کد خبر: ۲۱۸۹۹
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۹
به مناسبت سالروز رحلت پیامبر گرامى اسلام(ص)؛
مصیبتی بزرگ ‏تر از رحلت پیامبر گرامى اسلام (ص) وجود دارد که هر روز نیز بزرگ‌تر و دردناک‌تر مى ‏شود و آن غربت اسلام ناب و کم‏رنگ شدن دینى است که ایشان براى هدایت بشر آورند.

به گزارش کنگره سرداران و 14600 شهید استان فارس به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس: واقعه رحلت جانگداز پیامبر گرامى اسلام(ص) بزرگ ‏‌ترین مصیبتى است که تاکنون در عالم روى داده است، زیرا وجود مبارک آن حضرت بزرگ ‏‌ترین نعمت و تحفه الهى براى بشریت بوده و فقدان بزرگ ‏‌ترین نعمت، بزرگ ‏‌ترین مصیبت خواهد بود.

امیرمؤمنان على(ع) هنگام دفن آن حضرت عرضه داشت: "یا رسول‏ الله! شکیبایى همه جا نیکوست جز درغم از دست دادنت، و بى‏ تابى ناپسند است مگر در اندوه رحلت شما، و مصائب دیگر چه قبل و چه بعد از آن، همه کوچک و ناچیزند." (۱)

حقیقت این است که مصیبت بزرگ ‏‌تر دیگرى وجود دارد که هر روز نیز بزرگ‏‌تر و دردناک ‏‌تر مى ‏شود و آن غربت اسلام ناب و کم‏رنگ شدن دینى است که پیامبر گرامى(ص) براى هدایت بشر آورد و با هزار تأسف، امت اسلام از‌‌ همان آغاز پیش و بیش از دشمنان، خود به این غربت دامن زدند و در نتیجه، ضلالت و گمراهى جاى هدایت و همراهى را در امت گرفت و سرنوشت آنان را به صورتى رقم زد که امروزه در جهان شاهد آن هستیم.

در اینجا سوالی به ذهن خطور می‌کند که وضعیت اسفبار امت اسلام بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام(ص) تا امروز، معلول چیست؟

آیا آن حضرت ـ نعوذبالله ـ در رساندن پیام و دین الهى قصور و تقصیرى داشته است؟ آیا دین و پیام الهى نقص و کمبودى دارا بوده است؟ و یا امت اسلام با پیامبر(ص) و دین کامل خود، تعامل و مواجهه نادرستى داشته است؟

به جز این سه گزینه، عقلاً هیچ گزینه و علت دیگرى براى تبیین و تعلیل وضعیت امت اسلام نمى ‏تواند وجود داشته باشد، زیرا علت این وضع به لحاظ عقلى یا باید به جنبه فاعلى مسئله (یعنى خدا و رسول و دین او؛ که با دو گزینه نخست تحقق مى ‏یابد) ارتباط داشته باشد و یا به جنبه قابلى آن (که به امت اسلام و تعامل آنان بازمى ‏گردد).

اما جنبه فاعلى که قطعاً از هرعیب و نارسایى و نقصى مبرّاست. خداوند دین خود را کامل فرستاده و پیامبر اکرم (ص) نیز آن را به طور کامل ابلاغ کرده است. پس باید مشکل را در مواجهه امت با این مسئله جستجو کرد. و چون مسئله با مقطع بعد از رحلت نبوى ارتباط دارد، بایستى برخورد امت با این قضیه (و به تعبیرى با مسئله رهبرى امت) مورد بررسى قرار گیرد. (۲)

امت با "ثقلین" چه کرد؟

از جمله ده ‏‌ها و صد‌ها موردى که بر ابلاغ کامل دین از سوى پیامبر(ص) دلالت دارد، تأکیدات مکرر آن حضرت بر مسئله قرآن و عترت (یا‌‌ همان ثقلین) به عنوان "عامل هدایت" و "مانع گمراهى" امت در صورت تمسک آنان به هر دوى آنهاست. (۳) متأسفانه به این توصیه حیاتى نبوى در آن زمان بى ‏مهرى شد و این امر تاکنون نیز ادامه دارد و مصیبت بزرگ و یا بزرگ ‏‌ترین مصیبت جهان اسلام همین مسئله است. مهم نیست که روز رحلت پیامبر اسلام(ص) به لحاظ تاریخى چه روزى باشد، مهم این است که در ارتباط با این مصیبت، مسلمانان به فکر فرو روند که چرا در جهان به چنین سرنوشتى دچار شده‏‌اند؟ چرا مجد و عظمت و اقتدار آنان از بین رفته؟ چرا تعداد اندکى صهیونیست بى ‏ریشه باید بر جمعیت میلیاردى امت اسلام غلبه کنند و عزت آنان را خدشه ‏دار سازند؟!

آیا قرآن براى هدایت امت کافى است؟

آنچه از حدیث ثقلین برمى ‏آید این است که قرآن به تنهایى و بدون یک رهبر و امام الهى (به عنوان عترت) براى هدایت وسعادت امت کافى نیست. البته این به معناى نقص قرآن نیست، بلکه اقتضاى ساختار وجود انسان، جامعه و امت اسلامى و ضرورت مدرسه اسلام چنین است.

هیچ انسان عاقلى با تأسیس مدرسه و تدوین و چاپ کتاب درسى و بدون درنظر گرفتن معلم، دل خوش نمى ‏کند که براى تعلیم و تعلّم افراد جامعه همه کار را انجام داده و از این پس همه افراد در مسیر علم‏ آموزى پیش خواهند رفت. روشن است که این تفکر از ریشه غلط است. سخن این است که غلط بودن این تفکر به معناى ناقص بودن کتاب درسى نیست، کتاب درسى کامل و بى‏ عیب و براى علم‏ آموزى دانش ‏آموزان کافى است، اما آنان بدون معلم نمى ‏توانند مسیر رشد و آموزش و تعالى را طى کنند.

قرآن فى نفسه کامل است و ذره‏اى عیب و نقص در آن راه ندارد، زیرا از سوى خداوند عالم و قادر و حکیم نازل شده است. باز به تعبیر علمى، قرآن در مقام "ثبوت" و نفس‏ الامر براى هدایت بشر کافى است، اما در مقام «اثبات» که قرآن از مرتبه ملکوت و نفس‏ الامر به میان بشر مى ‏آید دیگر کافى نخواهد بود و حتماً باید عترت و امام الهى در کنار آن باشد تا براى هدایت بشر کفایت کند. (البته در مقام ثبوت نیز باز قرآن در کنار عترت است اما به نحو اتحاد و یگانگى و از آن جدایى ندارد. پس نباید از هماهنگى این دو مقام غفلت ورزید).

بنابراین هرکس یا هر گروهى ادعا کند نیازى به عترت نیست و قرآن براى مسلمانان کافى است، اندیشه‏ اى بى‏ ریشه و سخنى ناصواب گفته و موضعى غیرعالمانه و غیرحکمیانه اتخاذ کرده است. با این همه مى ‏خواهیم بگوییم تصور اینکه سلفى‏‌ها، تکفیرى ‏‌ها و وهابیون قرآن را براى هدایت کافى مى‏ دانند، صحیح نیست. زیرا قرآن هرگز هدایت و سعادت منهاى رهبر و امام الهى را معقول و تحقق‏ پذیر نمى ‏داند و الا در ده‏‌ها آیه از ضرورت وجود امام الهى سخن نمى‏ گفت. اصلاً منطق کسانى که بعد از رحلت نبوى در سقیفه جمع شده و خلیفه تعیین کردند نیز برخلاف سخن مذکور است. اگر قرآن براى هدایت امت و جامعه بشرى به تنهایى کافى بود، دیگر چه نیازى به سقیفه و تعیین خلیفه بود؟!

به علاوه،‌‌ همان گونه که اشاره شد، وضعیت اسفبار مسلمانان در جهان در طول قرن‏‌ها و خصوصاً امروز گواه آن است که قرآن به تنهایى براى هدایت کافى نیست، زیرا اگر کافى بود جهان اسلام نمى ‏بایست هیچ مشکلى داشته باشد.

نگاهى به خویش

ما پیروان عترت نیز باید نگاهى به خویشتن کنیم و عیار تمسک به قرآن و عترت را در خود به خوبى ارزیابى کنیم.

اولا: تمسک ما به عترت و مکتب ولایت از چه ژرفایى و عمقى برخوردار است؟ تعالیم عترت و سیره ایشان چقدر در زندگى و ابعاد گوناگون حیات مادى و معنوى ما تحقق یافته است؟ و ما در پیروى راستین از اهل‏ بیت علیهم‏ السلام تا چه حد صداقت داریم؟

ثانیاً: به فرض تحقق مسئله قبل، تمسک ما به قرآنکه در حدیث ثقلین از آن به «ثقل اکبر» یاد شده، چقدر حقیقت دارد؟ البته اگر فرض قبل واقعاً در ما تحقق یافته باشد، از آنجا که عترت از قرآن هرگز جدایى ندارد و نیز تمسک ما به قرآن از تعالیم محورى ایشان است، منطقاً بایستى تمسک پیروان اهل ‏بیت به قرآن از محتوا و عیارى بالا و والا برخوردار باشد. اما آیا واقعاً اینگونه هست؟ آگاهى ما به قرآن و پیروى از آن چقدر است؟ بعید است پاسخ این سؤال براى ما موجب سرفرازى‏مان باشد!

ثالثاً: از سوى دیگر، تمسک به خط ولایت چقدر است؟ منظور در این قسمت، به ویژه در ارتباط با بُعد سیاسى و بالاخص در ارتباط با مسئله ولایت فقیه و رهبرى انقلاب است. کسانى که خود را مسلمان و شیعه مى ‏پندارند، اما در چنبره شبکه و منافع حزبى و جناحى و گروهى گرفتارند و در مقابل صاحب مقام ولایت در نظام مقدس جمهورى اسلامى اعتقادى قلبى و خضوع و خشوعى راستین ندارند و با این مقام به عنوان «نیابت امام معصوم» تعامل نمى‏ کنند، بدانند هرگز تمسک به عترت ندارند. این حکم، شامل کسانى که مى ‏پندارند ولایتى بوده و ظاهراً اهل توسل و محبت و گریه نسبت به اهل ‏بیت(ع) هستند، اما در تعامل با ولى ‏فقیه و نایب امام عصر (عج) تقید چندانى ندارند نیز مى ‏شود.


..................................................
۱) نهج ‏البلاغه، حکمت ۲۹۲

۲) ما بخواهیم یا نخواهیم مسئله با خلافت و جانشینى پیامبر خدا ارتباط پیدا مى ‏کند، و چون آنچه در امت به وقوع پیوسته، نتیجه ‏اش وضعیت تأسف بار کنونى جهان اسلام شده، بنابراین منطقاً باید نتیجه گرفت که این وضعیت معلول بى ‏توجهى امت به مسئله امامت الهى بوده و نجات امت جز با بازگشت به آن امکان‏پذیر نیست. این، یک نگاه عقلى است و هیچ ارتباطى به گرایشات مذهبى ندارد.

۳) ترجمه متن حدیث در مصداق مشهورش این است؛ «من به زودى از میان شما خواهم رفت اما دو یادگار گرانقدر باقى مى‏ گذارم؛ قرآن و عترتم (اهل ‏بیتم) را و چنانچه به هر دو متمسک شوید گمراه نخواهید شد. این دو از یکدیگر جدا نمى ‏شوند تا وقتى که در قیامت در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.» این حدیث از طریق شیعه و سنى به صورت متوا‌تر و قطعى روایت شده و درکتب اصلى روایى از هر دو طریق وجود دارد.

نام:
ایمیل:
* نظر: