کد خبر: ۵۹۸۸۳
تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۴

چهاردهم مهرماه سال 1340 هجري خورشيدي بود که «ابراهيم» به دنيا آمد. از همان زمان در فعاليت هاي دانش آموزي، راهپيمايي ها و تظاهرات، سر دسته و پيشتاز در بين همسالانش بود. بالاخره دوران سربازي فرا رسيد و «ابراهيم»، مشتاقانه به «آبادان» رفت. در شروع خدمت سربازي، «مريم»ـ  برادر  زاده اش ـ تازه متّـولد شده بود و «ابراهيم» هر زمان که از «آبادان» برمي گشت، سـن «مريم» رامي پرسيد! مادر «مريم» با تعـجّب مي گفت: «براي چه مي پرسي؟» جواب داد: «مريم» که دو ساله شود، پايان سربازي من است و پس از آن به جبهه ي «مهاباد» مي روم.

هر بار که از جبهه مي آمد و دوباره مي خواست برگردد، از مادرش اجازه مي گرفت. آخرين باري که آمد، به مادرش گفت: «تا شما از ته دل راضي نباشيد، خبري از شهادت نيست! تا از زبان خودت نشنوم که راضي هستي نمي روم». مادر در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «راضي ام پسرم! برو به امان خدا». محل دفن خودش را مي دانست و به دوستان و خانواده اش جايش را نشان داده بود و گفته بود که من در کنار «شهيد بهرام شيرواني» آرام مي گيرم!                         

    روز دهم شهريور سال 1363 بود که با هم رزمانش از جمله شهيدان «شکري» و «خبازي»، وقتي که با ماشين عازم «مهاباد» بودند، به ديدار محبوب شتافت. پيکر پاک و مطهرش با حضور گسترده ي مردم تشييع و در «گلزار شهداي سعادت شهر» در همان مکاني که خودش پيش ئبيني کرده بود به خاک سپرده شد.

برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.

 /224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: