کد خبر: ۲۶۶۶۵
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۰
خدایا چرا از بین این همه عاشق که از کاروان جامانده بودند و اشک حسرت مى ‏ریختند، مرا برگزیدى؟ مرا انتخاب نمودى که انگار چشم دلم را بازکنى...
به گزارش کنگره سرداران و 14600 شهید مدتى بود زمزمه اعزام تنى چند از دانش ‏آموزان این مدرسه در قالب کاروان راهیان نور به منطقه عملیاتى به گوش مى ‏رسید و من فارغ از همه این هیاهو، دل ‏مشغولى ‏هاى خود را داشته و در فکر گذران ایام عید و دید و بازدید اقوام و آشنایان بودم و غافل از این که دست تقدیر سرنوشت دیگرى را رقم زده بود و قرعه فال به نام من اصابت کرد.

بى ‏پروا بگویم، از طرفى دل کندن از خانواده، آن هم در ایام عید، مشکل بود، از سوى دیگر، وسوسه همراهى با کاروان نور وشوق دیدار مناطق عملیاتى آرامم نمى‏ گذاشت. دل تنگ از دست دادن برادران شهیدى بودم که حتى نمى ‏شناختمشان. به هر تقدیر نور بر ظلمت فائق شد و زمانى به خود آمدم که همراه کاروان، عازم سرزمین نور بودم.

همسفرانم غافل از انقلاب درونى من، لحظه ‏اى از هیاهوى جوانى دست نمى ‏کشیدند و به اقتضاى جوانى مى ‏گفتند و مى ‏خندیدند، ولى من در درونم غوغایى بود.

بارالها نمى ‏دانم به عقوبت کدام گناه یا پاداش کدام کار حسنه مرا برگزیدى؟ درست است که من یک بسیجى‏ ام، اما صادقانه بگویم، تا آن زمان هنوز از فلسفه بسیج و صداقت بسیجى بى خبر بودم. 

چرا از بین این همه عاشق که از کاروان جامانده بودند و اشک حسرت مى ‏ریختند، مرا برگزیدى؟ خدایا تو خود مى ‏دانى که با وجود صغر سنى و فقر فرهنگى، هنوز فلسفه شهادت را به درستى نمى ‏دانم. مرا انتخاب نمودى که انگار چشم دلم را بازکنى؟ یا خواستى واژؤ ایثار، شهادت، شهامت، شجاعت و عشق به همه خوبى ‏ها را برایم تفسیر کنى؟ به هر حال، به عنوان کمترین بنده ازمخلوقات، سپاسگزار این انتخاب هستم، زیرا دیدم آنچه را ندیده بودم و با تمام وجود لمس کردم، آنچه را شنیده بودم.

حال مى ‏دانم چرا باید بر مظلومیت سید و سالار شهیدان بگریم. مى ‏دانم چرا باید زینب ‏وار رسالتى که حسین(ع) و یاران شهیدش از کربلاى نینوا تا کربلاى ایران با جان حفاظت و با خون خود آبیارى کرد، پاس بدارم.

و اینک من وکاروانیان در خوزستان هستیم. مشهد شهادت، سرزمین نور، محلى که تجلى ‏گاه عشق و از خودگذشتگى است. دیار مقدسى که هر قدم آن، شهیدى در خون خفته است تا درس استقامت و استوارى را به جهانیان بیاموزند.

آرى، شهیدان از قید دنیا آزاد شدند تا آزادى را به ما ارزانى دارند. آنها جان دادند تا ما جان داشته باشیم.

اینک مرکب ما از سوسنگرد گذشته و به دهلاویه رسیده ‏ایم. محل شهادت بزرگ سردار دلیراسلام، شهید دکتر مصطفى چمران، یار وهمرزم امام موسى صدر، حامى مسلمانان مظلوم لبنان که سرانجام در کربلاى ایران مرغ روح از قفس جانش پرکشید و به یاران شهیدش پیوست.

پس از زیارت شهادتگاه دکتر چمران، دهلاویه را پشت سر گذاشته و به هویزه رفتیم. بارالها، تو خود شاهدى که جوانان ما چه حماسه‏ هایى براى استقرار دین به حق رسولت به پا داشتند. گرچه اندک بودند، ولى عظمت و بزرگى آنها دشمن را زمین‏ گیر کرد. این جا مکانى است که شهید علم‏ الهدى با 120 نفرازهمرزمانش مردانه در مقابل لشکر کفر ایستادند و از هویزه مظلوم دفاع کردند تا همگى به شهادت رسیدند، و دشمن بعثى، چنان بر پیکر این شهیدان حمله آورد که اجساد مطهرشان قابل شناسایى نبود و فقط توانستند شهید علم ‏الهدى را از روى قرآن کوچکى که همیشه در جیب داشت، شناسایى کنند.

در مزار شهداى هویزه باید چشم سر را ببندى و چشم دل را بگشایى. سلحشورى رزمندگان را مى ‏بینى.

اگر با گوش جان بشنوى، هنوز فریاد رزمندگانى که با نام مقدس یگانه بانوى عالم، حضرت زهرا(س)، بردشمن زبون یورش مى‏ برند، مى ‏شنوى. هنوز صداى علم‏ الهدى و یاران شهیدش در گوش جان طنین انداز مى ‏شود.

ازهویزه به طلائیه رفتیم و به محل شهادت فرمانده دلاور لشکر محمد رسول الله(ص) شهید حاج محمد ابراهیم همت و محل عروج شهید والامقام، مهندس مهدى باکرى، که همراه تعدادى از یارانش در اروندرود به شهادت رسیدند. این جا مکانى است که خاک آن جاذبه دارد. هرکه باشى وهر مرام و مسلکى که داشته باشى، در سادگى وغربت این مکان غرق مى ‏شوى واز زندگى دنیوى، جدا و لحظه ‏اى خدایى خواهى شد. نمى دانم چرا مقتل شهدا غریب است؟! شاید غربت این جا غریبى بهشت بقیع را تداعى مى ‏کند و این شهدا خواسته ‏اند به مادرشان حضرت زهرا(س) تاسى کنند تا این چنین غریب باشند. خدایا تو خود شاهدى، هنوز هستند کسانى که نتوانسته ‏اند عظمت شهدا و بالاتراز همه، هدف و آرمان آنان را درک کنند. بارالها، همان طورى که این نعمت را به من و دوستانم ارزانى داشته‏ اى، به همه شیفتگان این توفیق زیارت قبور شهدا را عطا کن. آمین.

خدایا تو خود شاهدى، همه این شهیدانى که به شوق شرکت در جهاد با کفر به هویزه، طلائیه، دهلاویه، فکه، سوسنگرد، بستان، شلمچه و... پهن دشت ایران اسلامى اعزام شدند، در نهایت هدفى جز لقاء تو و وصل به معبود نداشتند. پس بهشت برین بر این دلاورمردان گوارا باد.

قراراست فردا صبح زود به شلمچه برویم، ام ‏القراى جبهه ‏هاى ایران، محل حماسه ‏آفرینان کربلاى 4 و 5، مکان وصل خاک به افلاک، محل عروج عشق با نردبان اخلاص.

و به شلمچه رسیدیم. قطعه ‏اى از بهشت، سبز و خرم و زیباتر ازهرچشم انداز. هوایش معطر به عطر شهیدان، زمینش متبرک به برکت جوانان لاله عذرا، واروند زیبا با آب‏ هاى خروشان، همان شطى که برادران دلاورم در آن جا وضو ساختند و دو رکعت نماز عشق به پا داشتند. همان رودخانه ‏اى که دلاورمردان در آن براى وصل به معبود غسل شهادت کردند.

اروند به راستى زیباست، لحظه ‏اى چشم سر را بستم و با چشم دل، هزاران رزمنده دلاور را دیدم که هلهله کنان و پایکوبان با لباس غواصى ـ که کفنشان شد ـ به استقبال شهادت رفتند.

وضویى ساختیم و دو رکعت نماز عشق به پا داشتیم. صادقانه بگویم، براى اولین بار نمازم حلاوتى دیگر داشت. دلم نمى ‏خواست هرگز این لحظه را از دست بدهم. گویى آسمانى شده بودم. سر بر خاک شلمچه نهادم و به یاد برادران شهیدم قطره‏اى اشک فشاندم تا با خون شهیدانم درآمیزد. شاید من هم کمى از این نعمت نصیبم شد.

سربرآستان جانان ساییدم و به برادران شهیدم گفتم: عزیزانم، مى ‏دانم که پیام همه شما حفظ حرمت و ارزش‏ هاى اسلامى و حفظ حجابم است، درست است که من زمان شما را درک نکردم، ولى به برکت خون شما، تحولى در من و همراهانم به وجود آمده که ان‏شأالله همیشه بر آن پایدار بمانم.

گریستم و به یاد برادر شهیدى افتادم که اکنون پیکرش رو در روى ما قرار داشت.

برادر شهیدم، عزیزم، اى کسى که با خون خود به ما آزادى بخشیدى، اى کسى که پیام سرخ خون تو حفظ استقلال و آزادى و حراست از جمهورى اسلامى است، اى عزیزى که آخرین خواسته‏ ات حفظ حجاب خواهرانت بود، به روح پاکت قسم یاد مى‏ کنم که تا ابد سیاهى چادر من حافظ سرخى خون تو باشد، تو نیز براى من و همه رهپویان دعا کن که بتوانیم بر قول و قرارمان استوار بمانیم.

به هرتقدیر، عمر سفر ماهم به پایان رسید وزیباترین دستاورد این سفر براى من و همفکرانم، رسالت زینب‏ گونه است که ان‏شاالله به سرانجام خواهیم رساند.

منبع؛
کتاب "به سمت نور" ـ معاونت فرهنگى نیروى مقاومت بسیج
نام:
ایمیل:
* نظر: