کد خبر: ۴۷۰۹۵
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۲
برای بازی با یکی از تیم های شهرستانی، با تیم مسجد النبی به آنجا رفتیم. یکی از بچه های ذخیره تیم خیلی دوست داشت جزء نفرات اصلی باشد، اما مربی راضی نمی شد. وقتی به محل بازی رسیدیم..
هیس.به کسی چیزی نگو

برای بازی با یکی از تیم های شهرستانی، با تیم مسجد النبی به آنجا رفتیم. یکی از بچه های ذخیره تیم خیلی دوست داشت جزء نفرات اصلی باشد، اما مربی راضی نمی شد. وقتی به محل بازی رسیدیم، بهنام وقتی می خواست از مینی بوس پیاده شود، پایش پیچید و به زمین افتاد. در حالی که مچ پایش را در دست گرفته بود، از بازی انصراف داد و پیشنهاد داد همان پسر به جای او بازی کند.
نیمه اول را یکهیچ عقب افتادیم. نیمه دوم به نیمه نرسیده، یکی از بازیکن های اصلی مصدوم شد و به ناچار بیرون آمد. مربی مستاصل مانده بود، که بهنام گفت: «من بازی می کنم.»
- پایت؟
- بهتره می تونم بازی کنم!
ورود بهنام به بازی جان داد. بهنام بهترین بازیکن ما بود. بالاخره هم خودش یک گل زد و با نتیجه مساوی از زمین خارج شدیم.
بعد از بازی به بهنام گفتم: «خوب گل کاشتی ها! »
- شانسی بود.
- تو که پات درد می کرد، چه طور این طور تو زمین می دویدی؟
- خوب دردش کمتر شده بود.
- با خنده بهش گفتم: من و نمی تونی گول بزنی... تو می خواستی اون پسر بازی کنه، خودم دیدم به عمد پاتو کج گذاشتی!
- سرش رو نزدیک آورد آرام گفت: هیس ... به کسی چیزی نگو...

بسیجی شهید بهنام اسدی در سال 1346 در شیراز به دنیا آمد. ودر تاریخ 19 دیماه سال 1365 در شلمچه عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگینامه شهید مراجعه کنید.
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: