کد خبر: ۴۳۴۵۷
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸
او شب ها بدون وضو نمی خوابید و هرگاه که سر سفره غذا حاشیه نان ها را نمی خوردند، او بر می داشت و می خورد. من گاهی به او اعتراض می کردم که: « نخور، خمیر است، معده ات را به درد می آورد.»
مرغ باغ ملکوت

او شب ها بدون وضو نمی خوابید و هرگاه که سر سفره غذا حاشیه نان ها را نمی خوردند، او بر می داشت و می خورد. من گاهی به او اعتراض می کردم که: « نخور، خمیر است، معده ات را به درد می آورد.»
اما او می گفت:  «برکت خدا درد نمی آورد.»
وقتی در حال صحبت کردن با کسی بود و صدای اذان بلند می شد، او انگشتش را به نشانه ی سکوت روی بینی می گذاشت و بعد از این که اذان تمام می شد، می گفت: «معذرت می خواهم، به احترام اذان بود.»
هر وقت در جمعی و یا تنها نشسته بودیم، او هیچ وقت پایش را جلوی من دراز نمی کرد. هرچقدر هم که خسته بود، اما این کار را نمی کرد. یک بار به او گفتم: « اکبر جان، پایت را دراز کن، خسته می شوی؟»
گفت:« جلوی مادر!» و پایش را دراز نکرد.
گاهی سر سفره به بچه ها آب می دادم، از نگاهش می فهمیدم که او هم آب می خواهد. آب را که به دستش می دادم، مچ دستم را می گرفت تا دستم را نبمی بوسید، رها نمی کرد.
من هرچه که بخواهم از او بگویم، کم است و حق مطلب ادا نمی شود. در یک کلام می توانم بگویم او یک انسان ملکوتی بود؛ همانطور که خودش نیز در دفترچه ی خاطراتش بارها نوشته است: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک».

خاطرات فوق به روایت خانم زرین تاج لطفی زاده، مادر شهید اکبر جوانمردی است.

شهیید اکبر جوانمردی  در تاریخ 24 بهمن ماه سال 1364 در اروند کنار به شهادت رسیده است.
/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: