کد خبر: ۲۴۶۲۵
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۷
آتش دشمن، بچه هارا زمین گیر کرده بود.حبیب مثل پهلوانان لباس خاکی را درید، رجز خوان به سمت دشمن میدوید و میگفت:جای درنگ نیست،بشتابید حسین زمان را یاری کنید، الان اسلام خون می خواهد، هرکه دارد هوس کربلا بسم الله... تیر به قلبش نشسته،دستها و نگاهش به سمت آسمان بود و پایش به سمت کربلا...
عروج جسم( دست نوشته ای از حبیب)
«... صبح پنج شنبه بر سر تربت شهیدان رفتم. اول بار بود که با مادرم به زیارت شهداء می رفتم. بر سر قبر شهدای تازه به خاک سپرده شده حاضر شدیم. جسمشان را به خاک سپرده بودند. بعضی ها جسمشان هم به آسمان می رود. یعنی که جسمشان هم از جنس روحشان می شود. آنهایی که جسمشان از جنس روحشان می شود قبل از رفتنشان هم اینجا دیگر صحبت ناجنس برایشان عذابی الیم می شود. بگذریم. خدا کند که جسم من هم بر جای نماند. این را بارها به بچه ها گفته ام. هیچ دلم نمی خواهد از جسمم هم ذره ای بر خاک بماند. رجعت بطرف الله حق است و این حق هر چه تمام عیار تر، حق تر. به بچه ها می گفتم اگر از جسم من هم اثری ماند بعد از دفن بر آن سنگ قبری نیندازید و اگر سنگی گذاشتید بر روی آن اسمم را هم ننویسید.»
***
حبیب تا صدای هل من ناصر ینصرنی فرمانده را شنید آتش گرفت. به حدی که از حرارت این آتش لباسش را کند. در حالی که زیرپوش سبزی به تن داشت اسلحه ای را از برداشت و به سمت دشمن دوید. پشت شیاری نشسته بود، بلند شد و اسلحه اش را نشانه رفت، دیدم چشم هایش بسته شد و اسلحه به زمین افتاد. تیری به سینه اش نشسته بود. دستش را به جلو دراز کرد، گویی می خواست چیزی یا کسی را در آغوش بگیرد. چهره اش حالتی خاصی داشت، مثل حالتی که در تشهد و سلام نماز پیدا می کرد. به پشت به زمین افتاد اما دستانش همچنان به سوی آسمان بود.
آتش دشمن چند برابر شده بود، فرصت و مکان ماندن نبود. به دستور عقب کشیدیم و حبیب ماند، برای همیشه هم در آن سرزمین ماند همانطور که دوست داشت جسمش هم ماند... 
طلبه شهید حبیب روزیطلب 
تولد:23/5/1339- شیراز
شهادت: 8/20/ 1361- زبیدات، عملیات محرم
برگرفته از وب سایت: http://14600sms.blogfa.com
برچسب ها: دست نوشته حبیب
نام:
ایمیل:
* نظر: