کد خبر: ۴۵۲۶۴
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۸
در هفتمین روز از مرداد ماه سال 1347در روستای سیف اباد از توابع شهرستان خنج استان فارس پسری به دنیا امد  که نام" اسداله"زیبنده وجودش گشت. او دومین فرزند خانواده بود. دوران کودکی را در کنار کانون گرم و صمیمی خانواده‌ی بی بضاعتش گذراند و از شش سالگی راهی مدرسه شد. هنوز دوران تحصیلات ابتدایی را به پایان نرسانده بود که انقلاب شروع شد. او اولین افردای بود که در مدرسه شجاعانه شعار مرگ بر شاه را سر داد و همکلاسی‌های خود را به تظاهرات علیه رژیم پهلوی ترغیب کرد. 
اسداله، شیر مردی جسور و شجاع بود، چرا که در دامان شیر زنی از تبار زینب(س) رشد یافته بود که وقتی مسئولان مدرسه شکایت مرگ بر شاه گفتن پسرش را برایش آوردند، مقتدرانه شکایتشان را رد کرد و گفت: من به پسرم افتخار می‌کنم و خودم نیز همصدا با او هزاران بار مرگ بر شاه می‌گویم. مسئولین مدرسه اسداله را از مد رسه اخراج کردند و تصمیم گرفتند در صورتی به او اجازه آمدن به مدرسه دهند که دست از شعار دادن بر دارد، ولی او ترک کردن مدرسه را بر کنار گذاشتن مبارزه با رژیم ترجیح داد و در روزی که غلامرضا پهلوی (برادر شاه ملعون)، به دعوت خان سیف آباد به این روستا آمده بود، باز هم دوستانش را گرد هم آورد و همه با هم با شعار دادن آن‌ها را تحقیر کردند.
اسداله، پس از پیروزی انقلاب به مدت سه ماه به عضویت بسیج لارستان در آمد و با شروع جنگ تحمیلی پس از گذراندن دو دوره‌ی شش ماهه و عضویت در بسیج خنج و جهرم در چهارده سالگی صدای رسای امام(ره) را با گوش دل شنید و آمادگی خود را برای مبارزه با رژیم بعثی و رفتن به جبهه اعلام کرد.
او آرزوی شهادت داشت و می‌گفت اگر اسیر شوم و تکه تکه‌ام کنند باز هم دست از امام و آرمانش برنمی‌دارم و می‌گویم: یا مرگ یا خمینی.
وقت رفتن قرآن را بوسید و دستان مادرش را فشرد و به او سفارش کرد: اگر شهید شدم گریه نکن که مبادا گریه تو باعث نگرانی مادران دیگر رزمنده‌ها گردد و مانع از رفتن فرزندانشان به جبهه شوند. همچنین مکانی را در قبرستان روستا نشان داده بود که در صورت شهادت او را در آنجا به خاک بسپارند.
اسداله داوطلبانه به جبهه رفت و با مسؤلیت تک تیرانداز در لشکر "محمد رسول الله" مردانه با هجوم ناجوانمردانه دشمن مقابله کرد و در تاریخ 22 اسفند ماه سال 1362 که تنها هفت روز به آغاز سال نو مانده بود؛ در عملیات خیبر در جبهه طلائیه با اصابت ترکش به کتف وکمرش عیدانه خود را از خداوند گرفت و آرام و سبکبال تا بیکران آسمان پر گشود. 
مادر، خبر شهادت پسر دلاورش را زمانی که برای خرید عیدانه به شهر رفته بود در بازار شهر شنید. اما صبوری کرد و برای اینکه به وصیت پسرش عمل کند و مادر دیگر رزمنده‌ها آزرده خاطر نشوند، یک شبانه روز سکوت کرد و شب عید زمانی که جنازه فرزندش را آوردند گفت: "پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)...."
پیکر پاک شهید اسداله حسینی در همان جایی که خودش تعیین کرده بود به خاک سپرده شد.


برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.
/224224
نام:
ایمیل:
* نظر: