کد خبر: ۵۱۳۰۹
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۹
بنام خداي فرشتگان خونين 
شهيد محمد باقر در تاريخ 1333 در شيراز به دنيا آمد ، وي دومين فرزند خانواده بود ، نام پدرش حسين و مادرش ايران بود ، از کودکي فردي سخت کوش ، با هوش ، با ايمان و با مسئوليت بود به جاي بازي هاي کودکانه در طفوليت به مادر کمک مي کرد و کمي که بزرگتر شد کارهاي مشکل و بالاتر از حد سنش را انجام مي داد ، چرخ اقتصادي خانواده به سختي مي چرخيد ، شهيد دو برادر کوچکتر از خودش داشت که در مقابل آنها احساس مسئوليت زيادي مي کرد ، بالاخره در سال 1340 به مدرسه اصلا مي رفت ، مديريت آن زمان به عهده آقاي عاصم بود و در نظر کادر مدرسه کودکي فهميده و کوشا بود ، کلاس ششم را به مدرسه فرصت که نزديک حرم مطهر احمد بن موسي الکاظم عليه السلام مي باشد با مديريت فرصت معيني بود رفت . وي براي تحصيل هيچ مشوقي نداشت و تنها عاملي که او را وادار به تحصيل مي نمود عشق او به کسب علم و دانش و سپس در خدمت گرفتن آن براي محرومين و مستضعفين و در راه خدا بود ، زماني که از لحاظ مالي در تنگنا قرار گرفته بودند و خرج تحصيلش حاصلش نمي شد ، آن مرد کوچک آستين بالا زد و به تلاش براي کسب مال حلال پرداخت .اصل براي او روزي حلال و محتاج خلق نبودن بود و کار را عار نمي دانست وي کارهاي زيادي را تجربه کرد ، زماني که در کفاشی کار مي کرد و بعد به مدرسه مي رفت طعنه و مسخره همکلاسي هايش براي او مهم نبود و خجالت نمي کشيد ، هميشه با پاي پياده طي طريق مي کرد و هيچگاه سوار ماشين نمي شد تا بتواند هزينه تحصيلش را در بياورد ، وقتي که با اين وضع به خانه مي رسيد و مادرش به اين عملش اعتراض مي کرد ، در حال به از فرط خستگي روي زمين مي افتاد و چشمانش بسته بود مي گفت : مادرجان ، ورزش کردن مفيد است و هيچگاه هنگام خواب روي تشک نمي خوابيد ، آري يکي از اخلاق پسنديده شهيد همين بود که نمي خواست کسي از درد و رنجش باخبر شد ، بيشتر خصوصياتش پس از شهادتش مشخص شد ، در آمد حاصله از کارکردش را براي کمک به مخارج خانواده هزينه مي کرد و باقيمانده را که مقداري کمي بود براي خرج تحصيلش جمع آوري مي کرد، هيچگاه سختي ها و مشکلات را بروز نمي داد ، به برادرانش مي گفت : اگر جيبهايتان خالي است طوري وانمود کنيد که براي شما هيچ اهميتي ندارد و باقامتي افراشته راه برويد. به هر صورت پس از يکسال تاخير در سال 1347 ، کلاس اول متوسطه را به طور متفرقه گذرانيد و تا پايان سال سوم در مدرسه فرصت و با مديريت حميد عباس فر تحصيل کرد ، در اين سالها وي به خوبي مي توانست از عهده کار و درس برآيد. در سال 1353 در دبيرستان شاهپور شيراز کلاس چهارم متوسطه در رشته رياضي را گذرانيد ، بعد از اخذ ديپلم رشته رياضي اين پسر تيزهوش به ادامه تحصيل در رشته علوم طبيعي (تجربي) پرداخت و در سال 1358 با رتبه عالي از دبيرستان داريوش که با مديريت فتح اله اميدوار بود فارغ التحصيل گرديد. مادر شهيد مي گويد : روزي که ديپلم دومش را گرفت بدون هيچ تکبر و افتخار و طنز اين خبر را به ما داد و به شوخي گفت: بفرما مادرجان اين دو تا ديپلم ، بگذاريد سر کوزه و آبش را بخوريد .شهيد هميشه متواضع و متين بود ، بسياري از افتخارات گذشته اش پس از شهادت و با تفحص آشنايان نمودار گرديد. يکي از توانائيهاي نمونه شهيد فعاليت در زمينه هنر بود ، در آن خفقان رژيم شاه وي چندين کاريکاتور در مضامين ظلم حکومت و مظلوميت ملت رسم کرد ، وي همچنين در رشته وزين موسيقي هم فعاليت مي کرد هنوز کاغذهاي ارزان قيمت کاهي که نتهاي الهي آن توسط شهيد نوشته شده موجود مي باشد در زمينه عکاسي نيز تجربه کسب کرد ، از رشته هاي ورزشي ، شهيد کوه اراده ما ، کوهنوردي را انتخاب کرده بود ، وسائل و تجهيزات را خودش مي ساخت و از آنها استفاده مي کرد ، در آن زمان که هنوز ورزش کايت در ايران جانيفتاده بود شهيد اوج گرفتن با اين وسيله را انتخاب کرد و نمي دانست که به اوج گرفتني ديگر که شاسيته اوست خواهد رسيد ، طرح و نقشه اش را کشيد و با پارچه ارزان قيمتي شروع به ساختن کرد ، اين جوان آسمان دوست به خلباني هواپيماهاي جنگنده نيز علاقمند بود و اطلاعاتي را در اين زمينه کسب کرده بود و براي تحصيل اين رشته در خارج از کشور در سال 1971 ميلادي گذرنامه اش را گرفت هر چند که هدف از اين کار آموختن علم و دانش نوين و سپس به خدمت گرفتن آن به نفع مردم کشورش بود ولي جريان انقلاب که مصادف با اين تصميم بود وي را از اين کار منحرف نمود ، همچنين وي به جهت رتبه ها عالي درسي و علمي به عضويت انجمن علمي ايران و آمريکا در آمد ، سپس گواهينامه مهارت حرفه اي در رشته الکترونيک را اخذ کرد . بعد از مدتي در رشته تراشکاري هم مهارت لازم را به دست آورد، هنگام خدمت وظيفه عمومي وي در وزارت جنگ در تهران بود ، در زمان انقلاب وي با تدابير و هماهنگي و رهبري شهيد مظلوم آيت اله دستغيب به سازماندهي و هدايت جريان انقلاب مي پرداخت، بچه هاي مسجد عتيق شيراز و مسجد آتشي ها با اين فرمانده و مغز متفکر مسجد آشنا بودند ، دوستانش به خوبي بياد دارند که در بحبوبه انقلاب شهيد مشکلات درسي آنها را مرتفع مي کرد . بعد از تصرف نقاط استراتژيک شهر و پيروزي انقلاب شهيد دوباره فعاليتهاي علمي را از سر گرفت . در اول مردادماه سال 1358 در آزمون رشته تجربي دانشگاه قبول شد و همزمان براي تامين هزينه اش تقاضاي احراز شغل معلمي چند پيشه را داد که با شروع جنگ تحميلي وي به جبهه را واجب تر از همه حسنات تشخيص داد و بالاخره از همه مهمتر فعاليتهاي وي در زمينه ديني و قرآني مثال زدني و سر آمد بود ، گواهي تبريک مکتب تعليم قرآن شيراز در 14 شهریور ماه سال 1358 به دليل قبول شدن در امتحانات کتبي و شفاهي با معدل بيست به شهيد اعطاء شد. در زمينه کتاب دوم يعني نهج البلاغه نيز در مسجد عظمي شيراز در محضر آقايان کسائي ، حقيقي ، موحد، مجدي و بيات بود ، همچنين در زمينه بررسي مشکلات جوانان ، تفسير قرآن ، بررسي مکاتب ، اصول و مباني ايدئولوژي اسلامي در مسجد فعاليت و تدريس داشت. در باب مطالعه و کتابخواني نيز وي سرآمد بود ، کتابهاي روشنفکران مسلمان و انقلابي از مهمترين کتابهاي مورد مطالعه شهيد بود ، مادرش مي گفت : با يک کاسه شکسته ، چراغ مطالعه ساخته بود و شبها که از کار يا تظاهرات بر مي گشت تا دير وقت به مطالعه مي پرداخت. شهيد احترام به پدر و مادر و حفظ صميميت خانواده را بسيار مهم مي دانست .مادر شهيد که شيرزني با خدا ، بردبار ، مومن ، معتقد است ، تنها سخنش در اين باب اشک است .وي به هيچ وجه کوچکترين بي احترامي ، بي حرمتي و حتي صداي بلند صداي بلند را از شهيد به ياد ندارد ، هميشه مادرش را دوست مي داشت و خنده رو بود و با مادرش شوخي مي کرد که او را بخنداند ، به صراحت مي گفت: که هر کس به مادرم احترام بگذارد من هم او را دوست دارم و کسي که به او بي احترامي کند ، لحظه اي برايم قابل تحمل نخواهد بود . به مادرش قول داد که او را به زيارت امام رضا عليه السلام بفرستد که بعد از شهادتش ، مادرش را بنياد شهيد انقلاب اسلامي به اين فيض رسانيد و فقط خدا مي داند در روز عاشورا که خبر شهادت پسر را به مادر دادند اين زن چه حالي داشت، تصور نکنيد که اين شعله خاموش شد بلکه شايد بتوان گفت که هر لحظه بيشتر جان مي گيريد ، با ياد و خاطره فرزندش زندگي مي کند و با عشق او شور و نشاط مي يابد ، شهيد سه برادرش را هم دوست داشت و از هر فرصتي براي تعليم يک درس زندگي استفاده مي کرد ، هرگاه بچه ها در عالم بچگي شيطنت و لجاجت مي کردند شهيد با آنها با مهرباني و متانت سخن مي گفت و وقتي که با استدلال ساده آنها را متقاعد مي کرد به مادرش مي گفت : بفرمائيد مادر اين هم بچه هاي گلتان ، هر امري داشتيد بفرمائيد در خدمت هستند. پدرش مرحوم حسين ترنج معروف به دائي حسين يکي از خيرين معروف شهر بود ، مردي بسيار متشخص ، محترم و حسيني خلق بود ، شهيد هم علاقه وافري به او داشت ، هميشه به او احترام مي گذاشت و به او افتخار مي کرد ، هرگاه از لحاظ مادي در تنگنا بودن شهيد در حياط خانه ، به صورتي که کسي متوجه نشود در حالي که پدرش را در آغوش مي گرفت و مي بوسيد و شوخي مي کرد مقداري پول در جيب کتش مي گذاشت به گونه اي که در آن لحظه پدرش هم متوجه نمي شد ، خلاصه اينکه بيشتر با هم رفيق بودند تا پدر و پسر. و بالاخره پدر شهيد در حال يکه يک روز قبل خودش را براي سفر به ديار آخرت آماده کرده بود از همه خداحافظي کرد و به زيارت حرمين شاهچراغ و آستانه رفته بود در سحرگاه روز بعد به رحمت ايزدي پيوست تا به وصال فرشته خونين بالش در فردوس برسد ، وي در حسينيه دارالرحمه شيراز به خاک سپرده شد ، يادش گرامي .بالاخره بعد از رشادتهاي شهيد در صحنه هاي مهم تاريخ اين سرزمين گلگون ، هنگام حمله ارتش بعث رژيم عراق وي به عضو بسيج درآمد و به خوزستان عازم شد ، خانواده اش از رفتن او به جبهه در ابتدا اطلاع نداشتند بعد از مدتي که مطلع شدند در روز عاشوراي حسيني خبر شهادت يکي از هفتاد و دو تن تاريخ تمام نشدني عاشورا به مادرش رسيد، بهتر است جريان شهادت اين سردار غيور ايران زمين را از زبان دوستش يعني يک بسيجي شهيد بشنويم ، متن نامه را عينا تقديم مي کنم :
سلام ، اميد است که در اولين سالگرد شهادت برادر گلگون کفنم محمد باقر ، حال شما بازماندگان خوب باشد، براي شما از خداي بزرگ صبر و بردباري بيشتري آرزو مي نمايم ، اين ساعت که براي رفع شرمندگي خودم چند کلامي خدمتتان مي نويسم يعني ساعت 8 شب روز 24/8/60 است . خاطرات سال گذشته يک همچون ساعتي بيادم مي آيد که توسط سرگروهبان برادر شهيد مرتضائي گروه بندي شديم ومن تحت فرماندهي محمد باقر قرار گرفتم و فردا صبح به آن طرف رودخانه بهمن شير يعني ضلع شرقي خرمشهر رفتيم و بعد از انتقال مهمات و نفرات من که راننده مرتضائي سرگروه هم بودم با هم براي آذوقه به آبادان حرکت کرديم و فرماندهي گروه از شهيد مرتضائي به محمد باقر واگذار شد و او براي اينکه جان افراد در خطر نيفتد با يک گروه چند نفره به شناسائي منطقه پرداختند، حدود 16 کيلومتر پيشروي داشتند که ناگهان همراهان شهيد در محاصره نعلي دشمن قرار گرفته و درگيري ايجاد شد ، محمد باقر فرمانده شجاع و با شرف مردانه و علي وار نفرات گروه را باتيراندازي به طرف دشمن به جاي امني هدايت کرد و خود او درست مثل يک مرد ايستاده و استوار و در حالي که دوربين در دست داشت تيرخورد، مثل کوه ايستاده بود و استوار بود .يادش گرامي باد. بعد از ظهر بود که من و مرتضائي از آبادان آمديم وقايق منتظر ما بود ، اميد که راننده قايق بود فرياد براورده که بدويد که کمر گروه شکست ، ترنج شهيد شده است .والسلام  


�'J �'3*./'E �4HE �H �-BHBJ �(¯J1E �H �"JF/G �.H/ �H �.'FH'/G �'E �1' �*'EJF �©FE �†G �.J'D �.'EJ)� �
نام:
ایمیل:
* نظر: