کد خبر: ۴۶۱۳۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۹
زندگینامه+ وصیت نامه شهید احمد گلزاری


زندگي نامه سردار بسيجي شهيد احمد گلزاري
شهيد احمد گلزاري در سال 1340در شهر آباده در خانواده اي متوسط و مذهبي به دنيا آمد.دوران ابتدائي را در دبستان 25شهريور ومدرسه راهنمائي ابوريحان بيروني ومتوسطه را در دبيرستان سعدي به اتمام رسانيد.در سنين کودکي ونوجواني در مجالس مذهبي شرکت مي کرد وايام محرم را در ايئت شيفتگان حسين(ع)به سينه زني وعزاداري مي پرداخت.در همان ايام به همراه تعدادي از دوستان وهمکلاسي هاي خود در جلسات قرآن آقاي حاج مهدي موحد حضور داشت.اکثر ايام تعطيل به همراه آقاي شيخ محمد موحد که در آن موقع طلبه شده بود به مزرعه شمس آباد مي رفتند واز کلاس هاي درس اخلاق آقاي حاج خليل موحد استفاده مي کردند.مدتي مکبر مسجد جامع بود،وتمايل زيادي به طلبه شدن داشت.سال چهارم دبيرستان مصادف بود با ايام انقلاب واحمد با دوستانش همگام وهمراه بقيه مردم به طور فعال در تظاهرات خياباني عليه رژيم پهلوي شرکت مي کرد.هنگام ورود حضرت امام خميني به ايران تنهائي به تهران رفت ودر آن روز پر شکوه مقداري از مسافت بهشت زهرا به دنبال ماشين حامل حضرت امام دويد وزماني که مي خواست عقب يه وانت پر از مسافر سوار شود از وانت به بيرون پرتاب شد.بعد از پيروزي انقلاب که مدارس باز شد درس خود را ادامه داد ودر خرداد ماه 58موفق به اخذ ديپلم تجربي گرديد.سپس جهت گذراندن يک دوره آموزش تراشکاري به مرکز فني و حرفه اي به اصفهان رفت ومدت يک سال آن جا بود با شروع جنگ تحميلي با توجه به اين که از خدمت سربازي معاف شده بود جهت گذراندن دوره آموزش نظامي وارد بسيج شد.وهنگامي که شهيد علي امامي اولين شهيد بسيجي آباده تشييع شد.شديداً تحت تاٌثير قرار گرفته وجهت حضور در جبهه بي تابي مي کرد وبالاخره در بهمن ماه سال 59به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام گرديد.بعد از گذراندن دوره آموزش نظامي در کازرون به همراه تعدادي از همرزمان به سوسنگرد اعزام گرديد وبه اين ترتيب روح بي قرارش آرام شد.احمد در سوسنگرد بعد از آشنائي با شهيد بزرگوار حسين بهرامي وتعدادي ديگر از جوانان با اخلاص بسيجي مسجد جزايري اهواز وارد مرحله ديگري از تکامل فکري وروحي شد وآن چنان تحت تاٌثير قرار گرفت که همه وابستگي ها وتعلقات مادي را رها کرد ودر جبهه به مدت 5 سال تا زمان شهادت به غير از چهار الي پنج ماه که به علت مجروحيت پا مجبور به ترک جبهه شد ماند وبه غير از عمليات شکست حصر آبادان در کليه عمليات هاي جنوب مانند عمليات 31ارديبهشت سال 60سوسنگرد عمليات بستان وتنگه چزابه ،فتح المبين،بيت المقدس،رمضان،والفجر مقدماتي،بدر،خيبر،والفجر8(فاو)شرکت داشت وبالاخره در سحرگاه 25/ 11/ 64 در محور جاده فاو ام القصر سوار بر ترک موتور هنگام بازديد از محور لشکر علي ابن ابيطالب بر اثر ترکش خمپاره روح بي قرارش آرام گرفت وبه شهادت رسيد.والسلام

خاطراتي در مورد شهيد احمد گلزاري معاون سابق تيپ عاشورا ومعاون واحد طرح وعمليات قرارگاه نجف اشرف:

زماني که انقلاب به پيروزي رسيد همزمان با گرفتن ديپلم احمد بود وزماني هم که انقلاب بود فعاليت چشم گيري داشت تا پخش کردن اعلاميه وعکس هاي امام(ره)در شب ها ونوشتن شعار بر روي ديوارها وفعاليت هاي اسلامي ديگر که با همکاري آقاي محمد موحد انجام مي دادند در جلسات قرآني شرکت مي کرد در راهپيماي ها شعارهاي انقلابي مي داد تا اين که انقلاب به پيروزي رسيد وزماني هم که امام(ره)از فرانسه به ايران آمدند به تهران رفت وخودش را به هر نحوي بود براي ديدن امام به بهشت زهرا رسانيد ودر همان جا به خاطر ازدحامي که وجود داشت نزديک بود احمد جان خودش را از دست بدهد که به وسيله يکي از اقوام نجات پيدا مي کند.
احمد از کودکي علاقه زيادي به نماز وروزه ومسائل مذهبي داشت رفتارش با کودکان کوچکتر از خودش بسيار مهربانانه بود که همه اقوام از کوچک وبزرگ او را دوست مي داشتند وبه بزرگ ترها احترام خاصي قائل بود. 
وقتي دشمن به مرزهاي ايران حمله کرد وجنگ شروع شد احمد که ديپلم خودش را گرفته بود واز سربازي هم معاف گرديد ولي با اين وجود شورو شوق رفتن به جبهه در او مشاهده مي شد تا اين که خبر شهيد شدن علي امامي به گوش او رسيد با آوردن آن شهيد وتشييع جنازه آن ،انقلابي در وجود احمد به وجود آمد و باعث شد که او به طرف جبهه بيشتر کشيده شود.
 داوطلبانه به شيراز رفت در مدت کوتاهي دوره اي ديد ودر اسفند 1359 اهواز اعزام گرديد وروانه جبهه شد. 
قرار بر اين بود که در ارديبهشت ماه با تعدادي از برادران بسيجي به آباده بيايد، ولي احمد تلفن زد وگفت که من نمي آيم وکار مهمي دارم ودر اين جا فعلاً مدتي مي مانم تا عمليات 31/ 2/ 1360 سوسنگرد شروع شد ،که در همان جا احمد از ناحيه پا زخمي شد وما هيچ اطلاعي نداشتيم تا اين که از طريق تلويزيون خبردار شديم که شب قبل عمليات بوده واحتمال داديم که احمد طوري شده باشد بعد از چند روز به ما خبر رسيد که احمد در بيمارستان اهواز مي باشد ومي خواهند به بيمارستان تهران اعزامش کنند.
 از طريق اقوام که در تهران بودند او را در بيمارستان ارتش پيدا کرديم وبه ملاقات او رفتيم زماني که او را ملاقات کرديم بسيار متعجب شد وگفت که اصلاً قصد نداشتم به شما اطلاع بدهم شما چگونه متوجه شديد در همين حال که در بيمارستان بود بسيار ناراحت بود که چرا شهيد نشده است ومي گفت من لياقت نداشتم خطر بزرگي هم از او رفع شد که دکترها مي گفتند که احمد نزديک بوده آمبولي شود که خطر رفع شده بود با اين وضع که پاي او در گچ بود اصرار داشت که به ساري برود ،
سر قبر شهيد حسين بهرامي که فرمانده او بود. مدت پنج ماه پاي احمد در گچ بود او خيلي بي تابي مي کرد جسمش در خانه بود وروحش در جبهه وبراي اين که پاي مجروحش هر چه سريع تر خوب شود از هر پيشنهادي استقبال مي کرد وهر مقدار داروي گياهي که براي او تجويز مي شد استفاده مي کرد بعد از پنج ماه احمد به دست خودش بدون اطلاع خانواده گچ پايش را باز کرد وپدر ومادر را در مقابل عمل انجام شده قرارداد وبه جبهه بازگشت.
احمد از وقتي که وارد جبهه شده بود دل از اين دنيا بريده بود ودنيا برايش بي ارزش شده بود پيشنهادهاي پدر را که از او خواسته بود تا برايش خانه تهيه کند ووسايل ازدواج او را فراهم کند نپذيرفت وهيچ تاٌثيري در او نگذاشت ونگذاشت او را از هدفي که دنبال مي کند جدا کند حتي در جواب حرف هاي افراد خانواده را که درباره اتفاقاتي که در جبهه مي افتد را به احمد متذکر مي شدند مي گفت: قسمت هرکس دست خداست اگر مقرر شده باشد من که من در گوشه خانه هم نشسته باشم سرنوشتم هرچه باشد مي شود. من بايد به حکم الهي گوش جان بسپارم.
در يکي از عمليات هاي احمد در يک تونل با جنازهاي عراقي ها گير مي افتد او در بين جنازه هاي عراقي ها زنده بوده وبراي اين که به دست عراقي ها اسير نشود خودش را به حال مرده مي زنند سه روز به همين حالت سپري مي کند تا اين که به دست نيروهاي خودي نجات پيدا مي کند.
احمد براي مدت کوتاهي براي ديدن پدرومادر وخانواده مي آمد به همه اقوام سر مي زد واز حال آنها باخبر مي شد ولي روحش در جبهه بود وهميشه به ياد همسنگرانش بود مادر فداکار ودلسوز او سعي مي کرد در اين مدت کوتاهي که فرزندش در کنارش مي باشد تمام عشق مادرانه را به پايش بريزد وقتي براي او رختخواب پهن مي کرد احمد با عذر خواهي محترمانه اي مادر را راضي مي کرد تا روي زمين بخوابد مدتي هم که در آباده بود همه وقت به ياد دوستاني بود که در سنگرها بودند احمد در کوله پشتي که با خود مي آورد رازي داشت که از چشم خانواده پنهان نگه مي داشت وهيچ کس نتوانست پي به راز او ببرد تنها زماني که پيکر بي جان نورانيش را به زادگاهش آوردند خانواده اش فهميدند که کوله پشتي او که اجازه بازديد آن را به کسي نمي داد نوارهاي صدا ووصيت نامه هايش بود که در شب هاي صوت و کور جبهه پشت خاکريزهاي دشمن که منتظر اعلام عمليات بود نوشته بود.
 الگوي احمد حضرت علي(ع) بود همان طور که حضرت علي(ع) براي صحبت هاي خصوصي چراغي را که مربوط به انجام امور بيت المال بود را خاموش کردند وچراغ ديگري را روشن می نمودند احمد نيز از مولاي خود الگو گرفته بود وسايلي را که در جبهه در اختيار او مي گذاشتند در خانه وزمان مرخصي استفاده نمي کرد وهميشه بر اين اعتقاد بود که وسايلي را که در اختيارشان گذاشته شده از بيت المال است وفقط در جبهه خدمت به مردم وجمهوري اسلامي بايد استفاده کرد .
احمد روح پاکي داشت وهيچ گاه کسي را از خودش نمي رنجاند حتي زماني که براي آخرين بار به ديار خود بازگشته بود تا بهانه اي باشد که ديداري تازه کند شايد آخرين بار آمدن او باشد به بهانه شرکت در کنکور دانشگاه شب آخري که در آباده بود را در کنار مادربزرگ سپري کرد وصبح بدون خداحافظي به جبهه بازگشت واز آن جا براي خداحافظي آخر با پدرومادر تماس گرفت تا هم خداحافظي برايش راحت تر باشد وهم رنجش خاطري را که دردل پدرومادر جامانده بود را با حلاليت طلبيدن رفع کند چون که او در روح پاک آسمان او الهام شده بود که بازگشتي نخواهد بود احمد در آن سفر آخر رفت هم چون هميشه که بي تاب رفتن بود وکسي احمد را آن طور که بايد و شايد نشناخت همان طور که دوستانش که پيکر احمد را به زادگاهش همراهي کردند گفتند احمد که بود؟احمد چه کرد؟احمد چه شد؟واين واقعيتي است از خاطرات خانواده يک شهيد که جهانيان بايد بدانند.

خاطره 2

در اواسط سال 1364 ماه آبان آمد مدت ده روز در آباده بود هرروز به نزد من مي آمد در کارگاه کمکم مي کرد.شب ها نزد من بود تا پاسي از شب از جبهه مي گفت وعمليات من طبق معمول هر دوماه يک بار به شيراز سفر مي کردم.آن روزها موقع رفتنم بود ولي نمي دانستم جنوب کشور حوادث مهمي است او مي دانست اما لب فرو بسته وهيچ چيز به زبان نمي آورد.
موقع رفتن شد کوله بارش را بسته بود. همان شب مي خواستم به شيراز بروم نزدم آمد با لبخندي مليح گفت عمو من هم با شما هم سفر هستم خيلي خوشحال شدم که اين سعادت نصيب من شد که با او هم سفر شدم نيمه هاي شب از آباده به طرف شيراز حرکت کرديم.ساعت 8صبح به مقصد رسيديم گفت من فلکه ستاد جلو درب فرماندهي سپاه پاسداران پياده مي شوم همان موقع احساس عجيبي به من دست داد شايد براي آخرين بار بود که همديگر را در آغوش گرفتيم وبعد از چند لحظه با نگاه يکديگر را بدرقه کرديم خداحافظ احمد آقا.
آري او رفت ولي سفرش دوماه بيشتربه طول نجاميد در 23بهمن سال 64دوباره او را ديدم صورتش غرق نور بود وبر لبانش لبخند نقش بسته بود او آرام خوابيده بود براي ابد وبه همه ما مي خنديد من تازه فهميدم معناي لبخند او را در موقع رفتن ولبخندي که وقت آمدن بر لبانش نقش بسته بود.اين خاطره اي بود از شهيد والامقام احمد گلزاري که نزد من به يادگار مانده.
کسي که هرگز فراموشش نمي کند عمويش مهدي گلزاري.


وصیت نامه:
والعصر ان الانسان لفي خسر الاالذين امنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر.
سلام بر حضرت محمد(ص)سلام بر فاطمه زهرا(س)سلام بر ائمه اطهار سلام بر مهدي (عج)منجي انسان ها که عاشق ديدار او بودم ولي تا به حال موفق نشدم واميدم به اين است که در لحظات آخر بتوانم روي مبارکش را ببينم وسلام بر سالار شهيدان حسين سلام بر شهيد حسين بهرامي استادي که به مدت دو ماه در سوسنگرد با او بودم ولي لياقت شاگردي او را هيچ نداشتم ؛استاد ورهبر وداعيه اي که با من در ساعت به خصوصي کلاس نداشت ولي هر لحظه که با او بودم عملاً به من درس مي داد با حرکات ورفتار وايثار واز خود گذشتگي که داشت.به طوري که در اين دو ماه چيزهائي را که ياد گرفتم در20يا21سالي که به بطالت گذراندم ياد نگرفته ويا اگر هم شنيده بودم عملاً نديده بودم چون يک انساني مغرور عصيانگر وسرکش ورياکار ودوست شيطان که کاملاً خود را به شيطان فروخته بودم.

خدايا به جلال وبه کمال وبه جمالت قسم اين بنده رياکار وسرکش وعاصي را ببخش اي معبود واي محبوب من واي مولاي من اگر تو مرا نبخشي به چه کسي پناه ببرم خدايا از چه کسي طلب عفو وبخشش کنم خدايا من جز تو پناهي ندارم.

بار پروردگارا،اي خدايا اي معبود ومحبوب واي مولاي من چه روحي در اين ملت دميدي که اين بي سرو بي پا هم عاشق ديدار شده وفقط به خاطر تو به اين جا آمده پس او را ببخش واز گناه و معصيتش در گذر ياالرحم الراحمين ودرود وسلام به رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني وسلام بر پدرومادر وخواهران وبرادرانم واميدوارم که مرا ببخشند چون جز اذيت وآزار وخودخواهي چيز ديگري براي آنها نبودم واز شما مي خواهم که هر وقت به سر خاکم آمديد قرآن بخوانيد ويا نوار قرآن بگذاريد .
وسلام بر برادران مسجد جزايري آن پاک مردان وياران با وفا واز آن ها التماس دعا دارم واز تو مادر مي خواهم که هر وقت خبر شهادتم را فهميدي واز خداوند برايم طلب بخشش کن وبگو خداوندا اين فرزند بي سرو بي پايم را در راه تو دادم از من قبول کن.وسلام بر برادرم محمد موحد که او هم وسيله خير در زندگي من بود.
التماس دعا احمد گلزاري.  29/ 12/ 60

اسناد:

/224224
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: 0
انتشار یافته: 2
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
21:23 - 1394/09/22
0
0
خیلی قشنگ بود
عسل
|
Iran, Islamic Republic of
|
15:54 - 1395/01/24
0
0
خیلی جالب بود خدا رحمتشون کنه
نام:
ایمیل:
* نظر: