کد خبر: ۴۸۲۳۲
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۵
رابطه عجیبی با حافظ داشت. وقتی شیراز بود معمولا سه روز در هفته به حافظیه می رفت, یک دیوان حافظ هم همیشه همراهش بود. قبل از کربلای۵ بود.
قبل از غروب بود. کتاب را برداشت, ۵۰۰ صفحه ای می شد.تا اذان می خواند, وقت نماز رفت مسجد و برگشت و دوباره کتاب را دست گرفت. من هم به بهانه کنار او بودن کتاب می خواندم, اما بیشتر از ساعت ۲ نکشیدم و خوابم برد.ساعت ۴، با صدای اذان بیدار شدم, دیدم پای سجاده نشسته و ذکر می گوید. گفتم بدنت استراحت هم می خواد!
خندید و گفت به اندازه کافی استراحت کردم. بعد نماز شروع کرد به خواندن دعای عهد. کار هر روزش بود تا سپیده دم پای سجاده بود...

****

تازه از جبهه برگشته بود.از سر شب در اتاقش نماز می خواند. خوابم نمی برد.تا ساعت سه صبح, که دیگر طاقت نیاوردم. گفتم بابا بسه, یکم بخواب خودم چهار,چهارونیم صدات می کنم هرچی می خواهی نماز بخون!
خندید و گفت بابا حیفه!
گفتم چی حیفه؟
گفت توی روز که از خدا غافلیم, توی خوابم که مثل مرده هستیم چیزی حالیمون نیس. بذار حداقل با چند تا نافله خدا را یاد کنم!
دیگر جای اعتراضی نداشتم.
در جبهه هم سجده های طولانی مسعود بعد از نماز صبح زبان زد بود.

****
مسعود واقعا نابغه بود. دانشگاه تهران که بود هماهنگ کرده بود, فقط زمان های امتحان می رفت, ان هم نه اینکه درس بخواند که تمام وقت اشکالات سایر دانشجو ها را می گرفت, بعد خودش با نمرات عالی بر می گشت جبهه.
برای گذراندن دوره عقیدتی رفته بودیم قم, در محضر اساتید فلسفه. درس ها خیلی سنگین بود. همه توافق کردیم درس را تعطیل کنیم. مسعود مخالفت کرد. گفت:شما بیاید, من خودم بعد از کلاس, درس ها را شرح میدم!
همین طور هم بود, چنان بحث های فلسفی را ساده می گفت که همه می فهمیدیم.
بعد از شهادتش خیلی ها از قم و تهران اعتراض کردند که چرا مانعش نشدید او یکی از سرمایه های این کشور بود!

****
رابطه عجیبی با حافظ داشت. وقتی شیراز بود معمولا سه روز در هفته به حافظیه می رفت, یک دیوان حافظ هم همیشه همراهش بود. قبل از کربلای۵ بود. عده ای از بچه ها دورش جمع شده و مسعود فال حافظ می گرفت. ان شب فرمانده دلاور گردان فجر, مرتضی جاویدی هم مهمان ما بود. گفت اقای عقیقی یه فال هم برا من بزن. مسعود گفت:شما که فال نمی خوای از نور بالات معلومه کجایی...
مرتضی اصرار کرد. مسعود دیوان را باز کرد و با خنده خواند:
کسی که از ره تقوی قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون سر سفر دارد!
بعد از ان خبر از شهادت سید محمد کدخدا و حسن حق نگهدا را داد و خیلی های دیگر. گفتیم نوبت خودت است...
چشم هایش را بست. زیر لب ذکری گفت و دیوان را باز کرد. دیوان را از دستش گرفتیم و خواندیم...
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داشت
چشم نرگس,به شقایق نگران خواهد شد...
چند شب, مسعود صاحب جام عقیق شد و در شب شهادت حضرت زهرا(س) به دلدار رسید...

شهید محمدرضاعقیقی در سال 1341 درشیراز به دنیا آمد.ودر 20 دیماه سال 1365 در شلمچه عملیات کربلای 5 به شهدت رسید.
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: