کد خبر: ۴۹۹۰۴
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۹
شهید طیبه واعظی در سال ۱۳۵۶ و زیر شکنجه های ساواک به همراه همسرش ابراهیم جعفریان به شهادت رسید؛ او از کودکی همواره آرزو داشت خونش برای امام خمینی(ره) ریخته شود.
شهید طیبه واعظی درحالی به شهادت رسید که حمل ۴ماهه ای را باردار بود و به همراه همسرش جام شهادت را سرکشید. به بهانه سالروز ورود امام خمینی که روزگاری طیبه آرزو داشت خونش برایش ریخته شود به سراغ مادر وی رفتیم تا خاطرا ت اورا مرور کنیم:

* زمین بخورم بهتر است
پنج ساله بود که به مکتب می رفت، هنگام مکتب رفتن حتما چادر سر می کرد و رویش را می گرفت وقتی به او میگفتم شاید زمین بخوری در جوابم می گفت: اگر زمین بخورم بهتر از این است که مردم صورتم را ببینند.

* شروع مبارزات
طیبه بنای مبارزه با رژیم منفور پهلوی را از پشت دارقالی با برادرش مرتضی شروع کرد. از همان کودکی از شاه متنفر بود، ولی هرچه بزرگ تر می شد، با شرکت در جلسات قرآن و مطالعه کتاب های شهید مطهری آگاهانه واردعمل می شد. برادرش مرتضی می گوید: هرگاه با خواهرم طیبه صحبت می کردم، راه هایی پیش پایم می گذاشت و مرا راهنمایی می کرد که تا آن وقت چنین چیزی به ذهن هیچ یک از ما نرسیده بود و کار با موفقیت انجام میگرفت.

* به عشق امام خمینی روزه می گیرم
زمانی که امام خمینی در تبعید بود پدر طیبه که یک روحانی مبارز بود و درجریان فعالیت های سیاسی قرار داشت به همین دلیل طیبه که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود تصمیم گرفت روزه بگیرد آنهم تنها ۱۵ روز به این صورت که می گفت: هشت روز را برای سلامتی آقای خمینی روزه می گیرم و هفت روز را برای سلامتی پدرم.

در آن زمان وضع اقتصادی خوبی نداشتیم به همین دلیل برای گذران زندگی کارهایی از قبیل روزه ها و نمازهای استیجاری را قبول می کردیم، آن زمان طیبه نیز با قالی بافی به ما کمک می کرد. اما شرایطی داشت چراکه می گفت مزد صبحم را برای جهیزیه ام پس انداز کنید و مزد شبم را برای آقای خمینی، زیرا می خواهم زمانی که به ایران بازگشت پیش پایش گوسفند قربانی کنم.

* لباس‌های کهنه را بیشتر دوست دارم

روزی با لباسهای نویی که برایش خریده بودیم بیرون از خانه رفته بود که دیدیم با حالت متاثری به خانه برگشت، لباسهای نو را درآورد و لباسهای کهنه اش را پوشید وقتی علت را جویا شدیم گفت: وقتی لباسهای من نو باشد بچه های فقیر غصه می خورند بنابراین لباس های کهنه را بیشتر دوست دارم.

* جشن عروسی که با مولودی خوانی آغاز شد
چهارده ساله بود که عروس خاله اش شد. جوان های فامیل قصد داشتند برایشان ساز وآواز راه بیاندازند اما همسرش ابراهیم جعفریان گفت: اگرگوش کنید من بخوانم شما نیز دم بگیرید و شروع به خواندن کرد: یا دائم الفصل علی البریه، یا باسط الیدین بالعطیه، صل علی محمد و آل محمد.

و این چنین زندگی سراسر ساده و بی آلایش خودرا آغاز کردند.

هنوز چند ماهی از عروسی شان نگذشته بود که طیبه گفت مادرجان می خواهم جهیزیه ام را به خانواده های فقیر ببخشم آیا اجازه می دهی. به او گفتم این اموال توست و هرچه بخواهی می توانی انجام دهی. او نیز تمام جهیزیه اش را به فقرا بخشید و همواره با مزد قالی بافیش برای جوانان جهیزیه تهیه می کردو یا برای کودکان لوازم التحریر می خرید.

* صورتش کبود شد
وقتی فرزندش دو ماهه بود همسرش توسط ساواک تحت تعقیب قرارگفت تا اینکه روزی به منزل آنان آمده و به جستجو پرداختند، طیبه نیز هرچه از اعلامیه های امام خمینی در منزل داشتند را داخل قنداق کودک مخفی کرده و او را در آغوش میگیرد، مزدوران هرچه میگردند چیزی پیدانمی کنند تا اینکه ازشدت عصبانیت با طیبه بحثشان شده و با ضربه ای صورتش را کبود می کنند، این کبودی تا مدتها از صورتش محو نمیشد.

* هجرتی که طیبه را از همسرش جدا نکرد
بعداز سال ۱۳۵۳ با جدایی گروه مهدیون از سازمان مجاهدین خلق، ابراهیم از طیبه سوال می کند که آیا حاضر است زندگی مخفیانه را آغاز کند که اونیز همراه همسرش شده و زندگی مخفیانه را آغاز می کنند. بعداز مدتی به وسیله واسطه ای مطلع شدم می توام طیبه را درامامزاده ای ببینم، وقتی به آنجا رفتم زنی را دیدم که چادری رنگ ورو رفته به سر دارد و به طرف من می آید، وقتی نزدیکتر شد دیدم طیبه است. نوه ام مهدی را در آغوش گرفتم. تنها حرفی که طیبه به من زد این بود که مادرجان دعا کن شهید شوم.



* شهادت جام زرینی که طیبه آروزیش را داشت

نامه نوشته بود که : مادرجان راضی نباش که ما برگردیم، دعا کن شهید شویم. انگاربرگشتیم و ۱۰ کیلو هم گوشت خوردیم، چه فایده؟ آدم باید اسلام را زنده کند.

* مرا بِکُشید اما چادرم را برندارید
روز سی‌ام فروردین ۱۳۵۶ در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، ابراهیم هم در یک گشت بازرسی دستگیر می‌شود. از طریق بازرسی بدنی ابراهیم، اجاره نامه منزلشان را پیدا می‌کنند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد.

در همین زمان با تأخیر ابراهیم، طیبه اسناد و مدارک را می‌سوزاند و خانه را ترک می‌کند. غافل از تعقیب مأموران، در یک قرار با برادرش مرتضی، تاخیر ابراهیم را عنوان می‌کند. بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود.

مرتضی و طیبه در یک درگیری مسلحانه وارد مبارزه می‌شوند که مرتضی در دفاع از طیبه به شهادت می‌رسد و طیبه با اتمام فشنگ‌هایش به همراه فرزندش مهدی دستگیر می‌گردد. هنگامی که دستبند به دست طیبه می‌زنند می‌گوید مرا بکشید اما چادرم را بر ندارید. طیبه و همسرش ابراهیم را به زندان تبریز و سپس به زندان اوین منتقل می‌کنند و مهدی را با نام مستعار به شیرخوارگاه تبریز تحویل می‌دهند. ابراهیم و طیبه به همراه یک حمل چهارماهه پس از سه ماه تحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها بی‌آنکه حرفی بزند به شهادت می‌رسند.

مهدی بعد از شهادت والدینش، مادربزرگ خود را شناخته و به این ترتیب به آغوش خانواده باز می‌گردد.


منبع: سایت زنان قم
نام:
ایمیل:
* نظر: