کد خبر: ۵۹۸۱۱
تاریخ انتشار: ۱۴ تير ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۸
چهار برادر داشتم, اولین نفر که پایش به جبهه باز شد صمد بود. چند روزی بود که به مرخصی امده بود. گفتم داداش حواست باشه رفتی جبهه, شهید نشی برگردی!
سعید که برادر کوچک بود و ان روزها وردست پدر گچ کاری می کرد, گفت:مگه کسی که شهید میشه بر می گرده؟
حرف عجیبی بود, فکر نمی کردم معنی خاصی هم داشته باشد. تا روزی که شهید شد و هیچ وقت برنگشت...
من فرمانده گردان بودم. سعید هم بسیجی بود و در گردان خودم. عادت داشتم, وقت های ازادم یا وقت ناهار و شام, بروم پیش سعید. یک روز گفت کاکا, می دونم ناراحت هم میشی, اما دیگه پیش من نیا!
با تعجب گفتم چرا؟
گفت اخه همه بسیجی ها مه برادرشون فرمانده نیست که بهشون برسه, دلشون میشکنه!
دیگه نرفتم. اعزام بعدی هم خودش رفت یک تیپ دیگر تا گمنام باشد و گمنام برود.
سعید عملیات محرم, در شرهانی شهید شد, از جنازه اش هم خبری نشد. برادر بزرگمان محمد, طاقات دوری از سعید را نداشت, بلافاصله به جبهه اعزام شد. هنوز بیست روز از شهادت سعید نگذشته وصیتش را نوشت و نوشت: مادر هرگاه خبر شهادتم را برایت آوردن بدان تیر به دوجای بدنم اصابت میکند اول به مغزم که به فکر خداست و دوم به قلبم چون برای ملت مسلمان می تپد.
وقتی خبر شهادتش امد, مادر شک نداشت به تحقق وعده محمد, که تیری در سر و تیری به قلبش نشسته بود.

دو ماه از شهادت سعید می گذشت که محمد شهید شد. به بنیاد رفتیم برای تهیه قبر. گفتیم کنار محمد, یک قبر هم برای سعید بدهید, که اگر جنازه اش امد پیش برادرش باشد.
 گفتند باید یک شاهد پیدا کنید که شهادتش را تایید کند, ما هم که کسی را نمی شناختیم. همزمان یک نفر در اتاق بود که حرف های ما را می شنید. گفت چه کاره سعیدی؟
گفتم پسر عمو!
گفت اینها چی؟
گفتم پدر و مادرش هستند.
گفت این ها را ببر بیرون تا من شهادت سعید را تایید کنم.
عمو و زن عمو را بردم بیرون. گفت عملیات محرم بود. گردان ما کارش تمام شده و در حال تسویه بودیم که فرمانده گفت می خواهیم تپه ۱۷۵ را دوباره بگیریم, هر کس داوطلب است بسم الله.
اولین نفر که بلند شد سعید بود. ان شب تپه را گرفتیم, اما روز بعد عراق پاتک سنگینی انجام داد, دستور عقب نشینی امد. سعید همه را عقب فرستاد درحالی که خودش یک تنه در مقابل پیش روی عراقی ها ایستاده بود و آتش می ریخت تا ما خارج شویم. ناگهان دیدم تیری به سعید خورد و از بالای تپه غلت خورد پایین و ما نتوانستیم, کاری کنیم و او را بیاوریم...
این را گفت و رفت و هیچ وقت نفهمیدیم که بود!
محمد شهید بود و شهید هم غسل ندارد. نمازش را خواندیم و دفنش کردیم. قبر را که صاف کردیم, گفتند شهید شما غسل دارد!
گفتم اما دفن شد, تمام شد.
گفتند باید غسلش بدهید.
خودم بیل دست گرفتم و شروع کردم دوباره قبر پسرم را کندن. محمد را از قبر بیرون کشیدم و در غسالخانه خودم غسلش دادم و دوباره بردمش داخل قبر. دوست داشتم برای اخرین بار ببینمش. کفن را از صورتش کنار زدم. صورتش که بیرون امد, لب هایش به خنده باز شد.

صورت خندانش را بوسیدم. گفتم پسرم, من بعد از خدا و پیغمبرش جز تو کسی را ندارم, تنهام نذار...
هیچ وقت تنهام نذاشت و هر وقت مشکلی هست به خوابم می اید.
باز محمد را در خواب دیدم. گفت بابا یکی از دوست هام از قیر و کارزین برای دیدار با شما میاد، اما آدرس را بلد نیست، صبح فلان چهارراه برو دنبالش!
صبح رفتم سر همان چهارراه. دیدم آقایی حیران ایستاده. گفتم جوون، دنبال جایی هستی؟
گفت: می خواهم برم خانه شهیدان بادرام اما بلد نیستم!
گفتم: خوش آمدی، من پدر محمد هستم!
شب عید بود. سه فرزند داماد شهیدم (حجت بادرام) هم در خانه ما بودند. گفتم خدایا من که چیزی در خانه ندارم به این فرزندان شهدا عیدی بدهم. همان شب خواب دیدم پسرم محمد و دامادم حجت وارد خانه شدند. محمد گفت: بابا مهمان داریم!
رفتم پشت در، دیدم سیدی نورانی پشت در است.
گفتم: معرفی نمی کنید؟
محمد گفت: ایشان امیرالمؤمنین علی هستند و در حال سرکشی به خانواده شهدا. دست و صورت آقا را بوسیدم.آقا به منزل تشریف آوردند. چند سؤال از من پرسیدند بعد هم سراغ بچه ها را گرفتند. بچه های شهدا را صدا زدم. آمدند. آقا صورت آنها را بوسیدند و با آنها مهربانی کردند، بعد از جیبشان به هر کدام از بچه ها یک پاکت عیدی دادند که روی هر کدام اسم آنها نوشته شده بود. بعد سراغ مادرشان را گرفتند و به ایشان نیز هدیه ای دادند...
صبح به همسرم گفتم منتظر باش، امروز مهمان داریم. قبل از ظهر چند نفر از دوستان دامادم، شهید حجت بادرام آمدند. به هر کدام از فرزندان شهدا و همسر شهید، یک پاکت که اسمشان رویش نوشته شده بود عیدی دادند و رفتند!

هدیه به شهیدان محمد، سعید(حسن) و حجت بادرام صلوات- شهدای فارس
 

سعید:
تولد:1343/2/6- نوبندگان فسا
شهادت:1361/8/18- شرهانی- تپه 175

محمد:
تولد:1336/1/15- فسا
شهادت:1361/11/10


منبع:وبلاگ خاطرات کوتاه کوتاه از شهدای استان فارس


نام:
ایمیل:
* نظر: