کد خبر: ۴۷۲۶۳
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۱۱
یه ظهر گرم تابستان سال ۶۲ بود, خط کله قندی زبیدات. موتور سیکلت تریل هندا جلوی سنگر ما ایستاد و یه جوون متواضع ازش پیاده شد. عینک موتورسواریش و از صورتش برداشت و یکراست اومد جلوی سنگر ما ایستاد, خیلی اروم و مهربان سلام و علیک کرد
گمنام بود, گمنام رفت, گمنام ماند.
یه ظهر گرم تابستان سال ۶۲ بود, خط کله قندی زبیدات. موتور سیکلت تریل هندا جلوی سنگر ما ایستاد و یه جوون متواضع ازش پیاده شد. عینک موتورسواریش و از صورتش برداشت و یکراست اومد جلوی سنگر ما ایستاد, خیلی اروم و مهربان سلام و علیک کرد. شهید رضا نویگویی معرفیش کرد: ایشون جعفر قشقایی مسول این محور اطلاعات هست!
بعدا که بنا به خواست خودش خدمت توی گردان رو انتخاب کرد، یکراست اومد توی گروهان ما. 
مسؤلیت قبول نمیکرد، می گفت: اینجوری راحتتره و بهتر میتونه کار کنه!
 
***

گمنام بود, گمنام رفت, گمنام ماند.
عملیات کربلای ۵بود. قایق که از موانع گذشت و پامون رو روی دژ پنج ضلعی گذاشتیم, گروهان را از کانال تازه تصرف شده عراق حرکت دادیم. ماموریت گروهان ما تصرف و پاکسازی خاکریز دوم بود که منتهی میشد به مقر ابوذر. دوشیکاها و چهار لولهای عراق بالا کانال رو میزد، ترافیکی از نیروهای کپ کرده گروهان جلوی مانع از حرکت ما به سمت خاکریز هدف می شد. اگه این وضعیت ادامه پیدا میکرد هم زمان رو از دست می دادیم و هم روحیه گروهان به هم میریخت. گفتم جعفر یه کاریش بکن اوضاع داره بد میشه!
گفت کاریت نباشه!
پرید بالای خاکریز، بدون اینکه توجهی به رگبار کالیبرای دشمن که سر کانال رو تراش میدادن داشته باشه، جلو حرکت کرد و بچه ها که شجاعت او رو دیدن پشت سرش از کانال خارج شدن وبا روحیه مضاعف عملیات روادامه دادیم!

 ***
نیروهای انبوه مستقر توی مقر ابوذر با ده دوازدوتا تانک تا صبح که به شدت مقاومت می کردن و مانع ادامه عملیات شدن علاوه بر این تانک ها به ستون و پشت سرهم به سمت دژی که ما مستقر بودیم پیش می امدن.
 فاصله ای تا تصرف و چسبیدن به خاکریز نداشتن، جعفر با چهره ای اروم و خونسرد دو تا نارنجک دستش گرفته بود. منتظر بود تا تانکها به خاکریز ,بعنوان اخرین تلاش بپره و نارنجکا رو بندازه توی برجکشون، بالاخره با مقاومت بچه ها و لطف خدا تانکها فرار کردن, به قدری هول بودن که بعضا نیروهای پیاده پشت سرشون رو له کردن!
 
***

بین من و حاج منوچهر رنجبر ایستاده بود.ناگهان دیدم کنارم خالی شد. نگاه به پایین کردم و اخرین لحظه هایی که سرش اروم اروم به زمین نزدیک می شد رو دیدم. با چهره ای ارام وخیالی راحت. گلوله ای بر پیشانی اش نشسته بود.
جعفر گمنام بود, گمنام رفت, گمنام ماند.


شهید جعفر قشقایی در سال 1342 در روستای بیلوکامفیروز به دنی آمد و در تاریخ 19 دیماه 1365 در شلمچه عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

منبع: خاطرات کوتاه کوتاه از شهدای فارس

نام:
ایمیل:
* نظر: