احمد
در20 شهريور سال 1346 در نی ریز فارس در
خانواده اي متوسط و با ايمان چشم به جهان گشود . ده روز بيشتر از تولد او نگذسته
بود كه سخت مريض شد و مادرش با توسل به حضرت امام مهدي (عج) سلامت فرزند خويش را بازيافت و از امام زمان
خواست كه جواد را برايش حفظ كند تا سرباز امام زمان شود . در زمان كودكي از روحيه
اي شاد برخوردار بود . دوره دبستان را در مدرسه شهيد حسين فهميده ني ريز گذراند . در اين دوران با پدر ، زياد
به مسجد مي رفت و در هيئتها و مراسم عزاداري سرور شهيدان شركت مي جست . عضو فعال
هيأت محبان امام حسين (ع) بود . دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي ولي عصر (عج)
با موفقيت پشت سر گذاشت . زماني كه دوران ابتدايي را پشت سر مي گذارد تابستان همان
سال به اتفاق خانواده به مشهد مقدس مي رود و در تظاهراتي كه در مشهد بر عليه شاه
برگزار شده بود شركت مي كند . و هميشه در پيشاپيش راهپيمائي حركت مي كرد و بر روي
ديوارها بر ضد نظام پهلوي شعار مي نوشت تا اينكه به ياري خداوند و مبارزات مردم ،
انقلاب اسلامي به پيروزي مي رسد . و احمد بر بالاي خانه پرچم سبز را بر افراشت .
زماني كه امام خميني (ره) دستور بسيج را دادند از پدر اجازه گرفته و در بسيج ثبت
نام مي نمايد . و در كلاسهاي آموزش نظامي شركت كرده و شبها همراه دوستانش براي
امنيت شهر كشيك مي داد . با شروع جنگ تحميلي با وجود سن كمي كه داشت ، اشتياق
زيادي براي رفتن به جبهه داشت و بالاخره در يكي از روزها در مسجد امام حسن در صف
نماز جماعت روبروي محراب دست روي شانه پدر گذاشت و به پدر گفت آمده ام تا در جلوي
محراب اجازه رفتن به جبهه را بگيرم . از پدر اجازه مي گيرد و در حمله فتح المبين
شركت مي نمايد و بر اثر اصابت تركش خمپاره مجروح مي گردد و به بيمارستان قم انتقال
مي يابد و بعد از آن كه خبر شهادت يكي از بهترين دوستانش (مجيد محمد زاده ) را مي
شنود ، بسيار متأثر مي شود و مي گويد تمام خوبهاي ما رفتند . شهيد احمد رئوفي در
عمليات فتح خرمشهر نيز شركت داشت در عمليات محرم با رضايت كامل مادر در جبهه حضور
پيدا مي كند و بسيار شادمان از اينكه مادر از جبهه رفتن او راضي است و بالاخره در
همين عمليات در سال 1361و در شمال فكه به شهادت مي رسد و ديگر كسي از او نشاني و
اثري نمي يابد . احمد رئوفي همه زحماتش فقط و فقط به خاطر خدا بود . دوست نداشت
كسي از اعمال و فعاليتهاي او با خبر شود بدون سرو صدا و جنجال زندگي كرد و همانطور
كه خود دوست داشت گمنام باقي ماند . چون دوست نداشت مردم از درون او و از عشق او
به الله با خبر باشند .
از زبان
همرزمان شهيد احمد رئوفي :
يك روز
وقتي يكي از رزمندگان بر اثر تيري كه به سر او اصابت كرده بود به شهادت مي رسد
احمد بالاي سر او حاضر مي شود و مي گويد چه خوب است انسان اين جور شهيد شود . من
حس مي كنم كه فرشتگان و ملائكه بالاي سر او آمده اند و در آخر خود نيز بعد از
خواندن نماز در عمليات محرم همانطور كه ارزو داشت بر اثر اصابت تير بر سرش روح از
جسمش پرواز مي كند و به ديدار معبود و مولايش امام حسين مي شتابد
برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.
/224224