کد خبر: ۵۵۹۳۵
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۹
فرهنگی بسیجی شهربانو زاهدی/
خاطره زیر به قلم شهربانو زاهدی آموزگار پایه دوم آموزشگاه فارابی1 و خواهر شهید پاسدار محمد مهدی زاهدی که در اسفند سال 66 و در سن 18 سالگی در محل سید صادق عملیات والفجر به درجه رفیع شهادت نائل آمد ارائه می گردد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج فرهنگیان فارس، خاطره زیر به قلم شهربانو زاهدی آموزگار پایه دوم آموزشگاه فارابی1 و خواهر شهید پاسدار محمد مهدی زاهدی که در اسفند سال 66 و در سن 18 سالگی در محل سید صادق عملیات والفجر به درجه رفیع شهادت نائل آمد ارائه می گردد.

قلم و زبان توانایی این را ندارد که ترسیم کننده مقام و موقعیت شهید باشد .شهادت مانندقله ای است که هرکس توان فتح آن را ندارد.کسانی می توانند به آن دست یابند و توصیفش نمایند که خود شهید باشد و در بین تاریخ سازان عزیزترین و ماندگارترین آنها کسانی هستند که خود را به خلعت زیبایی شهادت آراسته اند ،چراکه بالاترین فرازعشق بازی برای بدست آوردن کلید گنج مقصود ،و اوج نقطه اتصال این است که در حریم یار با سری گلگون تنی چون لاله وار شد.

یاد و خاطره ها همانند نقش های زرینی هستند که روی دلهای ما حک شده اند بیادماندنی و فراموش نشدنی که هیچگاه از ذهن پاک نمی شوند .بله من خواهر شهید پاسدار محمد مهدی زاهدی هستم که در سن 18 سالگی در اسفند 66 در محل سید صادق عملیات والفجر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زندگینامه شهید از زبان خواهر

آن زمان ما در شهرستان فیروزآباد ساکن بودیم هنوز کلاس پنجم را تمام نکرده بود بدلیل سن کمی که داشت در تظاهرات علیه رژیم شرکت می کردند و از هیچ فعالیتی در این زمینه همراه با دیگر دوستانش دریغ نمی کردند تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و ایشان که خود را مسئول در برابر ناموس و وطن خود می دانست علیرغم اینکه نمی توانست بطور قانونی به جبهه برود در شناسنامه خود دست می برد و بدون اطلاع ما ثبت نام و به جبهه اعزام شدند تقریبا یک الی دو ماه از ایشان خبری نداشتیم تا اینکه بالاخره توسط یک آشنا خبری از ایشان مبنی بر خدمت در خط مقدم جبهه گرفتیم و فکرمان راحت شد و خوشحال و راضی از اینکه ما نیز سهمی در این انقلاب و جنگ داشتیم اگر خدا قبول کند .

خلاصه ایشان هر چند ماه یک مرتبه سری به خانواده می زدند و ما از احوالشان با خبر می کردند هر دفعه که می امدند خانواده را آماده می کردند که ممکن است آخرین دیدار ما باشد و حلال بودی می طلبیدند .ایشان مدت 8 سال در پست ها و جبهه های متفاوت مشغول خدمت بودند و همیشه می گفتند که من راضی نمی شوم که اجساد شهدا روی زمین بماند و معتقد بود که بایداجساد آنها به دست خانواده شان برسد تا تسلی بخش خاطر آنها شود تا اینکه در عملیات والفجر 10 که بعثیان عراقی حلبچه را بمباران کرده بودند ایشان راننده آمبولانس بودند و جهت آوردن اجساد شهدا به خط مقدم رفته و مورد اصابت حمله های هواپیمایی عراقی قرارگرفته و در موقع اعزام به بیمارستان در مسیر راه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند . هرچند که ما عزیزی را از دست دادیم اما این عزیزهدیه و امانتی الهی بود از طرف خدا که به سوی او نیز بازگشت.

قسمتی از وصیتنامه شهید؛

ایشان در وصیت نامه شان از مردم خواسته اند که صبور،شهادت طلب و خود کفا و همراه با امام امت و پیرو ولایت رهبری باشد همچنین هریک از ما مردم مسلمان باید یک پاسدار باشیم ،که پاسداری از خون شرف و یار و یاور مرجع تقلید و نایب او بر عهده دارد و از خداوند متعال توفیق شهادت را خواستار شدم .

در آخر بعنوان یک عضو کوچک از خانواده شهید گرامی، امیدوارم که با استعانت از خداوند متعال در ظل توجهات حضرت بقیه الله الاعظم و با میثاق با رهبر فرزانه انقلاب و در ادامه راه سرخ شهدا و دفاع از آرمانهای امام راحل(ره) کوشا باشم .

ما باید حافظ خون شهدا باشیم چرا که به فرموده امام عزیزمان(ره) "شهدا چشم و چراغ ملتند" یاد و خاطراتشان گرامی و راهشان مستدام باد .

/انتهای پیام/224224

برچسب ها: شهید ، شهدای فارس
نام:
ایمیل:
* نظر: