسانه‌ها هم، به‌گونه‌اي از ايشان تبليغ مي‌كردند.

البته، مقام علمي و شخصيتي آقاي بروجردي، براي بسياري شناخته شده بود و نياز به اين تبليغات و مطرح كردن‌ها نبود. اين توجه و گرايش رژيم شاه به ايشان، اگر اثر منفي نداشت، به‌طور مسلم تأثير مثبت براي ايشان نداشت.

چنان‌كه استادم، مرحوم آقاي برهان، به‌خاطر همين توجه رژيم شاه به آقاي بروجردي، با اينكه مقام علمي آن بزرگوار را مي‌ستود، براي تقليد، كسي را به ايشان ارجاع نمي‌داد و در عوض، آقاي شاهرودي را در نجف و آقاي حجت را در ايران، براي تقليد معرفي مي‌كرد. مي‌گفت: «تأييد مرجع، مربوط به حوزه‌ها و علماست، چرا بايد رژيم شاه دخالت كند؟» در هر صورت، ما به پيروي از مرحوم برهان، از آقاي حجت تقليد مي‌كرديم.

به قم كه آمدم، طلبه‌هاي تهراني به من گفتند: «با وجود حضرت آيت‌اللّه بروجردي، جايي براي تقليد از آقاي حجت نيست.» اينان، مرا در باب تقليد، به ترديد افكندند و در اين مسأله سرگردان بودم، تا اين‌كه مرحوم مولايي، كه از سردمداران طلبه‌هاي تهراني بود و حجره‌اش در فيضيّه، مركز گردهم‌آيي طلاب تهراني، به من گفت: «بهتر است شما اين مسأله را از حاج آقا روح‌اللّه بپرسي. ايشان براي نماز، به مدرسه فيضيّه مي‌آيد. نظر ايشان در اين مورد، صائب است.»

آقاي مولايي هنگام نماز، حضرت امام را به من نشان داد. پس از نماز، خدمت آقا رفتم. عرض كردم: «آقا من از آقاي حجت تقليد مي‌كنم، به‌نظر شما، چه كسي اعلم است؟ ايشان نفرمود چه كسي اعلم است، ولي فرمود: «شما از آيت‌اللّه بروجردي تقليد كنيد.» من هم، به فرموده ايشان، تقليدم را از آقاي حجت، به آقاي بروجردي برگرداندم.»

اين، نخستين آشنايي بود كه پس از آن هم ادامه داشت و بيشتر شد. اتفاقاً با علامه طباطبايي هم، در همان ابتدا، در مدرسه فيضيّه آشنا شدم. يك‌وقت كه ايشان براي نماز به فيضيه آمده بود، آقاي سبحاني به من گفت: «ايشان را مي‌شناسي؟» گفتم: «خير.» گفت: «ايشان آقا سيد محمدحسين قاضي است. خيلي ملاست. خصوصاً فلسفه خيلي‌خوب مي‌داند. در منزل درس فلسفه مي‌گويد، اگر مي‌خواهي شركت كن.» البته در آن زمان در حدّي نرسيده بودم كه بتوانم از درس فلسفه ايشان بهره ببرم، ولي بعدها شركت كردم.

در اينجا نكته‌اي را عرض كنم: در زماني‌كه ما در حوزه علميه قم مشغول تحصيل بوديم، بزرگان حوزه، آنان كه خود نماز جماعت نداشتند، مقيّد بودند در نماز جماعت فيضيّه، شركت بجويند. حضور اينان در نماز جماعت، درس آموزنده‌اي بود براي طلاب جواني كه وارد حوزه مي‌شدند. چه خوب است كه اين سنت نيك، همچنان حفظ شود.

سوال: حضرت‌عالي، از وارد نشدن حضرت امام در زمان آيت‌‌اللّه بروجردي، در مسائل سياسي و موضع‌گيري نكردن درباره مسائل حادّ سياسي چون فدائيان اسلام و… با اين‌كه رجل سياسي بود و آشناي به مسائل سياسي و دخالت نكردن در امور حوزه، با اين‌كه طبق سليقه و خواست ايشان اداره نمي‌شد، چه تحليلي داريد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: انسان در زندگي امام، به نكته‌هايي برمي‌خورد كه جاي درنگ و تحليل دارد. مي‌دانيد كه امام، كشف‌الاسرار را سنين جواني نوشته است. بدون‌شك، اين كتاب، يك اثر سياسي نيز هست. بنابراين، ايشان از همان جواني، اهل سياست بوده و مسائل سياسي زمان خود را خوب درك مي‌كرده است. و در جريان مسائل سياسي قرار مي‌گرفته و شنيديم كه با رجال سياسي حوزوي آن زمان، مانند آقاي كاشاني و آقا سيد محمدتقي خوانساري، سر و سرّي داشته و… با اين حال، تا وقتي‌كه آقاي بروجردي در قيد حيات بود، در زندگي امام، مسائل سياسي بروز و ظهوري ندارد.

با اين‌كه جريان فدائيان اسلام در آن زمان، يك جريان سياسي حوزوي بود و بسياري به موضع‌گيري له، يا عليه كشيده شدند، ولي از امام، موضع‌گيري مثبت و يا منفي آشكار نسبت به فدائيان اسلام، ديده نمي‌شود كه امروز هم، شايد براي بسياري سوال‌انگيز باشد. بعدها، از امام نقل شد كه امام با مشي مبارزه مسلحانه موافق نبوده است. همانند اين روش را در مسائل مربوط به حوزه و چگونگي مديريت آن مي‌بينيم.

با اين‌كه حضرت امام، به روش اداره حوزه، انتقادهايي داشت، ولي هيچ‌گاه، به‌گونه آشكار، موضع‌گيري نكرد. امام حريم زعامت و ولايت حوزه تشيع را لازم‌الاحترام مي‌دانست و چون زعامت و مرجعيت، با آقاي بروجردي بود، امام به احترام ايشان، اقدامي خلاف‌نظر ايشان نمي‌كرد.

حضرت امام نظرات و سليقه‌هاي شخصي خود را در همان حوزه درس خود اعمال مي‌كرد. از باب نمونه: به ياد دارم، يك‌وقتي آقاي بروجردي، گفته بود: «خوب است اساتيد و مدرسين، هر روز، سر درس، حديثي را به‌عنوان موعظه بخوانند.» وقتي يكي از شاگردان، اين سخن آقاي بروجردي را مطرح كرد، امام گفت: «اگر ايشان حديث بفرمايند، ما هم حاضريم در درس ايشان حاضر شويم و استفاده كنيم.» لكن امام، سالي دو بار به هنگام تعطيل‌شدن حوزه موعظه مي‌فرمود. تحليل من اين است كه حضرت امام، در دوران زعامت آقاي بروجردي و در برخورد با ايشان، براساس همان اعتقادي كه به ولايتِ فقيه داشت، عمل مي كرد.

ايشان، با وجود فقيهي چون آقاي بروجردي در رأس امور حوزه و شيعه، چه در مسائل سياسي و در مسائل حوزوي، احساس وظيفه نمي‌كردند و اگر هم ديدگاه مخالفي داشت، ابراز نمي‌كرد. نسبت به فدائيان اسلام، چون آقاي بروجردي، روي خوشي به اين جمعيت نشان نمي‌داد و فعاليت‌هاي آن گروه را به مصلحت حوزه آن زمان نمي‌ديد، از اين‌روي، امام هم، موضع‌گيري له يا عليه نمي‌كرد. البته خود امام هم، مبارزه مسلحانه را كه بدون اجازه فقيه جامع‌الشرايط باشد، درست نمي‌دانست. ولي آن‌گاه كه پس از رحلت آيت‌اللّه بروجردي، زعامت به ايشان منتقل مي‌شود و (حضور حاضرين) مسئوليت را به دوش ايشان مي‌گذارد، مي‌بينيم كه در تمامي مسائل سياسي حضور فعال مي‌يابد.

سوال: از چه تاريخي قم را ترك كرديد و به تهران بازگشتيد و چرا در حوزه قم، نمانديد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: تا سال 1340 هـ.ش در قم بودم و بسيار علاقه‌مند بودم كه در قم بمانم، ولي مشكلات خانوادگي و اصرار پدرم بر آمدن به تهران، مانع از آن شد كه در قم ماندگار شوم; از اين‌روي پس از رحلت آيت‌اللّه بروجردي، به تهران آمدم.

سوال: حضرت‌عالي در حركت‌هاي سياسي كه به انقلاب اسلامي ايران، به رهبري حضرت امام خميني انجاميد، نقش مهمي داشته‌ايد، بفرماييد از چه زماني وارد فعاليت‌هاي سياسي شده‌ايد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: چون پدرم از نظر ديني خيلي پايبند بود، با كارهاي رضاخان، به‌خصوص كشف حجاب بسيار مخالف بود. اساساً در روستاي كَن هم، كارهاي رضاخان، از جمله كشف حجاب، مورد انتقاد بود و مردم، نسبت به كشف حجاب، مقاومت مي‌كردند. بنابراين، رژيم پهلوي در خانواده و در روستاي ما شديداً منفور و مطرود بود. پس از آن‌كه وارد حوزه علميه قم شدم، در جمع طلاب تهراني قرار گرفتم كه در آن زمان، در مسائل سياسي شاخص بودند. از اين‌روي، با نخستين حركت سياسي حوزوي آن زمان، كه مرحوم نواب صفوي در مخالفت با دفنِ جنازه رضاخان در شهر مقدس قم به راه انداخت، كه موفق هم شد، ما هماهنگ بوديم و از هواخواهان ايشان به شمار مي‌رفتيم.

اين تفكر سياسي و ضد دين بودن دستگاه پهلوي، مرا بر آن مي‌داشت تا در هر فرصت مناسبي كه پيش مي‌آمد مخالفت خود را ابراز كنم و با كساني‌كه عليه دستگاه حركتي انجام مي‌دادند، هماهنگ باشم. همين روحيه سبب شد كه در اولين سفر تبليغي، از دست عمال رژيم كتك بخورم و تبعيد شوم.

هيجده سالم بود كه به اتفاق يكي از دوستان: آقا سيّد جلال حسيني كه اهل كحان بود و هم‌اكنون، به امامت و تبليغ و ترويج مشغول است، و چند نفر از طلاب، به اردستان رفتم. آن سال، دهه فاطميه، با ايّام نوروز، مصادف شده بود و از سويي، بهائيان، در اردستان خيلي فعال بودند. تصميم گرفتيم به بهانه دهه فاطميه، مجالسي را برپا كنيم، خودمان مجلس روضه‌خواني گرفتيم. اولين روز، بنا شد آقاي سيدجلال حسيني صحبت بكند. عده‌اي هم جمع شده بودند.

بهائيان، رئيس ژاندارمري را تحريك كرده بودند كه مانع برگزاري مجلس روضه‌خواني ما بشود. از طرف رئيس ژاندارمري، مأموري آمد و گفت: «رئيس ژاندارمري گفته است كه فردا بايد اينجا را ترك كنيد.» آقاي سيد جلال حسيني گفت: «رئيس ژاندارمري بيخود كرده كه چنين گفته است.» فرداي آن روز رئيس ژاندارمري آمد. مرا خواست. من رفتم. به من گفت: «فوراً اينجا را ترك كن.» گفتم: «به چه دليل مي‌گويي اينجا را ترك كنم.» بين من و او، بگومگويي شد، سيلي به من زد.

ما را بردند به ژاندارمري. در ژاندارمري، بين آقاي سيد جلال حسيني و رييس ژاندارمري، بگو مگويي شد و آقاي سيد جلال، خيلي تند با رئيس ژاندارمري برخورد كرد. اين بگومگوها، به‌خصوص كه بخشي از آن در پيش مردم اتفاق افتاده بود، رئيس ژاندارمري را خيلي خشمگين كرده بود، از اين روي دست‌هاي ما را بستند و بسيار كتك زدند كه در بين از همه بيشتر آقاي سيد جلال كتك خورد. آقا سيد جلال را به اصفهان فرستادند به‌عنوان زنداني، تا محاكمه بشود و مرا هم به قم فرستادند. سه روز سفر ما طول كشيد. بين راه، شبي در مدرسه (باب ولي) كاشان گذرانديم.

ورود من با آن وضع، تأثير بسياري در طلاب كاشان گذاشت و آنان بسيار صميمانه از من پذيرايي كردند و فرداي آن روز، تمامي طلبه‌ها تا دم ماشين آمدند به بدرقه و اين پذيرايي و استقبال و بدرقه، سبب دلگرمي و نشاط من شد و خستگي راه را از تن من به در كرد. از آن اقامت كوتاه در كاشان خاطرات خوشي دارم و دستاوردهاي گرانبها. آن اقامت كوتاه، سبب آشنايي من با آقايان: امامي كاشاني، راستي، حليمي، علم‌الهدي، خراساني و چند نفر ديگر از طلاب كاشان شد و اين دوستي‌ها در دوران مبارزات و انقلاب بركت‌هاي فراواني داشته است. وقتي به قم رسيدم، شنيدم كه جريان كتك‌خوردن ما به گوش آيت‌اللّه بروجردي رسيده است.

در آن زمان، رزم‌آرا رئيس ستاد ارتش بود و دكتر اقبال، وزير كشور. آن روزها سخن از تشكيل مجلس مؤسسان بود. دكتر اقبال، وزير كشور، براي اين موضوع، به نزد آيت‌اللّه بروجردي آمده بود. آيت اللّه بروجردي، جريان كتك خوردن ما و توهين به ما را در اردستان به دكتر اقبال گفته بود و با حالت ناراحتي ابراز داشته بود: «چرا ژاندارمري اردستان، به فرزندان من اين چنين توهين كرده است؟ بايد رسيدگي شود.» آن روز، من در منزل آقاي بروجردي بودم. مرا به آقاي دكتر اقبال معرفي كردند. دكتر اقبال از من پرسيد: «شما كتك خورده‌ايد؟» گفتم: «بله.» گفت: «رسيدگي مي‌كنم!» رسيدگي كردند و به احترام آقاي بروجردي، مسئولين اردستان را عوض كردند و رئيس ژاندارمري اردستان را شش ماه تعليق كردند.

جريان ديگر سياسي كه من در آن فعاليت داشته‌ام، مربوط مي‌شود به دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت. در آن زمان، مسأله انتخابات مجلس شوراي ملّي مطرح بود; آيت‌اللّه كاشاني و آيت‌اللّه سيد محمدتقي خوانساري، اعلاميه داده بودند بر لزوم شركت عموم مردم در انتخابات. از اين‌روي، ما طلاب هم‌فكر و هم‌عقيده، شركت فعال داشتيم و مردم را به شركت در انتخابات فرا مي‌خوانديم.

در فيضيه، اطلاعيه اين دو بزرگوار را از ديوار كنده بودند. شب متني را مبني بر لزوم شركت در انتخابات، به فتواي اين دو بزرگوار نوشتم و به ديوار زدم و تهديد كردم: «اگر كسي آن را پاره كند، تنبيه مي‌شود.»

در قم، دو نفر كانديد بودند:

1 . آقاي توليت كه كانديداي رژيم بود.

2 . مرحوم سيد مهدي رضوي كه مرد متدين و مستقلي بود و مي‌توان گفت: كانديداي روحانيت بود.

ما طلاب هم‌فكر و هم‌عقيده، از مرحوم سيد مهدي رضوي، حمايت مي‌كرديم و به نفع ايشان، در انتخابات تلاش مي‌ورزيديم.

حركت ديگر سياسي كه تاكنون ادامه داشته، پشتيباني از امام و حركت عميق و بنياني سياسي ايشان بوده است. پس از رحلت آيت‌اللّه بروجردي، امام، به طور علني مواضع سياسي خود را اعلام كرد و شاگردان و دوستداران امام، هر كجا كه بودند از اين موضع‌گيري‌ها حمايت مي‌كردند. من هم به سهم خودم، در محلّي كه انجام وظيفه مي‌كردم، مردم را به تقليد از امام فرا مي‌خواندم و از موضع‌گيري‌هاي ايشان حمايت مي‌كردم.

در سال 1340 كه از قم به تهران آمدم، در مسجد جليلي، واقع در ميدان فردوسي، به امامت‌جماعت و تبليغ، مشغول شدم و درمدرسه مروي، به تدريس پرداختم. در تهران بودم كه حادثه پانزده خرداد رخ داد. خبر دستگيري امام، به ما رسيد. پس از تحقيق و اطمينان به درستي خبر، به دوستان مسجد زنگ زدم و جريان را گفتم. از دوستان خواستم كه از مغازه‌داران اطراف مسجد بخواهند كه مغازه‌ها را از باب اعتراض به دستگيري امام ببندند و خودم به مدرسه مروي آمدم و ديدم طلبه‌ها جمع شده‌اند. در اينجا بودم كه در خيابان‌هاي اطراف، بين مردم و نيروهاي انتظامي درگيري به وجود آمد و آن قضاياي غم‌انگيز به وقوع پيوست.

از آن پس، مسجد جليلي، يكي از پايگاه‌هاي مهم تبليغي عليه طاغوت شد. براي جوانان، برنامه ويژه‌اي ريختم و سخنران هاي آگاه و پرشور و انقلابي را دعوت مي كردم كه براي مردم صحبت كنند و خودم هم سخنراني داشتم و در سخنراني، مقيّد بودم به‌گونه اي از امام ياد كنم و نام آن بزرگوار را زنده نگه‌دارم. اين كار در آن روزگار مشكل بود و نمي‌شد در آن جوّ فشار و خفقان شديد حاكم، نام امام را برد، از اين‌روي، براي زنده نگه‌داشتن ياد و نام امام، به هر طريق حتّي به‌عنوان بيان مسائل شرعي از رساله، پيش رفتم و اين هدف را پيگيري كردم.

در بين دو نماز شروع كردم به بيان مسائل شرعي، از عروةالوثقي. مسأله را مي‌خواندم و ديدگاه امام را با تصريح به نام ايشان، هم بيان مي‌كردم. از سازمان امنيت مرا خواستند و گفتند: «از اين پس حق نداري اسم اين آقا را ببري!» از آن پس، در هنگام گفتن مسأله اسم امام را نمي‌بردم، بلكه مي‌گفتم: «آقا چنين مي‌فرمايند.» باز مرا خواستند و گفتند: «نبايد بگويي آقا چنين فرمود!» از آن پس، مي‌گفتم: «استاد ما چنين مي‌فرمايند.» باز مرا خواستند و گفتند: «اين را هم نبايد بگويي! چون معلوم است كه منظور شما كيست.» گفتم: «آخر مردم، مقلّد ايشان هستند، بايد مسأله ديني خود را بفهمند و…» آن مأمور گفت: «كاري نكن كه جايي بيندازمت كه عرب ني بيندازد!»

همين تلاش‌ها، سبب بازداشت‌هاي مكرر اينجانب شد كه آخرين آنها، در رمضان سال 1353 بود كه پس از منبر، دستگير و سپس به بوكان براي سه سال، تبعيد كردند. ولي پس از دو ماه كه در بوكان بودم، به تهران احضار و به زندان، منتقل شدم. ابتدا نمي‌دانستم براي‌چه مرا به زندان آورده‌اند. بعد كه اطلاع يافتم همزمان با آوردن من به تهران، آقايان طالقاني، لاهوتي و هاشمي‌رفسنجاني را هم گرفته‌اند، دانستم كه در ارتباط با يك پرونده مشترك بايد باشد و محتواي آن پرونده عبارت بود از: كمك مالي به خانواده زندانيان سياسي و دادن پول براي تهيه اسلحه كه البته اين دومي، دستكم، نسبت به بنده يك اتهام بود; زيرا من، به مشي مسلحانه عقيده نداشتم، ولي اين كار از طريق آقاي لاهوتي، انجام گرفته بود كه به عكس بنده، ايشان به مشي مسلحانه عقيده داشت و كارهاي فرهنگي را انحراف از خط مبارزه مي‌دانست. از آنجا كه آقاي لاهوتي، با ما در كارهاي ديگر مشترك بود، به‌طور طبيعي، اين اتهام، در پرونده ما هم آمده بود.

در هر صورت، حدود دو ماه در سلول انفرادي بودم. شكنجه بسيار شدم. با انواع شكنجه‌ها، سعي مي‌كردند از من اقرار بگيرند كه موفق نشدند. از ديگر دوستان هم‌پرونده هم، نتوانستند اقرار بگيرند. از اين‌روي، پس از شكنجه‌ها كه ما را به يك اتاق بردند، بسيار ابراز خوشحالي مي‌كرديم كه از چنين امتحاني سربلند به دَرْ آمده‌ايم. پس از دوران سلول و شكنجه‌هاي وحشيانه، ما را به زندان اوين بردند و چهار سال به زندان محكوم شدم.

سوال: از چگونگي شكنجه‌هاي ساواك بگوييد و اين‌كه چه‌طور توانستيد در برابر آن شكنجه‌ها مقاومت بورزيد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: عرض كردم به‌خاطر آن پرونده و گرفتن اقرار خيلي شكنجه شدم. از جمله شكنجه‌هايي كه مي‌كردند و بسيار دردناك و كشنده بود، آويزان كردن از سقف بود. چشم‌هايم را بسته بودند و از دو دست، از سقف آويزانم كرده بودند. با كابل مي‌زدند و مي‌چرخاندند. خون از پاهايم زياد آمده بود. گاهي كه پاهايم به زمين مي‌رسيد، احساس مي‌كردم، زير پاهايم نرم است و پاهايم، با چيزي نرمي تماس مي‌گيرد. بعدها فهميدم، آن چيز نرم كه پاهايم به آن مي‌خورده، خون بوده كه از ديگر شكنجه‌شده‌ها آنجا ريخته و روي هم انباشته شده و بسته است.

در حالي‌كه از سقف آويزان شده بودم و بازجو مرا مي‌چرخاند و مي‌زد، شمارش معكوس مي‌داد و مي‌گفت: «چرا خودت را به كشتن مي‌دهي. به‌زودي قلبت را از كار مي‌اندازم. هرچه زودتر اقرار كن و خودت را از اين گرفتاري نجات بده.» ولي من در آن حال، اين آيه شريفه را مي‌خواندم: «ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا علي القوم الكافرين» واقعاً اين آيه به من آرامش مي‌داد. به ياد دارم، هنگامي كه اين آيه شريفه را تلاوت مي‌كردم، فردي به‌نام اسدي، كه بازجوي من بود، مي‌گفت: «چي چي مي‌گويي؟ ربنا! ربنا!» گفتم: «با خداي خودم هم حق ندارم صحبت كنم؟» اين احساس آرامش را هم در سلول وزير شكنجه داشتم و هم در تبعيد. خوشحال بودم از اين كه براي خدا، سختي مي‌بينم.

به ياد دارم، در همان اوان دستگيري، پاهايم بر اثر شكنجه، به شدت مجروح شده بود و درد مي‌كرد. وارد سلول كه شدم، جواني را ديدم كه در سلول نشسته است. او وقتي كه حالت مرا ديد، اين آيه را خواند: «ولا يستخفنك الذين لايوقنون» اين آيه، چنان آرامشي در من ايجاد كرد كه همه آن دردها را از ياد بردم. البته خود اين شخص، حالش خيلي از من وخيم‌تر بود. از بس كه شكنجه شده بود، گوشت ساق هر دو پايش، ريخته بود و به استخوان رسيده بود. از پوست رانش براي ترميم پوست پاهايش برداشته بودند و به روي و كف پايش وصله كرده بودند. با اين حال، از روحيه بسيار بالايي برخوردار بود. البته بچه مسلمان‌ها، نوعاً اين چنين روحيه‌اي داشتند. در مقابل، كمونيست‌ها، خيلي ضعيف بودند و نمي‌توانستند در برابر شكنجه‌ها تاب بياورند.

به ياد دارم يكي از اين كمونيست‌ها را كه معلمي بود از شهر بابل، به سلول من آوردند. خودش را خيلي باخته بود، آرام و قرار نداشت. رو كرد به من و گفت: «حاج آقا، تا دو تا سيلي خوردم، همه‌چيز را گفتم.» شب، خوابش نمي‌برد و تا صبح اعداد را مي‌شمرد كه آرامشي پيدا كند. گفتم: «جناب! به جاي شمارش اعداد، ذكر خدا بگوي.» گفت: «من از ارتباط يك طرفه خوشم نمي‌آيد!» به او گفتم: «اين ارتباط از طرف خدا بيشتر است.»

ولي بيچاره خدا را گم كرده بود و خودش نيز گم كرده بود: «نسوا اللّه فانسيهم انفسهم» و لذا شخصيت و كرامت خود را از دست داده بود.

سوال: از مبارزات روحانيان در تهران، پيش از انقلاب اسلامي، كه در نهايت به تشكيل جامعه روحانيت و سپس انشعاب آن به دو جناح: روحانيت و روحانيون مبارز منتهي شد توضيحاتي بفرماييد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: شمار زيادي از شاگردان حضرت امام - شاگردان دور اول و دور دوم - به تهران آمده بودند و بيشتر هم، جوان بودند. هر كدام، به‌گونه‌اي به كارهاي فرهنگي تبليغي مي‌پرداختند. وجود اين تعداد از شاگردان حضرت امام و پيرو خط مشي سياسي ايشان و هم‌فكر و هم‌عقيده، خود به خود، آنان را به دور هم جمع مي‌كرد.

پس از پانزده خرداد، روحانيان تهران، سه دسته شدند:

1 . گروهي، كه بيشتر از مشايخ بودند، در همان ابتدا همراهي كردند و بعد ادامه ندادند.

2 . گروهي، مقدار بيشتري پيش آمدند، ولي آن‌گاه كه عرصه تنگ شد و فشارها و بگير و ببندها زيادتر، ادامه ندادند.

3 . گروهي، كه بيشتر شاگردان و علاقه‌مندان امام بودند، با همه سختي‌ها و دربه‌دري‌ها و شكنجه‌ها، به راه ادامه دادند. البته حركت، تُند و كُند مي‌شد، ولي ادامه داشت.

اين گروه، جلسه‌هاي هفتگي داشتند كه در منازل افراد گروه تشكيل مي‌شد، تحت‌پوشش ميهماني! در اين جلسه ه، در حدّ توان درباره مسائل سياسي تصميم‌گيري مي‌شد و براي مراسم‌ها و مناسبت‌ها، برنامه‌هايي ريخته مي‌شد و اين‌كه در منبرها، چه مطالبي گفته شود و بيشتر اينان، بارها بازداشت شدند و ماه‌ها در سلول‌هاي مخوف به‌سر بردند و شكنجه شدند.

اين پيوند و رفت‌وآمدهاي طبيعي و دوستانه ادامه داشت. هرچه به پيروزي انقلاب اسلامي نزديك‌تر مي‌شد، تلاش‌ها و حركت، شتاب بيشتري مي‌گرفت. تا اين‌كه يك‌سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي اين ارتباط روحاني، نام جامعه روحانيت مبارز گرفت و بر شمار اعضا نيز افزوده مي‌شد كه تا حدود شش‌ماه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، شمار آنان نزديك به هفتاد تن مي‌رسيد. اينان، همان كساني بودند كه پاي اعلاميه‌ها را امضا مي‌كردند و ما هم، ملاك عضويت را همين امضاهاي شش‌ماه پيش از پيروزي قرار داديم وگرنه بعدها، شمار روحانيان پيوسته به جامعه، تا يكصدو هشتاد تن رسيد.

از ميان آن هفتاد تن، بيست و يك تن، به‌عنوان شوراي مركزي جامعه روحانيت برگزيده شدند و با همين نام، در صحنه‌هاي گوناگون پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز، حضور داشتند، افزون بر مسئوليت‌هايي كه هر يك از اعضا، به مقتضاي نياز انقلاب اسلامي، بر عهده گرفتند.

همان‌گونه كه مي‌دانيد، چند سال پيش، اين جامعه، به دو دسته تقسيم شد: روحانيت و روحانيون البته مؤسسين مجمع روحانيون، شمار كمي از سران جامعه روحانيت بودند كه انشعاب كردند. همانند همين فعاليت‌ها را شاگردان ديگر حضرت امام، از همان پانزده خرداد به بعد، در قم داشتند و همين ارتباط‌ها نيز وجود داشت كه بعدها جامعه مدرسين نام گرفت. به‌نظر من، استقامت و دورانديشي شاگردان امام، چه در تهران و چه در قم و چه در ديگر شهرستان‌ها بود كه حركت و نهضت عظيم امام خميني را ادامه داد و در نهايت، تمامي آنان بازوان امام و ياران وفادار انقلاب اسلامي شدند.

سوال: اعضاي اصلي جامعه روحانيت چه كساني بودند؟ به‌ويژه از آنان كه در جلسه‌هاي دوران خفقان و حاكميت جور، گردهم مي‌آمدند و درباره مسائل سياسي و چگونگي ادامه راه و دفاع از كيان اسلام، برنامه‌ريزي مي‌كردند، لطفاً نام ببريد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: شهداي روحانيت؛ شهيد بهشتي، شهيد محلاتي، شهيد باهنر، شهيد مفتح و شهيد شاه‌آبادي.

ديگر آقايان؛ امامي كاشني، موسوي‌اردبيلي، انواري، موحدي‌كرماني، ناطق، خسروشاهي، مرحوم ايرواني، مرحوم ملكي، جلالي خميني، كروبي، خوئيني‌ها، غيوري، عميد زنجاني، مرحوم سيد يونس عرفاني و محمدرضا مهدوي‌كني.

سوال: از فعاليت‌هاي فرهنگي خود، پيش از انقلاب اسلامي سخن بگوييد و اين‌كه بيشتر روي چه مسائلي كار مي‌كرديد و حساسيت داشتيد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: از همان ابتدا كه از قم به تهران آمدم، اين عقيده را داشتم كه بايد براي جوانان كار فرهنگي بكنم و جوانان را با اسلام آشنا سازم. بر همين اساس، مسجد جليلي را پايگاهي قرار دادم براي جوانان، برنامه‌هاي آنجا مورد توجه جوانان قرار گرفت. براي هرچه قوي‌تر كردن بنيه‌هاي فكري جوانان، از اساتيدي چون: شهيد مطهري دعوت مي‌كردم براي سخنراني. خود من هم، علاوه بر منبر، جلسه‌هايي داشتم كه در آنها در مسائل مورد نياز به‌ويژه اقتصاد اسلامي به بحث مي‌پرداختم كه مسأله روز بود و نيز كلاس‌هاي عربي، كه به بهانه آن، معارف اسلامي تدريس مي‌كردم.

افزون بر مسجد جليلي، مركزي داشتيم به نام صادقيه. اين مركز، منزل آقاي سيد حسين اتابكي بود كه در اختيار ما گذاشته بود. در اين مركز، جوان‌ها و نوجوان‌ها، از دختر و پسر، حضور مي‌‌يافتند و با معارف اسلامي آشنا مي‌شدند. اين مركز، بسيار فعال بود، به‌ويژه در تابستان‌ها. در اينجا، افراد بسيار خوبي تربيت شدند بسيارند كساني‌كه اكنون مسئوليتي دارند و در تربيت نسل جوان مسائل انقلاب، مي‌ورزند، برخاسته از آن محيط فرهنگي هستند و در آنجا افكارشان شكل گرفته است.

از جمله كارهاي فرهنگي ما پيش از انقلاب. كار مطالعه دسته‌جمعي بود درباره علوم قرآني. اعضاي اين گروه، عبارت بودند از: شهيد بهشتي، شهيد مفتح، آقاي موسوي‌اردبيلي، آقاي هاشمي و بنده. اصل طرح و فهرست موضوعات را شهيد بهشتي آماده كرده بود. جلسه‌ها در مكتب اميرالمؤمنين(ع) كه مؤسس آن آقاي موسوي‌اردبيلي بود، تشكيل مي‌شد. مطالعات خوبي دوستان انجام داده بودند، هر چند كار به پايان نرسيد.

بنده فيش‌هاي زيادي داشتم كه در جريان تبعيد به بوكان، همراه خودم آنها را بردم، تا كامل كنم كه متأسفانه به هنگام انتقال من از بوكان به تهران، ساواك آنها را با خود برد و ديگر معلوم نشد كه چه شدند. مي‌توان گفت دارالعلم مفيد در قم، از ثمره ها و دستاوردهاي همان جلسه‌هاي پر بركت قرآني است.

اين هم‌فكري‌ها و همكاري‌هاي مستمر، بركت‌هاي ديگري هم داشته، از جمله در شوراي انقلاب، اين افراد هم‌انديشه و هم‌عقيده توانستند نقش فعالي داشته باشند و جلوي بسياري از انحراف‌ها را بگيرند.

سوال: در بين دوستان هم‌فكر و همراه، چه كسي از همه بيشتر به كار فرهنگي مي‌پرداخت و به آن اولويت مي‌داد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: به‌نظر من، شهيد مطهري از كساني بود كه به كارهاي فرهنگي، بيش از همه، بها مي‌داد. شاهد آن، نوشته‌هايي بود كه ارائه مي‌داد و منبرهايي بود كه مي‌رفت. به‌همين خاطر، گاه مورد انتقاد دوستاني قرار مي‌گرفت كه معتقد به مشي سياسي، آن هم از نوع تُند آن بودند. به ياد دارم، از مرحوم شهيد مطهري دعوت كرده بودم كه در مسجد جليلي، چند شب، منبر داشته باشد. ايشان هم، موضوع بحث خود را «عوامل گريز از ايمان» قرار داده بود و به نقد انديشه الحادي و كمونيستي مي‌پرداخت.

در اين بين، يك شب آقاي لاهوتي پاي منبر ايشان آمده بود پس از منبر، به ايشان اعتراض كرد كه: «ما الآن، دشمن مشترك داريم، نبايد يكديگر را تضعيف كنيم.» شهيد مطهري در پاسخ گفت: «شما اشتباه مي‌كنيد. ما با اينان، هيچ وجه مشتركي نداريم. اينان، هم الآن و هم اگر انقلاب به پيروزي برسد، دشمن ما هستند. الآن، بيشترين فعاليت‌ها و زحمت‌ها از آنِ مسلمانان است، ولي اگر انقلاب پيروز بشود، خواهيد ديد كه اينان، خود را شريك بدانند.»

عجيب است. اين سخن را، شهيد مطهري، پيش از انقلاب مي‌گفت. ديري نگذشت كه اين سخن تحقق پيدا كرد و گروه‌هاي چپ ماهيت خود را نشان دادند و همگان فهميدند كه هيچ وجه مشتركي بين ما و آنان نيست. شهيد مطهري، خيلي ديد تيزي داشت. پس از انقلاب هم، ايشان بر همين عقيده بود و كار فرهنگي را در اولويت قرار مي داد.

سوال: چه شد كه حضرت‌عالي در جريان تشكيل حزب جمهوري اسلامي از ديگر دوستان، جدا شديد و به عضويت آن در نيامديد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: بنده، از نظر روحي، به تحزب و تشكيلات از نوع حزب‌گرايي عقيده نداشتم و اصولاً براي روحانيت، اين شكلِ كار را نمي‌پسندم و نيازي هم نمي‌بينم. من روحانيت را پدر مي‌دانم و تشكيلات حزبي از نوع امروزي، روحانيت را در برابر مردم قرار مي‌دهد. من به مرابطه مردمي، از طريق مساجد و محافل و مراكز ديني معتقدم. روحانيت بايد با هم رابطه داشته باشند و از طريق مساجد و مراكز با مردم در ارتباط باشند، اين ارتباط متقابل بهترين وسيله براي كار جمعي و ديني است.

ما، پيش از پيروزي انقلاب، بدون اين تحزب‌ها، صرفاً با همان رابطه‌‌ها و پيوندهاي مردمي كه داشتيم، بزرگ‌ترين حركت را آفريديم و هرگاه نياز بود، مردم را به صحنه‌هاي گوناگون انقلاب كشانديم و مردم هم مخلصانه از ما پيروي كردند. ما، بايد اين رابطه را حفظ كنيم و اين، نه تنها نياز به تحزب و تشكل ندارد كه چه بسا تحزب، ايجاد فاصله كند.

به همين خاطر، در جريان تشكيل حزب، من عضويت در حزب را نپذيرفتم وگرنه با دوستان، در مسائل اجرايي و سياسي، همكاري و هم‌فكري داشتم. اتفاق، اساسنامه اوليّه حزب، در منزل ما، نوشته شد. ولي من با آن موافق نبودم.

آقايان: مرحوم شهيد بهشتي، مشكيني، باهنر، جنتي و… در منزل ما، جلسه‌اي گرفتند و اساسنامه حزب را نگاشتند و بنا شد كه بعداً در جلسه ديگري كه شمار بيشتري شركت دارند، خوانده شود. خاطره‌اي از آن جلسه دارم كه بد نيست در اين جا نقل كنم:

پس از نوشتن اساسنامه، به اتفاق، با ماشين من، كه رانندگي آن را خود به عهده داشتم، از منزل خارج شديم، به سمت جلسه بعدي كه قرار بود در خيابان هفده شهريور برگزار شود، به راه افتاديم. به ميدان امام حسين(ع) كه رسيديم، متوجه شديم پليس ما را تعقيب مي‌كند. ايست داد. ايستاديم. افسري داخل ماشين ما شد و گفت: «بايد شما را به كلانتري شش ببريم.»

از قضا، اساسنامه حزب، در داخل داشپورت ماشين من بود، درآورد كه بخواند. گفتم: «چيزي نيست، فوراً از او گرفتم.» كلانتري كه رفتيم، وارد اتاق رئيس شديم، كسي نبود. به دوستان گفتم: «اساسنامه همراه من است، چه بايد كرد؟» به ذهن ما آمد كه آن را همان‌جا، پشت قاب عكس شاه، مخفي كنيم! فوراً اين كار را كرديم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عكس شاه گذاشتم! پس از چند ساعت معطلي و زنگ‌زدن‌هاي فراوان، به اين طرف و آن طرف، چون چيزي دستگيرشان نشد، ما را رها كردند.

با اين حال، من عضويت در حزب جمهوري را نپذيرفتم، با اين‌كه شهيد بهشتي، در همان ابتدا، گفت: ما، براي اعضاي مركزي حزب، شش تن را در نظر گرفته‌ايم، يكي از آنان شما هستيد. در جامعه روحانيت هم كه بودم بر همين عقيده بودم كه روحانيت، بايد مستقل باشد و چون بسياري از دوستان عضو حزب هم بودند، هميشه سفارش مي‌كردم كه جامعه روحانيت را در موضع‌گيري‌هاي حزب، دخالت ندهند و بگذارند روحانيت مستقل باشد.

كناره‌گيري من الآن از دبيري جامعه روحانيت، به همين خاطر بود; زيرا مي‌ديدم كه دارد شكل حزب به خود مي‌گيرد، نمونه آن، كاري بود كه در انتخابات اتفاق افتاد و من با اين‌گونه كارها مخالف بودم.

اين گونه تشكل‌ها و تحزب‌ها، معتقدم ما را از مردم دور مي كند و آن جنبه مردمي بودن و مقبوليت شرعي روحانيت را از روحانيت مي‌گيرد و بين روحانيت و مردم فاصله مي‌اندازد; زيرا ما هم يك حزب سياسي شده‌ايم، مانند ديگر احزاب و سخن ما هم، براي مردم، به همان اندازه ارزش دارد و نه بيشتر و حال آن‌كه روحاني بايد براي مردم حجت باشد. افزون بر اين، اين تشكل‌ها، محدوديت‌هايي را نيز به دنبال دارد.

به نظر من، روحانيت متعهد، بازوان رهبري است و تا هنگامي‌كه بازوي رهبري است، بايد استقلال داشته باشد. بر همين اساس، هرگونه وابستگي به دولت را نيز بنده معتقد نيستم. امام هم، همين عقيده را داشتند. ايشان، به من مي فرمودند: «روحانيون مساجد تهران را نگذاريد به اوقاف بروند و سر وكارشان با اوقاف باشد، هرچند اوقاف مال ماست، ولي روحانيت را وابسته نكنيد.»

سوال: يكي از كارهاي مهم فرهنگي شما پس از انقلاب اسلامي، راه‌اندازي و سرپرستي دانشگاه امام صادق(ع) است، لطفاً بفرماييد، زمينه اين تفكر، از چه موقع به وجود آمد، مؤسسان آن چه كساني هستند و هدف آنان از تأسيس اين مركز چه بوده است؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: زمينه اين تفكر را بنده پيش از انقلاب داشتم. همان‌وقت، بسيار علاقه داشتم كه در كنار مدارس دولتي و دانشگاه‌هاي دولتي، مدارس و دانشگاه‌هاي اسلامي هم داشته باشيم كه نسبت به تأسيس و راه‌اندازي مدرسه اسلامي، هر چند توفيق نيافتم، ولي دوستان را به اين كار تشويق كردم و تا حدودي اين كار، انجام شد.

در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي، به اين فكر افتاديم كه پس از پيروزي انقلاب، اين دانشگاه‌ها، با وضعيت موجود، پاسخ‌گوي نيازهاي انقلاب نخواهند بود. انقلاب كه پيروز شد، جريان درگيري و تعطيلي دانشگاه‌ها، پيش آمده، مشكل، بيشتر خود را نشان داد و اين تفكر را جا انداخت كه همان‌گونه كه در كنار ارتش، سپاه، در كنار شهرباني و ژاندارمري، كميته، در كنار وزارت كشاورزي، جهاد سازندگي و… را نياز داريم وگرنه در بسياري از موارد، با مشكل روبه‌رو مي‌شويم، در كنار دانشگاه‌هاي دولتي، دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌هاي اسلامي نياز داريم.

بر همين اساس در سال 59 ـ 60 اقدام كرديم به تأسيسس دانشگاهي در كنار دانشگاه‌هاي دولتي. برخي از مؤسسين، زميني را در خيابان ولي‌عصر(عج) اهدا كردند كه براي دانشگاه كوچك بود، تا اين‌كه همين مكان فعلي را، كه يك مركز غير دولتي بود، كشف كرديم و مراحل قانوني آن را گذرانديم و به دانشگاه امام صادق(ع) تبديل شد.

مؤسسين جامعةالامام الصادق(ع) عبارتند از: مقام معظم رهبري، حضرات آيات: مشكيني، امامي، اميني، منتظري و خود بنده. در ابتد، آيت‌اللّه نوري هم بود كه استعفا داد. آقايان غير روحاني هم، عبارتند از: آقايان: حانيان، معيني، نويد و دكتر اسرافيليان. مقصود ما از جامعه، معناي وسيع‌تر از دانشگاه بود، تا بتواند كارهاي فرهنگي، تبليغي و اقتصادي هم به‌عنوان پشتيبان كارهاي دانشگاهي فرهنگي داشته باشد.

ابتد، رشته‌هاي علوم انساني را فقط مورد توجه قرار داديم، چون بيشتر با كار ما مرتبط است و هم مباحث مكتبي در اين رشته‌ها بيشتر وجود دارد: الهيات و معارف اسلامي، فقه و اصول، علوم سياسي، اقتصاد و… مسئوليت اجرايي هم، از سوي مؤسسان، به عهده من گذاشته شد. از ايده‌هاي ما اين بود كه بتوانيم جمع بين حوزه و دانشگاه كنيم. طلبه‌اي تربيت كنيم كه هم از مسائل حوزوي آگاه باشد و هم از مسائل دانشگاهي، تا اين‌كه بتوانيم آنچه را مدعي هستيم اسلام دارد، به‌گونه صحيح و كاربردي ارائه دهيم.

ما بر اين باوريم كه اسلام، سياست، اقتصاد و نظام‌هاي ديگر انساني و… دارد. اين صحيح، ولي مقصود چيست؟ برخي شعار مي‌دهند: اسلام اقتصاد دارد، سياست دارد و… و چنين مي‌پندارند كه تمامي مسائل اقتصادي و سياسي را بايد از آيات و روايات گرفت. به عقيده من، اينان خلط كرده‌اند بين ارزش‌ها و روش‌ها و برنامه‌ريزي‌ها!

آنچه را كه اسلام دارد، اصول ارزشي است كه ثابتند، نه قسم دوم كه عبارت باشد از برنامه‌ريزي‌ها و روش‌ها كه در حال دگرگوني‌اند. البته، اين تفكيك ارزش و روش، از جهات نظري و علمي است، ولي در مقام برنامه‌ريزي و اجرا و پياده كردن اين دو، قابل‌تفكيك نيستند.

بنابراين، اگر بخواهيم در اين مدعا، توفيق به دست آوريم، دو راه وجود دارد:

گروهي از حوزويان و گروهي از دانشگاهيان را كنار هم گرد آوريم، تا با هم فكري و همكاري، اين اصول ارزشي را در برنامه‌ريزي‌ها اعمال كنند.

به عقيده بنده، اين روش، ناموفق است، همان‌گونه كه تاكنون تجربه كرده‌ايم; زيرا اين هم‌انديشي در صورتي نتيجه‌بخش خواهند بود كه دو طرف، فرهنگ يكديگر را درك كنند و بشناسند و يكديگر را باور كنند و فرهنگ ديني را به‌عنوان فرهنگ حاكم بر جامعه، باور داشته و پذيرفته باشند. و مي‌دانيد باور داشتن چيزي نيست كه با تلفيق و مونتاژ يك عالم ديني با يك كارشناس متخصص، به دست آيد و اين همان مشكلي است كه دنياي كنوني گرفتار آن است. دين ماشين نيست كه با مونتاژ به دست آيد. دين وجدان و باور مي‌خواهد. در غير اين صورت، حرف يكديگر را نخواهند فهميد.

مسلما، كسي كه در دانشگاه هاروارد آمريكا، تحصيل كرده، فرهنگ آنجا را نيز گرفته و از آن فرهنگ تأثير پذيرفته، هرچه بخواهي تخليه‌اش كني، نمي‌شود. تقصيري هم ندارد. سوءنيتي هم در كار نيست. همچنين، آن‌كه در حوزه تحصيل كرده، فرهنگ مخصوص به خود را دارد. اگر بخواهد تبادل فرهنگي انجام بپذيرد، بايد ابتدا، تبادل آموزشي باشد.

گذاشتن عالمِ اقتصاد، در كنار عالمِ اسلامي، قرار گرفتن دو فرهنگ مجزا، كنار يكديگر است كه به التقاط مي‌انجامد. به عقيده ما، اگر بخواهد خلط و مزج درستي انجام پذيرد، به اين است كه اين هر دو دانش را يك نفر داشته باشد.

اين، همان راه دومي است كه ما پيشنهاد مي‌كنيم و از هدف‌هاي تشكيل جامعةالامام الصادق - عليه السلام - است. ما، بر آنيم دانشجويي تربيت كنيم كه به منابع ديني، به طور مستقيم، بتواند دسترسي داشته باشد و هم به علوم روز آشنايي داشته باشد، تا بتواند آن اصول ارزشي را در برنامه‌ريزي‌ها رعايت كند. به بيان ديگر: همان كسي‌كه مي‌خواهد برنامه‌ريز باشد، حافظ ارزش‌ها نيز باشد. و اين تنها از كسي ساخته است كه در هر دو زمينه، آگاهي لازم را داشته باشد. دانشگاه امام صادق(ع)، در جهت تربيت چنين نيروهايي گام برمي‌دارد و تلاش مي‌ورزد.

سوال: آيا در رسيدن به اين هدف، خود را موفق مي‌بينيد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: بله، موفق بوده‌ايم; زيرا توفيق در يك امري، به اين معني نيست كه انسان، يك‌باره، به تمامي هدف‌هاي عالي خود برسد. همين‌قدر كه جهت‌گيري به سوي مقصدها و هدف‌هاي عالي است، اين خود، موفقيت و پيروزي است و گام‌هاي بعدي، بايد كم‌كم برداشته شود.

در سوره زلزال خداوند مي‌فرمايد: «فمن يعمل مثقالَ ذرّةٍ خيراً يره؛ پس هر كس، به وزن ذرّه اي نيكي كرده باشد، آن را مي‌بيند.» اين مربوط به آخرت است.

در سوره نجم مي‌فرمايد: «واَنْ ليس للانسان الاّ ماسعي واَنَّ سعيه سوف يُري؛ و اين‌كه براي انسان، چيزي جز آنچه خود كرده است، نيست و زودا كه كوشش او نشان داده شود.»

سعي و تلاش انسان، نشان داده مي شود. يعني لازم نيست، انسان هر كاري كه مي‌كند، خود نتيجه‌اش را ببيند، ولي حتماً نشان داده خواهد شد. من فكر مي‌كنم كه اين مربوط به كارهاي دنيوي است كه انسان، با اين تفكر بايد گام بردارد، تلاش بورزد، هرچند نتايج كارش را خودش نبيند، ولي بداند كه نتايج آنها، بعداً آشكار مي‌شود و خداوند آن نتيجه‌ها را خواهد نماياند. ما هم كه اين كار را شروع كرده‌ايم، با اين هدف دنبالش را مي‌گيريم، تا زماني‌كه توان آن را داشته باشيم. گام‌هاي بعدي را ديگران خواهند برداشت و به آن هدف‌هاي نهايي خواهند رسيد. ان‌شاءاللّه.

سوال: چقدر از اين تجربيات را مي‌شود به حوزه‌ها سريان داد و در بهبود حوزه‌ها از آنها بهره گرفت؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: به عقيده من، چند چيز را حوزه بايد از دانشگاه بگيرد:

1. گزينش: غير از امتحان ورودي، كه گمان مي‌كنم اكنون در حوزه رايج است، البته آن هم با مسامحه، از نظر علمي و استعداد بايد فرد سنجيده شود و بهترين‌ها گزينش شوند. گزينش از نظر اخلاقي و اصالت خانوادگي كه براي روحاني، حتماً لازم است. البته اصالت خانوادگي، غير از فقر و غناست.

2. وقت‌شناسي: اهميت به وقت، چيزي است كه در حوزه‌ها مورد توجه قرار نمي‌گيرد. به اين معني كه درس‌هاي حوزوي را بايد همانند درس‌هاي دانشگاهي، در مقاطع گوناگون، زمان‌بندي كرد. معني ندارد كه طلبه‌اي، چندين سال، در يك درس شركت بجويد. بايد، همانند دانشگاه‌ها، اگر فردي چند بار نتوانست، آن مقطعي را كه در نظر گرفته شده، در زمان خود بگذارند، از ادامه آن درس بازداشته شود و جاي وي، به ديگري واگذار شود كه با استعدادتر است.

هنوز، براي من ثابت نشده كه بازده حوزه‌ها، بيشتر است يا بازده دانشگاه‌ها. با وضع موجود گمان ندارم بازده حوزه‌ها بيشتر باشد. البته هر كدام در كار خود و حوزه مسئوليت خود. اين نكته درخور بررسي است.

3. ارزيابي از روش تدريس و متون درسي: در دانشگاه‌هاي معتبر جهان، به‌طور معمول، هرچند گاه، كتاب‌هاي درسي عوض مي‌شوند. بلكه بالاتر از اين، امروز در دانشگاه‌هاي دنيا چنين است كه اگر استادي، همان جزوه سال پيش را تدريس كند، مي‌گويند به درد نمي‌خورد، زيرا حرف نويي نمي‌زند. البته منابع و متون در فقه و تفسير و كلام و فلسفه، مي‌تواند از ثبات بيشتري برخوردار باشند، ولي روش تدريس بايد دائماً مورد ارزيابي قرار گيرد و هر روز، روش بهتري جاي گزين روش پيشين شود.

بايد دانست كه كتاب درسي، غير از منبع مطالعاتي است. اين چيزي است كه برخي از ما، خلط مي‌كنيم. مثلا، شرح لمعه، منبع مطالعاتي و تحقيقاتي خوبي است، ولي آيا كتاب درسي خوبي هم هست؟ مشخصه كتاب درسي را دارد؟ اگر در زماني كتاب درسي خوبي بوده، آيا اكنون براي تدريس كتاب خوبي است و بهتر از آن نمي‌توان دراثه كرد؟

اين طرز تفكر در حوزه به‌نظر حقير، موجب ركود شده است. در حوزه‌ها بايد هم روش جديد تدريس و هم طرح مسائل جديد و مورد نياز جامعه را باب كرد و تنها به مسائل تكراري بسنده نكرد و از نوآوري نترسيد. بعضي گمان دارند كه نوآوري چه در روش و چه در محتوا، موجب خرابي حوزه مي‌شود، ولي تجربه نشان داده كه نوآوري منشأ تكامل است؛ «هر زمان نو مي‌شود دنيا و ما غافل از نو شدن اندر بقا.» خداوند درباره خود مي‌فرمايد: «كل يوم هو في شأن.»

4. تحقيق در كنار آموزش: در دانشگاه‌ها، در يك مقطعي، دانشجو بايد روش تحقيق بياموزد و به كار تحقيق بپردازد. به‌نظر من، براي طلبه، از سال نخست تحصيل، بايد روش تحقيق گذاشت و متناسب با درس‌هايي كه مي‌آموزد، استاد به او موضوعاتي براي تحقيق بدهد و به طور دقيق، كار او را زير نظر بگيرد و راهنمايي‌هاي لازم را بكند. از آن طرف، دامنه علوم اسلامي را بايد گسترش داد و به فقه و اصول، اكتفا نكرد. امروز، درس فلسفه و كلام، تفسير، تاريخ و… براي هر طلبه‌اي لازم است. خلاصه، براي تربيت و پرورش طلابي كه امروز بتوانند پاسخ‌گوي نيازها باشند، بايد وقت گذارد، برنامه‌ريزي كرد و…

در گذشته، نبود امتيازها و وجود دشواري‌هاي فراوان براي روحانيت مطلوب، صافي خوبي بود براي آن‌كه نخبگان بمانند. اين صافي طبيعي، سبب مي‌شد آنان كه توانايي نداشتند و نمي‌توانستند ادامه بدهند، كنار مي‌رفتند; از اين‌روي، ما در گذشته از نظر كمّي افراد كمي داشتيم و همان تعداد كم، بيشتر ملاّ بودند، ولي امروز، كه روحاني بودن، مزايايي دارد، آن مشكلات و موانع راه هم وجود ندارند، بايد مواظبت‌ها و مراقبت‌ها را بيشتر كرد. تا نخبگان و شايستگان وارد حوزه‌ها شوند.

زماني طولاني مي‌خواهد تا يك فرد شايسته و مهذّب تربيت شود. سرپرست مهذّب لازم دارد. واگذاردن طلبه به خود، در امور معنوي و بي‌توجهي به معنويات، ضربه جبران‌ناپذيري به روحانيت وارد مي سازد، به‌ويژه امروز كه شماري از همين روحانيان، بايد به كارهاي اجرايي كه از روحاني ساخته است، وارد شوند، ورود به كارهاي اجرايي، يعني وارد شدن در متن جامعه و درگيري مستقيم با مشكلات و گرفتاري‌هاي مردم و… كه انصافاً قدرت ايمان و معنويت بالايي را طلب مي‌كند. متأسفانه در حوزه‌ها به اين امر، كم بها داده مي‌شود.

سوال: اصل تحول در حوزه، با توجه به شرايط زماني و مكاني و ناكارا بودن حوزه فعلي. اين براي بسياري از كساني‌كه شرايط روز را درك مي‌كنند و توان حوزه را هم مي‌دانند قابل‌درك است. با اين حال هستند كساني‌كه ضرورت تحول را درك نكرده‌اند و از اسم تحول گريزانند و به‌طور طبيعي، به‌خاطر نفوذ و جايگاهي كه دارند، در راه تحول ، مانع ايجاد مي‌كنند و نمي‌گذارند حركت سير طبيعي خود را داشته باشد. به‌نظر حضرت‌عالي، براي اين‌كه اين مهم تحقق پيدا كند و با اين موانع رو در رو نشود، چه بايد كرد و از كجا بايد آغازيد؟

آيت‌الله مهدوي‌كني: تحول، نياز به زمان دارد. هر حركتي، با موانعي برخورد خواهد داشت. بايد از شعارها كاست و به جاي حرف زدن، وارد عمل شد. از يك گوشه اي، شروع به كار كرد. كار اگر مثبت و خوب ارائه شود، جاي خود را باز مي‌كند.

سخن از ضرورت تحول در حوزه، مربوط به حال نيست. در زمان ما هم، اين سخن‌ها بود، ولي چون پيش از عمل، حرف بود و شعار، به جايي نرسيد و مخالفت‌هاي بسياري را هم برانگيخت. در همان روزگار، علامه طباطبايي، وقتي مي‌بيند حوزه نياز به يك تحول اساسي فكري دارد، شروع به كار مي‌كند. به‌جاي فقه و اصول، تفسير و فلسفه مي‌گويد. از گوشه منزل خود شروع مي‌كند، كم‌كم به متن حوزه مي‌كشاند.

فلسفه، با اين‌كه در آن روزگار در حوزه جايي نداشت و جوّ موجود اجازه نمي‌داد كسي وارد اين ميدان بشود، علامه طباطبايي آن را با تدبير و درايت و به دور از هياهو جاي انداخت. شگفت اين‌كه، بسياري از كساني‌كه در درس فلسفه علامه شركت مي‌جستند، مخالف با فلسفه بودند! امّا علاّمه، جوّي به وجود آورد كه آنان نيز، خود را نيازمند به فراگيري فلسفه مي‌ديدند.

حتي برخي مي‌گفتند: «ما مي‌آييم تا فلسفه ياد بگيريم و بعد آن را رد كنيم!» به نظر من اين هم مثبت است. در هر صورت، چنين نيازي را علاّمه به وجود آورده بود. بسياري احساس مي‌كردند كه به فراگيري فلسفه نياز دارند. همچنين در تفسير قرآن و ارائه مفيد و مورد نياز و روشنگري هاي كه ايشان در تفسير داشت، به‌حق افكار را در حوزه بالا برد و تحول عظيم فكري به وجود آورد.

اين يك نوع روش تحول است. تحولِ همراه با عمل، با تأني، با حوصله و پرهيز از پرخاش‌گري به اين و آن. آيت‌اللّه بروجردي هم كه در فقه تحول به وجود آورد، به همين شكل عمل كرد. با احترام به آراي گذشتگان و تجليل از آنان حرف خودش را نيز مي‌زد.

اكنون هم، بايد كار را از يك جايي شروع كنيم. مدرسه هايي را با همان برنامه ها و روشهايي كه مقتضاي امروز است، پديد آوريم، شماري را تربيت كنيم، هم ملاّ و با سواد و هم آگاه به زمان و پاسخ‌گوي به نيازهاي زمان و… وقتي چنين افرادي به حوزه ارائه شد، ناگزير، الگو قرار خواهند گرفت و هر مخالفي را تحت‌تأثير قرار خواهند داد.

سوال: اين ايّام مصادف است با حادثه خونين و غم‌انگيز هفتم تير ماه سال1360 و به شهادت رسيدن شهيد مظلوم آيت‌اللّه سيد محمد حسيني بهشتي و ياران باوفاي امام و انقلاب اسلامي، با توجه به آشنايي و دوستي حضرت‌عالي با آن شهيد والامقام و همكاري با ايشان، در پيش از انقلاب و پس از انقلاب، از ويژگي‌هاي آن مرحوم، براي ما و خوانندگان بفرماييد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: من در آن هنگام كه اين حادثه خونين رخ داد، وزير كشور بودم. در شب حادثه، در محل كارم بودم كه صداي انفجار مهيبي را شنيدم. پس از تفحص، روشن شد كه محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهوري اسلامي بوده است. ابتد، خبر شهادت شهيد بهشتي را به ما ندادند. گفتند: ايشان مجروح است و در بيمارستان بستري. بالاخره، شهيد رجائي، خبر شهادت شهيد مظلوم را به من داد، در حالي كه شديداً متأثر بود. از عمق جان گفت: «فلاني كمرمان شكست.»

شهيد رجائي، خيلي به شهيد بهشتي، متكي بود. در كارها با ايشان مشورت مي‌كرد. انصافاً فرد لايق و مديري را از دست داديم كه نمونه آن را نداشتيم. ايشان ويژگي‌هاي منحصر به فردي داشت. ويژگي‌هايي كه در كم افرادي مي‌توان ديد. اينك به پاره‌اي از آنها اشاره مي‌كنم:

1. داشتن استعداد و نبوغ خاص، كه خدادادي بود.

2. انضباط: ايشان از همان دوران طلبگي، در كارهايشان نظم و انضباط خاصي داشت، چيزي كه كمتر در فرهنگ حوزويان وجود دارد. ايشان اگر وعده‌اي مي‌داد، سر دقيقه حاضر مي‌شد. از باب نمونه جلساتي در تهران، با هم داشتيم. گاهي مي‌شد كه جلسه در منزل ايشان بود. ما به‌عنوان احتياط، چند دقيقه‌اي زودتر مي‌رفتيم. ايشان دستور مي‌داد دَر را براي ما بگشايند و ما را به اتاق مورد نظر راهنمايي كنند، ولي خود ايشان تشريف نمي‌آورد تا سر ساعت مقرر. وقتي كه تشريف مي‌آورد، اگر كسي اعتراض مي‌كرد، مي‌گفت: «من با شما اين ساعت قرار داشته‌ام.»

يا، وقت كه تمام مي‌شد، جلسه را ترك مي‌كرد، اگر چه مطالب هنوز باقي مانده بود. هر چه اصرار مي‌كرديم، مطالب نيمه‌تمام مانده، اگر كمي صبر كنيد و جلسه ادامه بيابد، مطالب تمام مي‌شوند، اثري نداشت، مي‌گفت وقتي ديگر باقي‌مانده مطالب را بحث مي‌كنيم، امروز وقت تمام شده است.

3. مقيد به نماز اول‌وقت: گاهي جلسات خيلي مهم داشتيم، ولي تا هنگام نماز مي‌شد، فوراً ايشان برمي‌خاست و جلسه را ترك مي‌كرد و مي‌گفت: «اكنون، وقت اجابت دعوت الهي است. كار دنيا، تمام بشو نيست.»

4. احتياط: ايشان، نه تنها در نماز، كه در وضو نيز، بسيار احتياط مي‌كرد، احتياط‌هايي كه نوعاً از افراد روشنفكري مانند ايشان بعيد بود. مهم‌تر از اينها، احتياط در امور مالي بود. ايشان، در امور مالي، بسيار احتياط مي‌كرد. مي‌گفت: «اگر مي‌خواهيد تقواي اشخاص را محك بزنيد، در مسائل مالي، كه حقوق ديگران در آن است، آنها را بيازماييد. در مصرف بيت‌المال است كه مي‌شود تقواي افراد را فهميد.»

بسياري از افراد در نماز وضو، وسواس دارند و در اموري كه با دنياي آنان سروكار ندارد، بسيار جانب احتياط را رعايت مي‌كنند، ولي در امور مالي و منافع مادي، اصلاً گرد احتياط نمي‌گردند.

مثلي است كه مي‌گويند: «گربه وقتي باران مي‌آيد، از كنار ديوار مي‌رود و مواظب است قطره‌اي باران روي او نريزد كه خيس شود، ولي وقتي چشمش به ماهي داخل حوض مي‌افتد، به سر، تا عمق حوض فرو مي‌رود.‌»

5. دقت در گزينش افراد: مي‌گفت: «دنبال افرادي برويد كه از هواهاي نفساني به دورند.» با افرادي‌كه صداقت نداشتند، به شدت برخورد مي‌كرد جريان مخالفت ايشان با بني‌صدر، از همين نكته آغاز مي‌شود. مي‌گفت: «بني‌صدر، صداقت ندارد، اهل هواست.»

6. شجاع و نترس: ايشان مي‌گفت: «از مرگ نمي‌ترسم!» واقعاً چنين بود. جريان‌هايي پيش از انقلاب، پيش مي‌آمد كه اين نترسي را لازم داشت، از اين‌روي، ايشان، پيش‌قدم مي‌شد. مثل، آن روزي كه ايشان رفت و قطعنامه خلع شاه را خواند كه هنوز رژيم تا دندان مسلح حاكم بود، شهامت و شجاعت مي‌خواست.

خيلي دل مي‌خواست كه در آن شرايط كسي بتواند چنين حركتي را انجام بدهد. در شرايطي كه براي رژيم، امكان هر كاري بود، آن شهيد بزرگوار، در كمال خونسردي و شجاعت، قطعنامه خلع شاه راخواند. واقعاً با رفتن ايشان، ضربه مهمي خورديم. يك انسانِ به تمام معني وال، مدير، مدبّر و اسلام‌شناس و فقيه را از دست داديم.

سوال: در پايان، خواهشمنديم توصيه‌هايي براي ما و خوانندگان مجلّه داشته باشيد و ما را از پندها و اندرزهاي خود بهره‌مند سازيد.

آيت‌الله مهدوي‌كني: من كه اهل نصيحت نيستم. گفته استاد ماست كه مي‌فرمود: چند چيز را فراموش نكنيد:

1. در همه كاره، خدا را در نظر بگيريد. اگر اين جهت‌گيري درست باشد، كارها، معني مي‌يابند و ثمر مي‌دهند.

2. به عبادات تقيّد داشته باشيد، به‌ويژه تهجد و نماز شب. اينها براي طلبه خيلي لازم است. كسي‌كه طالب كمال و قرب به خداوند است، اين آيه شريفه سوره اِسراء را حتما، مورد توجه قرار دهد: «ومن الليل فتهجّد به نافلةً لك عسي اَن يبعثك ربُّك مقاما محمودا؛ پاره اي از شب را به نمازگزاردن، زنده بدار. اين نافله، خاص تو هست. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامي پسنديده برساند.»

3. توسل به ولي‌عصر(عج) ما بر اين باوريم كه فيض الهي، از اين مسير به ما مي‌رسد. علاوه بر اين‌كه عالم محضر خداست، محضر ولي‌خدا نيز هست. در هر صبحگاهان، اگر مخلصانه توسلي و سلامي به آن حضرت و تقاضاي توجهي از آن جناب داشته باشيم، از آن طرف توجه، حتمي است. ما كه ادعاي سربازي و نوكري آن آقا را داريم، به اين توجهات، بسيار نيازمنديم.

4. پرهيز از شبهات، به‌ويژه شبهات مالي، البته نه تنها شبهات حرام كه شبهات جهتي، همان‌چيزي كه بسياري از ما غافليم.

به‌نظر من اين كه حضرت امير(ع) عثمان بن حنيف را به‌خاطر حاضر شدن بر سر سفره آن جوان ثروتمند بصري، نكوهش مي‌كند، به‌خاطر پذيرفتن دعوت آن ثروتمند نبوده، بلكه براي خطري است كه در اين‌گونه ميهماني‌هاي جهتي وجود دارد. افراد خاصي در آن ميهماني مرد بصري حضور داشته‌اند. در اين‌گونه ميهماني‌ها، حتماً ميزبان جهت خاص و هدف ويژه‌اي را دنبال مي‌كند. اينها، صرف ميهماني نيست. بنابراين شبهه جهتي است. اگر ميهماني عمومي بود كه اشكالي نداشت. ميهماني رفتن كه گناه ندارد، بلكه در برخي موارد، مستحب است، اجابت دعوت مؤمن است. آن ميهماني را نبايد پذيرفت و بر سر آن سفره‌اي نبايد حاضر شد كه ميزبان و صاحب‌سفره، هدفي خاص دنبال مي‌كند و مي‌خواهد از وجود ميهمان، بعدها استفاده برد.

سوال: از اين‌كه لطف فرموديد و وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما گذاشتيد، بسيار متشكريم و از خداوند بزرگ سلامتي، عزت و توفيق روز افزون شما را خواهانيم.

آيت‌الله مهدوي‌كني: من هم از شما متشكرم. خداوند، همه ما را از شرور نفساني و شيطاني مصون ومحفوظ بدارد و ما را از خدمت‌گزاران واقعي قرار دهد و قلب ما را از آلودگي‌ها پاك دارد.

منبع: مجله حوزه

نام:
ایمیل:
* نظر: