کد خبر: ۴۹۵۹۴
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۶
به مناسبت ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی سازمان بسیج فرهنگیان اقدام به انتشار آثار فرهنگیان بسیجی این استان با مضمون دوران مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نموده است. در ادامه خاطره ای از زرین تاج سمیع پور از فرهنگیان بسیجی شهرستان جهرم از دوران انقلاب را با هم می خوانیم.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج فرهنگیان فارس، به مناسبت ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی سازمان بسیج فرهنگیان اقدام به انتشار آثار فرهنگیان بسیجی این استان با مضمون دوران مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نموده است. در ادامه خاطره ای از زرین تاج سمیع پور از فرهنگیان بسیجی شهرستان جهرم از دوران انقلاب را با هم می خوانیم.

سال 56 اول دبیرستان بودم ، در آن روزها کسی جرات نمی کرد نام امام خمینی (ره) را بر زبان بیاورد . بعد از وفات مشکوک سید مصطفی ، فرزند امام ، در نجف اشرف (در اول آبان 56) و چاپ مقاله ی اهانت آمیز روزنامه اطلاعات در مورد امام خمینی (ره) در 17 دی و تظاهرات 19 دی ماه مردم قم و کشته و مجروح شدن عده ای از مردم ، در سراسر کشور اعتراض ها اوج گرفت و کم کم آتش خشم مردم نمایان شد ، در 29 بهمن در تبریز برای شهدای قم اربعین برگزار شد و ارتش مردم را به گلوله بست ، در یزد نیز به مناسبت برگزاری چهلم شهدای تبریز این اتفاق تکرار شد ، هر چه تعداد کشته ها بیشتر می شد ، مردم آگاه تر و جراتشان بیشتر می شد . ما نیز علاوه بر شرکت در تظاهرات به خودسازی فردی دست زده ، دفتر اعمالی درست کرده بودیم و روزانه تمام اعمال بد خود را یادداشت می کردیم تا دیگر مرتکب آن خطاها نشویم . دروغ نمی گفتیم ، غیبت نمی کردیم ، به موسیقی گوش نمی کردیم ، تلویزیون شاهنشاهی را تماشا نمی کردیم و ... . قرآن زیاد می خواندیم و روی معانی آن تعمّق می کردیم ، اعلامیه ها و نوارهای امام را با زحمت و دردسر به دست می آوردیم و دستورات امام را مو به مو اجرا می کردیم . یادم می آید اولین بار که در تظاهرات شرکت کردم اسفند 56 بود ، از مدرسه مغربی (استهبان ) به طرف مسجد جامع حرکت کردیم ، منظم و یکپارچه شعار می دادیم : « ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ،(خواهران) ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است . » (برادران)، « ایران شده فلسطین ، مردم چرا نشستین . » ، « مردم به ما ملحق شوید ، شهید راه حق شوید . » . لحظه به لحظه بر تعداد ما افزوده می شد تا این که به مسجد جامع رسیدیم و در آن جا اجتماع کردیم و هر بار که سخنران ،نام امام خمینی (ره)را بر لب می آورد ، تمام مردم به صورت یک پارچه سه بار صلوات می فرستادند ، صلوات ها به حدی محکم و کوبنده بود که تمام شهر به لرزه در می آمد ، آن روز نیروهای انتظامی با گاز اشک آور ما را متفرق کردند . هر روز در شهر های مختلف تظاهرات می شد و عده ای کشته می شدند ، مردم جسد ها را بر روی دست می گرفتند و شعار می دادند : « این سند جنایت پهلوی است .» . بعد از واقعه سینما رکس آبادان در 27 مرداد که 477 نفر در آتش سوختند جمشید آموزگار استعفا کرد و جعفر شریف امامی به نخست وزیری منصوب شد ، اما او هم نتوانست از گسترش اعتراض ها جلوگیری کند ، بعد از راهپیمایی میلیونی مردم در روز عید فطر (13 شهریور 57) در 16 شهریور در اخبار رادیویی ساعت 24 در حالی که اکثر مردم خواب بودند ، در تهران و 11 شهر دیگر از جمله جهرم حکومت نظامی اعلام شد .

چند روزی بود که به جهرم آمده بودیم و هر روز با دختر دایی ام در راهپیمایی شرکت می کردیم . در یکی از روزهای سرد آذر ماه زمستان 57 ، شرکت نفت در اعتصاب بود و کارکنان فقط به اندازه مصرف داخلی تولید می کردند . مردم جلوی باجه های نفتی صف های عریض و طویل تشکیل داده بودند و هر کس با خود طنابی آورده بود و آن را از دسته ی پیت های نفت عبور می داد تا هیچ کس نتواند خارج از نوبت نفت دریافت کند . در نزدیکی باجه یک کامیون ارتشی ایستاده بود و عده ای سرباز که همگی مسلح بودند و یک افسر قوی هیکل چشم به صف ها دوخته منتظر بهانه بودند ، ولی مردم نظم را رعایت کرده ، حق کسی را پایمال نمی کردند . فرمانده گروه که مردی میان سال بود با سبیل های پر پشت یک دستش را روی کلت خود گذاشته بود و با دست دیگرش" باطوم" سیاه رنگش را مرتب به پاهای خود می زد . عده ای از جوان ها مامور نظم صف ها بودند ، عده ای از خیّرین مواد خوراکی را بین صفوف تقسیم می کردند ؛ "افسر" که دو سرباز محافظ او بودند به طرف صف خواهران حرکت کرد و مرتب الفاظ رکیکی را به زبان می آورد . جوانانی که مسئول نظم صف ها بودند دست های خود را در هم حلقه کرده بین فرمانده و خواهران قرار گرفتند ، مرد افسر که چنین اتحادی را دید دستور حمله داد و با باطوم به صورت یکی از برادران زد ، صف نفت تبدیل به صف راهپیمایی شد و مردم شروع کردند به شعار دادن که : « برادر ارتشی ، چرا برادر کشی ؟ » در پی این درگیری دو تن از سربازان اسلحه خود را تحویل دادند و مردم در حالی که آنان را بر روی دوش حمل می کردند شعار می دادند : « به گفته ی خمینی ، ارتش برادر ماست . » و فوراً آن ها را از معرکه دور کردند و فرمانده با بی سیم نیروی کمکی در خواست می کرد و زمانی که نیروهای کمکی رسیدند فقط با تعدادی پیت های نفت که به وسیله ی طناب در هم گره خورده بود روبه رو شدند وآن ها هم با سر نیزه تمام پیت ها را سوراخ سوراخ کردند. آن دو سرباز چند روزی در خانه ی یکی از اهالی مخفی وبعد به وسیله ی یک کامیون که اثاث منزل حمل می کرد به شهرشان فیروز آباد منتقل شدند ، بعدها شنیدم آن دو سرباز که نامشان محمود حیاتی و جمشید شولی بود هر دو در سپاه استخدام شده اند که محمود حیاتی در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده و جمشید شولی بعد از پنج سال اسارت به میهن عزیزمان بازگشته است ." یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد "


فرهنگی گرامی شما نیز می توانید آثار ادبی و هنری خود از دوران مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی از قبیل خاطره، عکس، دلنوشته، شعر را به پست الکترونیک این سازمان به آدرس  sobheomid2015@gmail.com ارسال نمایید.


/انتهای پیام/224224

نام:
ایمیل:
* نظر: