کد خبر: ۲۹۸۶۰
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۷:۵۳
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خردادماه سال 1361 مصادف با سیزده رجب 1402، پیکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده شهیدی به ستاد معراج شهدای اهواز انتقال پیدا کرد. قبل از قراردادن آن جسم متلاشی شده مسئول ستاد معراج با قطعه ای کاغذ سفید، یک سنجاق و یک ماژیک سرخ رنگ رسید تا مثل همیشه هویت شهید را روی کاغذ بنویسد...


به گزارش کنگره سرداران و 14600 شهید استان فارس به نقل ازسایت ساجد-بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خردادماه سال 1361 مصادف با سیزده رجب 1402، پیکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده شهیدی به ستاد معراج شهدای اهواز انتقال پیدا کرد.
قبل از قراردادن آن جسم متلاشی شده مسئول ستاد معراج با قطعه ای کاغذ سفید، یک سنجاق و یک ماژیک سرخ رنگ رسید تا مثل همیشه هویت شهید را روی کاغذ بنویسد و به آن سنجاق کند، نگاهی به جنازه کرد، قسمت پایین صورت به کلی از میان رفته و دست و پایش قطع شده بود. شکم و سینه اش را هم موج انفجار متلاشی کرده بود. دستش را جلو برد و لباس های شهید را برای یافتن کارت شناسایی جستجو کرد، آرم مخملین سپاه در زیر لایه های ضخیمی از خون لخته شده نشان می داد که پاسدار است. بالاخره کیف بغلی اش را از میان گوشت های سوخته و لهیده بیرون کشید که در آن مقداری پول و عکس زنی جوان و دختری حدوداً یک ساله به چشم می خورد به اضافه بریده یک روزنامه که تصویر جوانی جذاب در آن نقش بسته بود، صاحب آن عکس را می شناخت «سید محمدعلی جهان آرا» فرمانده سپاه خرمشهر بود که هفت ماه پیش به شهادت رسیده بود. پس به احتمال قوی شهید از پاسداران سپاه خرمشهر است.
کیف را با دقت بیشتری جستجو کرد و کارت کوچکی را از آن بیرون کشید که آرم دانشگاه جندی شاپور اهواز روی آن به چشم می خورد... با بغض زیر لب زمزمه کرد... «سید عبدالرضا موسوی رشته پزشکی...»


  روز جمعه 29 فروردین ماه سال 1335 در خرمشهر و در خانواده یکی از سادات عرب زبان، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
    در سن 18 سالگی با معدل 19.58 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار چشمگیر قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
    به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به حصار دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و با خرید کتب مذهبی با آنان رابطه عمیق فکری برقرار نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
 در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
 سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.

ر همین راستا وبه موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام می پرداخت.
 در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، اقدام به اجاره خانه ای به عنوان خانه تیمی کرد و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، وی همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد. به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
 در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
  بقیه دوران زندگی سراسر مبارزه و جهاد شهید عبدالرضا موسوی را از زبان همسر وی «صدیقه زمانی» دنبال می کنیم: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه 59 براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.

  سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را دردست گرفت و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
    درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ 22 بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
    ایشان در وصیت نامه خودشان خطاب به بچه های سپاه احساس خود را نسبت به شهید جهان آرا و تمامی شهدا بیان کردند و گفته اند که باید جبهه و جنگ را به مثابه یک آزمایش الهی بدانیم و در برابر همه سختی ها و فشارها با خلوص و شهامت بایستیم.

 ...  امروز شهادت شایسته کسانی است که با خداوند پیمان عشق بسته باشند و خود را از قفس تمامی آلودگی ها رهانیده باشند.
    در بخش دیگر از این وصیت نامه آمده است: برادرانم مبادا از خط امام عدول ورزید. استقلال خویش را حفظ کنید این چیزی است که سپاه به آن سخت نیازمند است تا بتواند به سوی تشکیل یک ارتش مسلح مکتبی حرکت کند و درغیر این صورت ابزاری برای قدرت جریان های سیاسی بیش نخواهد بود.
  برادرانم شما وارثان حماسی ترین شهادت ها هستید. شما درحالی از بخشی از شهر عقب نشستید که تمامی آنان با خونتان عجین، آمیخته و سرخ شده بود و با شهادتان خط نبرد بالنده تکامل را به زمینه سرخ کربلای میهن مان امتدادی تازه بخشیدید و پای بندی تان به انقلاب و اصول و مکتب را با خون خود مهر زدید. این جوهر قیام امام حسین(ع) است که انقلاب را تداوم و تکامل می بخشد و آنچه اصالت دارد همین محتوی و کیفیت است...
 *نحوه شهادت
    دوستانش نحوه شهادت شهید موسوی را این طور تعریف می کردند. وقتی قرار بر عملیات بیت المقدس شد یک لحظه آرام و قرار نداشت مثل یک رزمنده بسیجی ساده با موتور به خطوط مقدم سرکشی می کرد با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود و حضور ایشان در پشت جبهه ضروری بود ولی اصلاً قبول نمی کرد که هر روز و هر لحظه به خطوط مقدم سرکشی نکند در عملیات های شناسایی حتی به خطوط عراقی ها هم می رفت تا اینکه هنگامی که به خط مقدم می رود متوجه می شود که یک رزمنده مجروح افتاده روی زمین و احتیاج به کمک دارد. سریع برمی گرده و به پست امدادی اطلاع می دهد و با یک آمبولانس به منطقه می رود که رزمنده مجروح را سوار آمبولانس می کند و آمبولانس حرکت می کند همانجا یک گلوله توپ منفجر می شود و شهید موسوی به شهادت می رسد درحالی که دست وپایش قطع و شکمش پاره و نصف صورت هم متلاشی شده بود.
 همسر شهید موسوی اضافه می کند وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم تصور می کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می شوم به خصوص که سه روز از شهادت ایشان گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند ولی وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان تبسمی روی لبان ایشان دیدم که هرگز از یادم نمی رود همان لذتی که همیشه درمورد آن با من صحبت می کردند و می گفتند که شهدا ازشهادت لذت خاصی می برند واقعاً در سیمای ایشان مشاهده می شد.
 از سوی دیگر وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان عطر و رایحه خوشی فضای سردخانه را پرکرد که من تابه کنون چنین رایحه ای را استشمام نکرده بودم سید بهشتی شده بود و بوی بهشت می داد.
*خصوصیات اخلاقی
    شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با فامیل خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
    درواقع تفکر ایشان در این زمینه الهام گرفته از عقاید دکتر شریعتی بود که می گفت همان طور که دختر پیامبر گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) را «فاطمه بنت محمد» صدا می کردند، زن هم باید با نام و فامیل خودش نامیده شود. 
    شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
    در تمامی فامیل با اینکه فرزند ارشد خانواده نبود ولی از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.
* نحوه آشنایی
  حدود 15 سال داشتم که چون در یک خانواده مذهبی و انقلابی به دنیا آمده بودم و برادرم جزو فعالین سیاسی قبل از انقلاب بود و در زندان ستم شاهی به حبس ابد محکوم شده بود من نیز به مبارزات سیاسی علاقه مند شدم و در مدرسه هسته های کوچک مبارزه تشکیل دادیم در آن روزهایی که داشتن حجاب جرم بود من وعده ای از همفکرانم حجاب داشتیم و به خاطر آن چقدر اهانت شنیدم، سیلی خوردم و مقنعه های ما را به زور از سرمان می کشیدند مدت کوتاهی هم زندان شدم اما دست از مبارزه برنداشتم همین مسئله باعث شد که با جوانانی که فعالیت های سیاسی و انقلابی داشتند آشنا شدم و به تکثیر و پخش اعلامیه های امام(ره) مشغول شدیم. در آن هنگام شهید موسوی تازه از دانشگاه اخراج شده بود و به خرمشهر آمده بود تا جوانان شهر را ساماندهی کند و در جلسه ای که برای هماهنگی فعالیت های جوانان شهر گذاشته بودند با ایشان آشنا شدم.
    شهید موسوی جوانی روشنفکر، متعهد، انقلابی و مسلمانی متدین بود که من به رغم سن کمی که داشتم ایشان را شناخته و شایسته و لایق برای زندگی مشترک دانستم و پیشنهاد ازدواج ایشان را پذیرفتم.
    شخصیت شهید موسوی و رفتارها و عملکردهایشان آنچنان من را مجذوب کرد که هنوز هم من ایشان را به عنوان یک معلم و الگو برای خودم می شناسم و راه ایشان را ادامه می دهم.
    در آبان سال 1358 با یکدیگر ازدواج کردیم و در اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند شهید موسوی روز جمعه 13 رجب (ولادت حضرت علی(ع)) به شهادت رسید و همان طور که مادر ایشان نقل می کنند در 13 رجب یعنی روز ولادت حضرت علی(ع) هم بدنیا آمده بود.
  اگر شهید موسوی در این برهه زمانی زنده بود چه تفکری داشت؟
    شهید موسوی آینده ای از تفکر و تعبد بود و عقلانیت خاصی داشت. اگر کسی با ایشان همراه نمی شد شاید باورش نمی شد که سید دارای چه خصوصیات منحصر به فردی است اما من که از نزدیک شاهد رفتارها و اعمال ایشان بودم به این ویژگی های بارز انسانی کاملاواقف بودم هیچ وقت نماز اول وقت ایشان عقب نمی افتاد و در پی گیری تعقیبات نماز مصر و متعهد بودند نماز شب ایشان هم ترک نمی شد. ایشان قلم بسیار زیبایی داشتند و یک تئوریسین بود و اقعا اگر شهید موسوی الآن زنده بود یک تئوریسین انقلاب بود. وی مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و حتی از ایشان برای کار در وزارت خارجه به عنوان دیپلمات دعوت کرده بودند که صلاح ندانستند در شرایط حساس کشور به خارج بروند و د رکشور ماندند. 
    خط فکری شهید موسوی برگرفته از تفکر حضرت امام خمینی(ره) بود و ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتند به نحوی که همیشه می گفت امام(ره) عصاره تاریخ است.
    اگر ایشان الآن در قید حیات بودند یکی از پیروان صدیق و صالح و وفادار حضرت امام بودند.
    وی در زمان شروع جنگ نخستین کسی بود که خیانت های بنی صدر را تذکر داده بود و از همان ابتدا می گفت بنی صدر خائن است.
    در همان روزهای آغازین جنگ بود که به پیشنهاد ایشان من و همسر شهید جهان آرا به خدمت امام رسیدیم و یک گزارش کامل از وضعیت خرمشهر و خیانت های بنی صدر را تقدیم ایشان کردیم و تمامی مسائل را به مرحوم حاج احمدآقا انتقال دادیم.
    پس از سقوط بنی صدر و تغییر و تحول در جبهه ها شهید موسوی فعالیت خود را در جبهه ها شدت می بخشد و پس از به دست گرفتن پست فرماندهی اقدام به سازماندهی تیپ 22 بدر خرمشهر می کند.
    ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ را نمی پذیرد تا در تمامی جبهه ها حضور دائم و فعال داشته باشد و سرانجام در عملیات بیت المقدس سوار بر موتور به هنگام تردد و سرکشی به خطوط مقدم جبهه به آرزوی دیرینه اش شهادت می رسد. 
    مختصری از فعالیت خود بگویید: 
    رشته تحصیلی من مدیریت صنعتی است و در رشته امور تربیتی آموزش و پرورش نیز مدرک کاردانی دارم و دخترم فاطمه نیز پزشک عمومی است به دلیل مسایل و مشکلات خرمشهر و مسئولیتی که نسبت به این شهر و خون های ریخته شده احساس می کردیم جمعی از زنان رزمنده، ایثارگر، جانباز و خانواده های شهدای خرمشهری بر آن شدیم برای سازماندهی نیروهای دلسوز و دردمند و ثانیا برای بسیج افکار عمومی جهت ادامه روند بازسازی تشکیلات مردمی «موسسه بهار خرمشهر» را در سال 1381 راه اندازی کنیم که هدفی جز خدمت به مردم مقاوم، فداکار و صبور خرمشهر ندارد تا به ندای شهدا که ما آزاد کردیم شما چه؟ پاسخ گوییم... انشاءالله . 
*بخش هایی از وصیت نامه شهید موسوی 
    همسر عزیزم!
    هیچ گاه در این مدت نتوانسته ام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم. صحبت هایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن زمان به بعد بود که دیگر دوری تان و جدایی شما برایم سنگین نیامد و می دانم تو با این حرف ها و با این همه تاکید از لذت و راحتی در کنار هم بودنمان گذشتی و محرومیت و رنج و فداکاری را پذیرفتی و بی شک شما که زندگی و لذت و راحتی و همه چیزم هستید باید فراموش می شدید تا بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم. 
    چگونه خدا را سپاس بگذارم در زمانی که امتحان فرا رسیده است و ابتلاو محنت آغاز شده است ایمان و اطمینان به تو هر بند و باری را از پا و دوش خویش آزاد و رها ببینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری دادی و دغدغه از دست دادن چیزی را حتی تو و فرزندم را از دلم بیرون کشیدی. ناچارم نساختی که از شریف ترین موهبت خدا یعنی شهادت روی برتابم. بلکه یاری فراوانم رساندی. همسر عزیزم تو همیشه برایم مایه امید بودی و یار تنهایی و غربتم. اما محبوبم اگر کسی بخواهد برای خدا خود را فدا کند و برای رهایی مردم اسارت و مرگ خویش را بپذیرد و برای برخورداری محرومان باید محرومیت را بر خویش هموار سازد و در این راه زن و فرزند اویند که نخست فدا می شوند و در اولین قدم این تویی که باید بار سنگین و شکننده را پس از من بر دوش داری و من اکنون به داشتن تو خوشحال و امیدوار و سرافرازم. 
    همسرم تو خوب می دانی که من قبل از این که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی که مرا در ادامه اش سخت یاری دادی متعلقم، تو خود بارها و بارها اسباب رهایی ام را از قید و بندهای نفس فراهم نمودی و برآنم داشتی که با اینکه به تو و فرزندم عشق می ورزم ولی به راهم بیشتر دل ببندم از خدا می خواهم تا وقتی که در صحنه پیکار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه ای بر انتخابم پرده نیفکند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد. 
    وفای محکم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی کنم و امیدوارم نبود من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. 
    پنج شنبه 9 بهمن 1359 خداحافظ - رضا

برچسب ها: شهدای اهواز
نام:
ایمیل:
* نظر: